نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه تربیت مدرس
2 دانشآموختۀ دکتری زبان و ادبیات فارسی،دانشگاه تربیت مدرس
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Pen-name (Takhalloss) is one of the main features of Persian poetry. It has been a matter of concern among many of Persian language geography poets in the orient at least up to the Mashrouteh era. Pen-name has been promoted among the other Muslim nations throuph Persian poetry. Although it is not as famous in the Arab nations as in the Persian speaking nations, it is known as “Alqab-o-shoara” among the Arab nations and, through this way, it has affected the poetrical wealth of the Arabic poets.
The Present paper, using description-analystic approach, compares the pen-names of Persian and Arabic poets under the title of “pen-names” and investigates their features in both cultures. The main research question is: What are the similarities and differences of poetic-names, in Persian and Arabic poets in terms of the type of name, position and importance? The results showed that Pseudonym by its amazing expansion in Persian poetry has also influenced Arabic poetry. In addition to the factors affecting in the choice of pen-names (like pseudonym, pen-name, nickname...), sometimes such external factors as events, commends, community benefactors and climate, as well as internal factors including the poets’ inner beliefs are associated too..
کلیدواژهها [English]
مقدمه
پیدایش شعر فارسی و رشد و گسترش انواع ادبی و قوالب شعری در آن، در عصر اسلامی، بهرغم آنکه در بستر فرهنگ ایرانی شکل گرفته است و عناصر آن به محیط ایران و شرایط سیاسی و اجتماعی آن وابسته بوده، به دلیل همراهی آن با سنّتهای فرهنگ اسلامی و زبان عربی در طول حیات خود، پیوسته در تعامل با آن بوده است. یکی از ویژگیهای اصلی شعر فارسی که علاوه بر تأثیر فراوان در حیات شعری شاعران ایرانی در سنّت شعری شاعران عرب نیز نفوذ کرده است، مسألۀ تخلّص شعری است که در شعر هیچ ملّتی دیده نشده است (شفیعی کدکنی، 1382: 46). این سنّت در ادبیات عرب و با ویژگیهای خاص خود با نام القاب شاعرانه رواج یافته است. گسترش شگفتانگیز تخلّص و موضوعات مرتبط با آن در سنّت شعری ایرانیان به گونهای بوده است که بهرغم تفاوت اساسی با کاربرد نامهای شاعرانه در شعر عربی، به عنوان امضای شاعر، در این فرهنگ نیز نفوذ کرده و برخی از شاعران عرب به تأسی از سنّت شعر فارسی برای خود نام شعری انتخاب کردهاند.
1- مسأله، فرضیه، روش و پیشینة تحقیق
نگارندگان در این مقاله با استفاده از روش توصیفی ـ تحلیلی بهبررسی تطبیقی نامهای شعری در نزد شاعران فارسیزبانو عرب پرداخته، در پی یافتن تفاوتها و شباهتهای این موضوع و نیز نشان دادن میزان تأثیر و تأثر آن دو بر یکدیگر هستند. سؤال اصلی این پژوهش این است که نامهای شعری شاعران فارسیزبان و عرب از لحاظ نوع نام، جایگاه و اهمیت آن تا چه حدی با یکدیگر شباهت و تفاوت دارند و میزان تأثیر و تأثر آنها بر یکدیگر؛ بویژه تأثیر تخلّص فارسی در شعر عربی، چیست؟ فرضیة پژوهش بر این اساس استوار است که هرچند به دلیل نزدیکی سنّتهای ادبی دو ملّت و تأثیر و تأثر طبیعی آنها از یکدیگر، شباهتهای فراوانی در سنّتهای ادبی آنها یافتنی است، به دلیل ویژگیهای سیاسی و اجتماعی و شرایط خاص فرهنگی دو ملّت، تفاوتهای قابل توجهی از این منظر در دو ادبیات دیده میشود؛ با این حال تخلّص در شعر فارسی در ادبیات عرب نیز تأثیر گذاشته است.
در ادبیات عرب، القاب شاعران از عصر جاهلی تا عباسی جمعآوری شدهاست (عانی، 1971). علاوه بر این، در این باره میتوان در دیوان شاعران، کتابهای فنون بلاغت و تاریخ ادبیات نیز در باب القاب شاعران مطلبی پیدا کرد؛ اما تا کنون نوشتهای تحلیلی در زمینۀ سیر تحوّل القاب شاعران عرب تدوین نشده است. در زبان فارسی نیز علاوه بر کتابهای فنون بلاغت، دانشنامهها و فرهنگهای عمومی کلاسیک عربی و فارسی از جمله ترجمانالبلاغه از محمدبن عمر رادویانی، المعجم فی معاییر اشعارالعجم از شمس قیس رازی و العمدة فی محاسنالشعر و آدابه و نقده از ابنرشیق قیروانی تا کشّاف اصطلاحات الفنون تهانوی و بدایعالافکار فی صنایعالاشعار ملاحسین واعظ کاشفی سبزواری (حفیظی، 1386: 2/287) و در دوران معاصر در کتابهای مربوط به علوم بلاغت و نقد ادبی از جمله در فنون بلاغت و صناعات ادبی (همایی، 1370: 97-101)، واژهنامۀ هنر شاعری (میرصادقی، 1373)؛ فرهنگ اصطلاحات ادبی (داد، 1382)؛ دانشنامۀ ادب فارسی جلد دوّم: فرهنگنامۀ ادبی (عباسپور، 1381)؛ دانشنامۀ زبان و ادبیات فارسی (حفیظی، 1386) و دایرةالمعارف بزرگ اسلامی (پژوهنده، 1385)؛ در ذیل «تخلّص»، مقالاتی دربارة تخلّص و لقب به شکل مستقل نوشته شده است. «روانشناسی اجتماعی شعر فارسی (در نگاهی به تخلّصها)» (شفیعی کدکنی، 1371]چاپ 1382[)؛ «لقب و لقبگذاری در ایران» (فرشیدورد، 1380 و 1381)؛ «راز تخلّص در شعر فارسی» (نیکمنش، 1382)؛ «گریزی به تخلّص در شعر فارسی» (نیکمنش، 1385)، مقالۀ تطبیقی «مقارنة طرق اختیار القابالشعراء العرب و الفرس»1 (ابوالقاسمی، خدایار و عبید، 1385/2006) و «بررسی تخلّص در غزلهای نظیرهوار دورۀ بازگشت ادبی» (احمدیپور، ملکثابت و جلالی پندری، 1389) از پایاننامهها و رسالههای دانشجویی، که بصورت مستقل یا با اشاره به این موضوع در بخشی از اثر، به این مسأله پرداخته باشند، پایاننامۀ فرهنگ تخلّص در شعر فارسی تا دورۀ مشروطه (متوسل، 1379) و بخش «تخلّص» از رسالۀ بررسی پایگاه اجتماعی شاعران (آدینهکلات، 1388: 75-104) اهمیت بیشتری دارند. رسالۀ اخیر نکتۀ ناگفتهای را در این باره، باقی نگذاشته است. در زمینۀ مقایسۀ تطبیقی این دو با یکدیگر و در دو فرهنگ، پایاننامۀ مقایسۀ اسامی شعری شاعران عربی و فارسی اعم از لقب، کنیه و تخلّص شعری (عبید، 1385) درخور توجه است.
2- تخلّص در شعر فارسی
تخلّص اسمی است که شاعر آن را در شعر خود میآورد و آن اسم بر او دلالت میکند. وقتی این واژه وارد زبان فارسی شد، شاعران ایرانی آن را به معنای دقیق و ادبی بهکار برده، به اصطلاح ادبی تبدیل کردند. واژة تخلّص در زبان عربی به معنایِ «آوردن نام شاعر در شعر» وجود ندارد. این واژه دراصل، از ریشة عربی «خَلَص» گرفته شده و در قرآن کریم به این شکل آمده است: «فلما استیئسوا منه خلصوا نجیا...» (یوسف/ 80). بنابراین، تخلّص در لغت به معنای «رهایی یافتن و رَستن و رهایی جستن» و در اصطلاح ادبی به معنای نام هنری و شعری شاعر است که در قرون نخستین شکلگیری ادب فارسی در قصیده و بندرت در قالبهای دیگر شعری به کار میرفته است (پژوهنده، 1385: 684). بنابر تحقیق شفیعی کدکنی (1382: 53)، نخستین کاربرد آگاهانۀ تخلّص در شعر فارسی از آن رودکی سمرقندی (ف. 329ق) است. این سنّت از قرن ششم به بعد آهستهآهسته جایگاه خود را در قالبهای شعر فارسی پیدا کرد تا اینکه در قرن هفتم به بعد تثبیت شد (احمدیپور، ملکثابت و جلالی پندری، 1389: 32).
تخلّص در معنای نخست، بدون تردید برگرفته از سنّت شعر عربی و قالب قصیده است. پس از اسلام، شاعران پارسیگو با تأثیرپذیری از قالب قصیدۀ عربی، از ویژگیهای خاص و ارکان اصلی این قالب تقلید کردند. متوسّل در پایاننامۀ خود (متوسل، 1379: 23)، و بعدتر دیگران، با آگاهی و ارجاع به آن (آدینهکلات، 1388: 77-80)، یا بدون اطّلاع و بدون ارجاع به آن (نیکمنش، 1385: 126-132)، دربارۀ پیشینۀ این تحوّل و سیر تاریخی این دگردیسی؛ یعنی تحوّل واژة تخلّص از معنای اولیه (لغوی؛ بیت گریز و رهایی) به معنای ثانویه (اصطلاحی؛ نام هنری و شعری) مطالب سودمندی بیان کردهاند.
اما وجه تسمیة تخلّص این است که کاربرد آن در قصیده به معنای «رهایی و گریز» و انتقال از یک غرض شعری ـ عشق و وصف آن و ... ـ به غرض دیگر ـ مدحِ ممدوح و ... ـ است (ابنالرّسول، 1389: 36) و به نظر میرسد آوردن اسم شاعر در پایان غزل یا قصیده -گرچه در قرون نخستین شکلگیری شعر فارسی در اول شعر هم دیده شده- نزدیک به همین معناست که شاعر غزل یا قصیده را به پایان میبرد. در مقالة «نام مستعار» وجه تسمیة تخلّص2 در هر دو معنا دیده میشود (رک. نبوینژاد، 1383: 105). جلالالدین همایی دربارة تخلّص گفته است: «کلمة تخلّص در اصطلاح شعرا به دو معنا معمول است: 1. نام شعری شاعر که شبیه اسامی خانوادگی است از قبیل فردوسی، نظامی، سعدی، حافظ، جامی و امثال آن. این لقب شعری، معمولاً کار امضای شاعر را میکند و در آخر غزل میآید. 2. تخلّص قصیده به معنای گریز زدن و انتقال یافتن از پیشدرآمد تشبیب و تغزّل به مدیحه یا مقصود دیگر...» (همایی،1370: 99).
3- تخلّص در قالبهای شعری
دربارة جای تخلّص در قالبهای شعری به هر دو معنای اصطلاحی آن، مطالب زیر گفتنی است:
1. تخلّص به معنای گریز از مقدمه به اصل مطلب ـ یا از یک غرض به غرض دیگر ـ در قصیده «حدود یک یا دو بیت است که در پایان نسیب و برای ورود به موضوع اصلی قصیده (مدح، هجو یا غیره) میآید و در تغزّل یا ضمن وصف طبیعت و معشوق سخن را به شخص موضوع مدح یا هجو میکشاند» (داد، 1383: 376). قصیدهها بویژه قصیدههای مدحی، اغلب چهار بخش دارند: تشبیب، تخلّص، مدح و دعای تأبید. بیتهای آغازین قصیده را که معمولاً وصف طبیعت یا شرح وصال یا فراق معشوق است، تغزّل (شعر عاشقانه گفتن)، تشبیب (احوال ایام جوانی را ذکر کردن) یا نسیب (شعر لطیف دربارة زنان) مینامند. گاهی شاعر قصیده را با چیستان (لغز) یا مناظره شروع میکند و سپس با یک یا دو بیت تغزّل را به مدح میکشاند که این بخش را تخلّص مینامند. مهارت شاعر در پیوستن مقدمة قصیده به مدح و ظرافتی که در این مورد بهکار میبرد، «حُسن تخلّص» نامیده میشود (میرصادقی، 1373: 54). «حسن تخلّص یا هنر و ظرافت شاعر در پیوند مقدمه به موضوع اصلی از شعر عرب وام گرفته شده است» (نیکمنش، 1382: 38). شاعران انتخاب جایگاه تخلّص را در قصیده و غزل، معیار زیبایی و کاربرد هنری تخلّص دانستهاند؛ یعنی اگر شاعر بتواند از عهدة انتقال موضوع در قصیده بخوبی برآید، آن را حُسن تخلّص مینامند و بندرت شاعری از آوردن تخلّص سر باز زده است.
2. تخلّص به معنای آوردن نام هنری و شعری در غزل؛ بویژه در بیت پایانی از قرن ششم به بعد رواج یافت و جای آن در پایان غزل از دوران مغول3 (احمدیپور، ملکثابت و جلالی پندری، 1389: 32) تثبیت شد.
3. تخلّص شعری در قالبهای دیگر مثل مثنوی، قطعه، رباعی، دوبیتی، ترکیببند، ترجیعبند، مستزاد و مسمّط دارای جای خاصی نیست و بندرت در شعر ذکر میشود. آوردن تخلّص در این قالبهای شعری مرسوم نبوده و شاعر بهدلخواه خود هرجا که لازم میدیده از آن استفاده میکرده است.
4. تخلّص شعری در ادبیات معاصر: کاربرد تخلّص در شعر نیمایی و شعر سپید با تخلّص در شعر کلاسیک متفاوت است. بدین تربیت که اگر شاعران عصر کلاسیک تخلّص خود را براساس نام ممدوح، نام کوچک، لقب، مقام، شغل، زادگاه یا توصیه و پیشنهاد کسی انتخاب میکردند «در دورة معاصر، تخلّص بیشتر بر مبنای جهانبینی شاعران و اندیشة آنان برگزیده شده است» (عباسپور، 1381: 2/ 323).
تخلّص در ادبیات معاصر، اسم مستعاری (pen name) است که به جای تخلّص شعری بهکار میرود و لازم نیست شاعر آن را در شعر بیاورد. این اسم مستعار، اغلب از یک یا دو کلمه یا یک حرف تشکیل میشود. حرف یا کلمة اول معمولاً حرف اول نام شاعر است و کلمة دوم بصورت رمزی میآید؛ مانند م. آزاد: محمود مشرف تهرانی؛ م. سرشک: محمدرضا شفیعی کدکنی؛ ا. بامداد: احمد شاملو؛ م. امید: مهدی اخوان ثالث. تخلّص بعضی از شاعران نیز یک کلمه است، مانند نیما که نام شعری علی اسفندیاری است. اخوان نام شعری خود را همانند شاعران کلاسیک سرای معاصر در بسیاری از اشعار سنّتی خود به کار میبرد:
جز آسمان که بُوَد آشنای اختر من |
|
امیدِ امید نباشد به هیچکس ما را |
4- لقب در زبان فارسی و عربی
واژة تخلّص از آغاز تا قرن ششم هجری به عنوان لقب شاعری یا نام مستعار به کار نرفته است و بهجای آن از لقب شاعری4 یا شهرت ادبی استفاده میشده است. اینکه از چه زمانی لقب شعری، تخلّص خوانده شده است، خود باید موضوع تحقیقی جداگانه قرار گیرد (شفیعی کدکنی، 1382: 56)؛ اما لقب در فارسی «اسم یا صفتی است که بصورت عنوانی، معمولاً برای بزرگداشت به نام کسی اضافه میکنند یا به جای نام او به کار میبرند (انوری، 1383: ذیل «لقب»).
انواع گوناگونی از لقب و تخلّص در ایران معروف بوده است؛ مانند لقبعلمیبرای نظامالعلماء تبریزی، بحرالعلوم قزوینی، عینالقضاه همدانی؛ لقب دولتیبرای نظامالملک طوسی؛ لقب مذهبی برای امامالحرمین عبدالملک جوینی؛ لقب شغلیبرای عطّار نیشابوری و خیّام؛ لقب عامیانه برای باباطاهر عریان؛ بنابراین لقب در هر دو زبان فارسی و عربی گاهی جانشین نام اصلی میشود که میتوان آن را «نام فرعی» نامید؛ مانند صاحب به جای اسماعیلبن عبّاد، نظامالملک طوسی به جای ابوعلی حسن طوسی، عینالقضاه به جای ابوالمعالی عبدالله همدانی. در مقالۀ خسرو فرشیدورد آمده است: «لقب (پاژنام) اسمی است غیر از نام اصلی که حاوی مدح یا ذمّ باشد» (1381: 87).
5- اهمیت تخلّص در ادبیات فارسی
هرچند و بنابر نقل قولی افسانهای و غیر قابل باور، قدیمترین نمونة شعر فارسی یا پهلوی فارسیشده که در کتابهای تاریخ دورة اسلامی نقل شده، عملاً دارای نام شاعر (و با اغماض تخلّص) است:
منم آن شیر گله منم آن پیل یله |
|
نام من بهرام گور کنیتم بوجبله |
بیشتر شاعران ادبیات فارسی- چه دارای دیوان و چه بیدیوان- برای تخلّص اهمیت قائل بودند؛ به گونهای که حدود نود درصد آنان از عصر رودکی تا به امروز لقب شاعری داشتهاند؛ چرا که تخلّص معرّف شاعر و در حکم امضای او در شعر است. نوع جدیدی از تخلّص را که امروزه شاعران بهکار میبرند، اسم مستعاری است که کسی نمیداند از آنِِ کدام شاعر است، جز نزدیکان خود شاعر و این بهعلّت تنگناهای سیاسیای است که شاعر در آن واقع میشود. در گذشته، خود شاعر یا استاد یا حامی و ولینعمت او تخلّص را انتخاب میکردند؛ هم از این روست که تا به حال به غیر از وطواط (رک. عبید، 1385: 14) و فردوسی، شاعر مشهوری بدون تخلّص دیده نشده، حتی با اغماض میتوان ادعا کرد فردوسی یک بار در داستان «خواب دیدن فردوسی، دقیقی را» تخلّص (نه به معنی نام هنری؛ بلکه به معنی نام خود)، به کار برده است:
چنان دید گوینده یک شب به خواب |
|
که یک جامِ می داشتی چون گلاب |
دقیقی ز جایی پدید آمدی |
|
بران جامِ می داستانها زدی |
به فردوسی آواز دادی که می |
|
مخور جز بر آیینِ کاووس کی |
در دورههای بعد، تخلّص یکی از ویژگیهای اصلی شعر فارسی میشود. برخی مانند رادویانی و هجویری از متقدمان و از معاصران جلالالدّین همایی (1370: 99) بر آناند که تخلّص به منزلة مُهر یا امضایی است که مالکیّتِ شاعر را بر اثر شعری تثبیت میکند و به همین دلیل، هر کسی که میخواسته شعرِ دیگری را سرقت کند، اوّلین کارِ او تغییر تخلّص آن شعر بوده است. رادویانی در ترجمانالبلاغه به این مسأله اشاره کرده است که «شعر مزوّر و نامزوّر به تخلّص شناسند». (57). هجویری در مقدمة کشفالمحجوب میگوید: «مرا این حادثه [سرقتِ آثار] افتاد به دوبار، یکی آنکه دیوان شعرم کسی بخواست و بازگرفت [نگه داشت و پس نداد] و حاصل کار جز آن نبود که جمله را بگردانید و نام من از سرِ آن بیفکند و رنج من ضایع کرد» (هجویری،1386: 2).
مقصود این است که او در شاعری تخلّص نداشت و نمیگوید که تخلّص یا نامش را از شعرها تغییر داد؛ بلکه میگوید نامش را از اول کتاب برداشت و نام خود (یعنی سارق) را بر آن نهاد و این نشان میدهد، دیوان هجویری تخلّص نداشته است.
شاعران به تخلّص بسیار اهمیت میدادند و از روشهای بسیاری برای انتخاب تخلّص شعری استفاده میکردند. در دورههای نخستین، لقب شاعری بیشتر از نسبتِ شغلی و یا نسبتِ محلّی و دیگر زمینههای پیدایش نامهای خانوادگی سرچشمه گرفتهاست؛ مانند رودکی، کسایی، دقیقی و... یا از نام ممدوح مانند منوچهری که از نام منوچهربنقابوس، خاقانی که از نام خاقان اکبر منوچهر شروانشاه و یا تخلّص سعدی که از نام اتابک ابوبکربن سعد زنگی گرفته شده است (رک. آدینهکلات، 1388: 86-87، ابوالقاسمی، خدایار و عبید، 2006: 2).
به گمان شفیعی کدکنی، پس از حملة مغول، تخلّصها دربردارندة معانی غم و رنج و محرومیت در شعر فارسی میشود. وی میگوید بیتردید استبداد و نظامهای خودکامة حاکم بر ایران در تقویت این بار معنایی غم و رنج در تخلّصهای شعر فارسی مؤثّر بوده است و ادامه میدهد: «اگر آموزشهای دلانگیز عُرفا در باب مفاهیمی از نوع «فنا»، «فقر» و کوچک و ناچیز کردن و تحقیر آدمی در برابر «وجود مطلق» نبود، شاید به این شدّت تخلّصهایی از نوع «حقیر»، «احقر»، «گدایی» و «فقیر» رواج نمییافت؛ و اگر صوفیه «عقل» را تا بدان پایه بیاعتبار و بیارزش نکرده بودند، این همه «جنون»، «مجنون»، «دیوانه»، «ابله» و «ابلهی» در تخلّصهای شعر فارسی ظهور نمیکرد» (همان، 65- 66).
شفیعی کدکنی در باب اهمیت تخلّص و کاربرد آن در شعر فارسی نیز میگوید: «همین تزاحم شعرا برای به ثبت رساندن تخلّصها به نام خویش، از یک سوی (مسألة تقاضا) و محدود بودن اسامی خوشاهنگ خوشمعنایی که در همة اوزان به راحتی جایگزین شود... کار را به جایی رسانده است که کالای تخلّص "بازار سیاه" پیدا کند (همان، 59).
گاه یک تخلّص میان چند شاعر مشترک بوده است؛ مانند تخلّص حافظ برای 32 شاعر، عطار تخلّص4 شاعر، سعدی تخلّص4 شاعر و نظامی تخلّص6 شاعر (رک. فرهنگ سخنوران، صفحات متعدد). ازسوی دیگر، کم نبودهاند شاعرانی که دو یا سه تخلّص داشتهاند؛ مثل حقایقی/ خاقانی و عطار/ فرید در دوران گذشته و شهریار/ بهجت در دورة معاصر.5
خرید و فروش تخلّص نیز در میان شاعران رواج داشته است؛ مثلاً «نظیری نیشابوری با نظیر مشهدی قرن دهم همزمان بودند که نظیر مشهدی تا آن زمان نظیری تخلّص داشت. نظیری نیشابوری از وی درخواست تبدیل تخلّص نمود. وی به پاس خاطرش یای نسبت را از تخلّص خود ساقط کرد. ملا نظیری دههزار روپیه به وی بخشید» (صفا،1380: 5/ 902). یا این حادثه که مجیرالدین بیلقانی از تخلّص خاقانی برای توهین و هجو مردم اصفهان استفاده کرد و آن را به خاقانی نسبت داد و در پی آن، جمالالدین عبدالرّزاق اصفهانی باشتباه خاقانی را هجو کرد:
کیست که پیغام من به سوی شروان برد |
|
یک سخن از من بدان، مرد سخندان برد |
گوید خـاقـانـیا این همه ناموس چیست |
|
نه هرکه دو بیت گفت لقب زخاقان برد |
6- لقب در ادبیات عرب
لقب اسمی است که به مرور زمان به عنوان اسم خاص، نام خانوادگی یا طایفه شناخته میشود و برای تفاوت نهادن بین افراد همنام اعطا میشود. درواقع، لقب بر اساس سن، پایه و مقام و وضعیت ظاهری به افراد اطلاق میشود. لقب میتواند هم تشریفاتی باشد و هم برای تعیین هویت بهکار رود. در دورة جاهلیت، عربها القاب زنندهای به دشمنان خود میدادهاند، حتی در قرآن نسبت به گذاشتن لقبهای تحقیرآمیز هشدار داده شده است: «و لاتنابزوا بالألقاب» (حجرات/ 11).
لقب به وضعیت ظاهری افراد نیز اشاره دارد؛ مانند الابرص (پیس)، الاقرع یا الاصلع (طاس)، الجاحظ (چشمبرآمده)، الاعمش (شبکورِ خیسچشم) و الاخفش (کمبینا و تنگچشم). لقب شاعران نه تنها بر مدح و ذم؛ بلکه بر معانی دیگر هم دلالت دارد و این مسأله در لقب گرفتن شاعران از شعرهایی که گفتهاند آشکار است. برخی لقبها نیز به صفتی اشاره میکند؛ مانند تماضر بنت عمرو بن حارث بن شرید ملقّب به خنساء (فرو رفتگی بینی و نوک تیز آن) و ثابتبن اوس الازدی ملقّب به شنفری (درشت لبان)، بعضی لقبها نیز به دلیل کار خاصی که انجام دادهاند، به آنها داده شده است.
هم اکنون بسیاری از القاب نام خانوادگی افراد شدهاند. در لسانالعرب چنین آمده است: «لقب اسمی است که بدان نامگذاری نشده است. (و در مثل) او را به فلانی لقب داده و آن لقب به او چسبیده (و برازندة او شده است) ... میگویند مرد را با بهترین نام خود صدا بزنید» (ابنمنظور، ذیل «لقب»). لقب در ادبیات عرب اغلب به منظور بدگویی و نکوهش بهکار رفته است. چنانکه حماسی، شاعر دورة اموی از بنی فزاره گفته است:
أُکنِّیهِ حینَ أُنادیَهُ لِأُکرِمَهُ |
|
و لا أُلقِّبَهُ والسوأَةُ اللقبُ |
|
|
|
ترجمه: «وقتی او را با کنیه صدا میزنم، بزرگوار میشمارم و لقب برای او نمیگذارم؛ زیرا گذاردن لقب نکوهش شده است.»
جرجانی در تعریف لقب نوشته است: «اسمی است که انسان بعد از نام کوچک خود بدان نامیده میشود و باید معنادار باشد اعم از مدح یا ذم» (1985: 247). شاعر دورة عباسی ملقّب به مُبرّد در اهمیت معنای لقب میگوید:
و قلَّما أبْصرَتْ عیناک ذا لقبٍ |
|
إلا و معْناهُ - إنْ فتشتَ - فی لقبه |
ترجمه: «چهقدر کماند کسانی که دارای لقب هستند و اگر معنای لقب را جستوجو کنی، شخصیت صاحب لقب را در لقب او خواهی یافت»
7- جای لقب شاعری (تخلّص) در نزد شاعران عرب
لقب شاعری با توجه به کاربرد آن در اشعار شاعران عرب جای خاصی ندارد و مانند شاعران ایرانی- از آغاز تا قرن پنجم هجری- بهدلخواه خود هرجا که لازم میدیدهاند، از لقب استفاده میکردند. شاعران عرب، لقب شاعری خود را در بعضی از قصیدهها، قطعات یا تکبیتها ذکر کردهاند؛ همانگونهکه شاعران ایرانی تخلّص خود را در قالبهای مثنوی، قطعه، رباعی، دوبیتی، ترجیعبند، ترکیببند، مسمّط و مستزاد میآورند؛ بنابراین تخلّص و لقب در اغلب قالبهای شعری جای مشخصی نداشته است.
با اینکه تخلّص یکی از ویژگیهای شعر فارسی است و فقط نزد شاعران ایرانی کاربرد دارد، در برخی از منابع به تعدادی از شاعرانِ عرب ِدارای تخلّص اشاره شده که به شیوۀ ایرانیان برای خود تخلّص برگزیدهاند. البورینی در مورد یکی از شاعران میگوید: «مخلصه [یعنی تخلّصه] سالک علی طریقه شعر الفرس» (2/ 170)؛ یعنی به «سالک» به سبک شاعران ایرانی تخلّص میکرد. در کتاب سِلکالدّرر در شرح حال بسیاری از شاعران عربزبان در قرن یازده و دوازده هجری چنین آمده است: «الملقب بـ [...] علی طریقه شعراء الفرس و...» (مرادی، 1/ 108) و منظورش این است که این شاعر لقب شعری یا تخلّصی دارد به فلان نام و اینگونه اختیار لقب شعری و تخلّص از ویژگیهای شاعران ایرانی است.
با توجه به آنچه گفته شد، میتوان نتیجه گرفت، بیتردید شاعران عرب قرن یازده و دوازده هجری تخلّص خودشان را به تأثیر از فرهنگ و ادب فارسی برگزیدهاند که این امر نتیجۀ مستقیم تبادل فرهنگی بین دو ملّت مسلمان بوده است.
شاعران عرب وقتی نام شهرت یا لقب شاعری خود را بهکار میبرند، به این معناست که خود را تعریف و توصیف میکنند یا پیام خود را به دیگران میرسانند. این لقبهای شاعری گاهی مورد خطاب دیگران قرار گرفته است. جمیل بثینه اسم خود را چند بار در دیوان بهجای لقب شاعری آورده است:
و قالوا: جمیلٌ بات فی الحیّ عندها |
|
و قد جردوا أسیافهم ثم وقفوا |
ترجمه: «و گفتند جمیل در قبیله شب را پیش بثینه سپری کرد. از همین روی بر من شمشیر کشیدند، سپس شمشیرشان را غلاف کردند»
یقولون: مهلاً ، یا جمیلُ ، و إننی |
|
لأقسِمُ ما لی عن بُثینة َ من مَهلِ |
ترجمه: «میگویند ای جمیل! شکیبا باش. ولی من سوگند میخورم که نمیتوانم دربارة بثینه صبر پیشه کنم».
و قالوا: نراها ، یا جمیلُ، تبدّلتْ |
|
و غَـیَّرها الواشی؛ فقلتُ: لعلها! |
ترجمه: «و گفتند ای جمیل! بهنظر میرسد سخنچینان نظر او را به تو تغییر دادهاند. گفتم: شاید»
فرزدق نیز چند بار لقب خود را بهجای لقب شعری قرار داده است:
أَلا کَیـفَ البَقــاءُ لِبـاهِلِـیٍّ |
|
هَـوی بَیـنَ الفَـرَزدَقِ وَ الجَحیـمِ |
ترجمه: «چطور باهلی (شاعری از قبیلة باهله) زنده خواهد ماند، درحالیکه او (با دخالت وی) میان فرزدق و دوزخ افتاده است»
وَ قَالَت کُـلَیبٌ قَمِّشـوا لِأَخیکُـمُ |
|
فَـفِـرّوا بِـهِ إنَّ الفَـرَزدَقَ آکِلُـه |
ترجمه:«قبیلة کلیب گفت: برادرتان را کمک کنید و او را فراری دهید، چون فرزدق او را نابود میکند»
لا فَضـلَ إِلَّا فَضْـلُ أُمٍّ عَلـى ابْنِهـا |
|
کَفَضـلِ أَبی الأَشبالِ عِندَ الفَـرَزدَقِ |
ترجمه: «هیچ برتریای مانند برتری ابوالاشبال نزد فرزدق نیست، مگر برتری مادر بر پسرش».
از این قبیل موارد در ادبیات عرب فراوان بهچشم میخورد؛ مانند علیبن زاید- یکی از شاعران مردمی سنّتی یمن- که اسمش را در دیوان، لقب شعری خود قرار داد:
یقول عَلی وِلْد زاید، لا رِزقَ یأتی لِجالِس |
|
إِلا لأهـلَ المَغارِس، وَمَنْ قَرأ فی المَدارِس |
ترجمه: «علیبن زاید میگوید رزق و روزی نصیب آدم بیکار نمیشود؛ بلکه به دهقانان و کسانی که درس خواندهاند، میرسد».
شاعران عرب به تخلّص اهمیت زیادی نمیدادند. ممکن است شاعری به لقبی مشهور باشد؛ اما همیشه به آن تخلّص نمیکند. اگر شاعری در اول یا وسط یا آخر قصیده اسم خود را بیاورد، بیشتر از اسم کوچک یا کنیه، و کمتر از لقب استفاده میکند؛ زیرا لقب نزد عرب اغلب جنبة منفی دارد. ممکن است، شاعری دو لقب داشته باشد؛ یکی برای سربلندی و افتخار و دیگری برای تحقیر و توهین؛ مانند عنترهالعبسی:
ینادوننی فی السلم یابن زبیبة |
|
و عند احتدام السیف یابن الأطایب |
ترجمه: «در روزگار صلح و آرامش مرا به نام ابنزبیبه- نسبت به مادرم- صدا میزنند و در روزگار جنگ به نام ابنالاطایب- نسبت به پدرم- میخوانند».
8- اهمیت لقب در ادبیات عرب
لقب در نزد عرب بطور عام و نزد شاعران بطور خاص اهمیت دارد. لقب در نظر اعراب نشانهای از نشانههای مدح یا ذمّ است. اعراب وقتی صفتی در کسی میبینند یا کاری از کسی سر میزند که باعث جلب توجه دیگران میشود، لقبی مناسب بر صفت یا کار او مینهند. لقب نه تنها به یک نفر؛ بلکه ممکن است، به قبیلهای داده شود و علّت آن، کاری است که بعضی افراد قبیله انجام دادهاند و یا بهدلیل شعری– مدح یا ذم- که شاعری برای قبیلة آنها گفته است؛ مانند بنو أنف الناقه (فرزندان دماغ شتر). وقتی کسی این لقب را پیش افراد آن قبیله بر زبان میآورد، بشدت عصبانی میشدند و اگر از یکی از آنها میپرسیدند: از کدام قبیله هستید؟ میگفتند: از بنیقریع. حطیئه در مدح آنان این شعر را گفته است:
قومٌ هم الأَنف و الأذنابُ غیرهمُ |
|
و مَنْ یُسوّی بأنفِ الناقه الذنبا |
ترجمه: «اینان قومی هستند که همچون دماغ برترند و غیراینان همچون دم پستتر و بیارزشتر و چه کسی دماغ و دم شتر را با هم برابر مینهد».
پس از سرودن این شعر همة افراد قبیله خوشحال شدند و هر وقت کسی از آنان میپرسید، از کدام قبیله هستید؟ با افتخار و سربلندی میگفتند از بنیانف الناقه (همان).
حال باید دید اعراب از این نامها و لقبها چه منظوری داشتند؟ در واقع آنان به حقیقت لقب و جوهر آن میپرداختند، نه به ظاهر و لفظ لقب. ابومنصور ثعالبی در این باره میگوید: «این از سنّتهای عرب است که بچههای خودشان را نام حجر و صخر (سنگ)، کلب (سگ)، نمر (پلنگ)، ذئب (گرگ) و اسد (شیر) و امثال آن نامگذاری میکنند. بعضی از آنها وقتیکه بچهای برای ایشان به دنیا میآمد، او را به نام هر چیزی که میدیدند یا میشنیدند- و آنان را خوشبین میکرد- نامگذاری میکردند... برخی به ابن کلبی گفتند: چرا عرب بچههای خود را به نام سگ و اَوْس (گرگ) و شیر و امثال آن نامگذاری میکنند و غلامان خودشان را به نام یُسر و سعد و یُمن؟ او گفت: چون بچهها را برای دشمنان خود نامگذاری کردهاند، غلامان را برای خودشان (363).
اینها نمونههایی از لقبگذاری نزد عربها بوده است که عمومیت دارد و به طایفه یا گروه خاصی از مردم اختصاص ندارد. این نامها گاهی به نام شهرت یا لقب شاعر تبدیل میشود و مورد داد و ستد قرار میگیرد.
اهمیت لقب نزد شاعران در تعدّد القاب آشکار میشود؛ چنانکه برخی القاب به چندین شاعر اختصاص داشت: نابغه لقب هفت شاعر، اعشی لقب پنج شاعر، اخطل لقب سه شاعر و متنبی لقب دو شاعر.
ارتباط فرهنگی میان دو ملّت ایران و عرب باعث شد شاعران عربی به سلیقة خود از واژههای فارسی لقبی انتخاب میکنند؛ مانند «بشکست» لقب عبدالعزیز القارئ المدنی النحوی که از شاعران دورة اموی است (عانی، 1982: 38). قصۀ علیبن خالد الضبی، شاعر دورة اموی، در مشاعرة هجوآمیز با جریر نیز در همین زمینه شنیدنی است. وی در مشاعره با جریر مورد خطاب وی قرار میگیرد: «جریر گفت: تو کی هستی؟ چون لقبی نداشت، همان لحظه لقبی از واژههای فارسی برای خود انتخاب کرد و گفت: البردخت (پرداخت). جریر پرسید: بردخت یعنی چیست؟ گفت: بیکار به زبان فارسی. جریر گفت: وقت ارزندة خود را با «بیکاری» تو پرنمیکنم» (ابنقتیبه، 1982: 712). این شاعران تا پایان عمر به همین القاب معروف بودهاند. همچنین تعدادی از واژههای فارسی چون فاخته، خنیاگر، بیدق و بندار لقب شاعری بعضی شاعران عرب بوده است (عانی، 1982).
لقب شاعران در زندگی آنها نیز اهمیت و تأثیر زیادی داشت. شاعر هر کجا میرفت، لقبش همراه او بود و حتی گاه بر نام خود شاعر غلبه میکرد و دیگران او را فقط به این لقب صدا میزدند. در اینجا به سه نمونه از اینگونه القاب اشاره میکنیم: غیاثبن غوث تغلبی (19- 90هـ.ق) به علّت هرزهگویی و درازگوشی به اخطل ملقّب شد. این لقب بر نام او غلبه کرد و تا پایان عمر او را با همین لقب میشناختند و او را با آن مورد خطاب قرار میدادند:
و اضحتْ لبعلٍ غیر أخطلَ إذ ثوی |
|
تَلُطُّ بعینیها الأشاجعَ و الکُحلا |
ترجمه: «]همسرم[ پس از اینکه اخطل سر در خاک کشید، شوهر دیگری اختیار خواهد کرد و چشمانش را با سرانگشتانش سرمه خواهد کشید (چشمان خود را برای دیگران میآراید).
إذ غـابَ کعبُ بنی جُعیلٍ عَنـهُم |
|
و تنمَّرَ الشعـراءُ بعد الأخطـلِ |
ترجمه: «کعببن جعیل از آنها غایب شد و شعرا بعد از اخطل جسارت کردند»
لما وضعتُ على الفـرزدق میسمی |
|
و ضغا البُعیث، جَدعتُ أنفَ الأخطلِ |
ترجمه: «وقتی کفشم را روی فرزدق گذاشتم و بُعیث آه کشید، دماغ اخطل را بریدم».
ابوصخر کُثَیَّربن عبدالرحمن الاسود (ف 105هـ) به علّت عشق، علاقۀ و دلباختگی فراوان به معشوقهاش، عَزَّه الضُمریّه به «کُثیِّرعَزَّه» ملقّب شد و همه وی را به این لقب خطاب کردند:
و قال لـی البـُلاّغ ویْحَک إنهـا |
|
بغیرک حقاً یا کُثَیَّر تهیمُ |
ترجمه: «خبرچینان به من گفتند: افسوس بر تو، مطمئناً وی (عَزَّه) به کسی دیگر علاقهمند است نه به تو».
خُـذ یا کُثَیَّر، عَـزَّةً؛ لـک عِـزّۀٌ |
|
و دع الملیحةَ إننی أولی بـها |
ترجمه: «ای کُثیِّر، عَزَّه را بگیر (و به وی اکتفا کن)، خداوند به تو عزت بدهد؛ و ملیحه را رها کن، چون من به او سزاوارترم»
عمربن مالک الازدی (ف 554م) به علّت درشتی لبها به شنفری شناخته شد و دیگران او را فقط به این لقب میشناختند:
فإن تکُ نَفـسَ الشنـفری حُمَّ یومُها |
|
و راحَ لـه مـا کـان منـه یُحــاذرُ |
ترجمه: «اگر زندگی شنفری به پایان رسید و چیزی که از آن برحذر بود، اتفاق افتاد، [آن را عیب نیست]»
فَـقَـطَعْتُهـا رَکظ الجواد ولو مشی |
|
فی جانبیها الشنفری لم یُسرِع |
ترجمه: «[گرفتاریها] را سپری کردم، همانند دویدن اسب و اگر شنفری از کنار آن راه میرود، به این سرعت نمیتواند آن را طی کند»
خرید و فروش لقب نیز مانند خرید و فروش تخلّص در ادبیات عرب وجود داشته است: «روزی ثابتبن جابر (ف 540م) معروف به تأبط شراً (شری زیر بغل گذاشت) مردی از بنیثقیف معروف به ابو وهب را دید. ابو وهب تقاضای خرید لقب تأبط شراً را داشت. او با پرداخت ردای سبزی که بر تن داشت، کنیه و لقب وی را خرید. تأبط شراً این حادثه را برای همسر ثقفی چنین تعریف کرده است:
أَلا هل أَتی الـحسْناءَ أنَّ حلیلَها |
|
تأبط شـراً و اکْتَنیتُ أبا وهبِ |
فَهبْهُ تسمّی اسمی و سمّانی اسـمَهُ |
|
فَأینَ لَهُ صَبْری علی مُعْظَمِ الخطبِ |
ترجمه: «آیا خبری به حسناء رسید که شوهرش اسم تأبط شراً را گرفت و من کنیة أبا وهب را گرفتم. گمان کنید که او اسم مرا گرفته و اسم خود را بر من نهاده است؛ ولی چه کسی شکیبایی مرا بر بلاهای بزرگ به او میدهد».
از دیگر موارد خرید و فروش لقب این است که «مردی از اقوام عُتیبة بن مرداس تمیمی به ابنفسوه معروف بود. او از این لقب متنفّر بود. روزی بر اثر حادثه، این لقب را بر عتیبه عرضه کرد که از وی بخرد و در مقابل آن عبا، شتر و دو گوسفندی به وی بدهد. عُتیبه پذیرفت و آن را گرفت و تا پایان عمر به همین لقب مشهور بود» (ابوالفرج اصفهانی، 1994: 22/ 227). در داستان اول لقب «تأبط شراً» مایة افتخار و سربلندی بوده است؛ امّا در داستان دوم لقب «ابنفسوه» مایة حقارت و شرمندگی.
انتخاب لقب در دورة معاصر با تأثیرپذیری از فرهنگ و تمدن جدید، شکل جدیدی به خود گرفته است و در آن کمتر، نشانی از رنگ و بوی عصر بدویّت دیده میشود. در سالهای اخیر، شاعران به دلیل تغییر نگرشها و جهانبینیهای انسان عصر جدید و نیز دیدگاههای لطیف شاعرانه، القاب زیباتری برای خود انتخاب کردهاند. امروزه، در جهان عرب به جای القابی چون اعمش، تأبط شراً و حُطَیئه به القاب شاعرانهای چون ادونیس، الشابی، «امیرالشعراء: احمد شوقی»، «الاخطل الصغیر: بشاره الخوری»، «شاعر القطرین: خلیل مطران»، «شاعرالنیل یا ابنالنیل: حافظ ابراهیم»، شاعر المرأه: نزار قبّانی»، «شاعر الشباب: احمد رامی» و ... برمیخوریم که علاوه بر زیبایی، ما را با خاستگاه اندیشه و نوع جهانبینی آنها آشنا میکند.
نتیجه
تخلّص و لقب از ویژگیهای شعر فارسی و عربی به شمار میرود. این دو سنّت فرهنگی و ادبی تأثیرات بهنسبت مهمی بر یکدیگر داشتهاند که در این میان، تأثیر تخلّص بر شعر عربی، بیشتر از تأثیر لقب بر شعر فارسی بوده است. در این مقاله برای نخستین این تأثیرات در دو فرهنگ بررسی شد. در جدول مقایسهای زیر تأثیر تخلّص و لقب در شعر فارسی و عربی بر یکدیگر و سیر تحوّل آنها از ابتدا تا امروز نشان داده شده است:
جدول مقایسهای تخلّص و لقب در شعر فارسی و عربی
حوزۀ ادبی
نوع مقایسه |
در شعر فارسی |
در شعر عربی |
|
تخلّص و لقب
|
ویژگی |
تخلّص ویژۀ شعر فارسی است و شاعر در انتخاب یا تغییر آن به میل خود یا به پیشنهاد دیگران دخالت مستقیم داشته است. |
تخلّص در شعر کلاسیک عربی به کار نرفته؛ اما غالب شاعران عرب لقب شعری داشته، در انتخاب یا تغییر آن بهندرت دخالت داشتهاند. |
خرید و فروش |
شاعران ایرانی به جهت اهمیتی که برای تخلّص قائل بودند، به خرید و فروش آن مبادرت میکردند. |
شاعران عرب به جهت اهمیتی که برای لقب قائل بودند، به خرید و فروش آن مبادرت میکردند |
|
جایگاه و گسترش |
تخلّص در شعر شاعران فارسی از قرن ششم به بعد به شکل گسترده به کار رفته، در برخی قالبهای شعری نظیر غزل جای خاصی پیدا کرده است. |
تخلّص تحت تأثیر شعر فارسی به شکل محدود در شعر کلاسیک عربی به کار رفته است؛ اما گسترش نیافته است. |
|
ترادف |
در دورههای آغازین شعر فارسی بندرت لقب با تخلّص شعری برابر دانسته شده است. |
استفاده از لقب ویژۀ شعر عربی است. |
|
تأثیر تخلّص در شعر عربی |
تخلّص در شعر شاعران نوپرداز معاصر فارسی به کار نرفته؛ اما شاعران کلاسیکسرا و نوپردازان معاصر در شعرهای سنّتی خود، همچنان این سنّت را به کار میبرند. |
تخلّص در شعر معاصر عربی هیچ گونه تأثیری نداشته است. |
|
عوامل مؤثّر در انتخاب |
زادگاه، ممدوح، اعتقادات دینی، شرایط روحی شاعران، مسائل زیباشناختی و عوامل اجتماعی در انتخاب تخلّص در شعر کلاسیک فارسی مؤثّر بوده است. در دورۀ معاصر تأثیر عوامل سیاسی، بویژه در انتخاب نام مستعار، پر رنگتر شده است. |
اعتقادات دینی، شرایط روحی، عوامل اجتماعی و مسائل زیباشناختی تأثیر مهمی در انتخاب لقب شعری در شعر کلاسیک عربی داشته است. در دورۀ معاصر، عوامل سیاسی و زیباشناختی در انتخاب نام مستعار پر رنگتر شده است. |
|
القاب زشت |
القاب زشت و ناپسند بندرت در شعر کلاسیک فارسی وجود داشته؛ امّا هرگز گسترش نیافته است. |
القاب زشت و ناپسند بهوفور در شعر کلاسیک عربی وجود داشته و گسترش شگفتانگیزی داشته است. |
|
نام مستعار و تخلّص |
انتخاب نام مستعار در شعر معاصر فارسی به جای تخلّص، تحت تأثیر شرایط تمدن جهانی بوده است. |
انتخاب نام مستعار در شعر معاصر عربی به جای لقب تحت تأثیر شرایط تمدن جهانی بوده است. |
پی نوشتها
1- تفاوت این مقاله با مقالة اخیرالذکر در این است که در مقالة کنونی دربارة سیر تحوّل و اهمیت تخلّص و لقب نزد شاعران عرب و فارس و نیز تأثیر و تأثّر آنها از یکدیگر سخن گفته شده؛ امّا در مقالة پیشین به مقایسة شیوههای انتخاب لقب و تخلّص شعری نزد شاعران عرب و فارس سخن رفته بود. در این مقاله علاوه بر موارد یاد شده، دربارۀ تأثیر گرایش فکری شاعران در انتخاب تخلّص یا لقب؛ نقش فرهنگ ملّتها در انتخاب نامشعری و پیبردن به میزان تبادل فرهنگی میان دو ملّت در نامگذاری شاعران سخنخواهیمگفت.
2- سید محمّدرضا ابنالرسول در مقالۀ «تأثیر فرهنگ عربی در غزل فارسی» (1389: 38) دیدگاه نسبةً جدیدتری را دربارۀ تحوّل تخلّص از بیت گریز به نام هنری و «یکسانیِ «تخلّص» غزل با «تخلّص» قصیده بیان کرده و از این طریق بر تأثیر فرهنگ عربی در غزل فارسی تأکید کرده است. هرچه هست در این دگردیسی، یک واژه از معنایی قاموسی به معنایی هنری تغییر هویت داده است؛ هرچند وجود اصل تخلّص به معنی هنری آن و یا به شکل گستردهتر، اشاره به «نام اصلی، برنام (نام مستعار) و لقب» با همۀ گستردگی آن بنابر تحقیق پژوهشگران، با سنّت ماقبل اسلام ایران پیوند میخورد و به این شکل در هیچ ادبیات و فرهنگ دیگری دیده نشده است: «اغلب خاورشناسان این ویژگی شعر فارسی؛ یعنی تخلّص را با سنّت ماقبل اسلام مرتبط دانسته و با اینکه در این باره دلیلی اقامه نکردهاند، سخنانشان تا حدی قابل توجیه است» (شفیعی کدکنی، 1386 :68-9).
3- براساس پژوهش انجام گرفته (احمدیپور، ملکثابت و جلالی پندری، 1389)، بیش از 95% تخلّصهای سعدی و حافظ در بیت پایانی یا قبل از آن آمدهاست. گاهی غزل با دو تخلّص پایان مییابد؛ مانند این ابیات سعدی:
مـردم همـه داننـد کـه در نامة ســـعدی |
|
مشکی است که در کلبة عطّار نباشد |
جان در سر ِکار تو کند سعدی و غم نیست |
|
کـان یار نباشـد که وفـادار نبـاشـد |
گاهی نیز شاعران تخلّص خود را در ابتدای غزل میآوردند؛ مانند بیت زیراز حافظ:
در عـهـد پادشـاهِ خطـابخشِ جـرمپـوش |
|
حافظ قرابهکش شد و مفتی پیالهنوش |
4- دربارۀ لقب شاعری و نام مستعار و ارتباط آن با تخلّص رک. «نام مستعار» (نبوینژاد، 1383: 105-107).
5- در این باره شفیعی کدکنی مینویسد: «این تعدد تخلّصها گاه دلایل سیاسی داشته است مثل راهب/ بهار در مورد ملک الشعراء بهار یا مرتبط با دو مرحله از زندگی شاعری آنهاست مثل حقایقی/ خاقانی و بهجت/ شهریار... گویا به علت همین تزاحم شاعران بر تخلّصها بوده است که در قرون اخیر رسم شده بوده است که شاعران جوان، بعد از مدّتی ممارست و کار، از یکی از بزرگان و استادان عصر تقاضای تخلّص میکردند و آن استاد هم بهمناسبت یا بیمناسبت تخلّصی به آنها عطا میکرد (1382: 57).