تخلّص در شعر فارسی و عربی(بررسی تطبیقی نام‌های شعری در نزد شاعران فارسی‌زبان و عرب)

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه تربیت مدرس

2 دانش‌آموختۀ دکتری زبان و ادبیات فارسی،دانشگاه تربیت مدرس

چکیده

یکی از ویژگی­های اصلی شعر فارسی، تخلّص شعری است. این موضوع دست­کم تا پایان عصر مشروطه، دغدغۀ ذهنی بخش گسترده­ای از شاعران محیط­های فارسی­زبان در مشرق ‎زمین بوده و از طریق شعر فارسی در میان دیگر ملل مسلمان نیز رواج یافته است. تخلّص، بدان گونه که در میان ایرانیان گسترش داشته، در میان عرب شهرت نیافته است و با نام لقب ­شعری در نزد آنان شناخته شده و از این راه بر میراث شعری شاعران عربی تأثیر گذاشته است. مقاله حاضر با روش توصیفی- تحلیلی به مقایسه نام­های شعری شاعران فارسی‏زبان و عرب ذیل «تخلّص و القاب شاعرانه» در شعر فارسی و عربی پرداخته‌، ویژگی­های آن را در دو فرهنگ بررسی کرده است. سؤال اصلی پژوهش این است که «نام‌های شعری شاعران فارسی ‏زبان و عرب از لحاظ نوع نام، جایگاه و اهمیت آن تا چه حدی با یکدیگر شباهت و تفاوت دارند؟» نتیجۀ پژوهش نشان داد تخلّص به­ دلیل گسترش شگفت­انگیز آن در شعر فارسی، در شعر عربی نیز تأثیر گذاشته است. در کنار عوامل مؤثّر، در گزینش نام‌های شعری اعم از تخلّص، لقب و نام مستعار، گاه عوامل بیرونی مانند حوادث، ممدوحان، ولی‌نعمتان و اوضاع اقلیمی جامعه و گاه عوامل درونی مانند عقاید باطنی شعرا مؤثّر بوده ­اند

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

Pen- Name in Persian and Arabic Poetry A Comparative Study of Pen-Name in Persian and Arabic Poets

نویسندگان [English]

  • Ebrahim Khodayar 1
  • Yahya Obaid Saleh Obaid 2
1 Assistant professor of Persian Language and Literature, Tarbiat Modares University
2 Ph.D. Graduate of Persian Language and Literature, Tarbiat Modares University
چکیده [English]

Pen-name (Takhalloss) is one of the main features of Persian poetry. It has been a matter of concern among many of Persian language geography poets in the orient at least up to the Mashrouteh era. Pen-name has been promoted among the other Muslim nations throuph Persian poetry. Although it is not as famous in the Arab nations as in the Persian speaking nations, it is known as “Alqab-o-shoara” among the Arab nations and, through this way, it has affected the poetrical wealth of the Arabic poets.
 The Present paper, using description-analystic approach, compares the pen-names of Persian and Arabic poets under the title of “pen-names” and investigates their features in both cultures. The main research question is: What are the similarities and differences of poetic-names, in Persian and Arabic poets in terms of the type of name, position and importance? The results showed that Pseudonym by its amazing expansion in Persian poetry has also influenced Arabic poetry. In addition to the factors affecting in the choice of pen-names (like pseudonym, pen-name, nickname...), sometimes such external factors as events, commends, community benefactors and climate, as well as internal factors including the poets’ inner beliefs are associated too..

کلیدواژه‌ها [English]

  • Pen-Name
  • Surname
  • Pen Name (pseudonym)
  • Persian and Arabic Poetry

مقدمه

پیدایش شعر فارسی و رشد و گسترش انواع ادبی و قوالب شعری در آن، در عصر اسلامی، به­رغم آنکه در بستر فرهنگ ایرانی شکل گرفته است و عناصر آن به محیط ایران و شرایط سیاسی و اجتماعی آن وابسته بوده، به دلیل همراهی آن با سنّت­های فرهنگ اسلامی و زبان عربی در طول حیات خود، پیوسته در تعامل با آن بوده است. یکی از ویژگی­های اصلی شعر فارسی که علاوه بر تأثیر فراوان در حیات شعری شاعران ایرانی ­در سنّت شعری شاعران عرب نیز نفوذ کرده است، مسألۀ تخلّص شعری است که در شعر هیچ ملّتی دیده نشده است (شفیعی کدکنی، 1382: 46). این سنّت در ادبیات عرب و با ویژگی­های خاص خود با نام القاب شاعرانه رواج یافته است. گسترش شگفت‏انگیز تخلّص و موضوعات مرتبط با آن در سنّت شعری ایرانیان به گونه­ای بوده است که به‏رغم تفاوت اساسی با کاربرد نام­های شاعرانه در شعر عربی، به عنوان امضای شاعر، در این فرهنگ نیز نفوذ کرده و برخی از شاعران عرب به تأسی از سنّت شعر فارسی برای خود نام شعری انتخاب کرده‌اند.

 

1- مسأله، فرضیه، روش و پیشینة تحقیق

 نگارندگان در این مقاله با استفاده از روش توصیفی ـ تحلیلی بهبررسی تطبیقی نام­های شعری در نزد شاعران فارسی­زبانو عرب پرداخته، در پی یافتن تفاوت­ها و شباهت­های این موضوع و نیز نشان دادن میزان تأثیر و تأثر آن دو بر یکدیگر هستند. سؤال اصلی این پژوهش این است که نام‌های شعری شاعران فارسی‎زبان و عرب از لحاظ نوع نام، جایگاه و اهمیت آن تا چه حدی با یکدیگر شباهت و تفاوت دارند و میزان تأثیر و تأثر آن­ها بر یکدیگر؛ بویژه تأثیر تخلّص فارسی در شعر عربی، چیست؟ فرضیة پژوهش بر این اساس استوار است که هرچند به دلیل نزدیکی سنّت­های ادبی دو ملّت و تأثیر و تأثر طبیعی آن­ها از یکدیگر، شباهت­های فراوانی در سنّت­های ادبی آن­ها یافتنی است،  به دلیل ویژگی­های سیاسی و اجتماعی و شرایط خاص فرهنگی دو ملّت، تفاوت­های قابل توجهی از این منظر در دو ادبیات دیده می­شود؛ با این حال تخلّص در شعر فارسی در ادبیات عرب نیز تأثیر گذاشته است.

    در ادبیات عرب، القاب ‌شاعران از عصر جاهلی تا عباسی جمع‌آوری شده‌است (عانی، 1971). علاوه بر این، در این باره می­توان در دیوان شاعران، کتاب­های فنون بلاغت و تاریخ ادبیات نیز در باب القاب شاعران مطلبی پیدا کرد؛ اما تا کنون نوشته­ای تحلیلی در زمینۀ سیر تحوّل القاب شاعران عرب تدوین نشده ­است. در زبان فارسی نیز علاوه بر کتاب‌های فنون بلاغت، دانشنامه­ها و فرهنگ­های عمومی کلاسیک عربی و فارسی از جمله ترجمان­البلاغه از محمدبن عمر رادویانی، المعجم فی معاییر اشعارالعجم از شمس قیس رازی­ و العمدة فی محاسن­الشعر و آدابه و نقده از ابن­­رشیق قیروانی تا کشّاف اصطلاحات­ الفنون تهانوی و بدایع­الافکار فی صنایع‎الاشعار ملاحسین واعظ کاشفی سبزواری (حفیظی، 1386: 2/287) و در دوران معاصر در کتاب­های مربوط به علوم بلاغت و نقد ادبی از جمله در فنون بلاغت و صناعات ادبی (همایی، 1370: 97-101)، واژه­نامۀ هنر شاعری (میرصادقی، 1373)؛ فرهنگ اصطلاحات ادبی (داد، 1382)؛ دانشنامۀ ادب فارسی جلد دوّم: فرهنگنامۀ ادبی (عباسپور، 1381)؛ دانشنامۀ زبان و ادبیات فارسی (حفیظی، 1386) و دایرةالمعارف بزرگ اسلامی (پژوهنده، 1385)؛ در ذیل «تخلّص»، مقالاتی دربارة تخلّص و لقب به شکل مستقل نوشته شده است. «روان‌شناسی اجتماعی شعر فارسی (در نگاهی به تخلّص‌ها)» (شفیعی کدکنی، 1371]چاپ 1382[)؛ «لقب و لقب‏گذاری در ایران» (فرشیدورد، 1380 و 1381)؛ «راز تخلّص در شعر فارسی» (نیک­منش، 1382)؛ «گریزی به تخلّص در شعر فارسی» (نیک‏منش، 1385)، مقالۀ تطبیقی «مقارنة طرق اختیار القاب‌الشعراء العرب و الفرس»1 (ابوالقاسمی، خدایار و عبید، 1385/2006) و «بررسی تخلّص در غزل­های نظیره­وار دورۀ بازگشت ادبی» (احمدی­پور، ملک­ثابت و جلالی پندری، 1389) از پایان­نامه­ها و رساله­های دانشجویی، که بصورت مستقل یا با اشاره به این موضوع در بخشی از اثر، به این مسأله پرداخته باشند، پایان­نامۀ فرهنگ تخلّص در شعر فارسی تا دورۀ مشروطه (متوسل، 1379) و بخش «تخلّص» از رسالۀ بررسی پایگاه اجتماعی شاعران (آدینه­کلات، 1388: 75-104) اهمیت بیشتری دارند. رسالۀ اخیر نکتۀ ناگفته­ای را در این باره، باقی نگذاشته است. در زمینۀ مقایسۀ تطبیقی این دو با یکدیگر و در دو فرهنگ، پایان­نامۀ مقایسۀ اسامی شعری شاعران عربی و فارسی اعم از لقب، کنیه و تخلّص شعری (عبید، 1385) درخور توجه است.

 

2- تخلّص در شعر فارسی

تخلّص اسمی است که شاعر آن را در شعر خود می‌آورد و آن اسم بر او دلالت می‌کند. وقتی این واژه وارد زبان فارسی شد، شاعران ایرانی آن را به معنای دقیق و ادبی به‌کار برده، به اصطلاح ادبی تبدیل کردند. واژة تخلّص در زبان عربی به معنایِ «آوردن نام شاعر در شعر» وجود ندارد. این واژه دراصل، از ریشة عربی «خَلَص» گرفته شده و در قرآن کریم به این شکل آمده است: «فلما استیئسوا منه خلصوا نجیا...» (یوسف/ 80). بنابراین، تخلّص در لغت به معنای «رهایی یافتن و رَستن و رهایی جستن» و در اصطلاح ادبی به معنای نام هنری و شعری شاعر است که در قرون نخستین شکل­گیری ادب فارسی در قصیده و بندرت در قالب­های دیگر شعری به کار می­رفته است (پژوهنده، 1385: 684). بنابر تحقیق شفیعی کدکنی (1382: 53)، نخستین کاربرد آگاهانۀ تخلّص در شعر فارسی از آن رودکی سمرقندی (ف. 329ق) است. این سنّت از قرن ششم به بعد آهسته­آهسته جایگاه خود را در قالب‏های شعر فارسی پیدا کرد تا اینکه در قرن هفتم به بعد تثبیت شد (احمدی­پور، ملک­ثابت و جلالی پندری، 1389: 32).

تخلّص در معنای نخست، بدون تردید برگرفته از سنّت شعر عربی و قالب قصیده است. پس از اسلام، شاعران پارسی‌گو با تأثیرپذیری از قالب قصیدۀ عربی، از ویژگی‌های خاص و ارکان اصلی این قالب تقلید کردند. متوسّل در پایان­نامۀ خود (متوسل، 1379: 23)، و بعدتر دیگران، با آگاهی و ارجاع به آن (آدینه­کلات، 1388: 77-80)، یا بدون اطّلاع و بدون ارجاع به آن (نیک‌منش، 1385: 126-132)، دربارۀ پیشینۀ این تحوّل و سیر تاریخی این دگردیسی؛ یعنی تحوّل واژة تخلّص از معنای اولیه (لغوی؛ بیت گریز و رهایی) به معنای ثانویه (اصطلاحی؛ نام هنری و شعری) مطالب سودمندی بیان کرده­اند.

 اما وجه تسمیة تخلّص این است که کاربرد آن در قصیده به معنای «رهایی و گریز»  و انتقال از یک غرض شعری ـ عشق و وصف آن و ... ـ به غرض دیگر ـ مدحِ ممدوح و ... ـ است (ابن­الرّسول، 1389: 36) و به‌ نظر می‌رسد آوردن اسم شاعر در پایان غزل یا قصیده -گرچه در قرون نخستین شکل­گیری شعر فارسی در اول شعر هم دیده شده- نزدیک به همین معناست که شاعر غزل یا قصیده را به ‌پایان می‌برد. در مقالة «نام مستعار» وجه تسمیة تخلّص2 در هر دو معنا دیده می­شود (رک. نبوی‌نژاد، 1383: 105). جلال‌الدین همایی دربارة تخلّص گفته‌ است: «کلمة تخلّص در اصطلاح شعرا به دو معنا معمول است: 1. نام شعری شاعر که شبیه اسامی خانوادگی است از قبیل فردوسی، نظامی، سعدی، حافظ، جامی و امثال آن. این لقب شعری، معمولاً کار امضای شاعر را می‌کند و در آخر غزل می‌آید. 2. تخلّص قصیده به معنای گریز زدن و انتقال یافتن از پیش‌درآمد تشبیب و تغزّل به مدیحه یا مقصود دیگر...» (همایی،1370: 99).

 

3- تخلّص در قالب‌های شعری

دربارة جای تخلّص در قالب‌های شعری به هر دو معنای اصطلاحی آن، مطالب زیر گفتنی است:

1. تخلّص به معنای گریز از مقدمه به اصل مطلب ـ یا از یک غرض به غرض دیگر ـ در قصیده «حدود یک یا دو بیت است که در پایان نسیب و برای ورود به موضوع اصلی قصیده (مدح، هجو یا غیره) می‌آید و در تغزّل یا ضمن وصف طبیعت و معشوق سخن را به شخص موضوع مدح یا هجو می‌کشاند» (داد، 1383: 376). قصیده‌ها بویژه قصیده‌های مدحی، اغلب چهار بخش دارند: تشبیب، تخلّص‌، مدح و دعای تأبید. بیت‌های آغازین قصیده را که معمولاً وصف طبیعت یا شرح وصال یا فراق معشوق است، تغزّل (شعر عاشقانه گفتن)، تشبیب (احوال ایام جوانی را ذکر کردن) یا نسیب (شعر لطیف دربارة زنان) می‌نامند. گاهی شاعر قصیده را با چیستان (لغز) یا مناظره شروع می‌کند و سپس با یک یا دو بیت تغزّل را به مدح می‌کشاند که این بخش را تخلّص می‌نامند. مهارت شاعر در پیوستن مقدمة قصیده به مدح‌ و ظرافتی که در این مورد به‌کار می‌برد، «حُسن تخلّص» نامیده می‌شود (میرصادقی، 1373: 54). «حسن تخلّص یا هنر و ظرافت شاعر در پیوند مقدمه به موضوع اصلی از شعر عرب وام گرفته شده است» (نیک‌منش، 1382: 38). شاعران انتخاب جایگاه تخلّص را در قصیده و غزل، معیار زیبایی و کاربرد هنری تخلّص دانسته‌اند؛ یعنی اگر شاعر بتواند از عهدة انتقال موضوع در قصیده بخوبی برآید، آن را حُسن تخلّص می‌نامند و بندرت شاعری از آوردن تخلّص سر باز زده ‌است.

2. تخلّص به معنای آوردن نام هنری و شعری در غزل؛ بویژه در بیت پایانی از قرن ششم به بعد رواج یافت و جای آن در پایان غزل از دوران مغول3 (احمدی­پور، ملک­ثابت و جلالی پندری، 1389: 32) تثبیت شد.

3. تخلّص شعری در قالب‌های دیگر مثل مثنوی، قطعه، رباعی، دوبیتی، ترکیب‌بند، ترجیع‌بند، مستزاد و مسمّط دارای جای خاصی نیست و بندرت در شعر ذکر می‌شود. آوردن تخلّص در این قالبهای شعری مرسوم نبوده و شاعر به‌دلخواه خود هرجا که لازم می‌دیده از آن استفاده می‌کرده است.

4. تخلّص شعری در ادبیات معاصر: کاربرد تخلّص در شعر نیمایی و شعر سپید با تخلّص در شعر کلاسیک متفاوت است. بدین تربیت که اگر شاعران عصر کلاسیک تخلّص خود را براساس نام ممدوح، نام کوچک، لقب، مقام، شغل، زادگاه یا توصیه و پیشنهاد کسی انتخاب می­کردند «در دورة معاصر، تخلّص بیشتر بر مبنای جهان‌بینی شاعران و اندیشة آنان برگزیده شده ‌است» (عباسپور، 1381: 2/ 323).

تخلّص در ادبیات معاصر، اسم مستعاری (pen name) است که به جای تخلّص شعری به‌کار می‌رود و لازم نیست شاعر آن را در شعر بیاورد. این اسم مستعار، اغلب از یک یا دو کلمه یا یک حرف تشکیل می‌شود. حرف یا کلمة اول معمولاً حرف اول نام شاعر است و کلمة دوم بصورت رمزی می‌‌آید؛ مانند م. آزاد: محمود مشرف تهرانی؛ م. سرشک: محمدرضا شفیعی کدکنی؛ ا. بامداد: احمد شاملو؛ م. امید: مهدی اخوان ثالث. تخلّص بعضی از شاعران نیز یک کلمه است، مانند نیما که نام شعری علی اسفندیاری است. اخوان نام شعری خود را همانند شاعران کلاسیک ­سرای معاصر در بسیاری از اشعار سنّتی خود به کار می­برد:

جز آسمان که بُوَد آشنای اختر  من

 

امیدِ امید نباشد به هیچ­کس ما را
                             (اخوان ثالث، 1384: 16)

4- لقب در زبان فارسی و عربی

واژة تخلّص از آغاز تا قرن ششم هجری به عنوان لقب شاعری یا نام مستعار به کار نرفته است و به‌جای آن از لقب شاعری4 یا شهرت ادبی استفاده می­شده است. اینکه از چه زمانی لقب شعری، تخلّص خوانده شده ‌است، خود باید موضوع تحقیقی جداگانه قرار گیرد (شفیعی کدکنی، 1382: 56)؛ اما لقب در فارسی «اسم یا صفتی ‌‌است که بصورت عنوانی، معمولاً برای بزرگداشت به نام کسی اضافه می‌کنند یا به جای نام او به کار می‌برند (انوری، 1383: ذیل «لقب»).

انواع گوناگونی از لقب و تخلّص در ایران معروف بوده ‌است؛ مانند لقبعلمیبرای نظام‌العلماء تبریزی، بحر‌العلوم قزوینی، عین‌القضاه همدانی؛ لقب دولتیبرای نظام‌الملک طوسی؛ لقب مذهبی برای امام‌الحرمین عبدالملک جوینی؛ لقب شغلیبرای عطّار نیشابوری و خیّام؛ لقب عامیانه برای باباطاهر عریان؛ بنابراین لقب در هر دو زبان فارسی و عربی گاهی جانشین نام اصلی می‌‌شود که می‌توان آن را «نام فرعی» نامید؛ مانند صاحب­ به جای اسماعیل­بن عبّاد، نظام‌الملک طوسی به جای ابوعلی حسن طوسی، عین‌القضاه به جای ابوالمعالی عبدالله همدانی. در مقالۀ خسرو فرشیدورد آمده است: «لقب (پاژنام) اسمی است غیر از نام اصلی که حاوی مدح یا ذمّ باشد» (1381: 87).

 

5-    اهمیت تخلّص در ادبیات فارسی

هرچند و بنابر نقل قولی افسانه­ای و غیر قابل باور، قدیم‌ترین نمونة شعر فارسی یا پهلوی فارسی‌شده که در کتاب‌های تاریخ دورة اسلامی نقل شده‌، عملاً دارای نام شاعر (و با اغماض تخلّص) است:

منم آن شیر گله منم آن پیل یله

 

نام من بهرام گور کنیتم بو‌جبله
                            (رک. صفا، 1371: 1/ 170)

    بیشتر شاعران ادبیات فارسی- چه دارای دیوان و چه بی‌دیوان- برای تخلّص اهمیت قائل بودند؛ به گونه­ای که حدود نود درصد آنان از عصر رودکی تا به امروز لقب شاعری داشته‌اند؛ چرا که تخلّص معرّف شاعر و در حکم امضای او در شعر است. نوع جدیدی از تخلّص را که امروزه شاعران به‌کار می‌برند، اسم مستعاری است که کسی نمی‌داند از آنِِ کدام شاعر است، جز نزدیکان خود شاعر و این به‌علّت تنگناهای سیاسی­ای است که شاعر در آن واقع می‌شود. در گذشته، خود شاعر یا استاد یا حامی و ولی‌نعمت او تخلّص را انتخاب می‌کردند؛ هم از این روست که تا به حال به غیر از وطواط (رک. عبید، 1385: 14) و فردوسی، شاعر مشهوری بدون تخلّص دیده نشده‌، حتی با اغماض می‏توان ادعا کرد فردوسی یک بار در داستان «خواب دیدن فردوسی، دقیقی را» تخلّص (نه به معنی نام هنری؛ بلکه به معنی نام خود)، به کار برده است:

چنان دید گوینده یک شب به خواب

 

 که یک جامِ می داشتی چون گلاب

دقیقی ز جایی پدید آمدی

 

بران جامِ می داستان­ها زدی

به فردوسی آواز دادی که می

 

مخور جز بر آیینِ کاووس کی
(فردوسی،1373: 3و4/ 65 به نقل از آدینه­کلات،1388: 84 ، 249)

  در دوره‌های بعد، تخلّص یکی از ویژگی‌های اصلی شعر فارسی می‌شود. برخی مانند رادویانی و هجویری از متقدمان و از معاصران جلال‌الدّین همایی (1370: 99) بر آن‌اند که تخلّص به منزلة مُهر یا امضایی است که مالکیّتِ شاعر را بر اثر شعری تثبیت می‌کند و به همین دلیل، هر کسی که می‌خواسته شعرِ دیگری را سرقت کند، اوّلین کارِ او تغییر تخلّص آن شعر بوده است. رادویانی در ترجمان‌البلاغه به این مسأله اشاره کرده است که «شعر مزوّر و نامزوّر به تخلّص شناسند». (57). هجویری در مقدمة کشف‌المحجوب می‌گوید: «مرا این حادثه [سرقتِ آثار] افتاد به دوبار، یکی آنکه دیوان شعرم کسی بخواست و بازگرفت [نگه داشت و پس نداد] و حاصل کار جز آن نبود که جمله را بگردانید و نام من از سرِ آن بیفکند و رنج من ضایع کرد» (هجویری،1386: 2).

مقصود این است که او در شاعری تخلّص نداشت و نمی‌گوید که تخلّص یا نامش را از شعرها تغییر داد؛ بلکه می‌گوید نامش را از اول کتاب برداشت و نام خود (یعنی سارق) را بر آن نهاد و این نشان می‌دهد، دیوان هجویری تخلّص نداشته است.

شاعران به تخلّص بسیار اهمیت می‌دادند و از روش‌های بسیاری برای انتخاب تخلّص شعری استفاده می‌کردند. در دوره‌های نخستین، لقب شاعری بیشتر از نسبتِ شغلی و یا نسبتِ محلّی و دیگر زمینه‌های پیدایش نام‌های خانوادگی سرچشمه ‌گرفته­است؛ مانند رودکی، کسایی، دقیقی و... یا از نام ممدوح مانند منوچهری که از نام منوچهربن‌قابوس، خاقانی که از نام خاقان اکبر منوچهر شروانشاه و یا تخلّص سعدی که از نام اتابک ابوبکربن سعد زنگی گرفته شده است (رک. آدینه­کلات، 1388: 86-87، ابوالقاسمی، خدایار و عبید، 2006: 2).

به گمان شفیعی کدکنی، پس از حملة مغول، تخلّص‌ها دربردارندة معانی غم و رنج و محرومیت در شعر فارسی می‌شود. وی می‌گوید بی‌تردید استبداد و نظام‌های خودکامة حاکم بر ایران در تقویت این بار معنایی غم و رنج در تخلّص‌های شعر فارسی مؤثّر بوده ‌است و ادامه می‌دهد: «اگر آموزش‌های دل‌انگیز عُرفا در باب مفاهیمی از نوع «فنا»، «فقر» و کوچک و ناچیز کردن و تحقیر آدمی در برابر «وجود مطلق» نبود، شاید به این شدّت تخلّص‌هایی از نوع «حقیر»، «احقر»، «گدایی» و «فقیر» رواج نمی‌یافت؛ و اگر صوفیه «عقل» را تا بدان پایه بی‌اعتبار و بی‌ارزش نکرده بودند، این همه «جنون»، «مجنون»، «دیوانه»، «ابله» و «ابلهی» در تخلّص­های شعر فارسی ظهور نمی‌کرد» (همان، 65- 66).

    شفیعی کدکنی در باب اهمیت تخلّص و کاربرد آن در شعر فارسی نیز می‌گوید: «همین تزاحم شعرا برای به ثبت رساندن تخلّص‌ها به نام خویش، از یک سوی (مسألة تقاضا) و محدود بودن اسامی خوشاهنگ خوش‌معنایی که در همة اوزان به راحتی جایگزین شود... کار را به جایی رسانده‌ است که کالای تخلّص "بازار سیاه" پیدا کند (همان، 59).

گاه یک تخلّص میان چند شاعر مشترک بوده است؛ مانند تخلّص حافظ برای 32 شاعر، عطار تخلّص4 شاعر، سعدی تخلّص4 شاعر و نظامی تخلّص6 شاعر (رک. فرهنگ سخنوران، صفحات متعدد). ازسوی دیگر، کم نبوده‌اند شاعرانی که دو یا سه تخلّص داشته‌اند؛ مثل حقایقی/ خاقانی و عطار/ فرید در دوران گذشته و شهریار/ بهجت در دورة معاصر.5

خرید و فروش تخلّص نیز در میان شاعران رواج داشته است؛ مثلاً «نظیری نیشابوری با نظیر مشهدی قرن دهم هم‌زمان بودند که نظیر مشهدی تا آن زمان نظیری تخلّص داشت. نظیری نیشابوری از وی درخواست تبدیل تخلّص نمود. وی به پاس خاطرش یای نسبت را از تخلّص خود ساقط کرد. ملا نظیری ده‌هزار روپیه به وی بخشید» (صفا،1380: 5/ 902). یا این حادثه که مجیرالدین بیلقانی از تخلّص خاقانی برای توهین و هجو مردم اصفهان استفاده ‌کرد و آن را به خاقانی نسبت‌ داد و در پی آن، جمال‌الدین عبد‌الرّزاق اصفهانی باشتباه خاقانی را هجو کرد:

 

کیست که پیغام من به سوی شروان برد

 

یک سخن از من بدان، مرد سخندان برد

گوید خـاقـانـیا این همه ناموس چیست

 

نه هرکه دو بیت گفت لقب زخاقان برد
                  (رک. صفا، 1371: 2/ 780)

6- لقب در ادبیات عرب

لقب اسمی است که به مرور زمان به عنوان اسم خاص، نام خانوادگی یا طایفه شناخته می‌شود و برای تفاوت نهادن بین افراد همنام اعطا می‌شود. درواقع، لقب بر اساس سن، پایه و مقام و وضعیت ظاهری به افراد اطلاق می‌شود. لقب می‌تواند هم تشریفاتی باشد و هم برای تعیین هویت به‌کار رود. در دورة جاهلیت، عرب‌ها القاب زننده‌ای به دشمنان خود می‌داده‌اند، حتی در قرآن نسبت به گذاشتن لقب­های تحقیر‌آمیز هشدار داده شده است: «و لاتنابزوا بالألقاب» (حجرات/ 11).

لقب به وضعیت ظاهری افراد نیز اشاره دارد؛ مانند الابرص (پیس)، الاقرع یا الاصلع (طاس)، الجاحظ (چشم‌برآمده)، الاعمش (شب‌کورِ خیس­چشم) و الاخفش (کم‌بینا و تنگ‌چشم). لقب شاعران نه تنها بر مدح و ذم؛ بلکه بر معانی دیگر هم دلالت دارد و این مسأله در لقب گرفتن شاعران از شعرهایی که گفته‌اند آشکار است. برخی لقب‌ها نیز به صفتی اشاره می‌کند؛ مانند تماضر بنت عمرو بن حارث بن شرید ملقّب به خنساء (فرو رفتگی بینی و نوک تیز آن) و ثابت­بن اوس الازدی ملقّب به شنفری (درشت لبان)، بعضی لقب‌ها نیز به ‌دلیل کار خاصی که انجام داده‌اند، به آن‌ها داده شده است.

هم اکنون بسیاری از القاب نام خانوادگی افراد شده‌اند. در لسان‌العرب چنین آمده است:  «لقب اسمی است که بدان نام‌گذاری نشده ‌است. (و در مثل) او را به فلانی لقب داده و آن لقب به او چسبیده (و برازندة او شده است) ... می‌گویند مرد را با بهترین نام خود صدا بزنید» (ابن‌منظور، ذیل «لقب»). لقب در ادبیات عرب اغلب به منظور بدگویی و نکوهش به‌کار رفته است. چنان‌که حماسی، شاعر دورة اموی از بنی فزاره گفته ‌است:

 

أُکنِّیهِ حینَ أُنادیَهُ لِأُکرِمَهُ

 

و لا أُلقِّبَهُ والسوأَةُ اللقبُ
                    (بغدادی، 1979: 9/ 141)

 

 

 

ترجمه: «وقتی‌ او را با کنیه صدا می‌زنم، بزرگوار می‌شمارم و لقب برای او نمی‌گذارم؛ زیرا گذاردن لقب نکوهش شده‌ است

جرجانی در تعریف لقب نوشته ‌است: «اسمی است که انسان بعد از نام کوچک خود بدان نامیده می‌شود و باید معنادار باشد اعم از مدح یا ذم» (1985: 247). شاعر دورة عباسی ملقّب به مُبرّد در اهمیت معنای لقب می‌گوید:

 

و قلَّما أبْصرَتْ عیناک ذا لقبٍ

 

إلا و معْناهُ - إنْ فتشتَ - فی لقبه
                           (عانی، 1971: 211)

ترجمه: «چه‌قدر کم‌اند کسانی که دارای لقب هستند و اگر معنای لقب را جست‌وجو کنی، شخصیت صاحب ‌لقب را در لقب او خواهی یافت»

7- جای لقب شاعری (تخلّص) در نزد شاعران عرب

لقب شاعری با توجه به کاربرد آن در اشعار شاعران عرب جای خاصی ندارد و مانند شاعران ایرانی- از آغاز تا قرن پنجم هجری- به‌دلخواه خود هرجا که لازم می‌دیده‌اند، از لقب استفاده می‌کردند. شاعران عرب، لقب شاعری خود را در بعضی از قصیده‌ها، قطعات یا تک‌بیت‌ها ذکر کرده­اند؛ همان‌گونه‌که شاعران ایرانی تخلّص خود را در قالب‌های مثنوی، قطعه، رباعی، دوبیتی، ترجیع‌بند، ترکیب‌بند، مسمّط و مستزاد می‌آورند؛ بنابراین تخلّص و لقب در اغلب قالب‌های شعری جای مشخصی نداشته است.

با اینکه تخلّص یکی از ویژگی‌های شعر فارسی است و فقط نزد شاعران ایرانی کاربرد دارد، در برخی از منابع به تعدادی از شاعرانِ عرب ِدارای تخلّص اشاره‌ شده که به شیوۀ ایرانیان برای خود تخلّص برگزیده­اند. البورینی در مورد یکی از شاعران می‌گوید: «مخلصه [یعنی تخلّصه] سالک علی طریقه شعر الفرس» (2/ 170)؛ یعنی به «سالک» به سبک شاعران ایرانی تخلّص می‌کرد. در کتاب سِلک‌الدّرر در شرح حال بسیاری از شاعران عرب‌زبان در قرن یازده و دوازده هجری چنین آمده ‌است: «الملقب بـ [...] علی طریقه شعراء الفرس و...» (مرادی، 1/ 108) و منظورش این است که این شاعر لقب شعری یا تخلّصی دارد به فلان نام و این‌گونه اختیار لقب شعری و تخلّص از ویژگی‌های شاعران ایرانی است.

با توجه به آنچه گفته شد، می­توان نتیجه گرفت، بی‌تردید شاعران عرب قرن یازده و دوازده هجری تخلّص خودشان را به تأثیر از فرهنگ و ادب فارسی برگزیده‌اند که این امر نتیجۀ مستقیم تبادل فرهنگی بین دو ملّت مسلمان بوده است.

 شاعران عرب وقتی نام شهرت یا لقب شاعری خود را به‌کار می‌برند، به این معناست که خود را تعریف و توصیف می‌کنند یا پیام خود را به دیگران می‌رسانند. این لقب‌های شاعری گاهی مورد خطاب دیگران قرار گرفته است. جمیل بثینه اسم خود را چند بار در دیوان به‌جای لقب شاعری آورده است:

 

و قالوا: جمیلٌ بات فی الحیّ عندها

 

و قد جردوا أسیافهم ثم وقفوا
                     (جمیل بثینه، 1982: 31)

 

ترجمه: «و گفتند جمیل در قبیله شب را پیش بثینه سپری کرد. از همین روی بر من شمشیر کشیدند، سپس شمشیرشان را غلاف کردند»

یقولون: مهلاً ، یا جمیلُ ، و إننی

 

لأقسِمُ ما لی عن بُثینة َ من مَهلِ
                                     (همان، 36)

ترجمه: «می‌گویند ای جمیل! شکیبا باش. ولی من سوگند می‌خورم که نمی‌توانم دربارة بثینه صبر پیشه کنم».

 

و قالوا: نراها ، یا جمیلُ، تبدّلتْ

 

و غَـیَّرها الواشی؛ فقلتُ: لعلها!
                                     (همان، 85)

ترجمه: «و گفتند ای جمیل! به‌نظر می‌رسد سخن‌چینان نظر او را به تو تغییر داده‌اند. گفتم: شاید»

فرزدق نیز چند بار لقب خود را به‌جای لقب شعری قرار داده ‌است:

 

أَلا کَیـفَ البَقــاءُ لِبـاهِلِـیٍّ

 

هَـوی بَیـنَ الفَـرَزدَقِ وَ الجَحیـمِ
                         (فرزدق، 1987: 544)

ترجمه: «چطور باهلی (شاعری از قبیلة باهله) زنده خواهد ماند، درحالی‌که او (با دخالت وی) میان فرزدق و دوزخ افتاده ‌است»

وَ قَالَت کُـلَیبٌ قَمِّشـوا لِأَخیکُـمُ

 

فَـفِـرّوا بِـهِ إنَّ الفَـرَزدَقَ آکِلُـه
                                   (همان، 504)

ترجمه:«قبیلة کلیب گفت: برادرتان را کمک کنید و او را فراری دهید، چون فرزدق او را نابود می‌کند»

 

لا فَضـلَ إِلَّا فَضْـلُ أُمٍّ عَلـى ابْنِهـا

 

کَفَضـلِ أَبی الأَشبالِ عِندَ الفَـرَزدَقِ
                                 
(همان، 409)

ترجمه: «هیچ برتری­ای مانند برتری ابوالاشبال نزد فرزدق نیست، مگر برتری مادر بر پسرش».

از این قبیل موارد در ادبیات عرب فراوان به‌چشم می‌خورد؛ مانند علی­بن زاید- یکی از شاعران مردمی سنّتی یمن- که اسمش را در دیوان، لقب شعری خود قرار داد:

 

یقول عَلی وِلْد زاید، لا رِزقَ یأتی لِجالِس

 

إِلا لأهـلَ المَغارِس، وَمَنْ‌ قَرأ فی ‌المَدارِس
                              (ابن‌زاید، 1988: 70)

ترجمه: «علی­بن زاید می‌گوید رزق و روزی نصیب آدم بیکار نمی‌شود؛ بلکه به دهقانان و کسانی که درس خوانده‌اند، می‌رسد».

شاعران عرب به تخلّص اهمیت زیادی نمی‌دادند. ممکن است شاعری به لقبی مشهور باشد؛ اما همیشه به آن تخلّص نمی‌کند. اگر شاعری در اول یا وسط یا آخر قصیده اسم خود را بیاورد، بیشتر از اسم کوچک یا کنیه، و کمتر از لقب استفاده می‌کند؛ زیرا لقب نزد عرب اغلب جنبة منفی دارد. ممکن است، شاعری دو لقب داشته باشد؛ یکی برای سربلندی و افتخار و دیگری برای تحقیر و توهین؛ مانند عنتره‌العبسی:

ینادوننی فی السلم یابن زبیبة

 

و عند احتدام السیف یابن الأطایب
                            (عنتره، 1981: 32)

ترجمه: «در روزگار صلح و آرامش مرا به نام ابن‌زبیبه- نسبت به مادرم- صدا می‌زنند و در روزگار جنگ به نام ابن‌الاطایب- نسبت به پدرم- می­خوانند».

 

8- اهمیت لقب در ادبیات عرب

لقب در نزد عرب بطور عام و نزد شاعران بطور خاص اهمیت دارد. لقب در نظر اعراب نشانه‌ای از نشانه‌های مدح یا ذمّ است. اعراب وقتی صفتی در کسی می‌بینند یا کاری از کسی سر می‌زند که باعث جلب توجه دیگران می‌شود، لقبی مناسب بر صفت یا کار او می‌نهند. لقب نه تنها به یک نفر؛ بلکه ممکن است، به قبیله‌‌ای داده شود و علّت آن، کاری است که بعضی افراد قبیله انجام داده‌اند و یا به‌دلیل شعری– مدح یا ذم- که شاعری برای قبیلة آن‌ها گفته است؛ مانند بنو أنف الناقه (فرزندان دماغ شتر). وقتی کسی این لقب را پیش افراد آن قبیله بر زبان می‌آورد، بشدت عصبانی می‌شدند و اگر از یکی از آن‌‌ها می‌پرسیدند: از کدام قبیله هستید؟ می‌گفتند: از بنی‌قریع. حطیئه در مدح آنان این شعر را گفته است:

قومٌ هم الأَنف و الأذنابُ غیرهمُ

 

و مَنْ یُسوّی بأنفِ الناقه الذنبا
                               (جاحظ، 4/ 38)

ترجمه: «اینان قومی هستند که همچون دماغ برترند و غیراینان همچون دم پست‌تر و بی‌ارزش‌تر و چه کسی دماغ و دم شتر را با هم برابر می‌نهد».

 پس از سرودن این شعر همة افراد قبیله خوشحال شدند و هر وقت کسی از آنان می‌پرسید، از کدام قبیله هستید؟ با افتخار و سربلندی می‌گفتند از بنی‌انف الناقه (همان).

حال باید دید اعراب از این نام‌ها و لقب‌ها چه منظوری داشتند؟ در واقع آنان به حقیقت لقب و جوهر آن می‌پرداختند، نه به ظاهر و لفظ لقب. ابومنصور ثعالبی در این باره می‌گوید: «این از سنّت‌های عرب است که بچه‌های خودشان را نام حجر و صخر (سنگ)، کلب (سگ)، نمر (پلنگ)، ذئب (گرگ) و اسد (شیر) و امثال آن نام‌گذاری می‌کنند. بعضی از آن‌ها وقتی‌که بچه‌ای برای ایشان به دنیا می‌آمد، او را به نام هر چیزی که می‌دیدند یا می‌شنیدند- و آنان را خوش‌بین می‌کرد- نام‌گذاری می‌کردند... برخی به ابن کلبی گفتند: چرا عرب بچه‌های خود را به نام سگ و اَوْس (گرگ) و شیر و امثال آن نام‌گذاری می‌کنند و غلامان خودشان را به نام یُسر و سعد و یُمن؟ او گفت: چون بچه‌ها را برای دشمنان خود نام‌گذاری کرده‌اند، غلامان را برای خودشان (363).

این‌ها نمونه‌هایی از لقب‌‌گذاری نزد عرب‌ها بوده است که عمومیت دارد و به طایفه یا گروه خاصی از مردم اختصاص ندارد. این نام‌ها گاهی به نام شهرت یا لقب شاعر تبدیل می‌شود و مورد داد و ستد قرار می‌گیرد.

اهمیت لقب نزد شاعران در تعدّد القاب آشکار می‌شود؛ چنان‌که برخی القاب به چندین شاعر اختصاص داشت: نابغه لقب هفت شاعر، اعشی لقب پنج شاعر، اخطل لقب سه شاعر و متنبی لقب دو شاعر.

ارتباط فرهنگی میان دو ملّت ایران و عرب باعث شد شاعران عربی به سلیقة خود از واژه‌های فارسی لقبی انتخاب می‌کنند؛ مانند «بشکست» لقب عبدالعزیز القارئ المدنی النحوی که از شاعران دورة اموی است (عانی، 1982: 38). قصۀ علی­بن خالد الضبی، شاعر دورة اموی، در مشاعرة هجوآمیز با جریر نیز در همین زمینه شنیدنی است. وی در مشاعره با جریر مورد خطاب وی قرار می­گیرد: «جریر گفت: تو کی هستی؟ چون لقبی نداشت، همان لحظه لقبی از واژه‌های فارسی برای خود انتخاب کرد و گفت: البردخت (پرداخت). جریر پرسید: بردخت یعنی چیست؟ گفت: بی‌کار به زبان فارسی. جریر گفت: وقت ارزندة خود را با «بی‌کاری» تو پرنمی‌‌کنم» (ابن‌قتیبه، 1982: 712). این شاعران تا پایان عمر به همین القاب معروف بوده‌اند. همچنین تعدادی از واژه‌های فارسی چون فاخته، خنیاگر، بیدق و بندار لقب شاعری بعضی شاعران عرب بوده است (عانی، 1982).

لقب شاعران در زندگی آن‌ها نیز اهمیت و تأثیر زیادی داشت. شاعر هر کجا می‌رفت، لقبش همراه او بود و حتی گاه بر نام خود شاعر غلبه می‌کرد و دیگران او را فقط به این لقب صدا می‌زدند. در اینجا به سه نمونه از این‌گونه القاب اشاره می‌کنیم: غیاث­بن غوث تغلبی (19- 90هـ.ق) به علّت هرزه‌گویی و درازگوشی به اخطل ملقّب شد. این لقب بر نام او غلبه کرد و تا پایان عمر او را با همین لقب می‌شناختند و او را با آن مورد خطاب قرار می­دادند:

 

و اضحتْ لبعلٍ غیر أخطلَ إذ ثوی

 

تَلُطُّ بعینیها الأشاجعَ و الکُحلا
                       (الاخطل، 1994: 280)

ترجمه: «]همسرم[ پس از اینکه اخطل سر در خاک کشید، شوهر دیگری اختیار خواهد کرد و چشمانش را با سرانگشتانش سرمه خواهد کشید (چشمان خود را برای دیگران می­آراید).

إذ غـابَ کعبُ بنی جُعیلٍ عَنـهُم

 

و تنمَّرَ الشعـراءُ بعد الأخطـلِ
                       (الفرزدق،‌ 1987: 485)

ترجمه: «کعب­بن جعیل از آن‌ها غایب شد و شعرا بعد از اخطل جسارت کردند»

لما وضعتُ على الفـرزدق میسمی

 

و ضغا البُعیث، جَدعتُ أنفَ الأخطلِ
                          (جریر، 1986: 357)

ترجمه: «وقتی کفشم را روی فرزدق گذاشتم و بُعیث آه کشید، دماغ اخطل را بریدم».

            ابوصخر کُثَیَّربن ­عبدالرحمن الاسود (ف 105هـ) به علّت عشق، علاقۀ و دلباختگی فراوان به معشوقه‏اش، عَزَّه الضُمریّه به «کُثیِّرعَزَّه» ملقّب شد و همه وی را به این لقب خطاب ‌کردند:

 

و قال لـی البـُلاّغ ویْحَک إنهـا

 

بغیرک حقاً یا کُثَیَّر تهیمُ
                           (کثیر، 1996: 208)

ترجمه: «خبرچینان به من گفتند: افسوس بر تو، مطمئناً وی (عَزَّه) به کسی دیگر علاقه‌مند است نه به تو».

 

خُـذ یا کُثَیَّر، عَـزَّةً؛ لـک عِـزّۀٌ

 

و دع الملیحةَ إننی أولی بـها
                             (ابن‌رشیق، 1981)               

ترجمه: «ای کُثیِّر، عَزَّه را بگیر (و به وی اکتفا کن)، خداوند به تو عزت بدهد؛ و ملیحه را رها کن، چون من به او سزاوارترم»

عمربن مالک الازدی (ف 554م) به علّت درشتی لبها به شنفری شناخته شد و دیگران او را فقط به این لقب می‌شناختند:

فإن تکُ نَفـسَ الشنـفری حُمَّ یومُها

 

و راحَ لـه مـا کـان منـه یُحــاذرُ
                        (تأبط شرا، 1984: 81)

ترجمه: «اگر زندگی شنفری به پایان رسید و چیزی که از آن برحذر بود، اتفاق افتاد، [آن را عیب نیست]»

 

فَـقَـطَعْتُهـا رَکظ الجواد ولو مشی

 

فی جانبیها الشنفری لم یُسرِع
                   (البحتری، 1964: 2/ 129)

ترجمه: «[گرفتاری‌ها] را سپری کردم، همانند دویدن اسب و اگر شنفری از کنار آن راه می‌رود، به این سرعت نمی‌تواند آن را طی کند»

خرید و فروش لقب نیز مانند خرید و فروش تخلّص در ادبیات عرب وجود داشته است: «روزی ثابت­بن جابر (ف 540م) معروف به تأبط شراً (شری زیر بغل گذاشت) مردی از بنی‌ثقیف معروف به ابو‌ وهب را دید. ابو وهب تقاضای خرید لقب تأبط شراً را داشت. او با پرداخت ردای سبزی که بر تن داشت، کنیه‌ و لقب وی را خرید. تأبط شراً این حادثه را برای همسر ثقفی چنین تعریف کرده است:

 

أَلا هل أَتی الـحسْناءَ أنَّ حلیلَها

 

تأبط شـراً و اکْتَنیتُ أبا وهبِ

فَهبْهُ تسمّی اسمی و سمّانی اسـمَهُ

 

فَأینَ لَهُ صَبْری علی مُعْظَمِ الخطبِ
      (ابوالفرج اصفهانی، 1993: 21/ 138)

 

ترجمه: «آیا خبری به حسناء رسید که شوهرش اسم تأبط شراً را گرفت و من کنیة أبا وهب را گرفتم. گمان کنید که او اسم مرا گرفته و اسم خود را بر من نهاده است؛ ولی چه کسی شکیبایی مرا بر بلاهای بزرگ به او می‌دهد».

از دیگر موارد خرید و فروش لقب این است که «مردی از اقوام عُتیبة ­بن مرداس تمیمی به ابن‌فسوه معروف بود. او از این لقب متنفّر بود. روزی بر اثر حادثه، این لقب را بر عتیبه عرضه کرد که از وی بخرد و در مقابل آن عبا، شتر و دو گوسفندی به وی بد‌هد. عُتیبه پذیرفت و آن را ‌گرفت و تا پایان عمر به همین لقب مشهور بود» (ابوالفرج اصفهانی، 1994: 22/ 227). در داستان اول لقب «تأبط شراً» مایة افتخار و سربلندی بوده است؛ امّا در داستان دوم لقب «ابن‌فسوه» مایة حقارت و شرمندگی.

انتخاب لقب در دورة معاصر با تأثیرپذیری از فرهنگ و تمدن جدید، شکل جدیدی به خود گرفته ‌است و در آن کمتر، نشانی از رنگ و بوی عصر بدویّت دیده می‌شود. در سال‌های اخیر، شاعران به دلیل تغییر نگرش‌ها و جهان‌بینی‌های انسان عصر جدید و نیز دیدگاه‌های لطیف شاعرانه، القاب زیباتری برای خود انتخاب کرده­اند. امروزه، در جهان عرب به جای القابی چون اعمش، تأبط شراً و حُطَیئه به القاب شاعرانه‌ای چون ادونیس، الشابی، «امیرالشعراء: احمد شوقی»، «الاخطل الصغیر: بشاره الخوری»، «شاعر القطرین: خلیل مطران»، «شاعر‌النیل یا ابن‌النیل: حافظ ابراهیم»، شاعر المرأه: نزار قبّانی»، «شاعر الشباب: احمد رامی» و ... برمی‌خوریم که علاوه بر زیبایی، ما را با خاستگاه اندیشه و نوع جهان‌بینی آن‌ها آشنا می‌کند.

 

نتیجه‌

تخلّص و لقب از ویژگی­های شعر فارسی و عربی به شمار می­رود. این دو سنّت فرهنگی و ادبی تأثیرات به­نسبت مهمی بر یکدیگر داشته­اند که در این میان، تأثیر تخلّص بر شعر عربی، بیشتر از تأثیر لقب بر شعر فارسی بوده است. در این مقاله برای نخستین این تأثیرات در دو فرهنگ بررسی شد. در جدول مقایسه­ای زیر تأثیر تخلّص و لقب در شعر فارسی و عربی  بر یکدیگر و سیر تحوّل آن­ها از ابتدا تا امروز نشان داده شده است:

 

جدول مقایسه­ای تخلّص و لقب در شعر فارسی و عربی

     حوزۀ ادبی

 

نوع مقایسه

در شعر فارسی

در شعر عربی

                              تخلّص و لقب

 

ویژگی

تخلّص ویژۀ شعر فارسی است و شاعر در انتخاب یا تغییر آن به میل خود یا به پیشنهاد دیگران دخالت مستقیم داشته است.

تخلّص در شعر کلاسیک عربی به کار نرفته؛ اما غالب شاعران عرب لقب شعری داشته، در انتخاب یا تغییر آن به­ندرت دخالت داشته­اند.

خرید و فروش

شاعران ایرانی به جهت اهمیتی که برای تخلّص قائل بودند، به خرید و فروش آن مبادرت می‏کردند.

شاعران عرب به جهت اهمیتی که برای لقب قائل بودند، به خرید و فروش آن مبادرت می‏کردند

جایگاه و گسترش

تخلّص در شعر شاعران فارسی از قرن ششم به بعد به شکل گسترده به کار رفته، در برخی قالب­های شعری نظیر غزل جای خاصی پیدا کرده است.

تخلّص تحت تأثیر شعر فارسی به شکل محدود در شعر کلاسیک عربی به کار رفته است؛ اما گسترش نیافته است.

ترادف

در دوره­های آغازین شعر فارسی بندرت لقب با تخلّص شعری برابر دانسته شده است.

استفاده از لقب ویژۀ شعر عربی است.

تأثیر تخلّص در شعر عربی

تخلّص در شعر شاعران نوپرداز معاصر فارسی به کار نرفته؛ اما شاعران کلاسیک­سرا و نوپردازان معاصر در شعرهای سنّتی خود، همچنان این سنّت را به کار می­برند.

تخلّص در شعر معاصر عربی هیچ گونه تأثیری نداشته است.

عوامل مؤثّر در انتخاب

زادگاه، ممدوح، اعتقادات دینی، شرایط روحی شاعران، مسائل زیباشناختی و عوامل اجتماعی در انتخاب تخلّص در شعر کلاسیک فارسی مؤثّر بوده‎ است. در دورۀ معاصر تأثیر عوامل سیاسی، بویژه در انتخاب نام مستعار، پر رنگ‏تر شده است.

اعتقادات دینی، شرایط روحی، عوامل اجتماعی و مسائل زیباشناختی تأثیر مهمی در انتخاب لقب شعری در شعر کلاسیک عربی داشته است. در دورۀ معاصر، عوامل سیاسی و زیباشناختی در انتخاب نام مستعار پر رنگ­تر شده است.

القاب زشت

القاب زشت و ناپسند بندرت در شعر کلاسیک فارسی وجود داشته؛ امّا هرگز گسترش نیافته است.

القاب زشت و ناپسند به­وفور در شعر کلاسیک عربی وجود داشته و گسترش شگفت­انگیزی داشته است.

نام مستعار و تخلّص

انتخاب نام مستعار در شعر معاصر فارسی به جای تخلّص، تحت تأثیر شرایط تمدن جهانی بوده است.

انتخاب نام مستعار در شعر معاصر عربی به جای لقب تحت تأثیر شرایط تمدن جهانی بوده است.

 

پی­ نوشت­ها

1-  تفاوت این مقاله با مقالة اخیرالذکر در این است که در مقالة کنونی دربارة سیر تحوّل و اهمیت تخلّص و لقب نزد شاعران عرب و فارس و نیز تأثیر و تأثّر آن‌ها از یکدیگر سخن گفته شده؛ امّا در مقالة پیشین به مقایسة شیوه‌های انتخاب لقب و تخلّص شعری نزد شاعران عرب و فارس سخن رفته بود. در این مقاله علاوه بر موارد یاد شده، دربارۀ تأثیر گرایش­ فکری شاعران در انتخاب تخلّص یا لقب؛ نقش فرهنگ ملّت‎ها در انتخاب نام­شعری و پی­بردن به میزان تبادل ­فرهنگی میان دو ملّت در نام‌گذاری شاعران سخن­خواهیم­گفت.

2-  سید محمّدرضا ابن­الرسول در مقالۀ «تأثیر فرهنگ عربی در غزل فارسی» (1389: 38) دیدگاه نسبةً جدیدتری را دربارۀ تحوّل تخلّص از بیت گریز به نام هنری و «یکسانیِ «تخلّص» غزل با «تخلّص» قصیده بیان کرده و از این طریق بر تأثیر فرهنگ عربی در غزل فارسی تأکید کرده است. هرچه هست در این دگردیسی، یک واژه از معنایی قاموسی به معنایی هنری تغییر هویت داده است؛ هرچند وجود اصل تخلّص به معنی هنری آن و یا به شکل گسترده­تر، اشاره به «نام اصلی، برنام (نام مستعار) و لقب» با همۀ گستردگی آن بنابر تحقیق پژوهشگران، با سنّت ماقبل اسلام ایران پیوند می­خورد و به این شکل در هیچ ادبیات و فرهنگ دیگری دیده نشده است: «اغلب خاورشناسان این ویژگی شعر فارسی؛ یعنی تخلّص را با سنّت ماقبل اسلام مرتبط دانسته و با اینکه در این باره دلیلی اقامه نکرده­اند، سخنانشان تا حدی قابل توجیه است» (شفیعی کدکنی، 1386 :68-9).

3-  براساس پژوهش انجام گرفته (احمدی­پور، ملک­ثابت و جلالی پندری، 1389)، بیش از 95% تخلّص­های سعدی و حافظ در بیت پایانی یا قبل از آن آمده­است. گاهی غزل با دو تخلّص پایان می‌یابد؛ مانند این ابیات سعدی:

 

مـردم همـه داننـد کـه در نامة ســـعدی

 

مشکی است که در کلبة عطّار نباشد

جان در سر ِکار تو کند سعدی و غم نیست

 

کـان یار نباشـد که وفـادار نبـاشـد
                      
(سعدی، 1368: 295)

      گاهی نیز شاعران تخلّص خود را در ابتدای غزل می‌آوردند؛ مانند بیت زیراز حافظ:

 

در عـهـد پادشـاهِ خطـا‌بخشِ جـرم‌پـوش

 

حافظ قرابه‌کش شد و مفتی پیاله‌نوش
                          (حافظ، 1381: 236)

4-                  دربارۀ لقب شاعری و نام مستعار و ارتباط آن با تخلّص رک. «نام مستعار» (نبوی‌نژاد، 1383: 105-107).

5-         در این باره شفیعی کدکنی می­نویسد: «این تعدد تخلّص‌ها گاه دلایل سیاسی داشته ‌است مثل راهب/ بهار در مورد ملک الشعراء بهار یا مرتبط با دو مرحله از زندگی شاعری آن‌هاست مثل حقایقی/ خاقانی و بهجت/ شهریار... گویا به علت همین تزاحم شاعران بر تخلّص‌ها بوده ‌است که در قرون اخیر رسم شده بوده ‌است که شاعران جوان، بعد از مدّتی ممارست و کار، از یکی از بزرگان و استادان عصر تقاضای تخلّص می‌کردند و آن استاد هم به‌مناسبت یا بی‌مناسبت تخلّصی به آن‌ها عطا می‌کرد (1382: 57).

 
1- قرآن کریم، ترجمة محمّد مهدی فولادوند، تهران: دارالقرآن الکریم.
2- آدینه­کلات، فرامرز. (1388). بررسی پایگاه اجتماعی شاعران، رسالۀ دکتری زبان و ادبیات فارسی، به راهنمایی عبدالله رادمرد، مشهد: دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی.
3- ابن‌اثیر کاتب، ابوالفتح ضیاء‌الدین نصرالله­بن محمّد. (1959). الجامع الکبیر فی صناعه الکلام المنظوم و المنثور، ]بی‎جا[: ]بی­نا[.
4- ابن حمدیس، عبدالجبار. (بی­تا). دیوان، تصحیح احسان عباس، بیروت: دار صادر.
5- ابن­الرّسول، سیّد محمّدرضا. (1389). «تأثیر فرهنگ عربی در غزل فارسی»، فصلنامۀ لسان مبین (پژوهش ادب عربی). سال دوم، دورۀ جدید، شمارۀ یک.
6- ابن­رشیق قیراوانی، ابوعلی حسن. (1981).العمدة فی محاسن الشعر، ج1، محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت: دار‌الجیل.
7- ابن‌زاید، علی. (1988). اقوال علی ابن زاید دراسة و نصوص، بیروت: دار‌الندی.
8- ابن‌طباطبا، محمّدبن‌احمد. (1982). عیار‌الشعر، تحقیق عباس عبدالساتر، بیروت: دار‌الکتب العلمیه.
9- ابن‌قتیبه، ابومحمّد عبدالله­بن مسلم. (1982). الشعر و الشعراء، ج2، شرح احمد محمّد شاکر، قاهره: دار‌المعارف.
10- ابن‌منظور، محمّد بن مکرم. (بی‌تا). لسان‌العرب، بیروت: دار‌الکتب العلمیه. 
11- ابوالقاسمی محسن، ابراهیم خدایار و یحیی عبید. (2006). «مقارنه طرق اختیار القاب الشعراء العرب و الفرس»، مجله العلوم الانسانیه،‌ دانشگاه تربیت مدرس، العدد13[4].
12- اخوان ثالث، مهدی. (1384). ارغنون، تهران: زمستان و مروارید، چاپ سیزدهم.
13- اخطل، غیاث­بن غوث تغلبی. (1994). دیوان، شرح مهدی محمّد ناصرالدین، بیروت:‌ دار‌الکتب العلمیه، ط دوم.
14- ابوالفرج اصفهانی، علی­بن حسین­بن محمّد قُرشی. (1993، ج21). (1994، ج21). الاغانی، القاهره: الهیئة المصریه العامه للکتاب.
15- انوری، حسن. (1383). فرهنگ سخن، تهران: سخن.
16- عباسپور، هومن. (1381). «تخلّص»دردانشنامة ادب فارسی(ج2. فرهنگنامۀ ادبی) ، ج2، به سرپرستی حسن انوشه، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
17- بابا‌طاهر عریان. (1361). دیوان، تصحیح وحید دستگردی، تهران: اقبال.
18- بحتری. ابوعباده ولید بن عبید طائی (1964). دیوان، شرح حسن کامل الصیرفی، القاهره: دار‌المعارف، ط سوم.
19- بدوی، احمد. (2004). اسس النقد الادبی عند العرب، القاهره: نهضه مصر، ط ششم.
20- بغدادی، عبدالقادر. (1979). خزانة‌الادب، تحقیق عبدالسلام هارون، القاهره: الهیئه المصریه للکتاب.
21- بورینی. (بی‌تا). تراجم‌الاعیان من ابناء الزمان، دمشق: دار صلاح الدین المنجد.
22- تأبط شراً، ثابت­بن جابر فهمی. (1984). دیوان، شرح علی ذی الفقار شاکر، بیروت: دار الغرب الاسلامی.
23- ثعالبی، ابومنصور عبدالملک­بن محمّد. (بی‌تا). فقه اللغة و سرالعربیة، تحقیق السقاء و الابیاری و شلبی، [بی‌جا]: دار‌الفکر، ط سوم.
24- جاحظ، عمروبن بحر. (بی‌تا). البیان و التبیین، تحقیق عبدالسلام هارون، بیروت: دار‌الجیل.
25- جرجانی، علی­بن محمّد. (1985). التعریفات. تحقیق ابراهیم الابیاری. [بی‌جا]: دار الکتاب العربی.
26- جریر، ابوحزره جریر­بن عطیه خطفی. (1986). دیوان، بیروت: دار بیروت.
27- جمیل بثینه، جمیل­بن معمر عذری. (1982). دیوان، بیروت: دار بیروت.
28- حافظ، شمس‌الدین محمّد­بن محمّد. (1381). دیوان، تصحیح محمّد قزوینی و قاسم غنی، تهران: پیک فرهنگ، چاپ ششم.
29- حفیظی، مینا. (1386). «تخلّص» در دانشنامۀ زبان و ادب فارسی، ج2، به کوشش اسماعیل سعادت، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
30- خیّامپور، عبدالرّسول. (1340). فرهنگ سخنوران، تبریز: ]بی­نا[.
31- داد، سیما. (1383). فرهنگ اصطلاحات ادبی، تهران: مروارید، چاپ دوم.
32- دهخدا، علی اکبر. (1377). لغتنامه، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم.
33- رادویانی، محمّدبن‌عمر. (1362). ترجمان‌البلاغه، تصحیح احمد آتش، با مقدمة بهار، تهران: اساطیر، چاپ دوم.
34- میرصادقی، میمنت. (1373). واژه‌نامة هنر شاعری، تهران: کتاب مهناز، چاپ دوم.
35- سعدی، مصلح­بن عبدالله. (1368). دیوان، خلیل خطیب رهبر، تهران: سعدی، چاپ سوم.
36- شفیعی کدکنی، محمّدرضا. (1382). «روان‌شناسی اجتماعی شعر فارسی (در نگاهی به تخلّص­ها)»،مجلة بخارا. س6، ش2، ص 46-66 .
37-  ـــــــــــــــــــــــ . (1386). زمینۀ اجتماعی شعر فارسی، تهران: اختران- زمانه.
38- صدیق بهزادی، ماندانا. (1381). شیوه‌نامة ضبط اعلام، تهران: فرهنگستان، نشر آثار.
39- صفا، ذبیح‌الله. (1380). تاریخ ادبیات در ایران، جلد5: بخش2، تهران: فردوس، چاپ نهم.
40- ـــــــــــ.  (1371). تاریخ ادبیات در ایران، ج1: چ12. ج2: چ15. تهران: فردوس.
41- عانی، سامی مکی. (1971). معجم‌القاب الشعراء، النجف: مطبعه النعمان.
42- عبید، یحیی. (1385). مقایسۀ اسامی شعری شاعران عربی و فارسی اعم از لقب، کنیه و تخلّص شعری، پایان­نامه کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی، به راهنمایی محسن ابوالقاسمی و مشاورۀ ابراهیم خدایار، تهران: دانشگاه تربیت مدرس.
43- عنتره ابن شداد. (1981). دیوان، شرح سیف و احمد عصام الکاتب، بیروت: دار مکتبة الحیاه.
44- فاطمی، سیّدحسین. (1378). «نگاهی به حُسن تخلّص و تخلّص مولانا»، مجلة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی مشهد، س32، ش126-127.
45- فرزدق، همام­بن غالب­بن صعصعۀ تمیمی. (1987). دیوان، شرح علی فاعور، بیروت: دار‌الکتب العلمیه، ط یکم.
46- فرشیدورد، خسرو. (1380و1381). «لقب و لقب‌گذاری در ایران»، مجلۀ دانشکدة ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه تهران.
47- کثیر عزه، کثیربن عبدالرحمن بن الاسود. (1996). دیوان، شرح رحاب عکاوی، بیروت: دار الفکر العربی.
48- متوسل، مژگان. (1379). فرهنگ تخلّص در شعر فارسی تا دورۀ مشروطه، پایان­نامۀ کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی، به راهنمایی مهدخت پورخالقی چترودی، مشهد: دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی.
49- محبّی، محمّدامین. (2003). خلاصة ‌الاثر فی‌اعیان القرن ‌الحادی‌عشر، نسخه الکترونیه، موسوعة الشعر العربی الاصدار3.
50- مرادی، محمّدخلیل. (بی‌تا). سلک‌الدرر فی اعیان القرن الثانی عشر، القاهره: دار الکتاب الاسلامی.
51- نبوی‌نژاد، حسام‌الدین. (1383). «نام مستعار در شعر نو»، فصلنامة زنده‌رود، ش31.
52- نیک‌منش، مهدی. (1382). «راز تخلّص در شعر فارسی»، رشد آموزش زبان و ادب فارسی، ش65.
53- ــــــــــــ . (1385). «گریزی به تخلّص در شعر فارسی»، مجلة علوم انسانی دانشگاه سمنان، ش15.
54- هجویری، علی­بن عثمان. (1386). کشف‌المحجوب، تصحیح محمود عابدی، تهران: سروش، چاپ سوم.
55- همایی، جلال‌الدین. (1370). فنون بلاغت و صناعات ادبی، تهران: هما، چاپ هفتم.