زبان و فرهنگ عامیانه در اشعار حمید مصدق

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه کاشان، اصفهان، ایران

2 دانشیار گروه زبان و ادبیّات فارسی، دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران

3 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات عرفانی، دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران

چکیده

شعر فارسی در سیر تاریخی خویش از عوامل بسیاری تأثیر پذیرفت که از جمله آنها عناصر زبان عامیانه است، البته تأثیر این عناصر در همه ادوار ادب فارسی به یک اندازه نیست. زبان عامیانه به عنوان گونه­ای زبان زیرِمعیار دربردارنده عناصر گوناگونی است که به مقدار قابل­توجهی در شعر شاعران معاصر نمود یافته است. حمید مصدق از جمله شاعران نوگرای معاصر، به پیروی از نیما، به مقدار قابل­توجهی، از عناصر زبان عامیانه در اشعارش بهره برده است. کاربرد اشکال مختلف عناصر زبان عامیانه در شعر مصدق گذشته از آنکه موجب تشخص زبان شعر وی شده، روانی و سادگی کلام او را نیز به همراه داشته است. زبان و فرهنگ عامیانه به کاررفته در دفاتر شش­گانه مصدق را می­توان در هفت گروه تقسیم کرد: 1- واژگان عامیانه، 2- واژگان رایج و محاوره­ای 3- کنایه و مثل 4- تلفظهای عامیانه 5- تلمیح به قصه­های عامیانه 6- باورها و رسوم عامیانه 7- واژگان محلی. بسامد موارد مذکور در دفاتر مصدق یکسان نیست. این عناصر در دو دفتر «درفش کاویان» و «آبی خاکستری سیاه» بسیار اندک است، فضای حماسی حاکم بر این دو دفتر را می­توان از جمله عوامل کاهش این عناصر دانست؛ از سویی دیگر تغزل و عشقی صمیمی، ملموس و زمینی محتوای اغلب اشعار مصدق در چهار دفتر «سالهای صبوری»، «شیر سرخ»، «در رهگذار باد» و «از جدایی­ها» را تشکیل می­دهد و این امر به کاربرد زبانی آشنا همراه با بهره بردن از عناصر زبان عامیانه ­انجامیده است.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

Language and folklore in Hamid Mosaddeq’s poem

نویسندگان [English]

  • IRAN 1
  • IRAN 2
  • IRAN 3
1 Ph.D. Student of Persian Language and Literature, University of Kashan, Isfahan, Iran
2 Associate Professor of Persian Language and Literature, University of Isfahan, Isfahan, Iran
3 Ph.D. Student of Mystical Language and Literature, University of Isfahan, Isfahan, Iran
چکیده [English]

"Standard language", "sub-standard language" and "meta-standard language" are the language types of many varieties. Use of sub- standard language in making poetry, known as “stylistic deviation”, is one of the ways of highlighting poetic language. More attention to this technique of language in the contemporary period was paid by Nima. Nima believed that all words have the potentiality to enter the realm of poetry. No word is essentially poetic or non-poetic, but the way of using words by the poet determines its poetic value.
Hamid Mossadegh by the use of sub-standard language elements, in addition to increasing the richness of his poems, made them closer to the mind, language and life of people. Folkloric elements of Mosaddeq’s poems were divided into seven groups: 1) Slang words, 2) common and spoken vocabulary 3) Irony and Proverbs 4) Tlfzhay popular 5) allusion to folk tales 6) folk beliefs and customs 7) local vocabulary.
Slang words in poems Mosaddeq in the "verb" and "noun" have been examined. Many folk verbs such as "Shangidan" and "gap zadan (to chat)" in Mosaddeq’s poems have been applied. Some of folk verbs in his poems are in such a way that at first, one could not understand the point. These verbs have several meanings that one or more specific meanings are slang, like verb "gereftan (to get)" that means "to grow the root of the plant" has slang sense.
There is an abundance application of folk nouns in Mosaddeq’s poem. Some of the nouns used in Mosaddeq’s poem, considering their figurative meanings, can be investigated in the folk nouns group, like "foot" in the figurative sense of "will"."Colloquial and current words are of the most frequent elements of folk words in the poetry of Mosaddeq. These words in the category of "nouns" and "verbs" could be analyzed. Lexical verbs such as "to hip" and "Perfume of Moskow" are of this kind. "Irony and Proverbs" are the other folk elements of the poetry of Mosaddeq. "till eye can see" and "to dream" are of this category.
Folk pronunciations of words also have been represented in the Mosaddeq’s poems. These folk pronunciations occurred by alteration, combination or coincident deletions, complying with law of least effort in spoken language.
"Allusions to folk tales and beliefs" are of other folk elements in the poetry of Mosaddeq. "Demon", "Fairies’ king tale ", "The Death", "Patient stone" are among these cases.
"Local words" certified in the poetry of Mosaddeq are very limited and only for the completion of the research results were analyzed. Folk elements in Hamid Mosaddeq’s six poetry books – "Kavian’s awl", "Blue, gray, black", "In the path of the Wind", "The separations", "Years of patience", "Red Lion" – have not been similarly represented. In two books, "Kavian’s awl", and "Blue, gray, black", the tone of the words is relatively heroic, hence the elements of language mostly have been taken from ancient literature, and this is the reason why the elements of folk language in these two books are not considerable.
In the content of four books – "In the path of the Wind", "The separations", "Years of patience", "Red Lion" – love is the main subject. The love is neither a mystical one to need mystical terms, nor romantic love of an intellectual lover not fitting the perception of others. His love is worldly, tangible and intimate. Thus it demands a familiar, fluent and understandable language. The frequency and quantity of use of the elements of folk poetry were set on the basis of one third of his poems. Mosaddeq has used folk elements escaping the norms, in his poetry as an art form.
 Sometimes these elements in his poems are used as an instrument to maintain meter and rhyme, and sometimes for increasing music resulted by repetition of a phoneme. Also Mosaddeq has used them as a tool for creating literary figures, such as contrast, proportion, ambiguity. In other words, Mosaddeq has applied these elements in order to spread the words of poem, simplifying and popularizing the language of poems, enriching the poetry in the areas such as music and rhetoric, so he has expressed his ideas by an artistic and intimate language.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Hamid Mossadegh
  • poetry
  • language and colloquial elements

مقدمه

هر زبانی به مقتضای شرایطی همانند تعلّق آن به منطقة جغرافیایی و طبقة اجتماعی معین، سن و تحصیلات سخنگویان و... دارای گونه­های متعددی است که از میان آنها یک گونه که از اعتبار بیشتری برخوردار است، به عنوان «زبان مشترک» پذیرفته می­شود و رایج­ترین وسیلة ارتباط ـ وسیلة تفهیم و تفهم ـ میان طبقات و قشرهای مختلف جامعه قرار می­گیرد. این گونة خاص زبانی «زبان معیار» نامیده می­شود. زبان متداول در سخنرانیها، کلاسهای درس، رسانه­ها و مجامع رسمی چه به صورت شفاهی و چه به صورت کتبی، معمولاً همین زبان معیار است (­رضایی، 1383: 20) و (نجفی، 1378: هفت).

   زبان­شناسان علاوه بر گونة زبان معیار، دو گونة کلی «زبان فوق معیار» ـ فرامعیار ـ و «زبان زیر معیار» را نیز برای زبان شناسایی کرده­اند (شهدادی، 1384: 75-76). «زبان فوق معیار یا فرامعیار» گونه­ای از زبان است که در بالای خط فرضی زبان معیار قرار می‌گیرد. اغلب متون ادبی ـ دینی با این گونه از زبان به نگارش درآمده است. در این زبان به جای کاربرد الفاظ زبان معیار بیشتر واژگان زبان کهن، ابداع و احیاء واژگان، استعاره و مجازهای خاص شاعرانه مشاهده می‌شود (همان: 76).

   «زبان زیرِمعیار» گونه­ای دیگر از زبان است که در زیر خط فرضی زبان معیار قرار می­گیرد. در تعریف و تقسیم این زبان صاحب­نظران آراء مختلفی ارائه داده­اند. برخی زبان زیرمعیار را به زبان عامیانه منحصر کرده­اند و آن را زبان گروههای پایین جامعه، حاشیه­نشینان، بی­سوادان و حتی گروههای ضداجتماعی دانسته­اند (همان: 76-77) و (صادقی، 1385 :7) این در حالی است که نجفی در فرهنگ عامیانه علاوه بر زبان عامیانه زبان محاوره را نیز ذیل گروه زبان­گفتار در زیر خط زبان­ معیار قرار می­دهد (نجفی، 1378: شش). بر اساس موارد مذکور زبان عامیانه در ذیل «زبان زیرمعیار» مورد بررسی قرار می­گیرد.

   آنچه در این پژوهش مورد بررسی قرار گرفت، عناصری است که در ذیل زبان عامیانه در شعر حمید مصدق قرار دارد، یعنی هم زبان گفتار مردم و هم زبان توده­های کوچه و بازار. این عناصر با بررسی یک سوم اشعار مصدق با انتخاب و گزینشی تصادفی استخراج گردید. در پژوهش حاضر زبان و فرهنگ عامیانه در دفاتر «درفش کاویان»، «آبی، خاکستری، سیاه»، «در رهگذار باد»، «از جدایی­ها»، «سالهای صبوری» و «شیر سرخ» در هفت گروه تقسیم و تبیین شد: 1- واژگان عامیا نه، 2- واژگان رایج و محاوره­ای 3- کنایه و مثل 4- تلفظهای عامیانه 5- تلمیح به قصه­های عامیانه 6- باورها و رسوم عامیانه 7- واژگان محلی.

   فضای حماسی ـ باستانی خاص در دو دفتر نخست ـ «درفش کاویان» و «آبی، خاکستری، سیاه» ـ سبب شد که عناصر زبان و ادب کهن بیش از عناصر زبان عامیانه مورد استفاده قرار گیرد، لذا کاربرد زبان عامیانه در این دو دفتر کمتر از بقیة دفاتر است. در دفترهای «سالهای صبوری» و «شیر سرخ» نمود زبان عامیانه با فراوانی بسیاری مشاهده می­شود.

   قابل ذکر است که در این پژوهش به سبب اختلاف آرائی که گاه در تعیین مصداقهای زبان عامیانه وجود دارد، مواردی به عنوان عنصر زبان عامیانه پذیرفته شد ـ به ویژه در بحث واژه­ها ـ که در «فرهنگ فارسی عامیانه» تألیف ابوالحسن نجفی بیان شده باشد، همچنین درباب کنایه و مثل عامیانه «فرهنگ امثال سخن» تألیف حسن انوری نیز مدّنظر قرار گرفت.

   دربارة بررسی زبان عامیانة مصدق تألیف یا مقاله­ای جداگانه به رشتة تحریر درنیامده است. تنها در کتاب «در های و هوی باد» از دکتر احمد ابومحبوب جنبه­های مختلفی از شعر مصدق مورد بررسی قرار گرفته است. در باب عناصر عامیانه در اشعار مصدق در کتاب مذکور تنها در مبحث «زبان» و «تلمیحات و اشارات» بحثی مختصر ارائه شده است (ابومحبوب،1380: 191 - 239). در مبحث «زبان» نیز بدون تفسیر و تحلیل قابل توجهی، ضرب­المثلها، عبارات و کنایات عامیانه به عنوان شاهد ذکر شده است. همچنین در مبحث «تلمیحات و اشارات» به صورت بسیار موجز و مختصر دربارة تلمیحات فولکوریک صحبت شده است. با وجود این دو مبحث در کتاب «در های و هوی باد» حق مطلب عناصر عامیانه در اشعار مصدق به صورت کامل ادا نشده است. به همین سبب لزوم تحقیقی جداگانه در این باب احساس شد.

 

کاربرد زبان و فرهنگ عامیانه در ادب فارسی

شعر فارسی در دوران نخست حیات خویش به سبب عوامل مختلفی چون درباری بودن اشعار، مدیحه­سرایی و سلیقة حاکم بر ادبیات آن عصر گذشته از آنکه از طبقة عوام و عامیانه­گرایی فاصله گرفت حتی رنگی اشرافی و درباری یافت. دیدگاههای بلاغی رایج در ادب کلاسیک نیز شعر را در تنگنای واژگان رسمی محدود ساخت و به دوربودن کلام از واژه­های عامیانه از جمله شرایط کلام فاخر و عالی محسوب شد (فرشیدورد، 1382: 68).

   با اینکه شعر سبک خراسانی رنگ و بویی اشرافی و درباری دارد و به دور از عوام و عامیانه­گرایی است ولی در اشعار این دوره امثال و حکم به عنوان یک صنعت بدیعی ـ ارسال­المثل ـ با زبانی پیراسته و ادبی، نه به شکل عامیانه در شعر شاعران این دوران مشاهده می­شود، تا آنجا که می­توان آن را شاخصة سبکی بارز اشعار این عصر به شمار آورد (ر.ک: محجوب، 1345: 67 ـ70 و 305 ـ310).

   در قرن ششم با گسترش موضوعات و قالبهای شعری و تحول و تکامل ویژگیهای صوری و زبانی شعر، در کنار عواملی دیگر، مقدمات تغییر سبک خراسانی به عراقی فراهم شد (ر.ک: غلامرضایی، 1377 :153). از جمله عوامل تغییر سبک در این قرن، رواج عرفان و ایجاد خانقاههاست که به تبع آن مفاهیم و مضامین عرفانی در کنار مدح و شعر درباری از موضوعات رایج عصر مذکور شد.

   با ظهور شعر سبک عراقی می­توان شاعران را از نظر تفکر به دو گروه عمده تقسم کرد: الف) شاعران ثناگستر درباری با دیدی بیرونی. ب) شاعران عارف مسلک با دیدی عرفانی­ـ درونی با مخاطبانی غیر از پادشاهان و درباریان (همان: 168 ـ 169).

   با ورود مضامین عرفانی و تغییر مخاطبان شعر، عناصر زبان و ادبیات عامیانه به عرصة شعر راه یافت که گذشته از گسترش واژگان، تشخص زبان شعر دوران مذکور را نیز به همراه داشت (همان:261).

   تأمل در زبان شعر قله­های ادب سبک عراقی، پیوند زبان کوچه و بازار با زبان سختة اهل علم و ادب را آشکار می­سازد. در سبک خراسانی عناصر عامیانه در شعر بیشتر به کاربرد ارسال­المثل آن هم به صورتی فاخر و ادبی محدود می­شد ولی در اشعار سبک عراقی گذشته از ارسال­المثل عناصر دیگر زبان عامیانه چون عبارات، واژگان و حتی تلفظ عامیانه نیز مشاهده می­شود:

هم فرقی و هم زلفی، مفتاحی و هم قلفی

 

بی­رنج چه می­سلفی، آواز چه لرزانی؟

 

 

(مولوی،2535: 296)

حافظ نه حد ماست چنین لافها زدن

 

پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم

 

 

(حافظ،1376: 188)

   اوج کاربرد عناصر عامیانه در شعر شاعران سبک هندی قابل مشاهده است. در این زمان، شعر در میان عامة مردم راه یافت و شاعر از زبان ادبی دیرین که زبان فرهیختگان و ادیبان بود فاصله گرفت، در نتیجه بسیاری از امثال، واژگان و ترکیبات عامیانه در مجاورت زبان سنتی ادبی به کار رفت. عناصر زبان عامیانه در شعر این دوره برخلاف سبک عراقی نه به شکل پیراسته بلکه به همان صورت عامیانه در حد افراط به کار برده شد (شفیعی کدکنی،1390 : 43 ـ 45). با وجود اینکه استفاده افراطی از عناصر زبان عامیانه به عنوان یکی از نقاط ضعف شعر سبک هندی از سوی مخالفین مطرح شد، ولی استعمال این عناصر- البته به شکلی معتدلتر ـ در سبک بازگشت نیز مشهود است (خاتمی، 1371: 143 ـ 162).

   با پیدایش مشروطه و تضعیف دربار قاجار ـ به عنوان تکیه­گاه شعرای مدیحه­سرا ـ بار دیگر شعر به میان عامه بازگشت. (شفیعی ­کدکنی، 1390: 75 و 76) شاعران این دوره واژگان عامیانه و پدیده­های روز را چنان افراطی و غیرهنری به عرصة شعرـ آن هم در قالبهای شعر سنتی ـ وارد کردند که شعر اغلب آنان بیشتر به یک شوخی و طنزبازی تبدیل شد (حسن­لی، 1386: 42).

   با ظهور نیما، جهت­گیریهای ناقص و بیمارگونه زبان شعر مشروطه اصلاح شد. در مکتبی که نیما در شعر معاصر بنیان نهاد، همة واژگان، استعداد ورود به قلمرو شعر را دارا هستند و هیچ واژه­ای به خودی خود و فی­ذاته، شاعرانه یا غیرشاعرانه نیست، بلکه شیوة رفتار شاعر با آن واژه است که ارزش شاعرانگی آن را مشخص می­کند (حسن­لی، 1386: 119 ـ 120) با قرار گرفتن این باور در مکتب شعر نیما واژگان و همة عناصر زبان عامیانه پا به عرصة شعر نهادند و از رهگذر ترکیب هنرمندانه و مناسب با واژه­های دیگر شعر از جنس شعر شدند.

   با توجه به آنچه گفته شد چنین برداشت می­شود که بهره­گیری از عناصر زبان عامیانه از جمله راهکارهای هنری برای غنا و امتیاز بخشیدن به زبان شعر است و پیشتر از دوران نیما نیز در شعر، با صور، اشکال و فراوانی مختلف نمود داشته است. این شگرد زبانی در زمان نیما و نزدیک به آن ـ سبک هندی و مشروطه ـ به سبب استفادة افراطی کاربرد غیربلاغی یافت و نیما آن را در شعر زمان خویش احیا کرد. در ادامة مسیر نیما بسیاری از شاعران نوگرای معاصر چون حمید مصدق از کاربرد عناصر عامیانه به عنوان رستاخیزی در زبان شعر خویش بهره بردند.

 

تأثیر زبان و فرهنگ عامیانه در تشخص سبک شاعر

با پدید آمدن مکتبهای ادبی ساختارگرایی و صورتگرایی، دیدگاهها دربارة شعر دگرگون شد. در این مکاتب نوین، زبان و آهنگ واژگان شعر بسیار مورد توجه قرار گرفت؛ به بیان دیگر شعر نوعی کاربرد ویژة زبان است که با انحراف از زبان روزمره و شکستن هنجارهای آن حاصل می­شود (علوی مقدم، 1377: 56) و این، همان تعریف اشکلوفسکی صورتگرای روس از شعر است که آن را «رستاخیز کلمات» نامید (شفیعی­ کدکنی، 1370 :5).

   برجسته کردن زبان شعر یا رستاخیز کلمات از طرق گوناگونی حاصل می­شود. لیچ برجسته­سازی زبان را در دو روش کلی صورت­پذیر می­داند: الف) هنجارگریزی ـ انحراف از قواعد حاکم بر زبان هنجار و روزمره ـ ب) قاعده­افزایی ـ افزودن قواعدی چون توازنهای موسیقایی و هماهنگی­های آوایی و... بر قواعد زبان هنجارـ (صفوی، 1383 :40). در بررسی انواع هنجارگریزیهایی که لیچ ارائه می­کند، اینگونه دریافت می­شود که استفاده از گونه­های دیگر زبان در ساخت زبان شعر یکی از راههای اصلی و اساسی در برجسته­سازی زبان شعر است. می­توان گفت هنجارگریزی زبانی، گویشی و سبکی ـ از میان هنجارگریزیهای هشتگانه‌ای که لیچ متذکر می­شود ـ به وسیلة همین آمیختن گونه­های دیگر زبان در زبان شعر حاصل می­گردد (حق­شناس، 1390: 56). در واقع لایة اصلی زبان شعر «گونة معیار نوشتاری» است که هرگاه گونة دیگری از زبان در ساخت زبان شعر وارد شود یکی از هنجارگریزیهای زمانی، گویشی یا سبکی رخ خواهد داد. اگر گونة وارد شده در زبان شعر به ادب و زبان کهن مربوط باشد هنجارگریزی زمانی یا باستانگرایی به وجود می­آید (صفوی، 1383: 81) و اگر گونة وارد شده در زبان شعر مربوط به گونه­های جغرافیایی زبان مثل گویش مازندرانی، یزدی و ... باشد هنجارگریزی گویشی نامیده می­شود (همان: 80). در این میان آمیختن گونه­های زبان گفتار اعم از محاوره و عامیانه با زبان شعر و استفاده از عناصر زبان عامیانه و محاوره به «هنجارگریزی سبکی» می‌انجامد (همان: 82). این نوع هنجارگریزی که موضوع مورد بحث در پژوهش حاضر است در اصل ابزار اولیة شکل­گیری نثر ادبی به حساب می­آید و از طرق واقعی آفرینش شعر و تشخص زبان آن محسوب شده است (همان).

   گذشته از آنکه هنجارگریزی سبکی به تشخص زبان شعر می­انجامد، گسترش و غنای زبان را نیز به همراه خواهد داشت. زبان ادبی از زبان مردم الهام می­گیرد و غنی می­شود. زبان ادبی سنتی دارد که حفظ آن از راه تتبع در آثار پیشینیان میسر می­گردد اما برای غنی ساختن این سنت و پروردن آن، بهره­گیری از زبان و فرهنگ مردم بس مؤثر است (سمیعی، 1389: 48) بر این اساس بهره­گیری از عناصر زبان عامیانه به عنوان یکی از راههای تشخص زبان شعر، نه تنها امری غریب و دور از نظر نیست بلکه گاه از جمله مصالح زبانی برخی آثار فاخر ادبی و شاعران بزرگ ادب فارسی است.

 

زبان و فرهنگ عامیانه در شعر حمید مصدق

حمید مصدق شاعر معاصر، در دهم بهمن ماه سال ۱۳۱۸ در شهرضا، از شهرستانهای تابع استان اصفهان، به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهرضا و اصفهان به پایان رساند. با اتمام دوران دبیرستان در سال 1338 به تحصیل در رشتة حقوق دانشگاه تهران مشغول شد و پس از گذراندن دورة کارشناسی ارشد، در دانشگاه کرمان و مدارس عالی تهران به تدریس پرداخت. پس از آن به عضویت هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی درآمد و تا پایان عمر ـ 1377 ـ در این سمت باقی ماند. از مصدق شش دفتر شعر به یادگار مانده است که به ترتیب سال نشر عبارت است از: «درفش کاویان» (1341)، «آبی، خاکستری، سیاه» (1343)، «در رهگذار باد» (1347)، «از جدایی­ها» (1358)، «سالهای صبوری» (1369) و «شیر سرخ» (1382). وی در سال 1369 پنج دفتر شعر نخست خود را در یک جلد با عنوان «تا رهایی» به چاپ رسانید. ششمین و آخرین دفتر وی ـ «شیر سرخ» ـ نیز پس از فوت وی در سال 1382 به چاپ رسید (ر.ک: ابومحبوب، 1380: 19 ـ 92).

   حمید مصدق به پیروی از نیما و استادان شعر نو تنها به کاربرد واژگان و عناصر رسمی در شعر اکتفا نمی­کند. وی در کنار بهره­گیری از میراث زبان و ادب کهن، عناصر مختلف زبان عامیانه و محاوره را به شعر فراخوانده و به آنها بار حسی لازم بخشیده است. به همین سبب شعرش ساده، صمیمی و نزدیک به ذهن و زبان مردم است.

   به طور کلی زبان و فرهنگ عامیانه در اشعار حمید مصدق در هفت گروه قابل تقسیم­ است: 1- واژگان عامیانه 2- واژگان رایج و محاوره­ای 3- کنایه و مثل 4- تلفظهای عامیانه 5- تلمیح به قصه­های عامیانه 6- باورها و رسوم عامیانه 7- واژگان محلی.

  1. واژگان عامیانه

منظور از «واژگان عامیانه» واژگانی است که در تداول عامیانه کاربرد دارد و در فارسی معیار معادلی دیگر دارد مانند: دمِ دست، درهم، کیپ، شنگیدن. از آنجا که میان لغات عامیانه و معیار در ادب فارسی مرز دقیقی وجود ندارد تا بر اساس آن بتوان مصداقهای هر یک را به طور دقیق بازشناخت (انزابی­نژاد، 1366: 6). در این مقاله «فرهنگ فارسی عامیانه» تألیف ابوالحسن نجفی به عنوان محک تشخیص واژگان عامیانه قرار گرفت. در این پژوهش واژگان عامیانه در دو گروه اسم و فعل بررسی شد.

1ـ1) فعل

افعال عامیانه با فراوانی بسیار زیاد در اشعار مصدق نمود یافته است، به گونه­ای که مخاطب پیوسته با این عنصر زبان عامیانه در اشعار وی روبرو می­شود.

   «مگر دست سپید تو / تن سبز چناران بلند باغ حیدر را نوازش کرد / که می­شنگند و / می­رقصند و / می­خندند» (مصدق، 1385: 355) «با این دل شکسته /  آرام نانشسته دمی / سرکرده­ام به صبوری / خو کرده­ام به حسرت دوری» (همان:376) «این رسم تازه را که چنین باب می­کنند / نودختران غمزده را با شقاوتی / از پنج تا به آنسوی پنجاه / پرتاب می­کنند» (مصدق،1382: 126) همچنین: گپ زدن (همان:98)، پرسه زدن (همان:74 و 90)، سرکشیدن (همان:15)، قدکشیدن (مصدق، 1385 :479)، لمیدن (همان:513)، سردادن ـ آواز ـ (همان:365).

   پاره­ای از افعال به کار رفته در اشعار مصدق در نگاه نخستین، عنصری رایج در زبان رسمی قلمداد می­شود اما در بررسی دقیقتر درمی­­یابیم که دارای معانی متعددی است که برخی از معانی آن مربوط به حوزة زبان عامیانه است. برای مثال فعل «زدن» و «گرفتن» هر یک به تنهایی در تداول عامه با حدود پنجاه معنای مختلف کاربرد دارد (نجفی، 1378: ذیل زدن و گرفتن).

   موارد ذیل از جمله افعالی است که در اشعار مصدق چنین معانیی را بیان می­کند: «در سینه­ام نهان غمش را نهاند عشق / باری گرفت شاخ غم و خوب هم گرفت» (مصدق، 1385: 432) در مثال مذکور «گرفتن» در معنی عامیانة «ریشه کردن» به کار رفته است. در اشعار مصدق «گرفتن» در معانی عامیانة دیگری چون «فرض کردن و تلقی کردن» نیز به کار رفته است (همان:115) و (مصدق، 1382: 76).

   «به دشت باید رفت / به کوه باید زد / دگر به شهر کسی نمی­گرید» (مصدق، 1385: 380) زدن در معنی «به سرعت رفتن و شتافتن» از زبان مردم اخذ شده است. این فعل در اشعار ذیل به معانی عامیانة دیگری چون «مورد اصابت سلاح آتشی قرار دادن» و «باریدن» نیز به کار رفته است:

   «اگر تو بازنگردی / کبوتران محبت را / شهاب ثاقبِ دستان مرگ خواهد زد / شکوفه­های درختان باغ حیران را /  تگرگ خواهد زد» (همان:273).

   از دیگر افعال معیاری که در زبان مردم با معانی خاصی به کار می­رود، «گذشتن» و «گذاشتن» است (نجفی، 1378: ذیل گذشتن و گذاشتن). «گذاشتن» در شعر مصدق با معانی عامیانه­ای چون «صبر کردن» (مصدق، 1385: 208) و گذشتن در معانی «چشم­پوشی کردن» و «عفو کردن» (همان) نمود دارد:

   «خواهر حکایت من را / شبهای بی­ستاره تلاوت کن / بگذار باغ / بی­خبر از من / در بستر حریری رویای سبزرنگ / بیارامد» (همان:102) «سهرابمرده­ای و / غمت سنگین / بگذر ز نوشداروی نامردان» (همان:75).

1ـ2) اسم1

اسامی عامیانه در همة اشعار مصدق نمود دارد، اما در دفاتر پایانی وی ـ «سالهای صبوری» و «شیر سرخ» ـ با فراوانی بیشتری قابل مشاهده است: «تو ناز مثل قناری / تو پاک مثل پرستو / تو مثل بَدبَده خوبی / برای من تو همیشه / همیشه محبوبی» (مصدق، 1385: 276) ـ « بدبده» در زبان عامیانه: بلدرچین (نجفی، 1378: ذیل بدبده).

   «من مست قدح­نوشم / از چشم تو مدهوشم / سلانه­ به سلانه / می­افتم و می­خیزم» (مصدق، 1385: 431) قید «سلانه به سلانه» در زبان کوچه در معنای «آرام و باوقار راه رفتن» به کار می­رود (نجفی، 1382: ذیل سلانه).

   «از کارخانه کارگران / می­آیند / با چرخهایشان همه دلمرده و پکر» (مصدق، 1385 : 484) «پیوسته درز پنجره­ها کیپ بسته است» (همان، 1382: 94).

   از دیگر نمونه­های اسمهای عامیانه در اشعار مصدق می­توان به این موارد اشاره کرد: دندان­زده (مصدق، 1385: 40)، درندشت (همان:392)، همهمه (همان:307)، ولوله (همان:494)، خودسر (مصدق، 1382: 94).

   نکتة قابل توجه در بررسی اسمهای عامیانه این است که گاه به واژگانی برمی­خوریم که ظاهراً مربوط به زبان رسمی است اما عامه مردم آن عنصر را با معانی مجازی خاصی استعمال می­کنند، این دسته از واژگان را صرفاً با همان معانی مجازی متداول در زبان مردم، می­توان با عنوان «مجازهای عامیانه» در ذیل عامیانه­گرایی­های یک شاعر بررسی کرد. برای مثال «دل» در فرهنگ با معنای مجازی «شجاعت و جرأت»  کاربرد دارد. هرگاه این واژه با این معنای مجازی به کار رود، می­توان گفت وارد حوزه زبان عامیانه شده است:

   «بیا بیا و بیاموز / به ما شجاعت مردن / دلِ شهید شدن / از این پلشت و پلیدی / رهیدن و دیدن ...» (مصدق، 1385: 305) (در مثال فوق عناصر عامیانة پلشت و دل در کنار عنصر باستانی رهیدن قرار گرفته که همجواری این کلمات با یکدیگر موجب تشخص زبان شعر است).

«با پای خویش زآتش عشق تو بگذرم/خویش­آزمای خویشم و روح سیاوشم» (همان:420)ـ پا مجاز از اراده ـ

«اما / تو در درون آینه می­بینی / نقش خطوط خسته پیشانی / پیری، شکستگی، پریشانی» (همان:129).

واژة شکستگی در معنای عامیانه «پیری و چروک شدن صورت» (نجفی، 1378: ذیل شکستگی) به کار رفته است.

مصدق گاه در اشعارش از کلماتی مثل «از پی»، «پای»، «لای» بهره برده است. این کلمات در تداول عامه بسیار پرکاربرد است، ولی نظرات مختلفی دربارة ماهیت این کلمات ارائه شده است. برخی این کلمات را اسم و برخی حرف اضافه دانسته­اند.

   دکتر خیامپور برای حروف اضافه فهرست بسته­ای ـ به، از، تا، در، در، اندر، با، چون، زی، بی، جزـ ارائه کرده و معتقد است که واژگانی مثل : زیرِ، رویِ، عقبِ، بالایِ و ... چون می­توانند نقشهای مختلف اسم را پذیرا باشند، درحقیقت حرف اضافه نیستند و در دستور زبان فارسی به اشتباه و به پیروی از دستور زبان اروپایی جزء حروف اضافه محسوب شده است (خیامپور، 1389: 107ـ 108). این در حالی است که وحیدیان کامیار و برخی دیگر از دستورنویسان این واژگان را حرف اضافه دانسته­اند و تنها اختلاف آنان در ساده یا مرکب دانستن این کلمات است. این افراد معتقدند یکی از ویژگیهای حروف، عدم گسترش­پذیری است، به این معنی که برخلاف اسم برای حرف نمی­توان وابستة پسین یا پیشین آورد، چنانچه کلمات فوق گسترش­پذیر باشند و بتوان برای آن مثلاً صفت آورد این کلمات اسم هستند و نه حرف اضافه (وحیدیان کامیار، 1384: 109) و (انوری، 1377: 255-256) و (قریب، 1373: 204). لازم به ذکر است که نجفی نیز در کتاب فرهنگ عامه واژگان مذکور را به عنوان «حرف اضافه مرکب عامیانه» ضبط کرده و در مقدمة کتاب مذکور نیز به حرف اضافه بودن این حروف اختصاصاً اشاره کرده است (نجفی، 1378: سیزده).

   مصدق با به کارگیری اینگونه کلمات ـ اسم یا حرف اضافه ـ زبانش را با زبان مخاطبان پیوند می­دهد: «در پایِ چوب دار / هنگام احتضار / از صد گره، گرهی نیز وانشد...» (مصدق، 1385: 446) «پنهان شدم چو شب­پره لایِ کتابها / در متن قابها» (همان:95) «و در آن تنگِ غروب / یاد می­کردم از آن تلخی گفتارش در صادق صبح» (همان:63) «باغبان ازپیِ من تند دوید» (همان:39) «هر روز پایِ پنجره غمگین نشسته بود» (همان:368).

   مصدق در بیشتر موارد از حروف اضافه همانند دیگر عناصر زبان عامیانه به شکلی هنری و بدیع، نه به گونه­ای غیرشاعرانه و خبری بهره برده است و همین عامل سبب شده که زبان شعری او علی­رغم دارا بودن عناصر زبان عامیانة فراوان به ابتذال کشیده نشود: «بگذرد تا زندگانی بر مراد /  زندگان هرکس پی کاری فتاد /  خاک شد گل، گل چو خشت خام شد /  خشت روی خشت پی تا بام شد» (همان:519).

   «پی» و «ازپی» به سبب کسره­ای که در پایان آن می­آید و همچنین به سبب گسترش­ناپذیری جزء حروف اضافه به شمار می­آید (وحیدیان کامیار، 1384: 109). این حرف اضافه که در زبان اهل عام متداول است در ابیات فوق با «پی» به معنای «پایه» جناس تام ساخته است و به آراستگی و زیبایی شعر افزوده است.

  1. واژگان محاوره­ای و رایج

زبان روزمره یا «زبان محاورة رایج»، زبان مردم فرهیخته و نیمه­فرهیخته و حتی زبان نوشتاری کم و بیش آزادی است که کاربرد آن بر روابط دوستانه یا همپایه میان گوینده و شنونده دلالت می­کند؛ زبانی است که افراد خانواده در گفتگو با یکدیگر به کار می‌برند و در ارتباط با مردم ناآشنا معمولاً از استعمال آن پرهیز می­شود؛ اما «زبان عامیانه» نه بر مفهومی اجتماعی، سیاسی بلکه بر مفهومی اجتماعی ـ فرهنگی دلالت می­کند و عبارت است از کلمات و ترکیبات زبان محاورة مردم نیمه­فرهیخته که بی­قید و بند سخن می‌گویند و الفاظی بر زبان می­آورند که مردم فرهیخته از ادای آن، خاصه در محافل رسمی به شدت احتراز می­کنند (نجفی، 1378: هفت).

   شایان ذکر است که مرز بسیار ظریفی میان زبان معیار، محاوره و عامیانه ـ به ویژه زبان محاوره و عامیانه ـ وجود دارد که ثابت و پایدار نیست و مرتب در معرض تغییر و تحول است (همان) و در اغلب بررسیهای زبانی تمایز چندانی میان این دو زبان صورت نمی­گیرد.

   به سبب عدم مرزبندی مشخص میان زبانهای مذکور، نجفی با اذعان به تفاوت میان زبان عامیانه و زبان محاوره، در ذیل زبان عامیانه عناصر زبان محاوره را نیز مورد بررسی قرار داده است که البته این امر در بررسی­های زبانی امری متداول است. برای مثال پورنامداریان در بررسی شعر شاملو بیان می­کند که دسته­ای از واژگان به کار رفته در اشعار شاملو واژگانی است که رنگ امروزی دارد و در زبان مردم رایج و زنده است ـ واژه­های محاوره­ای ـ در این بررسی مشاهده می­شود که واژگان محاوره­ای ـ زبان گفتار ـ و واژگان عامیانه در ذیل واژگان رایج امروزی ذکر شده، واژگان عامیانه­ای مثل غرولند، شلخته، پلشت، لمبر و... در بین واژگان محاوره­ای مثل پوتین، زباله، جلد زرکوب و... بیان شده و تفکیکی میان واژگان زبان محاوره و عامیانه صورت نگرفته است (پورنامداریان،1390: 317ـ320). همین امر در کتاب «گونه­های نوآوری در شعر معاصر ایران» از حسن­لی نیز مشاهده می­شود. وی با این مطلب که بسیاری از واژگان شعر معاصر از واژه­های محاوره است، واژگان و اصطلاحات عامیانه­ای مثل چائیدن، قاتی، پاشویه، درک، کپر، بوق سگ، وول خوردن و ... را در میان واژگان محاوره­ای مثل سماور، قوری، چراغ، ساندویچ، سینما و ... قرار می­دهد، (حسن­لی، 1386: 124) و این درحالی است که میان این دو دسته از واژگان تمایز آشکاری وجود دارد.2

   برخی از فرهنگ­نویسان به عدم وجود مرز و معیار خاص مجزاکننده میان زبان محاوره و عامیانه اشاره کرده­اند (انزابی­نژاد، 1366: هفت) و (نجفی، 1378: هفت و هشت) همچنین در بسیاری از پژوهشهای انجام شده ـ همانند آنچه در فوق ذکر شد تفکیکی میان واژگان محاوره و عامیانه صورت نگرفته است، به همین سبب در این پژوهش واژگان عناصر محاوره و رایج در ذیل عناصر عامیانه البته با تفکیک از واژگان عامیانه و در مبحثی جداگانه مورد بررسی قرار گرفت تا تفاوت، اختلاط و ظرافت مرز این دو گونه زبان گفتار ـ محاوره و عامیانه ـ مورد توجه خوانندگان قرار گیرد.

   در بررسی دقیقتر واژگان محاوره­ای و رایج می­توان واژگان بیگانة متداول را نیز جزو این گروه واژگان  قرار داد. واژگان بیگانة متداول، واژگانی است که به فراخور نیاز زبان از زبانهای دیگر به قلمرو زبان فارسی راه یافت و در زبان فارسی جذب شد. واژگانی مانند: تلویزیون، سیگار، تلفن. این دسته از واژگان بیگانه نیز مانند دیگر واژگان محاوره­ای رایج در زبان محاوره و زبان معیار متداول است، اما دسته­ای دیگر از واژگان بیگانه جز برای روشنفکران و اهل قلم آشنا نیست و در زبان معیار فارسی نیز برای این دسته از واژگان معادل روشن و رسایی وجود دارد مثل: میتینگ، هیروگلیف، اونیفورم (پورنامداریان،1390: 320).

   در زبان شعر حمید مصدق واژگان بیگانه با بسامد بسیار معدود و از نوع متداول به کار رفته است و به طور مطلق از واژگان بیگانة دسته دوم نشانی نیست، لذا واژگان بیگانه مصدق در ضمن واژگان محاوره­ای و رایج بررسی شد و برای آن، چنانکه در بررسی­های زبانی امروز رسم است، عنوان جداگانه­ای در نظر گرفته نشد.

   واژگان محاوره­ای رایج اغلب بدون هیچ تکلف و تصنع به شعرهای حمید مصدق وارد شده و به سبب فراوانی قابل توجه آن در دو حوزة اسم و فعل قابل تقسیم­بندی است. «سنگ هر کودک بر پهنة رود / لک­لکی  بود که لی­لی می­کرد / دامن پیرهن هر کودک / پر لک و پیس ز رنگ شاتوت ...» (مصدق، 1382: 120-121)

   در نمونة مذکور زبان شعر با بهره­گیری از واژگان «لک­لک و لی­لی کردن، لک وپیس، شاتوت» به زبان محاوره و روایت نزدیک شده است البته شاعر برای اینکه شعر به یک روایت یا خاطره گویی صرف تبدیل نشود، زبانش را با شگردهای هنری چون وزن و قافیه، تشخیص (لی­لی کردن لک­لک)، تشبیه و ... برجسته کرده است. مصدق با این عدولها و گریزها و کاربرد عناصر رایج محاوره­ای از زبان شعر به زبان گفتار و از زبان گفتار به جانب زبان شعر، زبان صمیمی و مردمی در اشعار خویش نمایان ساخته است: «وای باران / باران / شیشه پنجره را باران شست / از دل من اما / چه کسی نقش تو را خواهد شست» (مصدق، 1385: 43).

   عناصر رایج محاوره­ای را کم و بیش در همه اشعار مصدق می­توان یافت، اما درخشش هنری این عناصر، بیشتر در اشعار تغزلی و عاشقانة وی است. مصدق با بهره­گیری از این عناصر، در اشعار تغزلی خود، مفاهیم عشقی را برای مخاطب ملموس و قابل درک می­سازد: «به یاد مانده از آن روزها مرا، که هنوز / فراز پله دانشکده، نگاهی گرم / از آن دو چشم گدازنده / جان من آشفت / خلد به سینه­ام آن رازناک جادویی / به مهربانی آن عطر مسکوا / که هنوز / چو برف ساحل سیبری / سیاه سرد یخستان / نشسته سرتاسر / به هر کجا که هنوز (مصدق،1382: 18-19).

   در قطعة فوق «خلد» و «فراز» به عنوان دو واژة باستانی، در مجاورت عناصر رایج و محاوره­ای، به کار رفته است، همچنین شاعر با نوآوری و کاربرد تخیل قوی خویش، از عشق به «رازناک جادویی» تعبیر می­کند و واژه­ای چون «یخستان» را می­آفریند و اینچنین عناصر زبان عامیانه، باستانگرا و نوآوری و ابداع در عرصة شعر مصدق آشکار می­شود.

   از جمله نمونه­های دیگر واژگان محاوره­ای در شعر مصدق به این موارد می­توان اشاره کرد: سنگفرش کوچه (مصدق، 1385: 32) مترسک (همان: 130) دود سیگار (همان: 291)، چکمه، ماشه (همان: 318)، سیمان، علف هرز (همان: 458)، پتک (همان: 362)، قاجار، تزار (همان: 486)، ویزا، سانسور، سفارت، باجه، چاپ، (مصدق، 1382: 11)، بخاری دیواری (همان: 125).

   استفاده از زبان رایج و محاوره­ای در اشعار مصدق به کاربرد اسم محدود نمی­شود. وی به افعال رایج امروزی که از زبان محاوره اقتباس شده است نیز توجه خاص دارد.

   افعال رایج امروزی در زبان گذشته یا اصلاً کاربرد نداشته است ـ چون از ساخته­ها و زایشهای زبان امروزی محسوب می­شود و اغلب محصول پیشرفت تمدن و صنعت جهان امروز است ـ و یا اگر هم ساختة جدید زبان نباشد به حکم غیرشاعرانه بودن، به ندرت در ادب کهن به کار رفته است. افعالی مثل: قاب گرفتن، تلفن زدن، نشت کردن، شماره گرفتن، سفت کردن و ... (ر.ک: پورنامداریان،1390: 323ـ333).

«خورشید خاوران / هاشور می­زند از دور دشت­ها را / ترصیع تپه­ها ...» (مصدق، 1382: 103) «هر چند قطع فاصله / با سیم­های رابطه آسان بود / اما چه بود مانع من که حصار را / با سیم ارتباط نبریدم... / آن گاه گوشی تلفن را / بی­آنکه / یک شماره بگیرم گذاشتم» (همان: 165-166).

   «شماره گرفتن» رایج و محاوره­ای است، البته در مثال فوق، استفاده افراطی و غیرهنری از عناصر زبان محاوره­ای و رایج، شعر را به یک روایت معمولی بدل کرده است. ـ این دسته افعال در مجموعه «شیر سرخ» با بسامد بیشتری نسبت به دفترهای دیگر مصدق به کار رفته است.

  1.  کنایه و مثل

از دیگر عناصر زبان عامیانه اشعار مصدق «کنایه» است و آن ترکیب یا جمله­ای است که مراد گوینده معنای ظاهری آن نباشد، و قرینه صارفه­ای هم که ما را از معنای ظاهری متوجه معنای باطنی کند، وجود نداشته باشد (شمیسا، 1379: 93).

   علاوه بر کنایه، «مثل» نیز در اشعار مصدق نمود قابل توجهی دارد. کاربرد مثل در زبان عوام، امری بدیع و دور از نظر است و بسیاری از شاعران گذشته نیز از امثال- تحت عنوان صنعت ارسال المثل- در اشعارشان بهره برده­اند.

   کنایات و امثال جاری در زبان مردم، در مجاورت دیگر عناصر عامیانه­ به فرازبان (شعر) مصدق وارد شده است: «چنین می‌اندیشم / که جلوه­های سحر را به خواب خواهم دید / و آرزوی صفا را به خاک خواهم برد» (مصدق، 1385: 265،264) - کنایه از آرزوهای دست نیافتنی و امیدهای بیهوده ـ «هر چند که با تو پابه­پا می­رفتم / ای کاش دلت با دل من می­آمد» (مصدق، 1382: 185) ـ کنایه از همراهی کردن ـ «اینجا / تا چشم کار می­کند، آواز بی­بریست» (مصدق، 1385: 220) ـ کنایه از تا هر چه دورترـ «چون تو جنباندی به سوی ما لبی» (همان: 520) ـ کنایه از صحبت کردن ـ «از آنچه رفت به ما هیچ جای گفتن نیست / چرا که در پس دیوار، گوش­ها تیز است» (همان: 337) ـ مثل ـ «در قفس طوطی مرد / و زبان سرخش / سرسبزش را بر باد سپرد» (همان، 528) ـ مثل ـ «گیرم که آب رفته به جوی آید / با آبروی رفته چه باید کرد» (همان: 115).

  1. تلفظ عامیانه

از جمله تفاوتهای زبان نوشتار با زبان گفتار تلفظ واژگان است. برخی از واژگان در زبان مردم، با فرآیندهای واجی حذف، ابدال، ادغام و... دگرگون می­شود و شکلی متفاوت از زبان معیار یا نوشتار می­یابد (ر.ک: افراشی، 1388: 53-61) کاربرد واژه با تلفظ گفتاری، یکی دیگر از راههای مردمی کردن زبان شعر است که در زبان مصدق نمونه­هایی از آن دیده می­شود. تلفظ پیشوند «باز» در زبان گفتار به شکل «وا» بسیار رایج است (ناتل­خانلری، 1374: 74)؛ مصدق در موارد متعددی، فعلهای پیشوندی ساخته شده با این عنصر را با تلفظ عامیانه (وا) به کار برده است: «زان لحظه که دیده بر رخت واکردم / دل دادم و شعر عشق انشا کردم» (مصدق، 1385: 345) «از کجا که من و تو / مشت رسوایان را وانکنیم» (همان:66) همچنین: واشدن (مصدق، 1385: 14،24،446)؛ واگذاردن (همان: 404) واماندن (همان: 502 و مصدق، 1382: 105)

   نمونه­های دیگر حضور واژه با تلفظ گفتاری در شعر مصدق بیشتر ناظر به حذفهایی است که اصطلاحاً به آن «حذفهای همزمانی» می­گویند و به تبعیت از قانون کم کوشی در زبان گفتار روی می­دهد (باقری، 1389: 121).

   «هنوز بر دهن جام / نام جم جاری است» (مصدق، 1382: 7) «هی گمان می کردم / دوستی همچون سروی سرسبز / چار فصلش همه آراستگی است» (مصدق، 1385: 53) همچنین: در و دشت (دره و دشت) (همان:51)، به یاد تو می­آرم (: می­آورم) (همان:165) ، چارراه (مصدق، 1382: 23،73).

  1.  تلمیح به قصه­های عامیانه

قصه­های عامیانه از بخشهای مهم ادب عوام محسوب می­شود و از جمله عناصری است که مصدق برای مردمی شدن شعرش به آن توجه دارد: «سنگ صبور» طاقت اندوه من نداشت / درهم شکست از غم دل، سنگ خاره­ای» (مصدق، 1385 :16).

   قصة «سنگ صبور» از قصه­های عامیانة معروف است. از این داستان روایات مختلفی ذکر شده ولی اصل داستان ـ درد و دل قهرمان داستان با سنگ صبور ـ در همة این روایات مشترک است و اختلاف تنها در جزئیات داستان مشاهده می­شود. در یکی از این روایتها قهرمان داستان دختر وزیری است که به صورت اتفاقی به دنیایی دیگر می­رود و در آنجا جنازة پسری را مشاهده می‌کند. دختر برای بازگرداندن حیات به جسد پسر چهل شبانه­روز بر سر وی دعا می­خواند ولی در موعد زنده شدن پسر دختری کولی به حیله، دعا را بر زبان می­آورد، پسر زنده می­شود و با دختر کولی ازدواج می­کند، دختر وزیر نیز کنیز آن دو می­شود. پسر برای زیارت قصد کربلا می­کند و طبق خواست دختر کنیز برای وی سنگ صبور به ارمغان می­آورد. دختر با سنگ صبور درد و دل می­کند و مکر دختر کولی را برای سنگ صبور فاش می­سازد سپس در پایان از سنگ می­خواهد که یا او بشکند یا اینکه دختر شکسته خواهد شد. در این هنگام پسر که در نهان، داستان دختر را شنیده است به سنگ ندا می­دهد که آن بشکند، سنگ می­شکند و پسر پس از مجازات دختر کولی با دختر وزیر ازدواج می­کند (درویشان، 1385: ذیل سنگ صبور). در اشعار مصدق از این نوع داستانهای عامیانه نمونه­های دیگری نیز یافت می­شود:

   «شب که می شد با شوق / گوش ما منتظر قصه خاتون می­ماند / قصه زردپری، سرخ­پری / قصه دختر شاه پریان / سندباد بحری ما را می­برد / سوی چین و ماچین / تا فراسوی زمین ...» (مصدق، 1382 :122).

   «دختر شاه پریان» و «سند بادبحری»3 از جمله قصه­های عامیانه­ای است که مصدق در اشعار فوق مدنظر خود قرار داده است. البته مصدق گاه بدون اینکه به قصة عامیانه­ای خاصی اشاره داشته باشد، عناصر آن را در اشعار خویش به کار برده است. عناصر آشنایی که از کودکی با قصه­های شیرین پدر بزرگها و مادربزرگها در ذهن و خاطر همگان جا گرفته است: «ما ذهن پاک کودک معصوم را / با قصه­های جن و پری / و قصرهای نور / آلوده می­کنیم» (مصدق، 1385: 158). «آیا هنوز هم / دلبسته کالسکه زرینی؟» (همان: 159) «دلاله محبت / عفریته پلید به پیری نشسته می­دانست / در من توان نماند و شکیبایی / می­برد دیو را / تا حجله­گاه پاک اهورا...» (همان:131)4

  1.  باور عامیانه

در اشعار مورد بررسی حمید مصدق تنها دو مورد باور عامیانه مشاهده شد: «رنجوری تو را / باور نمی­کنم / ای پیش­مرگ تو همه رخشنده اختران» (مصدق، 1385: 199).

   پیش مرگ شدن: در کتاب کوچه احمد شاملو درباره این باور عامیانه چنین آمده است: «یک عقیده عمومی بر آن است که مرگِ مقدر امکان دارد به کسی جز آنکه هدف تقدیر است، اصابت کند. در این صورت قضا و بلا می­گذرد و تقدیر به بردن آن که اشتباها به چنگال مرگ افتاده، اکتفا می­کند. مثلاً اگر در خانه­یی که بیمار مشرف به موتی هست، شخص سالم و تندرستی تصادفاً درگذرد و حتی گربه یا سگ یا پرنده­یی به جهتی بمیرد یا کشته شود، می­گویند پیشمرگ بیمار شده است و دیگر بیمار از خطر مرگ جسته است. قربانی کردن حیوانی که پیش از سربریدن به خانه می­آورند به همین منظور است و این که مادران به فرزند دلبند خود می­گویند: الهی پیشمرگت بشم از همین اعتقاد آب می­خورد، هرچند که ممکن است آن را به جا و در مفهوم "داغت را نبینم" نیز به کار برند» (شاملو، 1378: ذیل پیشمرگ).

«با من ایمن از نگاه چشم شور و شوخ دشمن باش» (مصدق، 1385: 365).

   چشم شور: یکی از قوی ترین باورهای مردم ایران، اعتقاد به نیروی چشم شور (چشم بد) بوده است. بر حسب این اعتقاد، کسی که نیروی چشم شور را داشته باشد هر گاه در چیزی یا کسی نظر کند و ماشاءالله نگوید به آن چیز یا آن کس صدمه­یی می‌زند (کولیوررایس، 1366: 195).

  1.  واژگان محلی

«جستجو در کلمات دهاتی­ها، اسم چیزها (درختها، گیاه­ها، حیوان­ها) هر کدام نعمتی است، نترسید از استعمال آنها» (یوشیج، 1368: 109). این توصیه نیما به آوردن واژگان محلی در شعر، مورد استقبال بعضی از شاعران معاصر قرار گرفت. آنها از کلمات محلی زبان و لهجه خود در کنار لغات رایج و عامیانه بهره برده­اند. از سوی دیگر این نکته را نیز باید مدنظر قرار داد که استفاده از ساختها یا واژگانی که از گویشی غیر از زبان هنجار (گونه­های جغرافیایی زبان گفتار مثل مازندرانی، خراسانی و...) وارد زبان می‌شود، در تقسیم­بندی لیچ «هنجارگریزی گویشی» است (صفوی، 1383: 80)/

   استفادة مصدق از واژگان بومی و محلی به مواردی بسیار اندک محدود می­شود و قطعاً نمی­توان مصدق را جزء آن دسته از شاگردان نیما که واژگان محلی را در شعر خود به صورت بارز وارد کرده­اند، محسوب کرد، ولی همین استفادة اندک، گذشته از ایجاد هنجارگریزی گویشی در اشعار وی، نشان از توجه او به این عناصر در زبان رسمی و شعر است.

   «بر اوج موج­های جهان اوج موج­ها / پرهیب کیست از سرشان/ سایه­سان گذشت» (مصدق، 1382: 86).

   «پرهیب»: «شبح وکالبد ـ این لفظ از فارسی ولایتی خراسان است» (داعی­الاسلام، 1362: ذیل پرهیب). این واژه را پیش از مصدق، اخوان ثالث به کار برده است که با توجه به خراسانی نبودن مصدق و همچنین انسی که مصدق با اخوان و شعرهایش دارد، به نظر می­رسد مصدق با این واژه در شعر اخوان ثالث آشنا شده باشد: «در لب آن چاه / سایه­ای ـ پرهیب محو سایه­ای ـ را دید / او شغاد، آن نابرادر بود» (اخوان ثالث، 1384: 274).

   واژه محلی دیگر مصدق «ترنابازی» است. «ترنا» نام یک بازی محلی است که در آن یکی شاه و یکی دزد می­شود و برای اجرای حکم شاه با ترنا (طناب دولا) به تن دزد می­زنند (نجفی، 1387: ذیل ترنابازی).

   «گاه ترنابازی / گر چه چوب و فلکی بود اما / دیو کین در دل کسی را نداشت...» (مصدق، 1382: 121).

 

کارکرد زبان و فرهنگ عامیانه در زبان شعر مصدق

مصدق شاعری معناگرا، متعهد و مردمی است که نمی­تواند بی­خبر از مردم و دردهایشان از می و معشوق وگل بسراید و یا صرفاً سرگرم تفننات زبانی ـ موسیقیایی شود. اندیشه­های اجتماعی و احساسات فردی ـ تغزلی، محتوای اغلب اشعار مصدق را تشکیل می­دهد. این اندیشه­ها به سبب توجه عمیق وی به مخاطبان مردمی شعرش با زبانی ساده و صمیمی بیان می­شود، که البته کاربرد مختلف عناصر زبان عامیانه را نیز به همراه دارد.

   عشق در اشعار عاشقانه و تغزلی وی، عشقی زمینی و ملموس است. چنین عشق آشنایی زبان آشنا و ساده­ای می­طلبد. مصدق برای یافتن چنین زبانی از واژگان و عناصر زبان عامیانه و رایج امروزی در کنار عناصر دیگر بهره برده است. وی برای توصیف عشق خود سعی کرده است به جای تصاویر تقلیدی و مرده و کهن از تصاویر جدید در فضای زندگی امروز بهره برد. فضای توصیفی او متناسب با زبان و عشق امروزی است، فضاها و عناصر متجدد زندگی مثل کتابفروشی، دانشکده، منزل خود شاعر تصاویر و فضاهای شعر وی را تشکیل می­دهد (مصدق، 1385: 390ـ 391 و 275ـ272) و (همان، 1382: 18ـ19).

   در حوزه­های اجتماعی نیز مصدق سعی کرده است با زبان مردم سخن گوید. وی برای ارتباط با مردم، زبان شعرش را به زبان عامیانه و محاوره پیوند زده است. در این موارد گاه زبان شعر تا مرزهای زبان رایج و امروزی و زبان معیار نزدیک شده و در قسمتهایی با عناصر زبان عامیانه و محاوره غنی شده است: «چه کسی می­خواهد / من و تو ما نشویم / خانه­اش ویران باد / من اگر ما نشوم، تنهایم / تو اگر ما نشوی / خویشتنی / از کجا که من و تو / شور یکپارچگی را در شرق / باز برپا نکنیم / از کجا که من و تو / مشت رسوایان را وانکنیم / من اگر برخیزم / تو اگر برخیزی / همه برخیزند / من اگر بنشینم / تو اگر بنشینی / چه کسی برخیزد؟ / چه کسی با دشمن بستیزد / چه کسی / پنجه در پنجة هر دشمن دون / آویزد» (همان، 1385: 66ـ67).

   چنانکه عناصر مختلف زبان عامیانه با گریز از هنجارهای مألوف، به شکلی هنری در اثری به کار رود، می­توان گفت یکی از روشهای برجسته­سازی زبان، کاربرد عناصر زبان عامیانه است. این در حالی است که اگر این عناصر به صورت خبری، چنانکه در زبان پیام­رسان روزمره به کار می­رود، وارد زبان شعر شود، نه تنها به ارتقای شعر نمی­انجامد بلکه در صورت افراط، ابتذال زبان شعر را نیز به همراه خواهد داشت.

   عناصر زبان عامیانه در شعر مصدق غالباً علاوه بر نقش خبری یا اطلاع­رسانی، نقش زیبایی­آفرینی  یا هنری را نیز بر عهده دارد. این عناصر با بهره­گیری از شگردهای خاص ادبی و ساختهای غیرمتعارف در زبان معیار، موجب آراستگی زبان شعر مصدق شده است. ایجاد موسیقی و کاربرد آرایه­هایی مثل تلمیح، استعاره، تناسب و ... از جمله نقشهای هنری مورد نظر مصدق در گزینش عناصر عامیانه است.

   «وزن» یکی از عوامل بسیار مؤثر در گزینش واژگان شعر است. شاعر با توجه به وزن تنها ملزم به کاربرد معدودی از کلمات است. این محدودیت انتخاب در گزینش واژگان شعر دربارة قافیه نیز صدق می­کند. مصدق گاه در جستجوی قافیه یا برای حفظ وزن دلخواه عناصر زبان عامیانه را به شعر فراخوانده است: «تو همچو اسب خود چالاک و نیرومند / کبوتروار و چابک می­پری / آری / به هنگام فرود خویش / عقاب خشمگین را یاد می­آری» (همان: 454 ـ 455) « یاد می­آری» گونة محاورة «یاد می­آوری» است که شاعر به لحاظ وزن شعر و حفظ قافیه به کار برده است.

   «خدای عهد و پیمان، میترا / پشت و پناهم باش / بر این عهد و بر این میثاق / گواهم باش / در این تاریک پرخوف و خطر / خورشید راهم باش» (همان: 28) عبارت عامیانة «پشت و پناه» در این شعر علاوه بر آنکه در جایگاه قافیه با عباراتی مثل «گواهم باش» و «خورشید راهم باش» همنوا شده است، با تکرار صوت «آه» در واژگان «پناه»، «گواه» و «راه»، درد و دریغی نهانی را نیز به ذهن مخاطب القا می­کند.

   از دیگر مواردی که مصدق به سبب ناگزیریهای وزن و قافیه عنصری از زبان عامیانه را برگزیده به این موارد می­توان اشاره کرد: (همان: 165، 300، 361، 513) و (همان، 1382: 13، 15، 109).

   مصدق گاه با گزینش یک عنصر زبان عامیانه، ایجاد یا افزایش موسیقی حاصل از تکرار یک واج را به مخاطب عرضه می­کند و با کمک عناصر زبان عامیانه واج­آفرینی­های قابل توجهی را می­آفریند: «من نمی­گویم که با من باش / و ایمن باش / با من ایمن از نگاهِ چشمِ شور و شوخِ دشمن باش» (همان، 1385: 365) در این نمونه واج­آرایی صامت «ش» همراه با عنصر عامیانة «چشم شور» علاوه بر واج­آرایی، معنای شوری را نیز برای خواننده تداعی می­کند.

   «بی­تو سرگردانتر / از نسیم سحرم / از نسیم سحر سرگردان / بی­سر و سامانم / بی­تو اشکم / دردم / آهم» (همان: 59) در مثال مذکور نیز تکرار واج «س» علاوه بر ایجاد موسیقی، صدای وزش نسیم را نیز در ذهن مخاطب تداعی می­کند که نوعی «صدامعنایی» است. (شمیسا، 1371: 95) و نقش اصطلاح عامیانة «بی­سر و سامان» در این واج­آرایی و تداعی غیرقابل انکار است.

   مصدق در کنار استفاده از قدرت تکرار واجها برای تداعی معنا، گاه برای تأکید بر معنای مورد نظر خویش، از گنجینة واژگان عامیانه، لغاتی را برمی­گزیند که از نظر صورت آوایی، در القای مفهوم و معنای مورد نظر مؤثر باشد: «پیوسته درز پنجره­ها کیپ بسته است / و پرده ضخیم / پوشانده است پنجره­های اطاق را» (مصدق، 1385: 94) واژة «کیپ» به لحاظ اختتام آن به واج لبی «پ»، هنگام تلفظ نیز با چسبیدن لبها به یکدیگر به نوعی تداعی کنندة معنای «بستن» است و یا در شعر «مگر دست سپید تو / تن سبز چناران بلند باغ حیدر را نوازش کرد / که می­شنگند و / می­رقصند و / می­خندند» (همان: 355) واژة عامیانة «شنگیدن» حسی از شادی و شعف پنهان را به خواننده منتقل می­کند که چه بسا معادل آن واژه در زبان معیار از انتقال چنین حسی عاری است.

   کاربرد عناصر زبان عامیانه در اشعار مصدق، در حوزة علوم بلاغی نیز قابل بررسی است. «دل من در دل شب / خواب پروانه شدن می­بیند / مهر در صبحدمان / خرمن خواب مرا می­چیند» (همان: 45) «دل» در ترکیب «دل شب» در زبان عامیانه در معنی «وسط و میانه» است. مصدق با این معنای مجازی دل در کنار معنای قاموسی آن جناس تام آفریده است. همچنین در «هنگام / هنگامة سفر / من لول لول بودم / آری ملول بودم» (همان: 137) واژة «ملول» در مجاورت «لول» در معنی مست، جناس زاید ساخته است.

   کنایه از جمله مباحث علم بیان است که در زبان عامیانه کاربرد وافری دارد. کنایه و مثل در اشعار مصدق جایگاه ویژه­ای دارد که پیشتر نیز مورد بررسی قرار گرفت. آنچه شایان ذکر است آن است که مصدق در مواردی در کاربرد کنایه­های مرده و تکراری رستاخیزی زبانی ایجاد کرده است و به این نوع کنایه­ها پویایی و تحرک بخشیده است: «بیا که دیدة من / به جستجوی تو گر از دری شده نومید / گمان مدار که هرگز / دری دگر زده است / سپیده گر نزده سر، بیا بیا بلنداندام / که از سیاهی چشمم / سپیده سرزده است» (همان: 249) «سپید شدن چشم» تعبیری کنایی در معنی «نهایت انتظار و چشم به راه بودن» است، مصدق این کنایه را با اندکی تغییر با زیبایی و هنرمندی قابل­توجهی به کاربرده و گویا به این کنایه حیاتی تازه بخشیده است.

   تلمیح به قصه­های عامیانه از دیگر عناصر عامیانة به کاررفته در اشعار مصدق است. کلام وی با بهره­گیری از قصه­های عامیانه، به عنوان یک پشتوانه فرهنگی ـ ملی عمیق و موجز شده است، چرا که شاعر با چشمزد به قصه­های عامیانه و عناصر آن، دریایی از اندیشه و معنا را با واژگانی معدود و محدود در شعر خود قرار داده است و علاوه بر آن تصویرهای خیال­انگیز شعر خویش را نیز تقویت کرده است. «مرا سنگ صبوری نیست / گلی­جان با توأم / سنگ صبورم باش / شبم را روشنایی بخش / گلی دریای نورم باش» (همان: 349).

   مصدق گاه از عناصر آشنای داستانهای عامیانه برای ساخت نماد یا سمبلهای سیاسی ـ اجتماعی استفاده کرده و زبان خویش را برجسته ساخته است: «آخرین تیر من از چله گذشت / ترکش من دگر از تیر تهی است / دیو می­آید دیو / دگر ای بخت سیاهم / به تو امیدی نیست» (همان: 442).

   نکتة قابل توجه دیگر در بهره­گیری مصدق از عناصر قصه­های عامیانه، تغییراتی است که وی گاه در ساختار قصه­های عامیانه ایجاد کرده است، برای مثال «دیو» که همیشه در پایان داستانهای عامیانه مقهور نیکی می­شود در شعر مصدق صورتی دیگر می­یابد: «دلاله محبت / عفریته پلید به پیری نشسته می­دانست / در من توان نماند و شکیبایی / می­برد دیو را تا حجله­گاه پاک اهورا .../ دیدم که دیو بود و فرشته / کز حجلة شکستة قانون برون شدند / اینک نه جلوه­ای ز اهورا / اهریمنند هر دو» (همان: 135).

   تضاد، تناسب و ایهام از دیگر آرایه­هایی است که با عناصر عامیانه در اشعار مصدق نیز نمود یافته است: «بگشای لب بگو حدیثی ز شور عشق / سر تا به پای گفته تو گوش شد حمید» (همان:404) ـ تناسب میان لب، سر، پا و گوش: البته سازندة این تناسب عبارت عامیانة «سر تا پا گوش شدن» است.

   «من با که بگویم این غم بسیار کو مرا گرفت / در خیل کشتگان غمش، دست کم گرفت» (همان:433) ـ «کم» در عبارت عامیانة «دست کم گرفتن» با «بسیار» تضاد ایجاد می­کند.

   «در دل سنگ سرد تو نگرفت / آتش این سخنسرایی­ها» (همان:434) ـ ایهام در فعل گرفتن: 1) اثر نکردن 2) روشن نشدن آتش: در این معنی گرفتن با آتش مصراع دوم تناسب دارد.

نتیجه­

هر زبان دارای گونه­های متعددی است که از میان آن تنها یک گونه به عنوان زبان مشترک میان طبقات و اقشار مختلف جامعه پذیرفته می­شود، این گونة مشترک، «زبان معیار» است. زبان­شناسان علاوه بر زبان معیار، دو گونة کلی دیگر زبان با عناوین «زبان فرامعیار» و «زبان زیرمعیار» را نیز در نظر گرفته­اند. زبان « فوق معیار» زبان متون ادبی­­ـ­ دینی است و زبان «زیرمعیار» زبان عامیانه و محاوره را شامل می­شود. ورود عناصر زبان زیرمعیار در زبان معیار علاوه بر اینکه موجب گسترش واژگان و غنای زبان می­شود، تمایز و رستاخیز زبان ـ که تحت عنوان «هنجارگریزی سبکی» مورد بررسی قرار می­گیرد ـ را نیز به همراه خواهد داشت.

   مصدق از جمله شاعران نوگرای معاصر است که روانی و سادگی زبان شعرش از جمله ویژگیهای سبکی وی به شمار می­آید. از جمله عوامل این سادگی و روانی کاربرد زبان و فرهنگ عامیانه در شعر وی است. در جدول شماره یک فراوانی زبان عامیانه در دفاتر مصدق به نمایش درآمده است.

جدول1.فراوانی کاربرد زبان عامیانه در ثلث اشعار حمید مصدق

شیر سرخ

سالهای صبوری

از جدایی­ها

دررهگذار باد

آبی، خاکستری، سیاه

درفش کاویان

عنوان

14

12

4

8

3

2

واژگان عامیانه

21

20

6

14

3

3

واژگان محاوره­ای و رایج

12

9

7

3

2

-

کنایه

1

2

2

1

-

-

مثل

1

1

-

-

3

1

تلفظ عامیانه

-

2

-

2

-

-

تلمیح به داستانهای عامیانه

-

-

-

-

-

-

باور و رسوم عامیانه

2

-

-

-

-

-

واژگان محلی

51

46

19

28

11

6

مجموع

 

   با توجه به فراوانی­های مذکور در جدول فوق چنین برداشت می­شود که بهره­گیری مصدق از زبان و فرهنگ عامیانه، در همة مجموعه­های شعرش یکسان نیست. مصدق در دو دفتر «درفش کاویان» و «آبی، خاکستری، سیاه» لحنی تقریباً حماسی به کار می‌برد، اگر چه لحن حماسی در این دو دفتر در اوج نیست اما شاعر به ضرورت محتوا و اندیشة شعری خویش،- مبارزه و اعتراض خواهی­ـ در طلب یافتن زبانی حماسی است تا با محتوای مذکور مطابقت کند؛ از این رو عناصر زبان و ادبیات کهن بیش از عناصر زبان عامیانه در این دو دفتر به کار رفته است. به همین سبب در بررسی دفاتر «درفش کاویان» و «آبی، خاکستری، سیاه» به ترتیب تنها شش و یازده مورد زبان عامیانه مشاهده شد.

   در چهار مجموعة «در رهگذار باد»، «از جدایی­ها»، «سالهای صبوری»، «شیر سرخ»  به ترتیب بیست و هشت، نوزده، چهل و شش و پنجاه و یک مورد زبان عامیانه مشاهده شد که نسبت به دو دفتر «درفش کاویان» و «آبی، خاکستری، سیاه» حجم قابل توجهی را به خود اختصاص داده است. علت این امر را می­توان در محتوای دفاتر جستجو کرد. تغزل و عشق محتوای غالب شعرهای مصدق را تشکیل می­دهد. معشوق او، نه معشوقی عرفانی است تا پرداختن به آن، به اصطلاحات، واژگان و نمادهای عرفانی نیازمند باشد و نه عشق رمانتیک یک روشنفکر که در تصور و درک همگان نگنجد؛ عشق او زمینی و مملوس است، آن چنان که همگان اگر حتی نچشیده باشند درک خواهند کرد. عشق او ملموس و صمیمی است؛ از آن دست عشقهایی که به قول سعدی «چنانکه افتد و دانی»؛ از این رو چنین عشق آشنایی، زبان آشنا، قابل فهم و روان می­طلبد که مصدق آن را به کار گرفته است. گاه زبان مصدق در این چهار دفتر آنچنان با زبان عامیانه و گفتار درمی­آمیزد که گویی مصدق صادقانه با مخاطبش همدردی می­کند و این صمیمیت و بی­پیرایگی زبانی او باعث شده که مخاطب به آسانی با اشعارش ارتباطی عمیق برقرار سازد.

   زبان و فرهنگ عامیانه در شعر مصدق در هفت گروه قابل تقسیم است: 1- واژگان عامیانه 2- واژگان رایج و محاوره­ای 3- کنایه و مثل 4- تلفظهای عامیانه 5- تلمیح به قصه­های عامیانه 6- باورها و رسوم عامیانه 7- واژگان محلی.

   واژگان عامیانه در اشعار مصدق اسم و فعل را دربرمی­گیرد. افعال عامیانة بسیاری همچون شنگیدن، گپ زدن، پرسه­زدن در اشعار مصدق به کار رفته است. دسته­ای دیگر از افعال عامیانة به­کاررفته در اشعار وی به گونه­ای است که با نگاه نخستین عامیانه بودن آن درک نمی­شود، زیرا این افعال دربردارندة معانی متعددی است که تنها در یک یا چند معنی خاص، می­توان آنها را جزو افعال عامیانه به شمار آورد؛ «گرفت» در معنی «ریشه کردن گیاه» از جملة این موارد است.

   اسمهای عامیانه در دفاتر مصدق بسیار کاربرد یافته است. این اسامی صفات و قیود عامیانه را نیز دربرمی­گیرد. اسمهایی مثل «پکر»، «کیپ»، «بدبده» از این جمله است. برخی از اسمهای عامیانه اسامیی هستند که در معنای مجازی در بین عوام کاربرد یافته است، نمود این اسمها را نیز می­توان در اشعار مصدق مشاهده کرد، «دل» در معنی مجازی جرأت و «پا» در معنی مجازی اراده از جمله مواردی است که تحت عنوان «مجازهای عامیانه» مورد بررسی قرار گرفت. مصدق در به کار بردن واژه­های عامیانه کوچکترین کلمات را نیز مدنظر قرار می­دهد کلماتی مثل «پای»، «ازپی»، «لای» که برخی آن را اسم و برخی حرف اضافه می­دانند در اشعار مصدق نیز نمود یافته است، که البته این امر در اشعار کمتر شاعری مشاهده می­شود و می­توان آن را از جمله ویژگیهای بارز سبکی اشعار مصدق دانست.

   مرز بسیار ظریف و ناثابتی میان زبان محاوره و عامیانه وجود دارد که گذشته از آنکه برخی از فرهنگ­نویسان به آن اشاره داشته‌اند، تعدادی از پژوهشگران نیز در آثار پژوهشی خود آن دو را از یکدیگر تمایز نداده و واژگان محاوره را در کنار واژگان عامیانه قرار داده­اند. واژگان محاوره­ای و رایج به عنوان یکی از فراوانترین و نزدیکترین عنصر به عناصر زبان عامیانه در اشعار مصدق، در ذیل عناصر زبان عامیانه مورد بررسی قرار گرفت، البته واژه­های بیگانه نیز در ذیل این گروه بررسی شد. حجم بسیاری از واژگان به کار رفته در اشعار مصدق در این گروه می­گنجد، زیرا زبان شعر مصدق زبان مردم زمان خویش است.

   مصدق کنایه و امثال بسیاری را از زبان مردم اخذ و در اشعار خویش به کار برده است، بزرگان ادب فارسی نیز از امثال و کنایات در اشعارشان بهره برده­اند اما مصدق به شکلی عامیانه این امثال و کنایه­ها را به کار می­برد، «تا چشم کار می­کند»، «به خواب ببیند» از جملة این موارد است.

   گذشته از اینکه مصدق واژگان عامیانه را در اشعارش استفاده کرده است گاه نیز از تلفظهای عامیانة واژگان بهره برده است. این تلفظهای عامیانه یا به وسیلة ابدال و ادغام در زبان گفتاری ـ همانند «واکردم» به جای «بازکردم» ـ صورت می­گیرد و یا به وسیلة حذفهای همزمانی که به تبعیت از قانون کم­کوشی در زبان گفتار رخ می­دهد. ـ همانند کاربرد «دهن» به جای «دهان» ـ

   تلمیح به قصه­ها و باورهای عامیانه از دیگر عناصر زبان وفرهنگ عامیانة اشعار مصدق است. کاربرد واژگانی مثل «دیو»، «پری»، «عفریته»، «کالسکه زرین»، «دخترشاه­ پریان»، «سنگ صبور»، «پیشمرگ» نمونه­هایی از کاربرد این عناصر است.

   واژگان محلی در اشعار مصدق نمود وافری ندارد ولی از آنجا که کاربرد چنین واژه­هایی در زبان رسمی نوعی «هنجارگریزی گویشی» است این دو مورد نیز در ذیل عناصر عامیانه بررسی شد.

   در مجموع می­توان گفت شعر مصدق دربردارندة حجم وافری از زبان عامیانه است و همین امر گذشته از آنکه شعر وی را ساده و صمیمی ساخته آن را به ذهن و زبان مردم بسیار نزدیک ساخته است. مصدق زبان عامیانه را با گریز از هنجارهای مألوف به شکلی هنری در اشعار خویش به کار برده است. این عناصر در اشعار وی گاه وسیله­ای برای حفظ وزن و قافیه است و گاه ابزاری برای ایجاد یا افزایش موسیقی حاصل از تکرار یک واج. گذشته از آن، این عناصر در اشعار مصدق گاه کاربردی بلاغی می­یابد که از آن جمله می­توان به کاربرد کنایه، مثل و تلمیح به قصه­های عامیانه اشاره کرد، همچنین مصدق گاه از زبان عامیانه به عنوان ابزاری برای خلق آرایه­هایی چون تضاد، تناسب و ایهام بهره ­برده است.

   زبان مصدق زبانی ساده و یک­لایه است و اندیشه­های شعری او خواه در حوزه­های فردی ـ عاشقانه و خواه در حوزه­های اجتماعی ـ انسانی قابل فهم و مردمی است. گذشته از آنکه عناصر عامیانه در زبان وی به عنوان ابزاری پویا برای بارور کردن و غنی­سازی شعر او در حوزه­های مختلفی چون موسیقیایی و بلاغی کاربرد یافته است، مصدق گاه با کاربرد عناصر زبان و فرهنگ عامیانه و زبان رایج، اندیشه­ها و افکار خویش را به زیبایی بیان می­کند.

 

پی­نوشت‌ها

1- در این پژوهش ذیل عنوان اسم صفات و قیود عامیانه نیز مورد بررسی قرار گرفت.

2- حقوقی همین امر را ـ عدم تفکیک واژگان عامیانه از محاوره ـ در پژوهشهای خود بر زبان شعر و شاعران معاصر در آثار متعددش به کار برده است (ر.ک: حقوقی، 1371: 10ـ 15 و همان، 1377: 25 و همان، 1376: 21و22).

3- برای مطالعة «دختر شاه پریان» و «سندباد بحری» (ر.ک: درویشان،1385: ذیل دختر شاه پریان) و (طسوجی، 1379 :150 ـ 107).

4- این عناصر در منابع زیر مورد بحث قرار گرفته است: جن: (یاحقی، 1386: 280)؛ پری (همان:224-225)؛ (افشاری، 1385: 47-61) قصر نور و کالسکه زرین: (انجوی، 1382: 381-389) دیو و عفریته (یاحقی، 1386: 272-273).

 

  1. منابع

    1. ابومحبوب، احمد (1380). زندگی و شعر حمید مصدق، در های و هوی باد، تهران: نشر ثالث.
    2. اخوان ثالث، مهدی (1384). گزینه اشعار مهدی اخوان ثالث، چ8، تهران: مروارید.
    3. افراشی، آزیتا (1388). ساخت زبان فارسی، چ4، تهران: سمت.
    4. افشاری، مهران (1385). تازه به تازه، نو به نو (مجموعه مقاله­ها درباره اساطیر، فرهنگ مردم و ادبیات عامیانه ایران)‌، تهران: چشمه.
    5. انجوی شیرازی، ابوالقاسم (1382). گل به صنوبر چه کرد، چ3، تهران: امیرکبیر.
    6. انزابی­نژاد، رضا و منصور ثروت (1366). فرهنگ معاصر، تهران: امیرکبیر.
    1. انوری، حسن و حسن احمدی گیوی (1377). دستور زبان فارسی2، چ2، تهران: فاطمی.
    2. باقری، مهری (1389). مقدمات زبانشناسی، چ5، تهران: دانشگاه پیام نور.
    3. پورنامداریان، تقی (1390). سفر در مه (تأملی در شعر شاملو)، چ3، تهران: سخن.
    4. حافظ (1376). دیوان خواجه حافظ شیرازی به اهتمام ابوالقاسم انجوی شیرازی، چ9، تهران: جاویدان.
    5. حسن­لی، کاووس (1386). گونه­های نوآوری در شعر معاصر ایران، چ2، تهران: ثالث.
    6. حق­شناس، محمدعلی (1390). نظم و نثر و شعر سه گونه ادب، پژوهشگران، س18. ش22و23، 52ـ57.
    7. حقوقی، محمد (1371). شعر نو از آغاز تا امروز، بی­جا: روایت
    8. ________  (1377). شعر زمان ما(2) مهدی اخوان ثالث شعر مهدی اخوان ثالث از آغاز تا امروز، چ5، تهران: نگاه.
    9. ________  (1376). شعر زمان ما(1) احمد شاملو، چ4، تهران: نگاه.
    10. خاتمی، احمد (1371). پژوهشی در سبک هندی و دورة بازگشت ادبی یا نشانه­هایی از سبک هندی در دوره اول بازگشت ادبی، تهران: بهارستان.
    11. خیام­پور، عبدالرسول (1389). دستور زبان فارسی، چ15، تبریز: ستوده.
    12. داعی الاسلام، محمدعلی (1362). فرهنگ نظام، چ2، تهران: دانش.
    13. درویشان، علی­اشرف و رضا خندان (مهابادی) (1385). فرهنگ اساطیر و داستان­واره­ها در ادبیات فارسی ج7، چ2، تهران، کتاب و فرهنگ.
    14. رضایی، والی (1383). زبان معیار چیست و چه ویژگیهایی دارد؟ نامه فرهنگستان، ش 6 پیاپی23. 20ـ 35.
    15. سمیعی، احمد (گیلانی) (1389). نگارش و ویرایش، چ11، تهران: سمت.
    16. شاملو، احمد و آیدا سرکیسیان (1378). کتاب کوچه جامع لغات، اصطلاحات تعبیرات ضرب­المثلهای فارسی (حرف پ) دفتر دوم، تهران: مازیار.
    17. شفیعی­کدکنی، محمدرضا (1370). موسیقی شعر، چ3، تهران: آگاه.
    18. ــــــــــــــــــــــــ  (1390). ادبیات فارسی از عصر جامی تا روزگار ما، چ3، ترجمه حجت­الله اصیل، تهران: نشر نی.
    19. شمیسا، سیروس (1379). بیان و معانی، چ6، تهران: فردوس.
    20. ــــــــــــــــــــ  (1371). نگاهی تازه به بدیع، چ14، تهران: فردوس.
    21. شهدادی، احمد (1384). زبان معیار: تعریف و نشانه، پژوهش و حوزه. ش 23 و 24. 58 ـ 81.
    22. صادقی، علی اشرف و دیگران (نشست ماه) (1385). گونه­های زبانی، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، مرداد و شهریور و مهر. 4 ـ17.
    23. صفوی، کورش (1383). از زبان­شناسی به ادبیات (جلد دوم: شعر)، چ2، تهران: سوره مهر (حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی).
    24. طسوجی، عبداللطیف (1379). هزار و یک شب، تهران: جامی.
    25. علوی­مقدم، مهیار (1377). نظریه­های نقد ادبی معاصر (صورتگرایی و ساختارگرایی)، تهران: سمت.
    26. غلامرضایی، محمد (1377). سبک­شناسی شعر پارسی (از رودکی تا شاملو)، تهران: نیلوفر.
    27. فرشیدورد، خسرو (1382). درباره ادبیات و نقد ادبی، چ4، تهران: امیرکبیر.
    28. قریب، عبدالعظیم و دیگران (1373). متن کامل دو جلد در یک جلد دستور زبان فارسی (پنج استاد)، چ11، تهران: جهان دانش.
    29. کولیوررایس، کلارا (1366). زنان ایرانی و راه و رسم زندگی آنان، ترجمه اسدالله آزاد، بی­جا: معاونت فرهنگی آستان قدس رضوی.
    30. محجوب، محمدجعفر (1345). سبک خراسانی در شعر فارسی بررسی مختصات سبکی شعر فارسی از آغاز ظهور تا پایان قرن پنجم هجری، تهران: سازمان تربیت معلم و تحقیقات تربیتی19.
    31. مصدق، حمید (1385). تا رهایی (منظومه­ها و شعرها)، چ12، تهران: زریاب.
    32. ــــــــــــــ (1382). شیر سرخ (مجموعه شعر)، تهران: زریاب.
    33. مولوی، جلا­الدین محمد (2335). کلیات شمس یا دیوان کبیر مشتمل بر قصاید و مقطعات فارسی و عربی و ترجیعات و ملمعات از گفتار مولانا جلال­الدین محمد مشهور به مولوی، ج 5. چ2، تصحیح بدیع­الزمان فروزانفر، تهران: امیرکبیر.
    34. ناتل خانلری، پرویز (1374). تاریخ زبان فارسی ج3، چ5، تهران: سیمرغ.
    35. نجفی، ابوالحسن (1378). فرهنگ فارسی عامیانه، تهران: نیلوفر.
    36. وحیدیان کامیار، تقی، غلامرضا عمرانی (1384). دستور زبان فارسی1، چ7، تهران: سمت.
    37. یاحقی، محمدجعفر (1386). فرهنگ اساطیر و داستانها در ادبیات فارسی، تهران: فرهنگ معاصر.
    38. یوشیج، نیما (1368). دربارة شعر و شاعری (از مجموعه آثار نیما یوشیج)، به اهتمام سیروس طاهباز، تهران: دفترهای زمانه.