نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشکده زبان و ادبیات، دانشگاه کردستان، سنندج، ایران
2 استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده زبان و ادبیات، دانشگاه کردستان، سنندج، ایران
3 استادیار گروه زبان و ادبیات کردی، دانشکده زبان و ادبیات، دانشگاه کردستان، سنندج، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Extended Abstract
Although the metaphor was first considered a deviation from the standard norms of automatic language and being solely confined to works of literature, it is now viewed as a basic characteristic of the human mind and accordingly ordinary usage of language by cognitive linguists. The fundamental belief is that human beings tend to comprehend abstract concepts in terms of more concrete ideas and manifest this correspondence in their language. Time is one of those abstract domains whose actual manifestation in ordinary and literary styles has interested cognitive linguists since the 1980s. The present study seeks to investigate the metaphors that have been employed by Yadollah Behzad Kermanshahi for the concrete presentation of time in his poetry. By doing so, not only the source and target domains of time-related metaphors will be exhaustively introduced but also the hidden layers of Behzad’s viewpoint toward time will be discussed in detail.
The following three questions constitute the core of this study: 1) What are the main mechanisms for the metaphorical expression of time in Behzad’s poetry? 2) What are the underlying layers of these time-related metaphorical expressions? 3) How could the cognitive analysis of these metaphorical expressions lead us to a comprehensive understanding of Behzad’s conception of time? Yadollah Behzad was a major Persian poet whose works have placed him in the circle of famous contemporary literary figures both in his hometown, Kermanshah, and Iran. Although his works offer various potentials for conducting original research projects on the nature of thematic and metrical characteristics of Persian contemporary classical poetry, the available literature on Behzad’s artistic career seems still too weak.
After presenting an introduction of our theoretical assumptions based on Lakoff and Johnson’s (1980) pioneering work in the second section, we have allocated the third part to the cognitive treatment of our data, which have been taken from Behzad’s collections of Gol-e Birang and Yadgar-e Mehr. Going through the available examples of metaphorical expressions of time in Behzad’s selected works, we first pick those which we deem as more artistic and then try to elaborate on their internal constituents including their source and target domains and also mapping mechanisms. The results show that Behzad has employed 10 mega metaphorical schemata, each of which contains several micro metaphorical domains:
Human-oriented Schema: This is one of the widely-employed schemata for the concrete manifestation of time in Behzad’s poetry. This general schema encompasses a number of micro metaphorical domains including human-oriented metaphors with negative imaginations, human-oriented metaphors with bifaceted imaginations, and human-oriented metaphors with positive imaginations.
Animal-oriented Schema: As another generally-referred-to category for the linguistic manifestation of time in Behzad’s poetry, this schema includes two metaphorical domains of time as a crow and time as a horse.
Comestible Schema: This domain is of very limited use in Behzad’s works, therefore we could not find a variety of subdomains for it.
Place and Container Schema: As was the case with the animal-oriented schema, this category consists of two micro metaphorical domains including time as an encircled space, and time as a refillable container.
Object Schema: This schema, too, encompasses two micro metaphorical domains of time as a countable object, and time as a colorable object.
Book-oriented Schema: This schema is not of various types in Behzad’s poetry, therefore, we did not propose any micro subdomain for it.
Natural Element-oriented Schema: As was the case with the previous mega metaphorical schema, this category is too limited in Behzad’s works to contain micro subdomains.
Time as an Agent: In the previous parts, we were mainly concerned with physically-embodied mega schemata which were used to concretely portray time in Behzad’s poetry. Besides, in his attempt for metaphorical expression of time, Behzad has also referred to time as a natural agent from which certain phenomena evolve.
Tangible Abstract Schema: Although this might seem paradoxical at first, this schema can get a convincing definition in Behzad’s artistic style. Instead of using purely concrete categories as the source domain, in certain cases, Behzad deliberately makes use of some abstract categories as the source domain for metaphorical expression of time. These domains, however, are less abstract than the “time” itself.
Duration of Time: This schema is also of different nature than the classical physical schemata, which are employed for metaphorical expression of time. In this case, Behzad uses the very duration of time to concretely depict the abstract concept of “time”.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
زمان ازجمله مفاهیم انتزاعیِ پرکاربرد در گفتار روزمره و زبان شاعران و نویسندگان به شمار میآید که با شگردهای مختلف در آثار آنها مفهومپردازی شده است. کاملاً واضح است که این مفهوم انتزاعی، بستر همة اتفاقات خوب و بد زندگی بشر در طول تاریخ بوده است؛ ازاینرو هر مسئلهای چه مربوط به گذشته و یا مناسب حال باشد و چه به آینده موکول شود، با مفاهیم مرتبط با زمان ارائه میشود. در گفتمان روزمره بارها جملههایی از این قبیل را شنیدهایم: فلان پادشاه در چه سالی تاجگذاری کرد؛ ای روزگار! روزگار مرا بدبخت کرد؛ و هزاران جملة دیگر.
همة آنچه ذکر شد، بر این ادعا صحه میگذارد که اتفاقات زندگی بشر در بستر زمان شکل میگیرد و هیچ اتفاقی در این جهان مادّی وجود ندارد که خارج از ظرف زمان باشد؛ بنابراین میتوان نتیجه گرفت مفهوم زمان یکی از مهمترین و پرکاربردترین مفاهیمی است که ذهن بشر را درگیر خود کرده است. در این میان پرسش اساسی این است که «زمان بهمثابة پدیدهای ذهنی، ازطریق چه سازوکارهایی در ساخت زبانهای بشری متبلور میشود؟». از زمانی که نظام اندیشگانی بشر شکل گرفته است، انسانها درپی ایجاد راههایی برای بازنمایی این مفاهیم ذهنی بودهاند. در این باره یکی از حوزههای مناسب این کار، حوزة مفاهیم عینی و مشاهدهپذیر است که گویشوران زبان خودکار و بهتبع شاعران و نویسندگان، البته در سطحی کاملتر و پیشرفتهتر، از آن بهره گرفتهاند. استعاره یکی از این سازوکارهای اساسی است که نقش عمدهای در پیشبرد این فرایند دارد. استعاره ازجمله فعل و انفعالات بنیادین بین ذهن و زبان است که طی یک فرایند شناختی، مفاهیم عینی و ملموس را از دنیای خارج میگیرد و آنها را با مفاهیم انتزاعی ترکیب میکند؛ نتیجة این آمیختگی، مفاهیم انتزاعی حسیشدهای است که در گفتار روزمره و آثار نویسندگان و شاعران نمود یافته است؛ بنابراین میتوان گفت استعاره مناسبترین بستر و بهترین تجلیگاه حسهای انتزاعی است. درواقع، در قالب تصاویر استعاری است که مفاهیم انتزاعی و بدون ساخت مجسّم میشوند و عینیّت مییابند.
1ـ1 بیان مسئله و فرضیة پژوهش
یدالله بهزاد کرمانشاهی (1304‑1386 ش.) یکی از شاعران خوشقریحه و توانای استان کرمانشاه است. وی با بهرهگیری از ذوق خدادادی و اندوختههای علمیاش، زیباترین و پربارترین اشعار را سروده است؛ اما پژوهشهایی که تاکنون دربارة او انجام شده، بسیار اندک و انگشتشمار است؛ ازاینرو ما برآنیم که برای معرفی این شاعر فاخر به جامعة علم و فرهنگ، گامی هرچند کوچک برداریم. برای دستیابی به این هدف، قصد نویسندگان این است که انواع گوناگون استعارههای زمان در اشعار وی بحث و بررسی شود. به همین سبب همة ابیاتی که بهنحوی تصاویر مربوط به زمان و مصادیق مرتبط با آن (سال، ماه، شب، روز، روزگار، لحظه، ایام، صبح، بهار و...) را در خود داشتند، با روش نمونهبرداری دستی و کتابخانهای استخراج شد؛ سپس تصاویر برجستهای گزینش شد که آفرینش معناداری داشتند؛ سرانجام با روش توصیفی ـ تحلیلی شواهد استخراجشده تحلیل و واکاوی شد. در این میان و در لابهلای این پژوهش و برای پیشبرد کار، نگارندگان بهدنبال پاسخ به پرسشهای ذیل بودهاند:
گفتنی است فرضیة غالب برای چنین پژوهشی میتواند این باشد: با توجه به اینکه یدالله بهزاد شاعری غممسلک و رنجکشیده است و سیل احساسات غمآلوده در جایجای تصاویر شعریاش موج میزند، پس جهانبینی و نگرش غالب بر آثارش بدبینانه و منفینگر است.
1ـ2 پیشینة پژوهش
با توجه به اینکه اساس پژوهش حاضر دربارة بررسی و تحلیل استعارة شناختی در آثار یدالله بهزاد است، معرفی پژوهشهای انجامشده در رابطه با این شاعر، لازم و ضروری به نظر میرسد. گفتنی است دربارة استعارة مفهومی زمان و جهانبینی مستتر در بطن آن، در آثار شاعر مذکور تاکنون تحقیقی انجام نشده است؛ اما دربارة جنبههای دیگر آثار وی پژوهشهایی هرچند اندک به انجام رسیده است که برخی از آنها عبارت است از:
در مقالهای با عنوان «جلوههای مقاومت در شعر یدالله بهزاد کرمانشاهی»، خلیل بیگزاده و عطا الماسی (۱۳۹۵) با نگاهی سبکشناسانه، جلوههای مقاومت در شعر بهزاد را بررسی کردهاند و نشان دادهاند که او با لحنی حماسی و با تکیه بر میهندوستی، ایستادگی در زادبوم و تکریم ایثارگری، الگوهایی از پایداری را به ثبت رسانده است. نویسندگان مذکور در پژوهشی دیگر (1395) تحت عنوان «جلوههای اوصاف رضوی در خراسانیهای یدالله بهزاد کرمانشاهی» تأثیرپذیری یدالله بهزاد از سخنان گوهرخیز و عبیرآمیز امام رضا (ع) را در قصیدة «خراسانیها» تحلیل و بررسی کردهاند. همچنین سیّد آرمان حسینی و سلما ساعدی (۱۳۹۸) در تحقیقی با عنوان «بررسی نوستالژی در اشعار یدالله بهزاد کرمانشاهی» غمیادهای بهزاد دربارة دوران کودکی و نوجوانی، دوری از معشوق و از دستدادن دوستان را از چشمانداز نقد روانکاوی تحلیل کردهاند. افزونبر آنچه بیان شد، عبدالرضا نادریفر و فراست پیروزینژاد (1399) نیز در پژوهش خود با موضوع «بررسی مؤلفههای نوستالژی در شعر یدالله بهزاد» به بررسی مؤلفههای نوستالژی و جنبههای مختلف آن در شعر یدالله بهزاد پرداختهاند.
همانگونه که دیده میشود، تاکنون پژوهشی دربارة تحلیل و بررسی کارکرد استعارة مفهومی زمان در آثار یدالله بهزاد انجام نشده است؛ بنابراین پژوهش حاضر از این نظر نوآور است و خالیبودن جای چنین تحقیق مدوّنی دربارة این شاعر ضرورت آن را بیش از پیش نمایان میکند.
2ـ مبانی نظری
در گذشته، عالمان علم بلاغت بر این باور بودند که استعاره (metaphor) پدیدهای صرفاً ادبی و مختص ادبیات و زبان بلاغی است؛ درنتیجه دنبال ردّ آن در دنیای ادبیات بودند و بهطور کلی از بازنمود آن در گفتمان روزمره و زبان مردم عادی غافل ماندند. قریببهاتفاق صاحبنظران نظریة کلاسیک استعاره، آن را زاییدة زبان بلاغت و تصویر و خلاصهشدة تشبیهات گوناگون میدانستند (شفیعی کدکنی، 1375: 118؛ کزازی، 1375: 94) و خارج از این چارچوب، برای آن موجودیّتی قائل نبودند. بعد از مقبولیّت نظریة معاصر استعاره که لیکاف و جانسون (lakoff & Johnson) مطرح کردند؛ بحث دربارة استعاره و مفاهیم مرتبط با آن از حوزة ادبیات و زبان بلاغی خارج شد و به گفتار روزمره و بهتبعِ آن به فرایندهای ذهنی رسید. اینک دیگر استعاره در چارچوب نظریات کلاسیک محصور نیست؛ بلکه در همة وجوه زندگی انسانها از تفکر گرفته تا هنر و معماری و... نمودی بارز دارد. اما نکتة جالب توجه این است که هرچند خاستگاه اصلی استعاره ذهن است، برای پیدایش و ظهور خود، به بسترهای مناسب زبانی، فرهنگی و اجتماعی نیاز دارد؛ به عبارت دیگر «استعارهها تنها زمانی موجودیّت مییابند که عملاً در زبان، در جامعه و در زمان رخ دهند» (هاوکس، ۱۳۷۷: ۱۶‑۱۷)؛ بنابراین مفاهیم استعاری تحت تأثیر شرایط اجتماعی، فرهنگی، فکری و زبانی گویشوران به وجود میآیند؛ پس میتوان گفت رابطة استعاره با شرایط موجود در اجتماعات و فرهنگها، رابطهای دوسویه و دوجانبه است که دوشادوش همدیگر به فعالیتها و حیات خود ادامه میدهند.
طبق اظهارات نظریهپردازان شناختی، خاستگاه اصلی استعاره، نخست فکر و اندیشه است؛ سپس در زبان و سایر فعالیتهای روزمره نمود مییابد. به بیان دیگر «جایگاه استعاره در تفکر است و بسیاری از کاربردهای زبانی روزمره، ریشه در تفکر و اندیشه دارد، بر این مبنا، دیگر استعاره صرفاً امری مربوط به کلام ادبی شناخته نشده و در زبان عادی نیز کاربردهای فراوانی دارد» (خراسانی و غلامحسینزاده، 1397: 82). آنها بر این باورند که ما با استعارهها زندگی میکنیم، مفاهیم استعاری جزء لاینفک زندگی ما انسانها هستند و به همة فعالیتهای روزمرة ما سمت و سو میبخشند. «استعاره در دیدگاه شناختی، اساس زبان و سازندة معنا و اندیشه است. آنها استعاره را امری میدانند که همة زندگی را تحت سیطرة خود دارد. از منظر آنان، انسان فقط بهشیوة استعاری میاندیشد و با استعاره زندگی میکند» (فتوحی، ۱۳۹۰: ۳۲۴)؛ ازاینرو «شناخت حوزههای مفهومی ذهن، مبنایی استعاری دارد و نظام مفهومی محصول عملکرد مفهومسازی استعاری است. این نظام مفهومی، دارای نقشی اصلی در تبیین واقعیات روزمرة زندگی است و از آنجا که این نظام، ساختاری استعاری دارد، شیوة اندیشیدن، تجربهاندوختن و عملکردن ما نیز زیربنای استعاری دارد» (لیکاف و جانسون، ۱۹۸۰: ۸ به نقل از افراشی، ۱۳۹۷: ۸)؛ بنابراین «بسیاری از بنیادیترین مفهومها در نظام مفهومی ما معمولاً ازطریق مفهومهای استعاری درک میشوند؛ ازجملة این مفاهیم میتوان به زمان، کمیّت، حالت، دگرگونی، کنش، علّت، هدف و شیوه اشاره کرد» (لیکاف، ۱۳۹۰: ۱۵۴). به عبارت دیگر، اگر استعاره و تفکر استعاری نبود، بسیاری از فعالیتهای ذهن و زبان برای عینیتبخشیدن به مفاهیم انتزاعی مختل میشد؛ پس استعاره را میتوان ابزار معنیآفرینی و تصویرسازی و رابط میان حوزههای تفکر، تجربه و عمل دانست. بر این اساس، استعاره «به نقش و بازتاب زبان در شکلگیری ارتباط و آگاهی انسان میپردازد. درحقیقت، انسان در حیطة تأثیرات مستقیم برخاسته از جهان پیرامون خود باقی نمیماند؛ بلکه از حدود مرزهای تجربههای حسی فراتر و عمیقتر رفته، به ماهیت پدیدهها راه مییابد، مشخصات جداگانة آنها را تجرید کرده و روابط حاکم بر آنها را درک مینماید» (لوریا، ۱۳۹۱: ۵۱).
با این تفاسیر، زبانشناسی شناختی میکوشد تا زبان را براساس تجربیات انسان از جهان، نحوة درک و شیوة مفهومسازی (Conceptualization) جهان ازسوی انسان مطالعه کند؛ بنابراین، مطالعة زبان از این نگاه، مطالعة الگوهای مفهومسازی است و به همین دلیل با مطالعة زبان میتوان به ماهیت افکار و ساختار آرای ذهن پی برد (راسخمهند، ۱۳۹۳: ۶‑۷) و لایههای پنهان تفکر انسان و جهانبینی حاکم بر عقاید وی را شناسایی کرد؛ بنابراین اظهارات، آثار نویسندگان و شاعران، بازنمایی درونیات آنها و تجسمِ حسهای انتزاعی و توصیفناپذیرشان است که طی فرایندی از ذهن به زبان آمده است و در قالب ساختارهای مفهومی و معنایی در صفحة نوشتار جاری میشود. در این رویکرد «استعاره در معنای وسیعتر، بهمنزلة مفهومسازی یک حوزه از تجربه، برحسب حوزة دیگر تعبیر میشود. حوزهای از تجربه که برای درک حوزة دیگر به کار میرود، از حوزهای که میخواهیم آن را درک کنیم نوعاً فیزیکیتر، تجربة آن مستقیم و شناختهشدهتر است؛ حوزة دوم نوعاً انتزاعیتر، تجربة آن غیرمستقیمتر و کمتر شناختهشده است» (کوچش، ۱۳۹۶: ۱۴)؛ درنتیجه انسان برای ملموسکردن مفاهیم انتزاعی، آنها را در قالبهای فیزیکی بیان میکند. این قالبهای فیزیکی، طرحوارههای تصویری (Image schema) نامیده میشود. به عبارت دیگر، تجربة انسان از جهان خارج، ساختهای متشابهی را در ذهن او به وجود میآورد که ازطریق زبان انتقال مییابند (صفوی، ۱۳۸۲: ۶۷‑۶۸). درواقع این فعل را میتوان فرایندی کارآمد برای تبدیل طرحهای ناملموس ذهنی به طرحوارههای عینیتیافتة تصویری دانست. این سازوکار شناختی به ما کمک میکند تا درک بهتر و روشنتری از مفاهیم غیرحسی داشته باشیم. درواقع استعاره باعث خلق شباهتهایی میان دو قلمرو حسی و غیرحسی میشود. لیکاف و جانسون برای نشاندادن این شباهتها از اصطلاح نگاشت (Mapping) استفاده میکنند. نگاشت رابطة میان دو قلمرو است که بهشکل تناظرهایی میان دو مجموعه برقرار میشود. این اصطلاح از ریاضیات وارد حوزة معناشناسی شناختی شده است؛ بنابراین هر استعارة مفهومی دارای یک حوزة مبدأ (source domain)، یک حوزة مقصد (target domain) و یک نگاشت مبدأ بر مقصد است (لیکاف، ۱۹۸۷: ۲۷۶).
قلمرو مبدأ بهطور معمول مفهومی ملموس است که با تجارب فیزیکی انسان ارتباط دارد و درنتیجه بهراحتی درک میشود. قلمرو مقصد غالباً مفهومی انتزاعی است که درک آن دشوارتر است (زرقانی و دیگران، ۱۳۹۲: ۳‑۴)؛ بنابراین ازطریق نگاشت مفاهیم مبدأ بر مقصد، درک و دریافت مفاهیم غیرحسی برای ما میسّر میشود و میتوانیم به شناخت روشنتری از جهان دست یابیم. این کار با این حجم و گستردگی فقط ازطریق استعاره و سازوکارهای شناختی مرتبط با آن امکانپذیر است؛ زیرا مفاهیم انتزاعی فقط به کمک استعارهها مفهومسازی میشوند و در زبان و فرهنگ و سایر فعالیتهای ما نمود مییابند.
۳ـ بحث و بررسی
برای گردآوری دادههای پژوهش حاضر، مجموعه شعرهای یادگار مهر و گلی بیرنگ یدالله بهزاد بهطور کامل بررسی شدند. از میان شواهد بهدستآمده، نمونههایی گزینش شد که آفرینش معناداری داشتند و مطابق با مبانی و معیارهای استعارة مفهومی ازقبیل «شناسایی حوزههای مبدأ و مقصد، درک و تفهیم نگاشتهای استعاری، برجستهسازی و پنهانسازی، شناخت انواع استعاره و...» شرح و تفسیر شدند که در زیربخشهای ذیل بهصورت مجزا به آنها پرداخته میشود.
3ـ1 حوزههای مرتبط با انسان
نمونههای بسیاری از استعارهها وجود دارند که در سطح متون ادبی ظاهر نمیشوند؛ اما بر زیرساخت آنها حاکم هستند. آنهایی که در سطح متون ادبی دیده میشوند، استعارههای خُرد (Micro Metaphor) و آنها که در زیرساخت این متون نهفتهاند، استعارههای کلان (Mega Metaphor) نامیده میشوند (کووچش، ۲۰۱۰: ۵۷). انسانانگاری یکی از این کلاناستعارههای پرکاربرد است که شاعران و نویسندگان برای صورتبندی مفاهیم انتزاعی از آن بهره جستهاند. استعارههای انسانمدار نسبتبه سایر حوزههای شناختی، دارای زایایی و گسترة وسیعتری هستند؛ زیرا ساختار تجربههای زیستی انسان و ویژگیهای رفتاری او بهمراتب پیچیدهتر از سایر موجودات است و میتوانند به طیف وسیعی از مفاهیم انتزاعی صورتی عینی ببخشند. بر این اساس «این شخصانگاریها به ما اجازه میدهند که گسترة وسیعی از پدیدههای غیرانسانی را در چارچوب انگیزهها، مشخصهها و فعالیتهای انسانی درک کنیم» (لیکاف و جانسون، ۱۳۹۷: ۶۱). ازاینرو میتوان استعارههای انسانمدار را به سه دستة استعارههای با تصاویر منفی، دووجهی و مثبت تقسیمبندی کرد. در ادامه، به تفکیک به ذکر خُردهاستعارههایی از این کلاناستعارة پربسامد در اشعار یدالله بهزاد خواهیم پرداخت.
3ـ1ـ1 استعارههای انسانمدار با تصوّرات منفی
شخصی که زیر دامن او صد فتنة خوابیده پنهان است، تصویری عینی و ملموس در رابطه با انسان و اعمال منفی او به شمار میآید؛ یدالله بهزاد در این بیت با نگاشت مفاهیم حوزة عینی مذکور، بر حوزة فراحسی شب، آن را برای خواننده ملموس و درکپذیر کرده است. این کارکرد دیدگاه منفی او را نسبتبه مقولة زمان برجسته کرده است، نتیجة دریافت وی از شب و تمام زیباییهای آن، موجودی سیاه و فتنهانگیز است:
شبی از ماه و اختر بینصیب از راه میآید |
|
که زیر دامنش صد فتنة خوابیده پنهان است
|
در شاهدمثال ذیل نیز که مانند شاهد فوق، جنبههای منفی زمان برجسته شده است، زمان شخصی کینهتوز مفهومپردازی شده است که سوار بر مرکب باد، شاعر را به قصد شکست و شکار، در فراز و نشیب راههای صعبالعبور زندگی دنبال میکند؛ اما در این جدال بین مرگ و زندگی، شاعر از مهلکه میجهد و شب خسته و درمانده فرومیماند:
شــب از پی مــن بــا دل پرکین |
|
بر تیـــز تک باد بســـی رانـد
|
3ـ1ـ2 استعارههای انسانمدار با تصوّرات دووجهی
در نمونة زیر، شاعر شب را انسانی سیاهکار معرفی کرده است که بر ادعاهای بیاساس وی میخندد؛ سیاهکاری و خندیدن، ازجمله ویژگیهای مختص انسان است که طی یک فرایند شناختی، از حوزة مبدأ (انسان) گرفته شده و بر حوزة مقصد (زمان) نگاشت شده است. در این گزاره، شب که متهم به سیاهکاری است، به دفاع از خویشتن برخاسته است و طی یک مناظره بر شاعر پیروز میشود. در این انگاره، شاعر دو دیدگاه مثبت و منفی را نسبتبه زمان بیان میدارد؛ وی در سخن خود به صداقت شب و سیاهکاری روز اعتراف کرده است:
شب را گفتـــم سیـاهکارا کـه تویی |
|
با نـــور به کینـــه پایدارا کـه تویی
|
اما در نمونة زیر، یدالله بهزاد دیدگاه خود را نسبتبه زمان با وضوح بیشتری بیان کرده است؛ او در قدم اول شب را با صفت «مهربان» توصیف میکند که میتوان آن را ازجمله مفاهیم مثبت و کمیاب در اشعارش برشمرد؛ در چنین تصویر نادری، شاعر زاویة نگاه خود را نسبتبه شب کاملاً تغییر داده است. وی دیگر از ظلم و نامرادیهایش نمینالد و حتی آن را شخص مهربانی میداند که برای دلجویی از او دزدانه به خانهاش سرک کشیده است تا غمها و ناراحتیها را از لوح خاطرش بزداید. نکتة جالب توجه دیگر این است که بدبینی نسبتبه کلاناستعارة زمان، هنوز هم در عمق ناخودآگاه او وجود دارد؛ زیرا حتی زمانی که یک تصویر مثبت دربارة یکی از واحدهای آن ارائه میدهد، یک واحد دیگر را متهم به آزاررسانی میکند؛ دلگرانی از روز نمونة بارز این بدبینی درونیشده در وجود شاعر است؛ شاهدمثال زیر بهروشنی مؤید این مطلب است:
دزدانـــه درآمد از درم شب |
|
آهستـه نشست در برم شب
|
3ـ1ـ3 استعارههای انسانمدار با تصوّرات مثبت
در اشعار یدالله بهزاد، ذیل مفاهیم مرتبط با انسان، شواهد اندکی وجود دارند که در آنها از زمان و دیگر خوشههای معنایی آن تصاویر مثبتی ارائه شده است. گفتنی است که این ابیات تنها شواهدی هستند که بهزاد در آنها تصاویر کاملاً مثبتی را از زمان به نمایش گذاشته است؛ زیرا در بقیة شواهد، یا نگاه وی به مقولة زمان کاملاً منفی است یا برای شناساندن آن از تصاویر دووجهی (مثبت و منفی) بهره برده است. اینک به ذکر نمونههایی از این دست میپردازیم:
شب: نکوکاری از ماه و اختر |
|
شمــعها بر سـر ره نهـــاده
|
چنانکه دیده میشود در نمونة فوق، شب انسانی نکوکار مفهومسازی شده که شمعهایی از ماه و ستارگان را فراروی انسانها قرار داده است، تا آنها بتوانند بهسهولت راه شادی و شادکامی را بیابند. البته در این مسیر، روز هم به همراهی با آن پرداخته و درهای شادمانی را به روی جهانیان گشوده است.
در نمونة پیش رو نیز شاعر برای روزگار «دست» تصوّر کرده است که از ویژگیهای انسان و بعضی از جانداران به شمار میآید. در این گزاره نیز نگاه منفی شاعر نسبتبه زمان تعدیل یافته و جنبههای مثبت و خوشایند آن برجسته شده است. زمانْ دیگر آن شخص فتنهگر کینهتوزی نیست که پیوسته درپی سیاهکاری باشد؛ بلکه در نگاهی نو، روزگار شخصی است که اسرار مگوی مدعیان نابکار را فاش میکند و باعث خفت و خواری آنها و سربلندی شاعر میشود:
مدعـی چــون دعـوی بیجا کند |
|
از کنــارش بگـذرم بی های هو
|
3ـ2 حوزة حیوانات
از دیرباز، گویشوران زبان خودکار و بهتبع آن شاعران و ادیبان به درک و دریافت مفاهیم غیرحسی ازطریق انطباق آن با ویژگیهای جسمانی و طبعی حیوانات توجه داشتهاند؛ حیوانات ازجمله موجوداتی هستند که از قدیم تاکنون در پیشبرد جنبههای مختلف زندگی بشر، مانند فراهمآوردن نیازهای زیستی، ازجمله خوراک و پوشاک و هموارکردن مشکلات پیش روی آنها نقش بسزایی داشتهاند. بهوضوح میتوان دریافت که چنین موجودات تأثیرگذاری، شایستگی آن را دارند که جایگاه ویژهای در کلام و نوشتار انسانها داشته باشند. در ادامه به شرح نمونههایی از این طرحوارهها میپردازیم.
3ـ2ـ1 زمان زاغ است
در ابیات زیر، با یک تصویرآفرینی دوگانه در ارتباط با زمان روبهرو میشویم؛ در این نمونهها، کلاناستعارة زمان همسو با تفکرات مثبت و منفی شاعر گسترش یافته است. در این گزارهها، در نگاه اول شبْ زاغی سیاه مفهومسازی شده که بال و پر خود را به دل شاعر قرض داده است؛ به این امید که بتواند از ورطة غمها رهایی یابد. در این قسمت، ابتدا زمان نقش موجودی نیکوکار را ایفا میکند؛ سپس در تقابل با آن، بامداد با خورشید همدست میشود و با مقراض طلایی نور پرهایش را میچیند و بدین طریق راه گریز از غم را بر وی میبندد. در اشعار بهزاد شواهد متعددی از اینگونه مفهومسازیهای دوجنبهای دیده میشود:
دل من تا کُند پرواز از این بام |
|
گرفت از زاغ شب بال و پری وام
|
3ـ2ـ2 زمان سمند است
اسب زردرنگ تندوتیز، نمایی از گذر سریع زمان و بهتَبَع آن گذر عمر را نشان میدهد. در شاهد منظور ما، زمان مرکبی است که مردم با استفاده از آن برای رسیدن به خواستههایشان تلاش میکنند؛ بهوضوح مشخص است که در اینجا مدعی برای انجام کارهای ناروا از این امکانات بهره گرفته است. البته شاعر ادعا دارد که هر دو آنها (مدعی و زمان)، مغلوب توانمندیهای او شدهاند.
مدعــی راه نیابـــد به جهان من و تو |
|
گرچه پیداست به هرجای نشان من و تو
|
3ـ3 حوزة خوراکیها
خوراکیها از بااهمیتترین نیازهای زیستی بشر است و همواره نوع و کیفیت آنها در شکلگیری استعارههای خوراکانگارانه مؤثر بوده است؛ نیز در محسوسکردن مفاهیم انتزاعی کاربرد فراوان دارند (استوار نامقی و قربانسباغ، ۱۳۸۴: ۱۳)؛ اما در اشعار یدالله بهزاد زیاد به آنها توجه نشده و تنها به یک نمونه بسنده شده است:
تا نگهبان گل و لاله توان شد، ز چه روی |
|
یار گلچین شـوی و آفت گلها باشی
|
شاعر در این نمونه از اشعارش، زمان را خوراکی تلخمزه مفهومسازی کرده است که هیچچیز حتی سخنان شیرین و دلانگیز هم نمیتواند تلخیِ آن را از لوح خاطراتش بزداید. استعمال واژة «تلخ» بیانگر غمهای بیپایان شاعر است. وی در این ابیات از کارهای خلافآمدِ انسانیّت گلهمند است که برخی از ابنای روزگار انجام میدهند و آنان را به همدردی و مراقبت از همدیگر فرامیخواند. درواقع کارهای ناشایست مردمان روزگار، ایّام را به کام او تلخ کرده است.
نکتة جالب توجه دیگر، علّت بسامد کمِ خوراکانگاری در اشعار افرادی همچون بهزاد و فراوانی آن در آثار دیگر شاعران است. لیکاف و جانسون (۱۹۸۰: ۵) در این باره معتقدند که «نگاشتها متناطرهای ثابتی نیستند؛ زیرا بنیادهای تجربی هر فرد متفاوت است و از فرهنگی به فرهنگ دیگر و حتی از گفتمانی به گفتمان دیگر فرق میکند»؛ بر این اساس ممکن است زمانی که یک فرد به یک موضوع گرایش نشان میدهد، افراد دیگر از توجه به آن غافل بمانند.
3ـ4 حوزة مکان و ظرف
مفهومسازی زمان براساس مکان، ویژة یک زبان یا فرهنگ خاص نیست؛ بلکه یک ویژگی مشترک میان تمام زبانها و فرهنگها به شمار میآید (افراشی، ۱۳۹۷: ۷۹)؛ بنابراین همسو با انتظار و مطابق با واقعیات، در اشعار یدالله بهزاد از مصادیق و زیرشاخههای آن بهخوبی استفاده شده است. در ادامه، به ذکر نمونههایی از بهکارگیری این سازوکار شناختی برای عینیتبخشیدن به مفاهیم انتزاعی در اشعار شاعر مذکور پرداخته میشود.
3ـ4ـ1 زمان فضایی با حدّ و مرز مشخص است
استعارههای فضامدار بهسهولت در اذهان مجسم شده و بهراحتی تصورپذیر است؛ زیرا آنها برخاسته از درک تجسمیافته و حضور فیزیکی ما در جهان هستند (فریمن، ۱۳۹۰: ۲۸۴)؛ بنابراین مکانمندانگاشتن مفاهیم انتزاعی، یکی از فعل و انفعالات بنیادین، میان طرحوارههای ذهنی و تجارب حسی به شمار میرود که طی فرایند بصریسازی بهصورت خودبهخود و سیستماتیک به ذهن گویشوران راه یافته است و در زبان آنان نمود مییابد. اینگونه تصویرپردازی در اشعار بهزاد از بسامد و تنوع تأملبرانگیزی برخوردار است؛ برای مثال:
روزی که روز ماست/ تو از کران این شب تاریک،/ ای راستین فروغ!/ خواهی نمود روی/ تا بگسلد سیاهی تا بشکند دروغ (بهزاد، 1391: ۶۹).
در نمونة بالا، زمانْ وادی یا منطقهای دارای حدّ و مرز مفهومسازی شده است؛ در این فرایند، شاعر با بیانی استعاری مفهوم حدّ و مرز را از حوزة مبدأ گرفته و آن را بر حوزة مقصدِ زمان نگاشت داده است؛ این مطابقت «تلاشی است برای تجسیم یا دادن صورت مادّی به چیزی که در غیر این صورت بهطرزی شبحآسا پنهان میماند» (پانتر، ۱۳۹۷: ۱۲۳). پیامد دیگر این انطباقهای استعاری این است که با مطالعه بر روی آنها، میتوان به جهانبینی مسلط بر ذهن و روان شاعران و نویسندگان پی برد. نکتة جالب توجه دیگر که همسو با موضوع ماست، کاربرد واژههای متضاد روز و شب، فروغ و سیاهی، راستین و دروغ در تقابل با هم است که در سطح کلان، بیانکنندة کشمکش میان نور و تاریکی است؛ شاعر که محصور و مسلول در دیوارهای سیاه شب است منتظر سربرآوردن چهرهای خورشیدوار برای شکستن حصرها و به پایان رسیدن اسارت در وادی شب (دروغها و سیاهکاریها) است.
در شاهد زیر، شاعر شب را مانند سرزمینی فرض کرده است که منزلگه اوست؛ سه مصرع بعدی که در حکم توضیحی برای مصراع اول هستند، نمایی غمانگیز و تحملناپذیر از فضای کاشانة وی را به نمایش میگذارد؛ منزلی تنگ و تاریک و بی در و روزن که بیشتر شبیه گورستان است و گویا بهجز غم هیچکس جواز ورود به آنجا را ندارد:
در دیار شــب مـرا کاشانهای است |
|
تنگ و تاری بی در و روزن چو گور
|
3ـ4ـ2 زمان ظرف است
ظرفی که موادّی داشته باشد و از محتویات خود گاه پر و گاه خالی شود، ازجمله تصاویر ملموسی است که مفاهیم متافیزیکی به کمک آن، مکانمند و تجسمپذیر میشوند؛ زیرا با مفهومسازی «زمان شیء، مکان و ظرف است»، تغییرات آن درک میشود و عینیّت مییابد (لیکاف و ترنر، ۱۹۸۹: ۷۶). شواهد زیر نمونههایی از این دست به شمار میآید:
شمع جــان سوختم اما چه ثمر |
|
که رهی روشن از این کارم نیست
|
در شاهدمثال ذکرشده، نگاشت قلمرو مبدأ ظرف، بر قلمرو مقصد زمان بهخوبی نشان داده شده است. در این تصویر، زمان ظرفی تهی از شادی مفهومسازی شده است که از گذشته تا به امروز بر همین منوال بوده است و خواهد بود. دیدگاه غالب بر این طرحواره، منفی و بدبینانه است. در این رویکرد، شاعر با بهرهگیری از فرایند برجستهسازی (foregrounding)، زندگی سراسر غم و اندوه خود را به تصویر کشیده است. همچنانکه ملاحظه میشود، در نمونة مذکور و نمونههای پیش روی دیگر، جنبههای مثبت موضوع پنهان شده و جنبههای منفی آن برجسته شده است. اینگونه افعال بهصورت خودبهخود و سیستماتیک انجام میپذیرند؛ زیرا «یک مفهوم استعاری همزمان با فراهمساختن امکان تمرکز بر یک جنبه از یک مفهوم، ما را از تمرکز بر جنبههای ناسازگار با آن بازمیدارد» (لیکاف و جانسون، ۱۳۹۷: ۲۳)؛ ازاینرو شاید بتوان اصلیترین عامل تأثیرگذاربودن استعاره بر روح و روان افراد را ناشی از فرایند برجستهسازی دانست؛ زیرا همة تمرکز شخص را بی قید و شرط معطوف به یک موضوع خاص میکند. در ادامه به ذکر نمونههای بیشتر میپردازیم که شواهدی از فرایند برجستهسازی است:
از چشم ما سراغ گهر میتوان گرفت |
|
در دُرج روزگـار چو دردانـهای نماند
|
تشبیه روزگار به صندوقچهای که گوهری در آن نیست، ضمن عینیسازی مفهوم زمان به درماندگی آن نیز اشاره دارد؛ روزگاری که در آن از خیر و برکت خبری نیست. این بیت در لایة پنهان خود بازگوکنندة دیدگاه قدما نسبتبه مقولة زمان است که گردش روزگار و فعل و انفعالات ناشی از آن را عامل شادیها و غمهای خود میدانستند. همچنین بهکارگیری واژة قدیمی دُرج بهجای صندوقچه، مؤید نیمنگاه شاعر به گذشتههای دور است.
در بیت زیر با یک نوع آمیختگی مفاهیم روبهرو هستیم:
همه در ناله و آهم ز سیهکاری بخت |
|
که نشانیــد به این روز سیاهم بی تو
|
در بیت ذکرشده، دو طرحوارة «زمان شیء رنگپذیر است» و «زمان ظرف است» درهم تنیده شده است که میتوان از آن سیاهچالی را استنباط کرد که شاعر در آن گرفتار شده باشد. ترکیب این دو گزاره اوج سیهروزی و در تنگنا قرارگرفتن او را نشان میدهد. انعکاس اینگونه تصاویر در اشعار بهزاد مؤید این واقعیت است که «نه روزگار روی خوشش را به او نشان داده است و نه او دل خوشی از روزگار دارد». در رهیافت دیگر به این موضوع، شاهدمثال زیر تأملبرانگیز است:
انتظاری است کزان چشم امید است سپید |
|
سر بر آوردن صبـح از شب تار من و تو
|
در نمونة بالا، صبح موجودی زنده مفهومسازی شده است که از درون شب ـ که مانند یک «ظرف» در نظر گرفته شده است ـ سر برمیآورد. این تصویر ابداعی از ترکیب دو طرحوارة «جاندارانگاری» و «ظرف» شکل گرفته است. این انگارة «تودَرتو» به خلق تصویر بکر و نوپدیدی انجامیده است که منظور از آن میتواند آرزوهای به ثمر نرسیدة شاعر باشد که هیچ امیدی به برآورده شدن آنها نیست.
3ـ5 حوزة اشیا
از دیگر انگارههای پرکاربرد در این پژوهش، نگاشت مفهوم زمان بر اشیا و اجسام است. اشیا بهدلیل اینکه دارای تعیّنات و ویژگیهای متعدد هستند، محمل بسیار مناسبی برای عینیسازی مفاهیم انتزاعی به شمار میروند؛ در این حوزه چون امکانات زبانی فراوانی برای گویندگان فراهم است، پس میدانهای وسیعتری برای تاخت و تاز «سمندِ اندیشه» پیش رویشان قرار میگیرد و راههای صعبالعبور معناسازی و تصویرآفرینی نیز برایشان هموارتر میشود؛ از اینرو با کمترین مضایقه و تنگنا در امر نوشتن، تصاویر متعدد و متنوعی را میآفرینند. در ادامه به شرح و تحلیل تعدادی از روساختهایِ بزرگاستعارة «زمان شیء است» پرداخته میشود.
3ـ5ـ1 زمان موجودی شمردنی است
یکی از شیوههای رایج برای مفهومسازی زمان، درک و دریافت آن مانند «اشیاء شمردنی» است (افراشی، ۱۳۹۷: ۷۹). در این رویکرد، شاعران و نویسندگان، مفاهیم عینی را از حوزة مبدأ میگیرند و آنها را با مفاهیم انتزاعی حوزة مقصد انطباق میدهند. نمونههای فراوانی از این انطباقهای بین حوزهای، در اشعار یدالله بهزاد دیده میشود. اینک به ذکر شواهدی از این دست میپردازیم:
بس بهـار آمد و از باغ خزان دیدة ما |
|
برنیفراخت نه سروی سر و نه شمشادی
|
در بیت ذکرشده، واژة بهار یک واحد زمانی است که برای نامگذاری یکی از فصول سال به کار برده میشود؛ این واژه در یک سازوکار دستورمند در کنار دو واژة «بس» و «آمد» قرار گرفته است و دو طرحوارة «شیء شمردنی» و «انسانوارگی» را به وجود آورده است. بهار در فرهنگ ایرانیان نماد شادکامیها، شادخواریها و تغییر احوال بهسمت بهروزیها است؛ اما نتوانسته است با آمدنهای مکرر خود، غمی از غمهای شاعر را بکاهد و باعث تغییر احوالش شود. بهکارگیری این استعارة مفهومی، فضای غمانگیز زندگی شاعر را شرح و تفسیر میکند که هیچ تلاشی برای بهبودی آن مؤثر نیست.
همچنین در شاهدمثال زیر، بهار هم شیء شمردنیای است و هم انسانی که دستهای کمککنندهاش را پیش میآورد؛ البته باز کاری از پیش نمیبرد:
آمـد بهـار و راه به باغـم نمیدهند |
|
آن بلبلـم که رتبت زاغــم نمیدهند
|
3ـ5ـ2 زمان شیء رنگپذیر است
تعمیم معنایی ویژگیهای اجسام دارای رنگ بر مفاهیم فراحسی، یکی دیگر از سازوکارهای شناختی است که یدالله بهزاد برای عینیسازی مفهوم زمان به آن توجه داشته است. در این رویکرد، ذهن جستوجوگرْ مفاهیم مربوط به اجسام دارای رنگ را میگیرد و آن را بر موجودات غیرحسی نگاشت میکند. کاربست این شگرد یکی از معمولترین اقدامات برای شناخت و درک مفاهیم فرامادّی است؛ زیرا شیوه و نظام استعارههای مفهومی تاحدّ بسیاری براساس وجه مشترک ماهیّت جسمانی ما و رابطة آن با دنیای پیرامونی و تجربههای روزانه شکل میگیرد (لیکاف و جانسون، ۱۹۸۰: ۲۴۵). اینک به ذکر نمونهای از این تعامل بین ذهن و جهان مادّه میپردازیم:
شب سیاه است و خاموش و سنگین |
|
آسمـــان خالــی از مـاه و اختــر
|
در نمونة فوق، ترکیب سه طرحوارة شیء رنگپذیر، شیء دارای وزن و چراغ خاموش، جسم مهیب و هولناکی را به تصویر میکشد که هیبت و ترس ناشی از آن هر جنبندهای را به ناله و فغان وامیدارد. نکتة تأملبرانگیزی که در نگارش این مقاله پیوسته به ذهن نگارندگان نیشتر میزند، این است که بیش بر نود درصد شعرهای یدالله بهزاد دربارة نکوهش زمان است. این بدبینی تاحدّی است که میتوان پژوهش حاضر را نکوهشنامة زمان نامید.
3ـ6 زمان لوح و کتاب است
استفاده از تصاویر مرتبط با لوح و کتاب، یکی دیگر از شگردهای رایج در حوزة معناشناسی شناختی است که شاعران و نویسندگان برای عینیسازی مفاهیم ذهنی بهخوبی از آن بهره گرفتهاند. در این فرایند، مفاهیم انتزاعی و بدون ساخت در قالب اشکال عینی و ملموس، تجسم مییابند و درک میشوند. در این باره نمونة زیر تأملبرانگیز است:
من از آن برج قیر اندود،/ که در ژرفای تاریکی فرورفته است/ به هر دم میکشم خطّ نگاه آفاق تا آفاق/ به بوی روشنی ور کورسویی باشد از شمعی،/ کتاب شوم شب را لیک/ بهجز نقش سیاهی نیست بر اوراق (همان، ۱۳۹۱: ۶۴).
در شاهدمثال ذکرشده، شاعر با نگاشت مفهوم انتزاعی شب، بر مفهوم عینی کتاب، آن را در دستة اشیای ملموس (کتاب) به شمار آورده است که بهجز نقشهای شوم و تصاویر سیاه و ترسناک چیزی در آن مرقوم نشده است. باهمآیی واژههای قیراندود، ژرفای تاریکی، سیاهی و شب، اوج سیهروزیها و بدبختیهای او را نشان میدهد که کمترین امیدی به بهبودی آن نیست. در این بیت میتوان نهایت بدبینی شاعر را دید.
3ـ7 حوزة عناصر طبیعت
چشمهها ازجمله عناصر موجود در طبیعت هستند که بهدلیل آب زلال و گوارایشان محملی مناسب برای القای ذهنیات مثبت و تصاویر دلپسند به شمار میآیند؛ اما گاهی عکس این موضوع هم اتفاق میافتد؛ مانند زمانی که نوآوریهای بعضی از شاعران و نویسندگان، این قراردادها را بر هم میزند و بهجای تصاویر مثبت، تصاویر منفی سر برمیآورند. شاهدمثال زیر بهخوبی این کارکردهای معناشناختی را شرح و تفسیر میکند:
باد خشم میوزد/ تا پر کند ز لای و لوش/ مانده است اگر بر جای/ در سیاهسار شب/ چشمههایی از زلال روز،/ تا بیاکند به گرد و خاک/ دیده را اگر هنوز/ باز میشناسد از خلال تیرگی/ چهرههای دلنواز را ز کینه توز (همان، ۱۳۸۷: ۸۶).
شاعر در نمونة مذکور، روز را ازنظر زلالیّت و شفافیّت به چشمهای مانند کرده است که میتواند نمادی از شادیها و شادکامیهای وی باشد؛ سپس در مقابل، در ترکیب سیاهسار شب، شب را مانند چشمهساری سیاه معرفی میکند که میتواند نماد غمها و تیرهروزیهای او باشد. در این نمونهها، شاعر با آفرینش تصاویر نمادین و متضاد از شب و روز، از غمهای فراوان و شادیهای اندک خود حکایت میکند.
3ـ8 عاملیّت زمان
زیربخشهای پیشین به معرفی و تحلیل حوزههایی اختصاص یافت که مانند مبادی جسمیشده در فرایند نگاشت استعاری برای عینیّتبخشیدن به مفهوم انتزاعی زمان در اشعار یدالله بهزاد استفاده شدهاند که البته شاعر در اینگونه نمونهها بیشتر شب و روزگار را توصیف کرده است. در ادامه برای تکمیل مباحث مربوط به استعارة شناختی زمان در اشعار بهزاد، به بررسی نمونهای خواهیم پرداخت که در آن، زمان همچون عاملی برای وقوع برخی از پدیدهها در نظر گرفته میشود. در این رویکرد، مفهوم زمان دیگر مستعد انطباق با انسان، حیوان یا اشیا نیست که در قالب آنها ریخته شود و تجسم یابد؛ بلکه مانند نیرویی غالب معرفی میشود که عامل و سبب بسیاری از اتفاقات جهان عینی محسوب میشود. شاهدمثال زیر بهروشنی گویای این مطلب است:
شاخهای خشکم دژمروی و زمانفرسود/ سوخته از آتشی بیدود،/ حسرت روز بهاران را/ در درونم هایهای گریهای خاموش (همان: 74).
پُرواضح است که عوامل زیادی دستبهدست هم میدهند تا یک فرد پیر بشود و گذر زمان هم مزید بر این علتهاست؛ اما شاعر با نگاهی یکسویه، گذر زمان را تنها دلیل پیری و پیری را هم اصلیترین عامل غمها و حسرتهای خویش میداند؛ همچنین در گزارة فوق، زمانفرسود نماد دورة پیری، روز بهاران نماد ایّام جوانی، و آتش بیدود استعاره از غمهای شاعر است که در سوگ ایّام جوانی همة وجودش را به آتش کشیده است. او تمام این مصیبتها را نتیجة فعل زمان میداند که نقد عمر را از کنارش ربوده است.
3ـ9 حوزة مفاهیم انتزاعی ملموس
شاید در نگاه اول، پذیرش ترکیب پارادوکسی «مفاهیم انتزاعیِ ملموس» اندکی غیرممکن به نظر برسد؛ اما با ارائة توضیحات ذیل میتواند توجیهی منطقی به خود گیرد و ذهنهای مخاطبان آن را بپذیرند. چنانکه میدانیم رویکرد متداول استعارة مفهومی، درک و دریافت مفاهیم انتزاعی ازطریق انطباق آن با موجودات عینی و مشاهدهپذیر است؛ اما گاهی به تصاویری برخورد میکنیم که مطابق با معیارها و استانداردهای نظریة مذکور نیست؛ ازجمله درک و شناخت یک مفهوم انتزاعی بر مبنای مفهوم انتزاعی دیگر. یکی از راههای توجیه این استثنائات میتواند این باشد که در تداول عامه و در طی روزگاران، دربارة برخی از این مفاهیم آنقدر افسانهسرایی و تصویرسازی شده است که حکم موجودات بدنمند به خود گرفتهاند. یکی از این موجودات «انتزاعیِ ملموس» دیو و اهریمن است؛ این ملموسانگاریها تا آن حدّ جدّی گرفته شده است که در فرهنگها واژة دیو و اهریمن را مترادف با شیطان و در معنای موجودی خیالی شبیه به انسان، اما بسیار تنومند و درشت و دارای شاخ و دُم معرفی کردهاند (معین، 1375: ذیل دیو)؛ ازاینرو، انگاشتن زمان مانند دیو و نیروهای اهریمنی ازجمله سازوکارهای معنایی است که شاعران و سخنپردازان برای شناخت بهتر پدیدههای انتزاعی و انتقال نقطهنظرهای منفی خود از آنها بهره جستهاند؛ مانند نمونة زیر:
پیکری همچو طفلی هراسان |
|
میخـزد نرم در دامن شب
|
در نمونة مذکور، شب مانند یک نیروی اهریمنی مفهومسازی شده است که راه نجات را بر انسانها بسته و آنها را دچار ترس و اضطراب کرده است. البته در این شعر با یک طرحوارة مثبت نیز روبهرو هستیم؛ مادری مهربان که طفلی هراسان را در دامن خود پناه میدهد، پیدایش اینگونه تصاویرِ دووجهی در شعر بهزاد گویای این مطلب است که همزمان دو دیدگاه (مثبت و منفی) نسبتبه زمان در ذهن وی نقش بسته است. این دوگانگی میتواند ناشی از تغییر احوال روزگار یا تغییر دیدگاه شاعر نسبتبه آن باشد. این مسئله ممکن است بازنمود آموختهها یا تجربههای زیستمحیطی شاعر باشد که با تجربیات جدیدتر و اطلاعات بهروز دستخوش تغییر شدهاند و در زبان شعری وی نمود یافتهاند. اینک به ذکر نمونهای دیگر با یک ترکیب پیچیدهتر میپردازیم:
نگه تا چند فرسایی که خورشید |
|
مگــر از دامـن گردون برآید
|
در شاهد فوق، ترکیب سه طرحوارة «رنگپذیری»، «دیوسیرتی» و «آبستنبودن» زمان، موجب برجستهسازی هرچه بیشتر جنبههای منفی و نادلپسند آن شده است. در این رویکرد، شاعر با بهکارگیری طرحوارة ترکیبی «شبِ سیاهِ دیوسیرتی که آبستن حوادث ناگوار است»، تصویری چندوجهی و اعجاببرانگیز را بهمنظور القای احساسات منفی و تفکرات بدبینانه آفریده است.
3ـ10 دیرش زمان
پویایی و حرکت، ازجمله ویژگیهای ذاتی زمان به شمار میآید که بدون توجه جدّی به آن، قسمت اعظم شناخت ما دربارة این پدیدة انتزاعی ناقص و ناتمام میماند. از دیدگاه صاحبنظران نظریة شناختی، درک و دریافت این حرکاتْ مبنای فیزیولوژیک دارد؛ با این تفسیر که انسانها طبق حالات و شرایط بدنی و روانیشان، چگونگی این حرکات را درک میکنند. طبق پارهای از اظهارات اِوَنز (Evans) دربارة چگونگی گذر زمان، و با رویکردی به نظریة دیرش (duration)، «فشردگی (compression) و امتدادِ (protracted) زمانی» که وی مطرح کرد، به شرح و تفسیر این مسئله میپردازیم. مطابق با نظریة اِوَنز، زمان از دید انسانهای خسته خیلی دیرتر از شرایط عادیاش میگذرد. او همچنین اذعان میدارد که گذر زمان در نظر انسانهای سرگرمشده، خیلی سریعتر اتفاق میافتد. وی گزینة اول را امتدادِ زمانی و گزینة دوم را فشردگی زمان نامگذاری کرده است (اونز، ۲۰۰۳: ۱۰۷)؛ اما نکتة جالب توجه این است که در نظر ما انسانها، علاوهبر زمانهایی که خسته یا سرگرم هستیم، در شرایط دیگری مانند بیماری، غم، شادی، عشق، انتظار و... باز کمیّت و کیفیّت این حرکات دستخوش تغییر میشود. این شیوة تلقی، از دیرباز در ادبیات ما نمود داشته است؛ برای مثال آنجا که باباطاهر میگوید: درازی شَو از بیمار میپرس (باباطاهر، ۱۳۱۱: ۹)، بیماری را عامل امتداد زمان دانسته است؛ یا در این بیت سعدی: به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن/ که شبی نخفته باشی به درازنای سالی (سعدی، ۱۳۴۲: ۴۸۶)، غم عامل امتداد زمان معرفی شده است. اینک با الهام گرفتن از نظریة مذکور، به معرفی یک یافتة جدید میپردازیم؛ به این معنا که عشق عامل محوشدگی زمان است.
سالی گذشت و آمد نوروز دیگر از راه |
|
من با خیال رویت فارغ ز ماه و سالم
|
در نمونة فوق، شاعر با کاربست پارهگفتة «فارغ ز ماه و سال بودن» ادعا میکند که خیال روی معشوق آنقدر سرش را گرم کرده است که گذر زمان را احساس نمیکند. در اینجا شاعر از معنای رایج فشردگی زمان یک قدم فراتر نهاده و محوشدگی آن را اراده کرده است؛ در این انگاره گویا اصلاً زمانی وجود ندارد.
اوج بیخودی و سرمستی را میتوان در این گونه ابیات دید؛ بیخودی کاملی که شاعر به آن رسیده است شبیه به حالت مرگ یا خلسة کامل است؛ در چنین حالتی اصلاً زمانی برایش وجود ندارد که فشردگی یا امتداد آن را احساس کند. این حالت همان نسخة تکاملیافتة فشردگی زمان است که بالبداهه میتوان آن را محوشدگی زمان نامید.
نمودار شمارة 1: بسامد کلی عینیسازی مفهوم زمان در اشعار یدالله بهزاد
4ـ نتیجه
استعاره هرچند در نگاه بعضی از صاحبنظران نوعی انحراف از هنجارهای متعارف زبان خودکار به شمار میرود، شیوهای از فرایند گریزناپذیر در شکلگیری استدلال و اندیشه است؛ به این معنا که نظام اندیشگانی بشر، ماهیتی اساساً استعاری دارد؛ زیرا انسانها در قالب مفاهیم استعاری میاندیشند و شبیهسازی میکنند. بر این باور، پژوهش حاضر به بررسی حوزههای استعارة مفهومی زمان در اشعار یدالله بهزاد پرداخته است که نتایج حاصل از این جستار به شرح ذیل بیان میشود:
برپایة بررسیهای انجامشده در دو اثر گلی بیرنگ و یادگار مهر یدالله بهزاد، مشخص شد که شاعر از حوزههای مبدأ متفاوتی برای ملموسسازی مفاهیم فراحسی بهره جسته است. از میان طرحوارههایی که در ارتباط با استعارة زمان و خوشههای معنایی مرتبط با آن یافت شد، رقم تأملبرانگیزی مربوط به انسان و حالات و افعال اوست. در این نمونهها خصوصیات مثبت و منفی انسان به زمان نسبت داده شده است که نشاندهندة نگاه دوجنبهای شاعر به این پدیدة انتزاعی است؛ سیاهکاری، فتنهگری و کینهتوزی از انگارههای دربردارندة تصوّرات منفی به شمار میروند و در مقابل، فاشکنندگی اسرارِ مدعیانی که دعوی بیجا میکنند و شخص مهربانِ پاکطینت، ازجمله طرحوارههای القاکنندة ذهنیات مثبت هستند.
در حوزة حیوانانگاری، زمان مانند زاغ و اسب در نظر گرفته شده است که تصاویری نسبتاً منفی را به نمایش میگذارد.
خوراک تلخمزه نیز یکی از حوزههای کمکاربرد در شعر بهزاد است که نماد غمهای بیپایان اوست. حوزههای مکان و ظرفیّت هم، بهجز تصاویر منفی چیز دیگری در خود ندارند. این حوزهها مانند ظروفی هستند که تمام نادلخوشیهای شاعر در آنها ریخته شده است.
مفاهیم مربوط به حوزة اشیا از پربسامدترین انگارهها هستند. در اینگونه طرحوارهها نیز دیدگاه منفی شاعر آشکار است.
در طرحوارة لوح و کتاب، نهایت بدبینی شاعر را میتوان جست. در این نمونه، باهمآیی ترکیبات قیراندود، ژرفای تاریکی، سیاهی و شب، اوج سیهروزی او را نشان میدهد.
در حوزة عناصر طبیعت نیز غمهای فراوان و شادیهای اندک او برجسته شده است.
در حوزة عاملیّت هم، پیری و فرسودگی و غم، تنها رهاورد زمان برای شاعر است.
در حوزة مفاهیم انتزاعی نیز تصاویر دووجهی (مثبت و منفی) را میتوان دید.
«معنای دیرش» ازجمله حوزههایی است که شاعر در آن با نگاهی متفاوت و خلق مفهومی بکر، محوشدگی زمان را به تصویر کشیده است.
با توجه به اطلاعات بهدستآمده و تحلیلهای ارائهشده، این نتیجه حاصل شد که یدالله بهزاد در بیش از نود درصد از شعرهایش دید منفی و بدبینانهای نسبتبه زمان دارد که میتوان آن را زاییدة زندگی پر از رنج وی دانست. در این نمونهها آشکارا مشخص است که شاعر منظور ما، هیچ دلِ خوشی از روزگار نداشته است. این بدبینی تاحدّی است که میتوان پژوهش حاضر را نکوهشنامة زمان نامید.