نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استاد گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه ارومیه
2 دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه ارومیه
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Symbolization or symbolic language is an ancient and effective way to communicate among people. Understanding this symbolic language has shown new aspects of symbols in different literary works. In Europe it has formed a new doctrine of symbolism. Symbolism in Persian literature has not been as strong as Europe, but it can be seen in even oldest literary works of mythology. In mythological stories, symbols usually appear as unnatural people or objects. The best example of these symbols in Persian literature are mythologic symbols of Shahname by Ferdowsi like Rostam, Keikhosrow, Fereidun, Zahak and objects like Seven episodes of Rostam and Esfandiar and so on. In modern era of literature of Iran symbolism and symbolic literary language has been used a lot because of political and social causes. This various use of symbolism among contemporary writers has formed new symbols and also some metamorphosis of older symbols with new meanings.
In a brief look, we can mention these causes to spread large use of symbolism in contemporary literature:
A: Suffocation and despotism of Pahlavi regime and its negative effect on literature
B: Affection from world known doctrines line symbolism
C: Creation of ambiguity and deepening older meanings of symbolism to create new symbols from older ones
D: Enriching meaning and creation of polyphony of literature arts by symbolism (Khosravi Shakib, 1387: p.148)
Tahere Safarzade is one of the well-known poets of contemporary literature in symbolism which faced a new world by using symbols in a new and creative way. SAFFARZADEH uses multiple objects and characters to symbolism in her poems like mythological or ritual or even ordinary characters. Symbols in her poems that vary in meaning sometimes from a partial to full metamorphosis. In this Research we try to clarify symbolism of these characters and their metamorphosis concerning the majority of use of symbols in her work and understanding her literary language and also her world view. In a brief and overview we can divide symbolic characters of her books to religious, historical, mythological and ordinary characters.
The outcome of this research shows that some symbolic characters of poem like religious characters are very bold, because of poet's religious world view, so sometimes they boldly effect poets’ whole work sometimes and make it symbolic. One of the best examples of this type of symbolism is the long poem of "Safar Zamzam" in which poet has shown the main character as an outstanding symbol. As much of these religious characters has been used in poets’ works, metamorphosis is not significant because of holiness of religious beliefs by the poet, but in other symbols we can follow the order of metamorphosis.
Reading historic symbols also shows that there is no significant metamorphosis in symbols and it’s because of simultaneity of some of these characters with poet herself. About mythological characters in some symbols there are whole changes from a positive to negative character and in some symbols there are no changes. The most outstanding change in symbols metamorphosis is seen in ordinary characters and symbols. These symbols are used in her works widely and are mostly new symbols or new aspects of look to older ones. In other words it seems that poet has created a big list of private symbols in her art work to express her feelings and thoughts in special political and social condition of her era and endured Persian literature with these new symbols.Finally, by deliberation in her works we can deduce that Tahere Saffarzade is a poet who has preferred to create new symbols instead of creating metamorphosis in currently used symbols in Persian literature and made her own unique literary language.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
نمادپردازی یا زبان سمبلیک، شیوهای است که از دیرباز در میان انسانها به عنوان یکی از راههای مؤثر انتقال پیام و برقراری ارتباط شناخته شده است. آگاهی و شناخت از ارزش و اهمیت این زبان سمبلیک در اعصار گوناگون سبب بازتاب این نماد در آثار ادبی و هنری جوامع بشری شده به گونهای که در جوامعی چون اروپا منجر به شکل گیری مکتب ادبی به نام مکتب سمبلیسم گشته است. این مکتب که در سالهای 1850 تا 1920م توسط گروهی از شاعران فرانسوی پدید آمد، تأکید ویژهای بر تأثیر زبان سمبلیک بر خلق اثرادبی دارد، چنانچه بر باور شاعران مکتب «سمبولیسم، شعر چیزی جز بیان روابط سحر آمیزی که کلام، میان مظاهر مادی و معنوی، محسوس و غیر محسوس، همچنین مابین عوالم مختلف برقرار میکند، نیست. همچنین، زبان سمبلیک، تنها زبانی است که مناسبات مرموز و ناپیدای اشیا با احساس را که، از راه مستقیم و منطقی غیر قابل توضیح است، میتواند آشکار سازد. به همین جهت است که مالارمه اعتقاد دارد شاعر بایستی خویشتن را به ابتکار کلمات تسلیم کند و خود را به دست امواج کلام و طغیان اندیشه های پیاپی بسپارد» (رحیمی، 1345: 120).
مکتب ادبی سمبولیسم اگر چه در ادبیات فارسی ایران نظیر آنچه که دراروپا به وقوع پیوست، به صورت یک جریان ادبی مستقل مطرح نگردید اما ریشههای این مکتب ادبی را میتوان با بررسی کهنترین نمونههای شعر فارسی که مربوط به حماسههای اساطیری ایرانی هستند، مشاهده کرد. در داستانهای اساطیری، سمبلها اغلب به صورت عناصر و شخصیتهای فراطبیعی جلوه گر میشوند. که از بهترین نمونه این نمادها در ادب فارسی میتوان به شخصیتهای اساطیری شاهنامه فردوسی چون رستم، کیخسرو، فریدون و ضحاک و عناصری چون هفت خان رستم، اسفندیار و... اشاره کرد.
افزون بر آثار حماسی در دیگر آثار ادبی فارسی نیز شاهد کاربرد فراوان این نمادها به ویژه در ادبیات عارفانه یا صوفیانه و همچنین تغزلات عاشقانه هستیم. در ادبیات صوفیانه نمادها و رمزها، بیشتر مربوط به تجربههای عرفانی صوفیه از جهان ماوراء الطبیعی است که برای دور ماندن رازهای کشفیات جهان درونی آنها از گوش نامحرمان و ترس از رد و انکار عقایدشان توسط مردم عامه، به رمزگویی در قالب تمثیل و داستانها نمادین و حتی فابل روی آوردهاند، که از بهترین نمونههای آن میتوان به داستانها و تمثیلهای مثنوی معنوی مولانا و منظومه سمبلیک منطقالطیر عطار و داستانهای رمزآلود شهابالدین سهروردی چون آواز پر جبریل، عقل سرخ و...اشاره کرد. در تغزلات عاشقانه نیز بیشترین نمادپردازی و رمز گوییها معمولاً مربوط به حالات و نشانههای معشوق و امیال و آرزوهای سرکوب شده شاعران عاشق پیشه است، که به صورت استعاره و مجاز های گوناگون نمایان است و نمونههای آن را میتوان در سراسر اشعار تغزلی ادبیات فارسی یافت. با دقت نظر در نمادهای آثار گوناگون عرفانی، حماسی و تغزلی میبینیم که گاه برخی نمادها در هر نوع اثر، دچار دگردیسیهای تازهای شده و در نتیجه مفهوم نمادین نوینی را به خود میگیرند و همین عامل سبب حیات و دوام این نمادها و راهیابی آنان به آثار ادبی بعدی شده است.
در ادبیات معاصر ایران نیز نمادپردازی و توجه به زبان نمادین به دلایل گوناگون سیاسی و اجتماعی گسترش چشمگیری یافت و این گسترش روز افزون سبب خلق نمادهای شعری جدید و نیز دگردیسی مفهوم نمادهای پیشین در آثار شاعران و نویسندگان معاصر شد. در یک نگاه کلی میتوان عوامل زیر را در گسترش نماپردازی در ادبیات دوران معاصر مؤثر دانست.
الف: اختناق و اسبتداد شدید حاکم بر جامعه بسته دوران حکومت پهلوی و تأثیر منفی آن برادبیات.
ب: تاثیر و تأثر از مکتب های ادبی جهان به خصوص مکتب سمبولیسم.
ج: ابهام آفرینی و عمق بخشی و جستن راهی برای غنای جوهر هنری و ادبی آثار از مسیر نمادپردازی و نمادآفرینی یا آشنایی زدایی از نمادهای پیشین.
د: غنای معنایی و چندآوایی کردن آثار هنری از طریق نمادپردازی» (خسروی شکیب، 1387: 148).
یکی از شاعران برجستة نمادپرداز معاصر که با رویکردی جدید به مسئله شعر و شاعری و توجه به جایگاه و نقش شاعر در جهان پیرامون خویش به زیبایی اندیشه ها و باورهای خود را در کسوت نمادهای کهن و نیز نمادهای نوی که حاصل ابتکار ذهن خلاق شاعر است به تصویر کشیده است، طاهره صفارزاده است. صفارزاده اغلب عناصر گوناگونی را برای نمادپردازی در اشعارش به کار میگیرد که از جمله برجسته ترین نمادهای او میتوان به، شخصیتهای مذهبی تاریخی و اساطیری و حتی شخصیت های عادی اشاره کرد. نمادهایی که حضور آنها در شعر شاعر گاه با دگردیسیهایی جزیی و گاه با دگردیسیهای کلی همراه است. با توجه به گستردگی این نمادها در اشعار صفارزاده و نیز تأثیر آن بر زبان ادبی و نیز روشن شدن جهان بینی شاعر، در پژوهش پیش رو به بررسی نمادینگی این چهره های نمادین با اشاره به دگردیسی آنها پرداخته شده است.
در یک نگاه کلی میتوان چهره های نمادین اشعار صفارزاده را در عناوین شخصیت های مذهبی، تاریخی، اساطیری و عادی بررسی نمود.
شخصیت های مذهبی
از آنجایی که صفارزاده شاعری باورمند و مذهبی است میتوان نمود اندیشههای دینی را به صورت کاربرد گسترده نمادهای شخصیتهای مذهبی در سرودههای او مشاهده کرد. نمادهایی که هر چند به سبب عشق سرشار صفارزاده به باورهای دینی از نمود پر رنگی در سروده های او برخوردارند، اما اغلب به دلیل تقدس ارزش های مذهبی در نزدش، تغییر و دگردیسی در مفهوم نمادینگی آنها روی نداده است و نمادینگی آنها به صورت همان چهرههای متداول در آثار ادبی و عقیدتی، در اشعار شاعر به تصویر کشیده شده است. این نمادها که بیشتر شخصیت های صدر اسلام هستند به تمامی در اشعار صفارزاده نمادهایی مثبت و گاه در مواردی نادر نماد هایی دو پهلو چون شخصیت ابوطالب هستند. در ذیل به پارهای از این نمادها اشارت میرود.
امام علی (ع)
امام علی(علیه اسلام) به عنوان یکی از پیشوایان بزرگ دین اسلام، بسیار مورد توجه صفارزاده قرار گرفته است. شاعر در شعر بلندی با نام امام علی(علیه السلام) به زندگی و شخصیت این امام همام می پردازد و ضمن یادآوری رشادت ها و فداکاری های این شیر بیشة توحید در راه پیروزی اسلام، دردمندی روح والای ایشان را از ضربه های زهرآگین زخم زمانه به تصویر میکشد. ضربههای زهرآگین جهل و نفاق متزوران ستمگری که از نخستین روزهای وفات پیامبر اکرم (ص) و جانشینی آن حضرت، بر ساحت مبارک ایشان که چون نوشدارویی از دانش و دین بر تن بیمار کافران بود، فرود می آمد، تا آنجا که جاهل ترین منافقان در اندیشهای تاریک، مهلک ترین ضربه نفاق خود را بر تارک بلند ترین قله خردمندی فرود آورد و شیشة جسم مقدس علی (علیه السلام) را در هم شکست. در این شعر صفارزاده "امام علی" (ع) را به صورت نمادی از «رشادت، خردمندی و صبر» نشان میدهد.
علی (ع)/ به حکم خالق یکتا/ کلید گنجهای دانش و دین را/ ناسخ و منسوخ را/ محکم و متشابه را/ دریافت کرده است/ و با وجود این همه دارایی/ ذات فروتنی اش زیباست...
علی (ع)/ مقابله با شیطان را خواهان بود/ در جنگ ضد کفر/ بدر و حنین و خندق/ صف نخست را/ عاشقانه تصرف کرد.../ ابله ترین شقی/ آن نابکار بود/ که شیشه ی جسم مقدس را/ در هم شکست/ اما در هم شکستن نماز علی (ع)را/ ضربت شمشیر هم / نتوانست (امام علی(ع)، 1391: 773 -775)
در این شعر می بینیم که سیمای تابناک امام علی (ع) چون چهره همیشگی او در ادبیات فارسی و عرب به صورت نمادی از صداقت، شجاعت، دلاوری، دانایی و حق خواهی ترسیم می شود و تغییر در نمادینگی این شخصیت به چشم نمیخورد.
حضرت فاطمه زهرا (س)
صفارزاده در شعر بانوی ما، حضرت فاطمه زهرا (س)، این بانوی به صدر مصطبه عشق آمده را، نماد شیر زنی والا، درد کشیده و حق طلب قرار میدهد که زخم دل رسول، وامام حسین و شهادت فرزندان و زخم زمانه حق ناشناس را بر دل دارد. بانوی بی نظیری که در دامان پر مهر او فرزند دلاور و آزادهای چون امام حسین (ع) پرورش می یابد، راد مردی که با مبارزه دلاورانه و شهادت شجاعانه خود، مفهوم آزادیخواهی و آزادگی را به جهانیان میآموزد.
بانوی زخم دیده / زخم دل رسول / زخم دل امام / زخم شهادت فرزندان / زخم زمانه حق ناشناس / بانو به صدر مصطبه عشق آمده / در بین ماست (دیدار صبح، 1366: 111).
"امام حسین" (ع)
"امام حسین" (ع) یکی دیگر از پیشوایان بزرگ دینی است که اشعار بسیاری در رثای شهادت ایشان از بدو واقعه کربلا تا کنون سروده شده است. سروده های حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع) از جمله این اشعارند. «این شعرها و اشعاری نظیرآن درواقع سرآغاز شعرهای عاشورایی است که در آنها شاعران ضمن به تصویر کشیدن جلوه هایی از مبارزه و مقاومت شهیدان کربلا به بیان ارزش و ابعاد گوناگون شخصیت حضرت امام حسین (ع) و یارانش می پرداختند، درضمن اینکه چهرة سیاه دشمنان دین و بیدادگران را کاملاً ترسیم مینمودند. البته این اتفاقی است که نه تنها در شعرهای عاشورایی بلکه در تمام شعرهایی که درباره بقیه امامان سروده شده به روشنی هویداست، روشی که هنوز ادامه دارد و یکی از مشخصه های عمدة شعر شیعی است» (ترابی، 1389: 16). در شعر صفارزاده نیز که شاعری با اعتقاد است، شهدای کربلا در درجه والایی از الهام بخشی برای اشعارش قرار دارند. وی تکیه بر امامان و توسل به آنان به ویژه امام حسین (ع)، امام و مقتدای آزاد اندیشان جهان را پشتوانهای مهم، در مبارزه با ستم و طرد شریر میداند.
در طرد این شریر / دستی باید باشد / دستی به اقتدار تولا / دستی که دور می شود از دستگیره ها/ دستی که وصل می شود / به دسته تنهایی / ایمان/ دستی دراز مانده / به دامان هر امام / امام مظلوم / امام شهید (دیدار صبح، 1366: 71).
و در شعر «پیشواز» به صراحت امام حسین (ع) را نام دیگر حق میداند و اعلام میدارد که ما در محاربه هستیم با هر که با امام حسین به جنگ باشد و در صلحیم با آن کسی که با آن حضرت در صلح باشد.
«ما در محاربه هستیم / با هر که با حسین به جنگ است / و در صلحیم / با هر که با حسین به صلح است[1]/ حسین نام دیگر حق است» (دیدار صبح، 1366: 36).
امام سجّاد(ع)
واژه سجًاد در معنای، «بسیار سجده کننده» (آنندراج، ذیل واژه) و لقب امام چهارم شیعیان، امام زین العابدین (علیه السلام) است. از آنجایی که آن حضرت در زمان حیاتشان، در عبادت پروردگار، زبان زد عام و خاص بودند از این رو "سجاده سجاد" به عنوان نمادی از «عبادت بسیار و خالصانه» در فرهنگ مردم تجلی چشمگیری یافته است. صفارزاده در شعر بلند «جمعة دیدار» با بهره گیری از این نماد، دوران ظهور امام زمان (ع)را، در مهرورزی بندگان نسبت به یکدیگر و شکوهمندی و جاذبه عشق حقیقی آنها به پروردگارشان، به سجده سجّاد تشبیه کرده است.
مهر و توانگری/ دل همگان را در بر میگیرد/ و عمر/ مثل عشق دیر میگذرد/ و عشق/ مثل سجاده سجاد/ شکوهمند و جاذب و طولانی است (جمعه دیدار: 139).
امام زمان(عج الله...)
باور به منجی یکی از عقایدی است که در برخی ادیان چون اسلام و به ویژه در تفکر شیعی به صورت چشمگیری دیده میشود. در این باور ظهور منجی بشارتی از ظهور دورانی از عدل و آزادی و برابری برای تمامی مردم جهان است. از این رو در اشعار صفارزاده نیز که یکی از معتقدان راستین به مذهب تشیع است، باور انتظار تجلی روشنی دارد و حضور امام زمان در اشعار این شاعر نمادی از «آزادگی و برقراری صلح و دوستی» است.
دل بسته اند / به روز روشن موعود / به روز جمعه دیدار / نام تو جمعه است ای بهترین اهل زمان / ای بهترین اهل زمین / ای یار / ای خجسته ترین صبح انتظار (دیدار صبح، 1366: 146).
حضرت مسیح(س)
"مسیح" در شعر صفارزاده همچون امام زمان، نمادی از «امید وآزادی» برای روز فتح و گشایش است و حضورش در کنار انسانهای حق طلب و آزاده همیشگی است. در شعر «از معبر سکوت و شکنجه» صفارزاده مسیح را در کنار قهرمان ملی ایرلند قرارمی دهد که روح بلند انسانهای آزادی طلب را برای رسیدن به مقصد نهایی شان مشایعت میکند.
تابوت کوچک و سبک او / ظرف خلاصه ترین جسم / نشانة بزرگی ایمانش بود / همراه و در هدایت تابوت / مسیح آمده است و «اِمِت» (دیدار صبح، 1366: 24).
مالک
"مالک" اشتر یکی از یاران وفادار امام علی (ع) بود که در جنگ های بسیاری دوشادوش آن حضرت به مبارزه حق علیه باطل پرداخت. در شعر سفر عاشقانه مالک نماد «انسانهای عاشقی است که با عقیدهای راستین در راه ایمان و عشق حقیقی، جانشان را فدا میکنند»
به رهگذر دوباره رسیدم/ گفتم نشانی تو غلط بود/ کدام مالک را گفتی/ مالک اشتر را گفتم/ زهیچ آمد به هیچ رفت/ مقصد اشاره بود/ که عشق جمله اشارات است (سفر عاشقانه: 112).
بلال
بلال یکی از صحابه پیامبر (ص) بود که در آغاز اسلام به دین مبین اسلام درآمد و همواره یار و معین پیامبر در تبلیغ اسلام و تحمل دشواریهای صدر اسلام بود. او همچنین مؤذن پیامبر اکرم (ص) بود وآنگونه که در روایات اسلامی آمده است پس از درگذشت پیامبر، بلال دیگر اذان نگفت. صفارزاده از صدای اذان او باعنوان «سپیدی صدای سیاه» یاد میکند و در شعر بلند «سپیدی صدای سیاه»، "بلال حبشی" و "سلمان فارسی" و "صهیب رومی" را در کنار هم مینهد تا نمادی از «یک رنگی یاران رسول حق» (ص) در پیکار با ستم و خدانشناسی و کسب آزادی و برابری برای همه انسان ها با هر رنگ و زبانی باشند.
بلال/ در جوار رسول آمده / هم در جوار او / صهیب سر زده از روم / سلمان فرا رسیده از فارس / تا انزوای رنگ / نماد یکرنگی باشد (سپیدی صدای سیاه، 1366: 158)
سلمان
سلمان یکی از مشاهیر صحابة پیغمبر و از شخصیت های بسیار بزرگ اسلام است. وی مردی فارس و دهقانزادهای از ناحیة «جی » اصفهان بود» (دهخدا،ذیل واژه). این شخصیت در اشعار صفارزاده چهره پر رنگی به خود میگیرد به گونهای که ضمن تجلیل از مقام او در شعری بلند، از وی با عنوان «دهبان پارسی»، «سلمان پاک» یاد میکند. دهبانی که با پای عاشقانه به سوی قبله روشنایی میرود و خدایش همیشه با اوست. سلمان در شعر ذیل نمادی از «پاکدامنی و روشنفکری» است.
دهبان پارسی/ سلمان پاک/ دیگر نه برده بود/ نه تنها/ ناهید و مهر/ همراه دشنمان/ به اسارت میرفتند / اما خدای سلمان / با او می ماند/ همیشه می ماند...
رفتن به راه می پیوندد ماندن به رکود / سلمان به راه رفت/ با پای عاشقانه/ و راه به او پیوست/ با روشنایی و قبله...(سفر سلمان: 220)
اهل بدر
غزوة بدر یا بدر الکبری نخستین نبرد بزرگ دوران ختم رُسُل، محمد مصطفی (ص) میان مسلمانان و اهل مکه بود که در هفدهم رمضان سال دوم پس از هجرت در شهر بدر روی داد. وقتی خبر حرکت کاروان ثروتمند صخر بن حرب از مکه، به محمّد(ص) رسید، قریب به سیصد تن از مسلمانان برای حمله به آن آماده شدند و در این میان، سپاه هزار نفری مکه برای مقابله با آنان وارد عمل شد و با وجود برتری در شمار نفرات، پیروزی کامل از آنِ مسلمانان شد و بسیاری از مکیان کشته و اسیر شدند. پیروزی مسلمانان در این نبرد نفوذ مکیان را تا حد زیادی کاهش داد و جایگاه سیاسی مسلمانان را در مدینه مستحکم کرد. در قرآن از این پیروزی به عنوان رویدادی الهی یاد شدهاست. «وَ لَقَدْ نَصرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تَشکُرُون»َ « و بهحقیقت خداوند در بدر به شما پیروزی بخشید با آنکه شما ضعیف بودید، پس از خدا پروا کنید باشد که شکر نعمتهای او به جای آورید» (سورة آل عمران، آیة 123).
در شعر پیشواز، صفارزاده مبارزان ایران را در کنار دلیران جنگ احد و بدر قرار میدهد و با ستایش از رشادتهای ایشان، آنان را رزمآوران جبهه حق علیه باطل میداند. بر این پایه "اهل بدر" در شعر او همواره نماد «مبارزان راه حق و حق طلبی» قرار میگیرند.
رزم آوران راه جهتی دیرین دارند/ با هر گلوله/ پیوند می خورند / با اهل بدر/ آن پرچم رهایی/ از بدر تا احد/ تا جبهه های غرب و جنوب/ دست به دست دلیران میگردد/ پرچم به دست / غرقه به خون میافتد / اما پرچم / به روی زمین نمیافتد (پیشواز، 1366: 38).
ابوطالب
"ابوطالب" عموی حضرت محمًد(ص) و حامی بزرگ ایشان در تبلیغ دین مبین اسلام بود. این شخصیت که در شعر سفر زمزم مورد توجه صفارزاده است، یکی از نمادهای مستثنی در بین شخصیت های مذهبی است که چهره دوپهلویی را در این شعر از خود ارائه میدهد. این شخصیت که به سبب حمایت های بی دریغش از پیامبر در صدر اسلام، نماد یک حامی را در ذهن متبلور میکند، در این شعر، دچار دگرگونیهایی شده و چهره تازه تری را از خود ارائه میدهد. در این شعر ابوطالب، تصویر مرد راهبری است که مأموریت دارد قاطرهای کاروانیان را از لبة دره عبور دهد. راهبری که گاه کاروانیان را به سلامت به مقصد هدایت می کندوگاه بیم گم شدن کاروانیانش و یا افتادنشان در دره میرود. دره، قاطر، زمزم، درخت سیب، لیوان پلاستیکی و.. همه از نمادهای بارز این شعراند که هر یک در ارتباط با دگری تصویر خاصی از شخصیت ابوطالب را ارائه میدهند.
افسار را محکم بگیر ابوطالب/ گفتی اسمت ابوطالب است/ آیا اجر مردی که عصا زنان خاک را در آفتاب میشکافد / از آن کس که روی قاطر برهنه نشسته است بیشتر است؟/ دهنه را بگیر ابوطالب/ اینان که پیشاپیش ما هستند به دنبال زمزمند/ من هم لیوان پلاستیکیم را آماده کرده ام (سفر زمزم: 79).
"زمزم" نیز در این شعر نماد «حقیقت، درک و حیات معنوی» است که روان آدمی درطی سفر معنوی ومادی خویش تحت رهبری پیری راهدان میکوشد به آن برسد.این پیر یا مرشد مسؤولیت گذر انسان را از درة مادیات و عقبة هواجس نفسانی به سوی کمال و خردگرایی به عهده میگیرد. با توجه به اهمیت نقش این پیر و ارشاد او، صفارزاده در جای جای شعرش، ابوطالب را مورد خطاب و مؤاخذه قرار میدهد تا اطمینان حاصل نماید که آیا او صلاحیت رهبری و هدایت را دارد یا نه!
ابوطالب آیا هرگز قاطر سواری در دره پرت شده است؟/ با قاطرهای من نه!/ پس امکانش هست/ اما دیدم کسی استغاثه میکرد/ و تو دهنه را محکم نگرفته بودی/ خوب فکر کن آیا قاطر های تو نبود؟ (سفر زمزم، 1349: 44).
شاعر در این شعر همانند برخی از آثار عرفانی، "قاطر" را نمادی از «جسم و تن» قرارداده است، او همچنین علاقه مندی جسم برای نیل به مادیات و سود جستن از آنها را به صورت علاقه مندی قاطر به حرکت از کنار دره به تصویر میکشد.
قاطر چرا دوست دارد از لب دره عبور کند/ افسار را محکم بگیر ابوطالب (سفر زمزم: 78).
شخصیت های تاریخی
شخصیت های تاریخی نیز از جمله چهره های نمادینی هستند که با بررسی جلوه های گوناگون آنها در آثار ادبی میتوان روند دگردیسی آنها را پی گرفت، با این حال حضور این چهرههای نمادین در اشعارصفارزاده بسیار کمرنگ است و تنها شخصیتهای تاریخ معاصر مورد توجه او واقع شده اند. از این رو بررسی تغییر و دگردیسی مفهوم نمادینگی این نمادها به علت مقارن بودن زمان شکل گیری آنان با دوران حیات شاعر چندان میسر نیست. از چهره های نمادین تاریخی کهن که در اشعار صفارزاده به صورت محدودی به آنها اشاره شده است میتوان به شخصیت هایی مثبتی چون مزدک و شخصیت های منفی چون اسکندر و ابن راوندی اشاره کرد.
مزدک
"مزدک" پسر بامداد از مردم استخر فارس، درگذشته در ۵۲۴ یا ۵۲۸ پس از میلاد بود. «مزدک از روحانیون زرتشتی بود و بر پایة آموزههای مانی در باب آفرینش و جهان دیگر معتقداتی ویژه داشت. وی به دو اصل نور و ظلمت و رهایی نهایی نور معتقد بود و میگفت انسان باید از علایق دنیوی بپرهیزد تا هرچه بیشتر به رهایی نور از بند ظلمت ماده، یاری داده باشد (مهری باقری، 1385: 128) هرچند که آیین مزدک به طور گستردهای فراگیر نشد اما باورهای این آیین کمابیش در فرهنگ ایرانی و آثار شعرا و هنرمندان بازتاب یافت. صفارزاده نیز با بهره گیری از روشنفکری مزدک و آزادی آیینش برای عموم مردم، از این شخصیت نمادین برای بیان مضمون «صلح و آزادی» که یکی از مضامین بارز اشعارش است بهره جسته است.
کواذ دوست مزدک بود/ من یک شاخۀ مریم برای مزدک خواهم فرستاد/ آیا مزدک پیام مرا خواهد خواند / آیا تشنگی ما را به زمزم خواهد برد (سفر زمزم، 1357: 80)
اسکندر
"اسکندر" یکی از پادشاهان بزرگ و پیروزمند مقدونی بود. او در زمان داریوش سوم به ایران حمله کرد و به دلیل تاخت و تازها و کشتارهایی که انجام داد از این رو در ایران باستان به اسکندر گجستک (ملعون) مشهور شد. صفار زاده ازاسکندربه دلیل پیروزیهای پی در پی در جنگ هایش به عنوان نماد «پیروزی و شکست ناپذیری» یاد کرده است.
در تاریکی / وقتی اسکندر شهر مرا گرفت/ نطفه ها/ در راهروهای شبانه نفس نفس میزدند/ و قصر را /333 رامشگر میکوفتند (نهنگ ها با من مهربان بودند، 1349: 79)
صفارزاده در شعر «سفر عاشقانه» با زیر سؤال بردن صفت پیروزی و کامیابی اسکندر، مخاطب را به پرسش و اندیشیدن در مورد جایگاه خود وا میدارد. و به این ترتیب با دگردیسی مفهوم نماد اسکندر، چهره جدیدی را از این نماد ارائه میدهد.
من اهل مذهب پرسش کارانم / اسکندر گرفت/ یا تو تقدیم کردی/ خریدار خرید / یا تو فروختی؟(سفر عاشقانه، 1357: 95).
ابن راوندی
"ابوالحسن احمد بن یحیی بن اسحاق راوندی" معروف به ابن راوندی از اهالی روستای راوند واقع در بین راه اصفهان و کاشان، متولد سال ۲۱۰ هجری قمری که در ۴۰ سالگی درگذشت. دوران زندگی او با تحولات مذهبی و فکری عظیمی روبرو بود. وی در ابتدا یکی از بزرگان معتزله قرن سوم هجری محسوب میگردید لیکن تغییر عقیده داد و در کتاب «فضیحه المعتزله» که آن را در پاسخ به کتاب جاحظ با نام «فضیلت معتزله» نوشت بشدت از معتزله انتقاد کرد. آنگاه برای مدت کوتاهی به مذهب تشیع گروید و کتاب «الامامت» از آثار دوره کوتاه تشیع اوست، اما ملاقات او با ابوعیسی الوراق ملحد باعث خروج او از تشیع و اسلام گردید و از آن پس به یکی از مهمترین ندانمگرایان و زندیقان تاریخ اسلام تبدیل شد (مصاحب،ذیل واژه) با توجه به پیشینه تاریخی ابن راوندی، او در ادبیات ایران و به ویژه در آثار معتقدان مذهبی همواره نمادی از گمراهی، فساد و جهل بوده است. شخصیت ابن راوندی در شعر «روشنگران راه» صفارزاده همانند چهره ارائه شده از ابن راوندی در سایر کتب تشیع به عنوان نمادی از «باطل» و نمادی «ضد حق» به کار رفته است.
اما/ مسیر حرکت نیرو/ بسوی مقصد اصلی باید باشد/ مقصد اساس رابطه باید باشد/ که جسم در خور هستی/ که ذهن لایق حرمت باشد/ وگرنه پرورش تن/ آن نطفه خصیم خواهد شد/ آن نطفه/ ابن راوندی ست (روشنگران، 1366: 184).
شخصیت های اساطیری
اگرچه حضور چهرههای اساطیری همچون چهرههای تاریخی در آثار صفارزاده بسیار کمرنگ است اما با این حال چهره های اساطیری برخلاف چهره های تاریخی و مذهبی، در پارهای از موارد دچار تغییر و دگردیسیهای چشم گیری شده اند، به گونه ای که گاه حتی چهره یک نماد بکلی تغییر یافته و از صورت یک چهره مثبت به صورت یک چهره منفی و گاه برعکس تغییر شکل داده است. از چهره های اساطیری مثبت در اشعار صفارزاده میتوان به شخصیت های سیاوش و کیخسرو و از دیگرچهره های نه چندان مثبت نیز میتوان به شخصیت کاوه و فریدون و شخصیت های منفی چون سودابه و ضحاک اشاره کرد. در یک نگاه کلی میتوان دریافت که صفارزاده بیش از تمام داستانهای شاهنامه به داستان قیام کاوه بر علیه ضحاک و به بند کشیدن ضحاک توسط فریدون و نیز داستان سیاوش و سودابه توجه داشته است و درسراسر اشعار او دیگر اثر آشکاری از دیگر چهره های شناخته شده اساطیری ایرانی به چشم نمیخورد.
سیاوش
سیاوش پسر کاووس و از چهره های محبوب رستم در شاهنامه فردوسی است که به دارنده اسب سیاه یا شبرنگ مشهور است. آنگونه که از شاهنامه و داستانهای حماسی آن برمیآید برغم آنکه سیاوش شاهزاده ای صاحب شکوه و فر بود، به دلیل فزون خواهی های کاووس شاه و خیانت های سودابه به شاه ایران، این شاهزاده کیانی نه تنها در ایران به سلطنت نرسید بلکه به توران زمین پناهنده شد و در نهایت در این کشور بیگانه به دست دشمن دیرین ایرانیان، افراسیاب کشته شد. داستان سیاوش و مظلومیت سرانجام اندوهبار او از دیرباز بازتاب گستردهای در آثار ادبی ایران داشته است و چهره این شخصیت نمادین همچون چهره سهراب در شاهنامه، از جمله چهره های مثبت و اغلب به صورت نمادی از پاکی و مظلومیت شناخته شده است. در اشعار صفارزاده نیز چهره سیاوش، چهره مثبتی است که شاعر در شعر بلندی به نام از «نامهای دیگر سودابه» به نمادینگی این شخصیت میپردازد و "سیاوش" را نمادی از «پاکی و پاکدامنی» و« نیکی و فضیلت» قرار میدهد. پاکدامنی که شرارت تمامی شریران را به سوی خود آنها میکشاند و در نهایت سبب نابودیشان میشود.
این رد پای سیاووش ست/ بر برگهای سپیدار باغ/ در باغ کاغذی تاریخ/ اسفند دود کن / کان نکبت هزار ساله/ چندین هزار ساله ما را گرفته ...
تو دوستدار سیاوش/ تو دوستدار فضیلت بودی/ چون نیک بنگری / افراسیاب و کاووس/ آن یک اسیر وسوسه فتح/ آن یک اسیر وسوسه سودابه/ در سرنوشت سیاوش هر دو یکی شده بودند (از نامهای دیگر سودابه، 380 - 381).
کیخسرو
نام کیخسرو در ادبیات پهلوی کی خسرو یا کی خسروک است. پدرش سیاوش پسر کی اوس و مادرش ویسپان فریه (فرنگیس) دختر افراسیاب بود (دینکرد، کتاب 8، فصل 13 فقره 14). او هشتمین کس از خاندان کیان و پادشاه کشور خونیروس است. مولدش گنگ دژبود (دینکرد، نهم، فصل 61، فقره 19). (صفا، 1369: 524-618).
همانگونه که از شاهنامه بر میآید، کیخسرو چهرهای محبوب و صاحب فر است که پس از کشته شدن ناجوانمردانه پدرش سیاوش، به دست افراسیاب، به یاری رستم به خونخواهی از خون پدر برمیخیزد و انتقام او را از تورانیان میگیرد. چنانچه «در سبب آتش کرکوی نیز آمده است که چون کیخسرو به آذربادگان رفت و رستم دستان با وی و آن تاریکی و پتیاره بدید که آذرگشسب پیدا گشت و...پس کیخسرو از آنجا باز گشت و به ترکستان شد به طلب خون سیاوش، پدر خویش... افراسیاب گریز گرفت و به سوی چین شد و از آنجا به هندوستان و از آنجا به سیستان آمد و گفت من به زنهار رستم آمدهام و او را به بنکوه فرود آوردند. چون سپاه او (افراسیاب) همی آمد فوج فوج، اندر بنکوه انبار غله بود ... و جادوان با او گرد شدند و او خود جادو بود. تدبیر کرد که اینجا علف هست و حصار محکم. عجز نباید آورد تا خود چه باشد. به جادویی به ساختند که از هر سوی دو فرسنگ تاریک گشت. چون کیخسرو ایران شد و خبر او شنید، آنجا آمد بدان تاریکی اندر نیارست شد... پلاس پوشید و دعا کرد. ایزد تعالی آنجا روشنایی فرا دید آورد که اکنون آتشگاه است. چون آن روشنایی برآمد برابر تاریکی، تاریکی ناچیز شد و کیخسرو و رستم به پای قلعه شدند و ... افراسیاب از آنجا به جادویی بگریخت و دیگر کسان بسوختند و قلعه ویران شد (طبری، تاریخ سیستان: 35-36).
صفارزاده در شعر بلند «سفر هزاره» به نمادینگی این شخصیت در ارتباط با سیاوش میپردازد و سیمای کیخسرو را همچون سیاوش به صورت چهرة مثبتی به نصویر میکشد. او در این شعر با بهره گیری از اسطوره سیاوش و ارتباط آن با گیاه سیاووشان که در اساطیر چنان آمده که از خون سیاوش روییده است،"کیخسرو" را نمادی از «یک ناجی و یک حق خواه» قرار میدهد، حق خواهی که به کین خون سیاوش سیرتان بر میخیزد و انتقام خون پاک آنان را هرچند که دیرگاهی به طول بیانجامد، از ستمگران خواهد گرفت و بدین سان این نماد شناخته شده ادبیات را بی آنکه تغییری در آن ایجاد کند در اشعار خود به کار میگیرد.
زکام / دیرینه / تب / دیرینه ست/ همخانه ام/ پر سیاوشان را/ در کتری کسالت/ می جوشاند/ و قطره قطره/ می نوشد و مینوشاند/ آیا همیشه / فرزندی/ کیخسروی/ باید به کین برخیزد/ از ابر تا دریا/ از دریا تا ابر/ پیوند پایدار سلسله آب است/ و حق آب است/ تبدیل می شود/ و میماند
و راه میماند/ سلولًهای عشق/ سلًول های راه/ از ماه و سال و قرن نمی میرند/ و راهیان دگر میآیند/ و گامهای عاشقانه آنان/ پرواز بال های بلند است (سفر هزاره، 1391: 258).
فریدون
فریدون یا افریدون یا آفریدون یکی از چهره های تأثیر گذار در شاهنانه فردوسی است که در شکلگیری وقایع حماسی مهمی چون قیام بر علیه ضحاک و کشته شدن او نقش بسزایی داشته است، چنانکه در تاریخ طبری در باب او ذکر شده است که، «نخستین کس بود که لقب کی گرفت، او را کی افریذون گفتند و معنی کی پاک باشد. چنانکه گویند روحانی، یعنی کار وی خالص و پاک است و به روحانیت پیوسته است و گویند که معنی کی سود جوی باشد و به پندار بعضی ها کی به معنی شکوه باشد و افریذون وقتی ضحاک را بکشت شکوه یافت» (طبری: 153). بر پایه این اسطوره کهن و ذکر اهمیت کار فریدون در کتب تاریخی گوناگون، شخصیت فریدون در ادبیات ایران بازتاب گسترده ای یافته و در اغلب آثار ادبی نمادی از آزادی و عدالت گستری قرار گرفته است. اما برخلاف چهره شناخته شده این نماد در ادب فارسی، در اشعار صفارزاده این چهره دچار تغییراتی میشود و از صورت یک نماد مثبت و پویا به صورت یک نماد منفی و راکد در میآید که این امر خود حاکی از آن است که شرایط سیاسی و اجتماعی شاعر، چندان مجالی را برای بروز فریدون ها و داد گستری آنها نمیدهد.
ما همه تنهاییم/ ضحاک مانده/ عمر فریدون گذشته است (از نامهای دیگر سودابه: 381).
کاوه های پیر
کاوه از جمله برجسته ترین چهره های نمادین شاهنامه فردوسی است که پس از شاهنامه در سایرآثار کهن و معاصر هنری و تاریخی ایرانی نمود چشمگیری یافته است. آنگونه که از روایات شاهنامه بر میآید، کاوه مردی آهنگر پیشه بود که بر اثر ستم ضحاک پسران خود را یک به یک از دست داد و در نهایت برای نجات آخرین فرزندش به کمک فریدون به قیام در برابر ضحاک برمیخیزد. محمًد جریر طبری در باب او مینویسد: «کاوه هر کجا حرب کردی آن علم خویش در پیش داشتی و پیروزی یافتی و بیست سال کاوه اندر جهان بگشت و جهان راست کرد بر فریدون ... و فریدون ولایت اصفهان و ناحیتش را به کاوه سپرد و کاوه برخاست و به اصفهان شد و ده سال بر ولایت بماند، سپس در آنجا بمرد و او را فرزندان ماندند» (محمد جریر طبری، 1352: 54- 30). علی رغم آنکه کاوه از دیر باز به عنوان نمادی از آزادگی و دادخواهی و قیام بر علیه ظلم و بیداد در ادبیات فارسی نمود پیدا کرده است، در شعر صفارزاده، چهره تازهای از او به تصویر کشیده میشود. در این شعر "کاوه" نمادی از «اندیشه های آزادی خواهانه و عدالت طلبانه ای» است که به دلیل اوضاع نابسامان اجتماعی و سیاسی هرگز مجالی برای بروز و مبارزه نمییابند. از این رو در شعر ماشین آبی، شاعر ضمن انتقاد از اوضاع رخوت آلود زمان خویش از نماد کاوه، با صفت کاوه های پیر یاد می کند و بدینسان نمادینگی این شخصیت را از یک نماد مثبت به یک نماد خنثی تغییر میدهد.
ما سالهاست / منتظر مقصد هستیم/ ما در تقاطع تاریخی خیابانها/ در امتداد کوروش/ و در نهایت تخت جمشید/ در این صف بلند زمان/ کاوه های پیر/ با ما/کنار ما/خمیازه میکشند (ماشین آبی، 1357: 89).
سودابه
یکی از چهرههای اساطیری شاهنامه فردوسی" سودابه" همسر کاووس است که «باید داستان او را جزو اسطوره های سکاها بدانیم، چراکه بنا به گفته فردوسی، سودابه دختر شاه هاماوران بوده است و از پیوستگی طولانی نژاد سکایی با هاماوران آگاهی داریم» (بهار، 1373: 44) در شاهنامه فردوسی، سودابه چهره پررنگی را از خود نشان میدهد و در شکل گیری بسیاری از رویدادهای حماسی از جمله نجات کاووس از هاماوران و گذر سیاوش از آتش و همچنین رفتن او به توران زمین و کشته شدنش در آنجا نقش چشمگیری را ایفا میکند. بر پایه این روایت ها سودابه نیز همچون زلیخا در ادب پارسی نمادی از هوس و امیال مادی میباشد از این رو صفارزاده با نگاهی زیبا به اسطوره سودابه و سرانجام شوم کشته شدنش به دست رستم، از این اسطوره بهره میگیرد و سودابه را نمادی از امیال مادی و هوسهای نفسانی قرار میدهد که تنها انسانهای پاک سرشتی چون سیاوش قادر به ایستادگی در برابر آنها هستند.
سودابه/ در اندرونی شاهانه/ و در تبسم خون آرمیده است/ سودابه میز/ سودابه باغ/ سودابه سکه/ سودابه دام و دانه است/ رستم چو می رسد/ آسیمه سر/ با خنجری که آخته از انتقام خون/ سودابه مرده است/ سودابه راسیاوش کشته / هم او که وسوسه را کشته (از نامهای دیگر سودابه: 182).
ضحاک (ماردوش)
چنانچه در شاهنامه آمده است «ضحاک را بیوراسب می خوانند که به زبان پهلوی بیور ده هزار است. زیرا که او ده هزار اسب تازی داشت» (فرهنگ اساطیری حماسی ایران، 1389: 128). این شخصیت اساطیری نیز یکی دیگر از چهره های شناخته شده در شاهنامه فردوسی است که افسانه های بسیاری حول محور شخصیت او شکل گرفتهاند. در شاهنامه فردوسی اژی دهاک یا ضحاک پادشاه ستمگری است که بر روی شانه هایش دو مار روییده است و این پادشاه ستمگر برای خوراک سر ماران خویش هرروزه جوانان بسیاری را به کام مرگ میکشیده است.
در سراسر اساطیر ایران، مار «اژی دهاک»، به شکل ماری ویرانگر (دیو طوفان و قحطی) که به دوران طلایی حکومت یمه خاتمه میدهد، ظاهر شده است (ر.ک: هاشم رضی، 1371: 262). این شخصیت اساطیری در اشعار صفارزاده نیز همچون شخصیت سودابه به صورت یک نماد منفی و نمادی از «پلیدی، ظلم و نیروهای اهریمنی» آمده است، نیروهایی که در نبود انسانهای فریدون سرشت نیرو میگیرند و اسباب رنج و زحمت آدمیان را فراهم میآورند. با مقایسة این دو نماد با نمادینگی متداول آنها در ادب پارسی، میبینیم که دگردیسی در مفهوم این دو شخصیت منفی روی نداده و مانند اغلب نمادهای منفی در اشعار صفارزاده، نمادینگی خود را حفظ کردهاند.
در ایستگاه/ ایستادهایم/ و ایستاده دماوند / در پیش چشم ما/ و پرسشی به این سپیدی خاکستر/ پیوسته/ میپیوندد/ دیو وددش همیشه حاضر / بند دگر کجاست/ ما ایستاده ایم/ در رهگذر دود / در خواری هنر/ و مغزهای مضطرب بیمار/ اندام مار دوش را/ تصویر میکنند (ماشین آبی، 1357: 89).
شخصیت های عادی
شخصیت های عادی نیز همچون شخصیت های مذهبی، از جمله پرکاربرد ترین نمادهای اشعار صفارزاده هستند، اما با این تفاوت که این نمادها حاصل وضع و ابتکار شاعرند و اغلب پیش از شاعر نمادینگی آنها در آثار ادبی پیش از خود مسبوق سابقه نیست و اگر هم هست، با تغییر و دگردیسی هایی از سوی شاعر همراه اند، به گونه ای که در بیشتر موارد این دگردیسیها سبب شده است که نمادهای شعری شاعر، چهره تازهای را از خود ارائه دهد و یا در ضمن دربرداشتن نمادینگی مفهوم پیشین، نمادینگی برای مفهوم نوینی را نیز در ذهن خواننده متداعی کنند. این نمادها گاه به صورت نمادهایی مثبت چون نمادهای دهقان و سپور و اغلب به صورت نمادهایی منفی چون اجداد، زنگی، همکاران، باغبان و مرد ... و نیز در مواردی به صورت نمادهای دوپهلویی که هم چهره مثبت و هم چهره منفی دارند چون نماد «مادر» به تصویر کشیده شدهاند.
دهقان
«دهقانان یکی از طبقات قدیم نجبای ایران بودهاند. از بعضی از اشارات کتب اسلامی مانند تاریخ بخارا و چهارمقاله بر میآید، این طبقه، صاحب ضیاع و مکنت و دارای نوعی اشرافیت ارضی بوده و ظاهراً در ایًام پیش از اسلام از طبقات ممتاز ایران شمرده میشدهاند ... دهقانان در ایام اسلامی نیز نفوذ محلی خود را حفظ کرده و جزو، طبقات اشراف و بزرگان کشور و در زمره توانگران بوده و اغلب در کار حکام عرب دخالت میکردند. این طبقه ممتاز جامعه با گذشت زمان و در طی دوره های جدید با روی کار آمدن سرمایه داران و زمین داران که به آنها ارباب میگفتند از نظر ثروت و جایگاه اجتماعی، وضعیت آنها رو به افول نهاد، تا آنجا که به یکی از اقشار ضعیف و کم بضاعت جامعه تبدیل شدند. دهقان که در ادبیات کلاسیک ایران نمادی از اصالت و ثمربخشی شناخته می شده است، در شعر«دهقان» صفارزاده نیز نمادی از «حق شناسی» و «ثمر بخشی» است و شاعر در ضمن یادآوری جایگاه و ارزش کار دهقانان در این شعر، به ستایش"دهقان" و تقدیر از او میپردازد.
تو ای دهقان!/ تو ای مردی که ملک از توست آبادان/ تو بودی از ازل نان آور دوران.../ تو آن مرد خدا هستی:/ خدای خویش را در زیر شلاق خدایان دروغین یاد می کردی / و از ژرفای غم در پیش او/ آهسته در دل/ شکوه از آن جور کیشان تهی از داد میکردی (دهقان، 1365: 61).
سپور
"سپور" از جمله شخصیت هایی است که درشعر «سفر عاشقانه» بسیار مورد توجه صفارزاده قرار میگیرد. این شخصیت نماد «ذهن هشیار و وجدان بیدار شاعر» است که همچون ناظر و شاهدی رفتارهای او را دنبال میکند و شاعر را از حقیقت وقایع جهان پیرامونش آگاه می سازد.
آیا حدیث معده لبریز/ لبهای دوخته/ و حنجره خاموش/ ربط و اشاره ایی/ به مبحث«بودن» دارد/ سپور را گفتم / خبر چه داری/ گفت زباله/ بودن از انحصار خبر بیرون است (سفر عاشقانه، 1357: 99).
همچنین در این شعر صبح رمز «هشیاری وآگاهی» و خواب رمز «غفلت و فراموشی» است از این رو «آمدن سپور صبح در زمان تاریکی و ناپیدایی سپیده» میتواند، رمزی از« هشیاری و خردورزی شاعر در زمان غفلت سایرین و آگاهی او نسبت به حقایق محیط پیرامونش» باشد.
سپور صبح مرا دید/ که گیسوان درهم و خیسم را/ از پلکان رود می آوردم/ سپیده ناپیدا بود (سفر عاشقانه، 1357: 91).
از آنجایی که نمادقرار دادن شخصیت سپور به صورت محسوسی نظیر آنچه صفارزاده به کار برده، در آثار ادبی معاصر به چشم نمیخورد می توان این نماد را در قلمرو نمادهای خصوصی شاعر قرار داد. از این رو دگردیسی در این نمادها مطرح نیست.
اجداد (نیاکان)
در بستر جامعة سنتی ایران توجه به گذشته و بزرگداشت نیاکان و اجداد جزو سنتی جداناشدنی و دیرین در فرهنگ ایرانی است، که ریشه های این سنت را میتوان در ساختار بدوی جامعه ایران باستانی جست. «در میان قبایل بدوی، نیا پرستی نخستین تصورات را راجع به وجود خدایان پدید می آورد. میتوان باور داشت که در مرحله بسیار کهن، اقوام هند و ایرانی، نیاپرست بودهاند» (بهار، 1352: 26). صفارزاده که شاعری نوگرا و نواندیش است بر خلاف اندیشههای رایج در جامعه سنتی ایران، در اغلب اشعارش، نه تنها تصویر مثبتی از شخصیت ها و وقایع گذشته ارائه نمیدهد بلکه در بطن اشعار خویش به کرًات به سنتهای پوسیده عامه میتازد و با نگاهی آمیخته به طنز و زبانی کنایه آمیز از شخصیت هایی چون" اجداد"، مادر بزرگ، خاله تاجی، و اشیایی چون پیژامه بهادرخان با عنوان نمادی از «کهنگی، و پس رفت به گذشته» یاد میکند از این رو میتوان دگردیسی نماد اجداد را از صورتی مثبت به صورتی منفی در اشعار شاعر به وضوح مشاهده کرد.
خاله تاجی دندانهای مصنوعیاش را در پاشویه خیس میکرد/ آنطرف تر دخترش آفتابه را در حوض فرو میبرد/ خمیر دندان ام.پی.اف مصرف کنیم...
امروز در سر سرای موزه ایستدهام/ و طرح پیژامه بهادر شاه را به عنوان سوغات/ برای سوسیالیست های سابق محله مان از بر کردم / باشد که از من خوشنود شوند/ باشد که این طرح طرح جهانی گردد (سفر اول، 1349: 17).
باغبان
"باغبان" در شعر «نسترن» صفارزاده نماد «انسانهای منفعت طلبی» است که پیوسته با بهره کشی از نیروی انسانهای مفید، در تلاش برای تأمین منافع شخصی خود حتی به قیمت نابودی دیگران هستند. این چهره منفی نیز حاصل ذهن خلاق شاعر است چراکه از باغبان اغلب در ادبیات ایران به صورت نمادی مثبت و مثمر ثمر یاد میشود حال آنکه در اشعار صفارزاده اینگونه نیست.
و میبینم / که معدن وجود تو/ تاراج میشود/ و هیچ یار و نگهبانی نیست.../ دو دست پر طمع باغبان/ سیمای پاک پنج پرت را/ برای دیگ عرق گیران/ از ریشه میکند...(نسترن، 1366: 89).
پسر سیزده ساله
"پسر سیزده ساله" در شعر «سفر اول» صفارزاده، نماد «خرد و اندیشه بالغ بشری» است که با گذر از دوران چند هزار ساله آزمون و خطا، به مرحله تکامل و بلوغ اجتماعی رسیده است. اندیشهای که انسان را از مرحله چند خدایی و بردگی، به مرحله تک خدایی و حق برابری انسانها سوق میدهد. در این شعر، پسر سیزده سالهای که به دنبال ارابه مهاجره و با نو میدود و به سوی آنها سنگ پرتاب میکند، در حقیقت، سمبل خرد گرایی و نوید ظهور اندیشه ستم ستیزی و بیانگر دوران گذر اندیشه بشری از طفولیت، به سوی بلوغ خرد جمعی است.این نماد نیز در قلمرو نمادهای خصوصی شاعر و حاصل ابتکار اوست.
در کوچه های تنگ بنارس اگر سیزده ساله ای دیدی / که دنبال ارابه مهاراجه و بانو میدود و قلوه سنگ پرت میکند/ او پسر من است / در پنج سالگی هزار و پنج ساله بود/ هزار سال ادامه آفتاب... (سفر اول، 1349: 19).
دختر ژرنال
در شعر «سفر اول»،"دختر ژرنال" نماد انسانهای به ظاهر اصیل است که، همواره در توهم اندیشه های ایده آل به سر میبرند و پیوسته بر این اندیشه ها پای می فشارند، اما در نهایت در واقعیات روزمره جامعه ادغام شده و زندگیشان رنگ و بوی نیازها و خواسته های زمان حال را به خود میگیرد. این نماد نیز همچون نماد پسر سیزده ساله در زمره نمادهای خصوصی شاعر است.
دختر ژرنال همواره اصرار دارد که لاهیجان بهترین چای جهان است/ اما خودش چای کلکته مینوشد (دلتنگی، 1357: 41).
زنگی
"زنگی" که در اصل نام قبایلی «منسوب به زنگ» و از قبایل «منسوب به قبایل سیاه پوست ساکن آفریقای شرقی» است (از فرهنگ فارسی معین ذیل واژه). از جمله شخصیت هایی است که در کتب ادبی وآثار منظوم و منثور کهن برای بیان مضامینی چون سیاهی، تاریکی، پلیدی، زشتی و در کل به صورت یک نماد منفی بسیار مورد توجه شاعران و نویسندگان قرار گرفته است. در شعر زنگی صفار زاده نیز مقصود از زنگی، غم است، چراکه شاعر زنگی را به لحاظ سیاهی به غم تشبیه کرده و از این رهگذر به بیان احساس غم و اندوه و ناراحتی خود پرداخته است، از این رو چهرة «زنگی» در این شعر، همچون سایر کاربردهای نمادینش «چهره ای هراس انگیز» است، چهرهای که با آمدنش، کودک دل شاعر به هراس میافتد و در جست و جوی آغوش پر مهری برای رهایی از چنگال زنگی سیاه به تکاپو میافتد، اما در نهایت این جست و جو به جایی نمیرسد و شاعر در بند زنگی غم گرفتار میشود.
زنگی غم/ چو پا نهد/ بآشیان خاطرم/ کودک دل / زبیم جان/ نفس زنان/ طپش کنان/ بجست و جوی روشنی/ بآرزوی یک پناه/ دود به سوی تو/ ولی دریغ!.../ دوباره دل/ فکنده سر/ فسرده جان/ بجستجوی یک پناه/ رود که خو کند/ بزنگی سیاه (زنگی، 1365: 49).
مرد
"مرد" در اغلب اشعار صفارزاده نمادی از «هوس و امیال نفسانی» است، از این رو هرگاه که در صورت های گوناگونی چون: مرد، پدر، همسر یا معشوق جلوه گر میشود معمولاَ چهره مثبتی را از خود ارائه نمیدهد و برخورد شاعر با او اغلب با زبانی کنایه آمیز و گاه حتی تحقیر آمیز نیز هست. نمونه آشکار چهره ناخوشایند مرد را میتوان در شعر بیگانه که در اوایل جوانی خطاب به یکی از دوستدارانش سروده بود به روشنی دید.
من آتش گاه احساسم/ ترا ای توده برف ریا در خود نمیگیرم/ چه می ترسم که خاموشم کنی / از یاد انسانها.../ تو همرنگ من آزاده هرگز نیستی ای مرد/ روان شو سوی آن قومی که سنگینند از سنگ جواهر ها/ و رنگینند از رنگ دورویی ها/ و خاموشند از غوغای انسانها/ بروکورانه دست همسری برگیر /تا پا جای پای کهنه اجداد بگذاری (بیگانه، 1357: 98).
این نگاه تند و منفی او به شخصیت مرد، در دیگر اشعار او نیز به چشم میخورد. نگاهی که نشأت گرفته از شخصیت و رفتار اجتماعی مرد در جامعه معاصر شاعر است. شخصیتی که اغلب تلقی از حضور او در جامعه، احساس امنیت و احترام است اما ازدید شاعر، همیشه این طور نیست، و گاه وجود خود مرد عاملی برای ایجاد ناأمنی و حس ناخشنودی در محیط پیرامونش است.
چرا باید اینچنین لرزان و ترسان باشیم/ ما که درمحاصره مردان هستیم/ مردان پاسبان مردان تاجر مردان امنیت/ مردانی که در بیمه نامهاشان بسته بندی شده اند/ مردانی که پرده ها را میآویزند/ مردانی که پشت پرده ها به کمین مینشینند/ مردانی که چنگال در آورده اند/ همة آنها که یکبار با انگشتان خرد کودکیشان برای پرندگان لانه ساختهاند (دلتنگی، 1357: 42).
در این اشعار تغییر و دگردیسی نماد مرد از یک نماد شناخته شده مثبت به یک نماد پرداخته شده منفی از سوی شاعر به وضوح به چشم میخورد.
مردم عایق
صفارزاده در شعر «سفر عاشقانه» به زیبایی تأثیر و پیامد ها ی منفی زندگی شهر نشینی را بر روحیات و خلق و خوی مردم به تصویر میکشد. در شعر او "مردم عایق" نماد انسانهای «تنها، بی روح و فاقد عواطف سرشار انسانی» هستند. مردمی محصور در دیوارهای خانه شان، که هرچند در ظاهر ایمن و آسیب ناپذیر به نظر میرسند اما در حقیقت روحشان از رنج تنهایی افسرده و آزرده است. این نماد نیز در قلمرو سمبل های خصوصی شاعر محسوب میشود.
و خانهام دو سوی خیابانی است/ که مردم عایق / در آن گذر دارند/ صدای هق هقی از دور دست میآید/ چطور اینهمه جان قشنگ را / عایق کردند/ چطور/ چطور/ چطور؟ (سفر عاشقانه، 1357: 100).
همکاران
"همکاران" در شعر صفارزاده نماد انسانهای «مادی و گرفتار در چهارچوب قواعد و هنجارهای خشک زندگی روزمره» هستند. انسانهای وابستهای که توان زندگی در خارج از تعلقات و دلبستگی های شخصیشان را ندارند و همواره زندگیشان به دور از خلاقیت و سنت شکنی و مملو از تکرار و نیازمندی است. انسانهایی که ترس از دست دادن، تمام شخصیت وجودیشان را احاطه کرده و زندگی آنها را در مرداب روزمرگی به رکود نشانده است. صفارزاده با به سخره گرفتن رفتار و بینش اجتماعی این افراد راه زندگی خود را از آنان جدا میداند. نماد همکاران نیز همچون نمادمردم حاصل ابتکار ذهن شاعر است.
در راهرو دراز همکارانم در جا زنان به هم میرسند / با آنها پنجره های بسته و هوای 20 تا 25 درجه را شریک بوده ام/ همکارانم درجا زنان به هم میرسند و داوری میکنند/ او از این پس چطور زندگی خواهد کرد؟/ بدون مرخصی سالانه/ بدون قهوه ساعت ده صبح/ بدون رئیس ...( استعفا، 1357: 44).
کودک
ویژگیهای شخصیتی "کودک" چون هوس ها و خواهشهای پیوسته، سبب شده است که صفارزاده از این ویژگیهای شناخته شدة کودک در شعر خویش بهره جسته و کودک را چون نماد متداول آن در ادب پارسی، نمادی از «احساسات خام و هوسهای زودگذر و ناپایدار» و نیز «ضعف و نیازمندی» قرار دهد. از این رو از کودک با تعابیری چون: کودک نادان شادی ها، کودک تن، کودک تنها و... یاد میکند.
کودک تنها دهد آواز:/ «مادر خالهای بخت من در دست های توست / آری آن دستی که محکم می فشارد برگ بازی را... (کودک قرن: 11).
در شعر «نستوه» نیز کودک نماد «تن و تعلقات دنیوی» قرار گرفته است.
نستو جاودانه مهرم که پایدار/ در پایگاه یاد تو فرزانه/ پر شکیب/ فکر نجات کودک تن را رها کند (نستوه: 14).
و همچنین در شعر «بیگانه» او شادیها و شادکامی ها را به کودکی نادان تشبیه کرده است.
ولی هرگز تو را ای کودک نادان شادیها نمیفهمم (بیگانه: 8).
مادر
"مادر" از جمله شخصیتهای مورد توجه صفارزاده است که در شعر او حول محور نقشش در ارتباط با کودک، چهره های نمادین گوناگونی را به خود میگیرد. گاه مادر شخصیتی قهرمان گونه و الهی مییابد و به یک «ایزد بانو» تبدیل میشود. اله ای که همواره حامی کودک و نجات بخش او از نیروهای اهریمنی و ترس ها و تنهایی های اوست. مادری که سوای شخصیت فردی و لغزش ها و اشتباهاتش، همیشه برای کودک مقدس و اطمینان بخش است. نمونه زیبای این چهره مادر را میتوان در شعر کودک قرن دید. در شعر کودک قرن، کودک در اندیشهها و راز و نیازهای شبانهاش پیوسته خواستار بازگشت مادر به خانه و در آغوش کشیدن اوست، اما مانع بزرگ این بازگشت پدر و نامهربانی او با مادراست.
کودک این قرن/ هرشب در حصار خانه ای تنهاست/ پر نیاز از خواب اما/ وحشتش از بستر آینده و فرداست/ بانگ مادر خواهیش/ آویزه ای در گوش این دنیاست.../ شام دیگر چون که خواب آید درون دیده او/ پرسد از خود«باز امشب مادرم کو؟/ بانگ آرامی درون گوش او آهسته لغزد: « مادرت اینجاست!.../ در سرای رنگی شب زنده داران/ در هوای گرم و عطر آمیز یک زندان.../ میزند فریاد مادر!/ جای من آنجاست/ آغوشی که مرد ناشناسی سر نهاده.../ شام دیگر مادرش درخانه است، آنجاست/ در اطاق او جدالی با پدر برپاست / گفتگویی تلخ و ناهنجار، دعوایی پر از تکرار... (کودک قرن، 1357: 10 - 12).
از چهرههای نمادین دیگری که از شخصیت "مادر" در شعر صفار زاده جلوهگر میشود، نماد زن در ارتباط با مرد، یا همسر است. در این چهره زن چهره چندان خوشایندی را از خود ارائه نمیدهد و بیشتر نماد «زنی وابسته و یا شخصیتی خودباخته» است که تمام فلسفة وجودی خود را در ارتباط با آرامش و لذت مرد میداند. در شعر سفر عاشقانه صفارزاده با زبانی کنایه آمیز از شخصیت این زنان سطحی نگر که از ارزش حقیقی خود غافلند انتقاد میکند و آنان را مورد شماتت قرار میدهد. این نماد زن در ادبیات ایران به کرات از سوی شاعران و نویسندگان مورد نکوهش قرار گرفته است و به صورت چهرهای منفی مطرح گردیده است.
در هفت سین باستانی/ سرخاب را دیدم که هلهله میکرد/ و سین قرمز سر ساکت بود/ ای بانوان شهر/ گلویتان هرگز از عشق بارور نشده است/ وگرنه سرخاب را به اشک میآلودید/ و سین ساکت سر را سلام میگفتید (سفر عاشقانه: 96).
یکی دیگر از چهره های نمادین "مادر" که در اغلب اشعار صفارزاده به گونهای مرموز و گذرا جلوه میکند، چهره «مادر صفارزاده» است. شخصیتی که به سبب حضور پر رنگش در ذهن شاعر در اغلب موارد، با خود شاعر یکی شده و او را وادار میکند تا با به تصویر کشیدن ویژگی ها و خصوصیات مادرش، مجالی برای بیان عواطف و احساسات گوناگون خویش بیابد. همین نمادینگی چهره مادر سبب شده است، که گاه او به صورت چهرهای مثبت و در اوج اعتلا و بزرگی و همراه با با نوعی نوستالوژی نمایان شود و گاه به صورت چهرهای نه چندان خوشایند و تداعی کننده نیمه تاریک شخصیت شاعر و آرزوها و امیال سرکوب شده او به تصویر کشیده شود. از این رو، شاعر هر گاه چهره مادرش را به تصویر میکشد، به گونهای به شخصیت خود نیز اشاره کند، که از بهترین نمونه هایی که شاعر در آن چهره مثبتی از مادرش را ارائه میدهد، میتوان به شعر«زادگاه» اشاره کرد. در این شعر، شاعر با اشاره به زادگاهش و درد ها و غم هایی که مادرش در زادن او متحمل شده در احساس یگانگی سرشار با مادر، با او احساس همدردی میکند و گویی که خود اوست، که در جایگاه مادرش وقایع را دیده و طعم درد را چشیده است.
من زادگاهم را ندیده ام/ جایی که مادرم/ بار سنگین بطنش را/ در زیر سقفی فرو نهاد/ هنوز زنده است/ نخستین تیک تاک ها قلب کوچکم/ در سوراخ بخاری/ و درز آجرهای کهنه/ و پیداست جای نگاهی شرمسار/ بردر و دیوار اطاق/ نگاه مادرم به پدرم/ و پدر بزرگم... (زادگاه، 1357: 23).
همچنین از نمونه هایی که شاعر درآنها چهرة ناخوشایندی را از مادرش ارائه میدهد، میتوان به شعر«تطاول پیوستگی» اشاره کرد. در این شعر صفارزاده با احساس نه چندان خوشایندی از مادرش یاد میکند و شخصیت مادرش را در ارتباط با پدرش، به چالش میکشد.
من از ستوه به دیدار بغض ها رفتم/ و شکوهای که میآید ز راههای حزین/ و نفرتی سنگین/ زمادرم که نگهبان لذت پدرم بود/ زحرف ها که همه یاوران شب بودند... (تطاول پیوستگی، 1391: 99).
نتیجه
برآیند تحقیق حاکی از آن است که بسامد برخی چهره های نمادین در اشعار صفارزاده چون چهره های مذهبی، به دلیل نگرش عقیدتی و جهان بینی مذهبی شاعر در حد چشم گیری بالاست، به گونهای که گاه این شخصیت ها تمام فضای شعری را احاطه کرده و با تحت تأثیر قرار دادن زبان شعری شاعر به آن صبغهای نمادین میبخشند که از بهترین نمونه های نمادینگی این چهرهها، میتوان به شعر بلند «سفر زمزم» اشاره کرد، که شاعر در آنها به صورتی نیک شخصیت اصلی شعر را در صورت یک نماد برجسته جلوه داده است. با وجود بسامد بالای نمادهای مذهبی در اشعار صفارزاده شاهد آنیم که روند تغییر و دگردیسی در این نمادها چندان چشمگیر نیست، چراکه به دلیل تقدس باورهای مذهبی در نزد شاعر، آنها کمتر از سوی شاعر دچار تغییر و دگردیسی شدهاند حال آنکه در اغلب دیگر شخصیت های نمادین میتوان روند دگردیسی را پی گرفت.
در بررسی نمادهای تاریخی نیز چنان به نظر میآید که کاربرد شخصیت های تاریخی کهن در اشعار شاعر بسیار کمرنگ است و دگردیسی چشمگیری در آنها روی نداده است و آنچه که از نمادینگی این شخصیت بیشتر به چشم میخورد، اغلب مربوط به شخصیتهای تاریخ معاصر شاعرند که به دلیل مقارنت زمانی با عصر شاعر، بررسی روند تغییر و دگر دیسی در آنها چندان مشهود نیست. در خصوص نمادهای شخصیت های اساطیری نیز این نکته قابل توجه است که پارهای از این نمادها دچار دگرگونیهای عمده شده و از صورت چهرهای مثبت به چهرهای منفی تغییر شکل دادهاند، اما پارهای دیگر بی تغییر مانده و در صورت متداول خود به کار گرفته شدهاند.
اما شایان توجه است که، آن دسته از نمادهای شعری شاعر که بیشتر حیطه توانمندی او را در خلق نمادهای نوین و نیز تغییر در مفهوم نمادهای شناخته شده ادبی میرساند، نماد شخصیت های عادی هستند. این نمادها که به صورت گستردهای در اشعار شاعر به کار گرفته شدهاند، حاصل ذوق و ابتکار ذهن خلاق شاعردر ایجاد سمبلهای نوینی هستند که اغلب در آثار پیش از او مسبوق سابقه نیستند و اگر هم هستند، شاعر از دریچه نگاه تیزبین خویش، با حفظ نمادینگی پیشین آنها، رنگ و بویی تازهای به آنها بخشیده است. به بیانی روشن تر گویی شاعر با خلق گسترده سمبلهای خصوصی در اشعار خود، راهی بهتر برای بیان عواطف و احساسات خود و نیز بیان اندیشه هایی که اقتضای سیاسی و اجتماعی زمان، مجالی برای بیان آشکار آنها را به شاعر نمیداد، یافته و از این رهگذر نمادهای جدیدی را وارد گنجینة زبان و ادب پارسی کرده است.
در نهایت با تأمل و مداقه در تمام چهره های نمادین اشعار صفارزاده شاید بتوان گفت که صفارزاده شاعری است که در اغلب موارد به جای دگردیسیهای گسترده در اشعارش به خلق نمادهای نوین روی آورده و از این رهگذر با تحت تأثیر قرار دادن زبان شعریش، آن را از زبانی عادی و شعارگونه به زبانی سمبلیک و شاعرانه نزدیک ساخته است.
منابع