نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه سیستان و بلوچستان، زاهدان، ایران
2 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه سیستان و بلوچستان، زاهدان، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Extended Abstract
Before the advent of linguistics, metaphor was considered only a feature of literary language, especially poetry, which had little to do with other linguistic forms. But cognitive studies of metaphor have changed this traditional view.
In this research, after introducing the cognitive approach to metaphor, a conceptual metaphor in the History of Jahangosha is examined. There are many conceptual metaphors in the History of Jahangosha Jovini including concepts of agree, calamity, annihilation, negligence, doubt, luck and happiness, religion, guidance, and forgiveness which are manifested with the target areas of egg, whip, sword, sleep, fire, darkness, Homa, candle, light, and skirt. In these metaphors, Jovini has used almost identical mapping between two domains of organ and purpose. The reason for this is the conditions prevailing in the author’s time. Jovini also used the four elements of water, soil, wind, and fire in materializing abstract concepts. The reason for this can be considered the Mongol invasion because the Mongol invasion brought nothing but destruction.
One of the new theories in cognitive linguistics is the concept of ‘conceptual metaphor’. In this theory, linguistic knowledge is not separate from thinking and cognition. According to cognitive linguists, meaning is based on conventional conceptual constructions. In this way, semantic constructions, like other cognitive domains, reflect the mental categories that human beings have shaped through their experiences. In Likoff and Johnson's research, it has been emphasized that metaphor is a fundamental element in our categorization of the outside world and our thought processes” (as cited in Safavi, 2013, p. 367).
By applying this theory, one can measure the metaphorical mentality and attitude of a person about various matters, and by examining the various concepts that are conceptualized with a central mapping, one can find out his intellectual and metaphorical system. “Scientists believe that man subconsciously seeks to find commonalities in heterogeneous subjects in order to understand things on the basis of these commonalities” (ibid., p. 325). The processes of human thought are largely metaphorical. This is what is meant when it is said that the conceptual system of man is metaphorically organized and defined in metaphorical language. Metaphors appear precisely in the form of linguistic expressions that are present in the human conceptual system (Likoff & Johnson, 2020, p. 12). The cognitive linguistic perspective believes that metaphorical concepts are based on a variety of human experiences, including correlation in experience, different types of non-objective similarities, common biological and cultural roots, and possibly many others. Metaphors have implications that reveal or highlight them and integrate certain aspects of our experiences. A metaphor may be the only possible way to reveal and coherently organize aspects of our experiences. Metaphors may create realities for us, especially social realities. So, metaphors can be a guide for our next actions. Instead, actions increase the power of metaphors to consolidate our experiences. From this perspective, metaphors can be predictors who realize themselves (Likaf & Johnson, 2017, p. 259).
In this research, the author intends to examine the conceptual metaphors in the History of Jahangisha. The concepts that are included in the form of metaphorical definitions are those that correspond to the natural forms of experience. Issues such as love, time, attitude, understanding, discussion, work, happiness, health, dominance, status, and moral principles are natural forms of experience in culture. These are concepts that need to be defined metaphorically because our daily practices are not clear enough.
Every culture must provide a more or less successful way of interacting with its environment in order to be able to accept and change that environment. In addition, every culture must define social reality in which people have roles that are meaningful to them and through which they can function socially. Social reality, defined by culture, affects the kind of perception of material reality. Much of our social reality can be understood in metaphorical terms. Therefore, it can be said that metaphor is basically a social necessity. Metaphor is not formed in the mind of an individual alone but is the nature of a collective metaphor. After it is necessarily formed in the society, it is expressed due to the need of the speaker for this kind of discipline, and the purpose of its application is to create a special space in the mind of the listener. An atmosphere that has very strong cognitive and emotional aspects can bring the listener's mind closer to the speaker's mind and create a common ground. In this case, it can be said that the use of metaphors goes beyond the scope of an immediate need and its purpose is to open a way to the themes that the metaphorist seeks to convey to the listener. Therefore, making the concepts that are in the heart of life tangible is one of the main necessities in any society, because by metaphorically defining the concepts, they can be made from abstract to objective and tangible and provide the way for the realization of these concepts. In the History of Jahangisha Jovini, there are many conceptual metaphors, including concepts, calamity, annihilation, negligence, doubt, luck and fortune, religion, guidance, and forgiveness, which are manifested in the target areas of egg, whip, sword, sleep, fire, darkness, Homa, candle, light, and skirt. In these metaphors, Jovini has used almost identical mapping between the two domains of origin and purpose, and the reason for this is the conditions prevailing in the author's time.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
یکی از نظریههای جدید در زبانشناسیِ شناختی (cognitive linguistics) نظریّة «استعارهی مفهومی» (Conceptual metaphor) است. در این نظریه، دانش زبانی از اندیشیدن و شناخت جدا نیست. به اعتقاد زبانشناسان شناختی «معنی، مبتنی بر ساختهای مفهومی قراردادیشده است. به این ترتیب ساختهای معنایی همچون سایر حوزههای شناختی مقولات ذهنیای را بازمینمایانند که انسانها ازطریق تجربیاتشان به آنها شکل دادهاند. در پژوهشهای لیکاف و جانسون بر این نکته تأکید شده است که استعاره عنصری بنیادین در مقولهبندی ما از جهان خارج و فرایندهای اندیشیدن ماست» (صفوی، 1392: 367). با کاربرد این نظریه درواقع میتوان ذهنیّت و نگرش استعاری یک فرد را دربارة امور گوناگون سنجید و با بررسی مفاهیم گوناگونی که با یک نگاشتِ مرکزی مفهومپردازی شدهاند، به نظام فکری و استعاری وی پی برد. «شناختیان بر این باورند که آدمی بهطور ناخودآگاه درپی یافتن ویژگیهای مشترک در موضوعات ناهمگون است تا امور را برپایة این اشتراکها درک کند» (همان: 325). فرایندهای اندیشۀ انسان عمدتاً استعاری هستند. وقتی گفته میشود نظام مفهومی انسان بهطور استعاری سازمان مییابد و به زبان استعاری تعریف میشود، منظور همین است. استعارهها دقیقاً به این دلیل در قالبِ عبارتهای زبانی ظاهر میشوند که در نظامِ مفهومی انسان حضور دارند (لیکاف و جانسون، 1399: 12). دیدگاه زبانشناسی شناختی بر این باور است که مفاهیم استعاری مبتنی بر تنوعی از تجارب انسان هستند؛ ازجمله همبستگی در تجربه، انواعِ مختلفِ شباهتِ غیرعینی، ریشههای زیستی و فرهنگی مشترک در دو مفهوم و احتمالاً تجارب بسیار دیگر (کوچش، 1398: 134). استعارهها استلزامهایی دارند که با آنها آشکار یا برجسته میشوند و به جنبههای خاصی از تجربیاتمان انسجام میبخشند. ممکن است یک استعاره تنها شیوۀ ممکن برای آشکارسازی و سازماندهی منسجم آن دسته از جنبههای تجربههای ما باشد. ممکن است استعارهها واقعیّتها را بهویژه واقعیّتهای اجتماعی را برای ما خلق کنند؛ بنابراین استعاره میتواند برای کنشهای بعدی ما نوعی راهنما به شمار آید. چنین کنشهایی بهیقین با این استعاره تناسب خواهند داشت. درعوض، این کنش نیز قدرت استعاره را برای منسجمکردن تجربههای ما افزایش میدهد. از این منظر استعارهها میتوانند پیشگویانی باشند که خود را تحقّق میبخشند (لیکاف و جانسون، 1396: 259).
در این پژوهش نگارنده میکوشد استعارههای مفهومی را در تاریخ جهانگشا بررسی کند. مفاهیمی که در قالب تعاریف استعاری میگنجند، آنهایی هستند که با گونههای طبیعی تجربه مطابقت دارند؛ مسائلی مانند عشق، زمان، نگرش، فهم، بحث، کار، شادی، سلامتی، تسلط، جایگاه، اصول اخلاقی، گونههای طبیعی تجربه در فرهنگ به شمار میآیند. اینها مفاهیمی هستند که به تعریف استعاری نیاز دارند؛ آن هم به این دلیل که عملکردهای روزمرۀ ما به اندازۀ کافی روشن و مشخص نیستند.
1ـ1 پیشینۀ پژوهش
پژوهشهایی دربارة نظریّة استعارة مفهومی انجام شده است که به برخی از آنها اشاره میشود:
در مقالهای تحت عنوان «استعارههای مفهومی در قرآن از منظر زبانشناسی شناختی» هوشنگی و سیفی پَرگو (1388) به این نتیجه دست یافتهاند که مهمترین حوزههای مفهومی قرآن، بدن، حیوانات، گیاهان، ابزارها و ماشینها، تجارت و کسبوکار است؛ در مقالهای دیگر با عنوان «تحلیل مفهومی استعارههای نهجالبلاغه»، نورمحمدی و همکاران (1391) به این نتیجه رسیدهاند که حضور استعاره در گفتمان مذهبی، کارکرد توضیحی و شناختی استعارهها را در درک مفاهیم محوری حوزة مذهب تأیید میکند؛ افراشی و همکاران (1390) در مقالة خود با عنوان «بررسی تطبیقی استعارههای مفهومی جهتی در زبانهای اسپانیایی و فارسی» دریافتهاند که ادراک انسان از مکان بر اصول عام شناختی قرار دارد و انسانها با هر زبان و از هر قومی که باشند، درک همانندی از مفهوم مکان دارند. افراشی و حسامی (1392) در مقالة دیگری تحت عنوان «تحلیل استعارههای مفهومی در یک طبقهبندی جدید با تکیه بر نمونههایی از زبانهای فارسی و اسپانیایی» به این نتیجه دست یافتهاند که اساساً مفهومسازی و شناخت، بهشیوهای متعامل و میانحوزهای صورت میگیرد و نمیتوان مفهومسازی استعاری را مشخصاً در طبقه یا طبقاتی خاص محصور کرد.
با توجه به پیشینۀ تحقیق مشخص شد تاکنون پژوهشی تحت عنوان «استعارههای مفهومی در تاریخ جهانگشای جوینی» انجام نشده است؛ بنابراین ضرورت انجام این تحقیق احساس میشود.
2ـ زبانشناسی شناختی
پیدایش زبانشناسی شناختی از نیمة دوم دهة 1970 دریچة تازهای به مطالعات زبانشناختی گشود که زمینهساز دگرگونیهایی در حوزههای مطالعاتی رشتههایی مانند ادبیات، نقد ادبی و هوش مصنوعی شد. در زبانشناسی شناختی، زبان نظامی ذهنی و شناختی در نظر گرفته میشود و سه فرض بنیادی زیر، خاستگاه مطالعاتی آن را تشکیل میدهد: الف) زبان قوای شناختی مستقلی نیست؛ «یعنی درک جامع نظام زبان بدون درک و شناخت کامل نظام شناختی میسر نمیشود» (دبیرمقدم، 1378: 59)؛ ب) دانش زبان از کاربرد زبان حاصل میشود؛ «به این صورت که توضیح الگوهای دستوری با توسّل به اصول انتزاعی نحو ممکن نیست و چنین الگوهایی را باید براساس معنای مورد نظر گوینده در بافتهای خاصّی از کاربرد زبان توضیح داد» (سعید، 1997: 300)؛ ج) دستور، مفهومسازی (conceptualization) است؛ به این اعتبار که «انطباق میان عناصر جهان خارج و صورتهای زبانی بهصورت مستقیم برقرار نمیشود و راههای چندی برای کدگذاری دنیای بیرون وجود دارد. ازاینروست که معمولاً یک موقعیّت واحد را میتوان به شکلهای متفاوتی مفهومسازی کرد» (لی، 2001: 2). زبانشناسی شناختی یکی از شاخههای جدید زبانشناسی است که با رویکردی شناختی به مطالعة زبان میپردازد. لنگاکر، جرج لیکاف و مارک جانسون زبانشناسی شناختی را بنیانگذاری کردند که از پیدایش آن بیش از بیست و اندی سال نمیگذرد.
3ـ استعارة معاصر
از زمانی که بره آل (Breal) (1897) مفهوم معنیشناسی را طرح کرد، زبانشناسی به استعاره در جایگاه مفهومی زبانی توجه کرد. درواقع تا آن زمان، جایگاه استعاره در کنار صناعات ادبی مانند مجاز، تضاد، کنایه و اغراق قرار داشت؛ اما از آن زمان به بعد، استعاره را دلیل ممکن تغییرات معنایی دانستند (هاوکس، ۱۳۷۷: 20). این دیدگاهِ تازه باعث شد تا دو رویکرد اساسی نسبتبه استعاره شکل گیرد: رویکردهای ساختگرا و غیرساختگرا. طبق رویکرد ساختگرا که لیکاف و جانسون معروفترین چهرة آن هستند، درک ما از جهان واقعی مستقیم و بلافصل نیست؛ بلکه ادراکات ما بر مبنای تأثیرات محدودکنندة دانش بشر و زبان شکل میگیرد. بر این اساس، استعاره ابزار خلق مجدّد حقیقت است. در این رویکرد تمایزی بین زبان استعاری و غیراستعاری وجود ندارد. استعارۀ مفهومی یک پدیدۀ چندبعدی است که موجب شده است پژوهشگرانی با تخصصهای گوناگون به آن بپردازند. استعارۀ مفهومی در زبان خودکار، ادبیات، رشد و فراگیری زبان کودک، عصبشناسی، نشانهشناسی، دینپژوهی، مطالعات ترجمه، مطالعۀ فرهنگ، رسانه و حوزههای دیگر، موضوع پژوهش به شمار میرود (افراشی، 1397: ی).
لیکاف و جانسون در کتاب استعاره، چیزی که با آن زندگی میکنیم (1980) استعارههای مفهومی را معرفی کردند. البته نخستینبار مایکل ردی در سال 1979 در مقالۀ «استعارۀ مجرا» تعریف جدیدی از استعاره ارائه داد و پیشنهاد کرد که سطح تحلیل استعارهها ذهن است و نه زبان. لیکاف در آثار دیگری مانند کتاب زنان، آتش و چیزهای خطرناک: مقولاتی که در باب ذهن توضیح میدهند (1987) و نظریۀ معاصر استعاره (1993)، به استعاره بهمثابۀ ابزار تفکر و جهانبینی ونه صرفاً یک آرایۀ زبانی و ادبی پرداخت. از دهۀ هشتاد میلادی به بعد، استعاره همواره موضوعی مهم در معناشناسی شناختی بوده است؛ معناشناسی که کانون زبانشناسی شناختی است، مطالعۀ معنای زبانی را به هدف بررسی رابطۀ زبان و ذهن دنبال میکند و استعارههای مفهومی بهخوبی جنبههای مهمی از این رابطه را مینمایانند. نقطة آغاز نگاه جدید به استعاره در حوزۀ زبانشناسیشناختی رویکردی بود که لیکاف و جانسون (1980) مطرح کردند؛ ولی از آن زمان به بعد، زبانشناسانشناختی مانند سوییترز (1990)، ترنر (1991) و کووچش (2002) ابعاد تازهای به پژوهش دربارۀ استعاره افزودند (افراشی، 1397: 7).
بدینگونه تعریف استعاره با نوع بلاغی آن متفاوت است. پانتر در تعریف استعاره آورده است: «اصطلاح استعاره معمولاً برای اشاره به یک خاصیّت یا شاید به تعبیر بهتر، یک ویژگی ذاتی زبانی به کار رفته است. این ویژگی یکی از دو حالت انتشار یا زیادهروی مداوم زبان است. استعاره شاید آن نشانۀ اساسی باشد که واژهها را در انزوا نمیگذارد» (پانتر، 1397: 237). در تفکرات شناختی، دربارۀ استعاره نگرش متفاوتی وجود دارد: «در مقابل دیدگاه سنتی، بحث استعاره در باور شناختگرایان محدود به لفظ و زبان نیست. در این دیدگاه، استعاره موضوعی مفهومی است که در سطح اندیشه ایجاد میشود؛ بنابراین استعاره برخلاف تعاریف سنّتی، خاص شعر و ادبیات و تخیّل ادبی نیست؛ بلکه نظام مفهومی ما را از انتزاعیترین تا ملموسترین و جزئیترین امور در برگرفته و در تعریف واقعیّتهای زندگی نقش اصلی بر عهده دارد» (براتی، 1396: 80).
به نظر لیکاف (1993) افراد غالباً هنگام صحبت دربارة مفاهیم انتزاعی، از استعاره استفاده میکنند. به نظر او اسـتعاره امری تزیینی یا مخصوص ادبیات نیست؛ بلکه در اندیشه و عمل روزانة انسانها جریان دارد و ساختار تفکر فرد را نشان میدهد. وی معتقد است استعارهها تعیین کنندة تفکر فرد هستند و زبان و درنهایت عملکرد او را تحت تأثیر قرار میدهند. استعاره با برخورداری کافی از ویژگیهای کلامی و تصویرسازی، برای پردازش و فراخوانی اطلاعات از حـافظة درازمـدت امکان مناسبی مییابد و پیام را بهنحوی روشن و زنده منتقل مـیکند (حامدی و کاویانی، 1383: 45). در نظریات جدید و غیرسنّتی، استعاره بیش از آنکه نمودی زبانی داشته باشد یک پدیدة شناختی است در قالب حوزههای مفهومی بررسی و تحلیل میشود. جایگزینکردن واژة مفهومی بهجای زبانی یا واژگانی در توصیف استعاره، ما را با پدیدهای روبهرو میکند که از صورت زبانی واژه فراتر رفته است و الگوهایی را مطرح میکند که واژگان را ورای مرزهای خود میکشاند (گیررتس، 1393: 417).
استعارة مفهومی: عبارت است از درک امور انتزاعی برپایة امور عینی؛ به دیگر سخن، استعاریاندیشیدن یعنی تجسّم مفاهیم ذهنی.
استعارة مفهومی درحقیقت فرایند فهم و تجربة قلمرو «الف» به کمک پدیدهها و اصطلاحات متعلّق به قلمرو «ب» است؛ بنابراین هر استعاره سه سازه دارد:
ـ قلمرو «الف» را هدف مینامند که عموماً امور ذهنی و مفاهیم انتزاعی هستند؛
ـ قلمرو «ب» را منبع مبدأ مینامند که معمولاً امور عینی و آشناتر و متعارفتر هستند؛
ـ نگاشت (Mapping) رابطة میان دو قلمرو است که بهشکل تناظرهایی میان مجموعه صورت میگیرد که آن را نگاشت مینامند (فتوحی، 1390: 326).
مفهوم اصلی در نظریۀ استعارههای مفهومی، نگاشت است. این اصطلاح از ریاضیات به زبانشناسی وارد شده است و به تناظرهای نظاممندی دلالت میکند که میان برخی از حوزههای مفهومی وجود دارد (افراشی، 1397: 11).
استعارة مفهومی یکی از مصداقهای مهم ارتباط زبان و تفکر است. اندیشمندان این نظریه بر این باورند که جایگاه استعاره در تفکر است و بسیاری از کاربردهای زبانی روزمره، در تفکر و اندیشه ریشه دارد. بر این مبنا، دیگر استعاره صرفاً امری مربوط به کلام ادبی شناخته نمیشود و در زبان عادی نیز کاربردهای فراوانی دارد؛ البته جدا از زبان روزمره، استعارههای ادبی نیز در اندیشه و تفکر ریشه دارند و در بررسی استعارهها ازمنظر شناختی و مفهومی باید بهدنبال ریشههای آنها در اندیشه و تفکر باشیم. بر این مبنا استعارة ادبی محملی برای بیان عقاید و اندیشههاست (خراسانی و غلامحسینزاده، 1397: 82).
4ـ بررسی استعارههای مفهومی در تاریخ جهانگشای جوینی
4ـ1 بخشش دامن است
جوینی در این استعارۀ مفهومی، با گزینش نگاشت «پوشیدگی» میان دو حوزۀ مبدأ «دامن» و حوزۀ مقصد «عفو» رابطه برقرار میکند و از این راه میکوشد تا ویژگی مثبت عفو و بخشش را به تصویر بکشد؛ زیرا انسانی که از صفت عفو و بخشش برخودار باشد، میتواند بهراحتی از عیوب دیگران چشم پوشد؛ همچنانکه دامن نیز برای مخفیکردن اموری که باید پنهان بماند، بهخوبی استفاده میشود: «از راه کرم ذِیل (دامن) عفو و إقالت پوشانند» (جوینی، 1389 :183).
4ـ2 شک و تردید، حجاب و پرده است
شک و تردید سبب میشود تا انسان نتواند راه راست را انتخاب کند؛ بنابراین آن را نشانۀ بیایمانی و نامسلمانی میدانند. جوینی در تاریخ جهانگشا شک و تردید را مانند حجاب و پرده میداند و با دو حوزۀ هدف «شک و ظن» و حوزۀ مبدأ «غطا و غشا» میکوشد تا وجه اشتراک این دو مضمون را با نگاشت مرکزی «پوشیدگی» به تصویر بکشد. انسانی که گرفتار تردید است با پردۀ غفلت که در مقابل عقل و چشم او افکنده شده است، هیچگاه نمیتواند به حقیقت واصل شود؛ بنابراین میتوان گفت شک و تردید همچون پردهای در مقابل دیدگان اوست که او را از وصول به حقیقت منع میکند؛ همچنانکه پرده و حجاب مادّی سبب میشود آدمی از وصول به حق محروم بماند: «غِطای شکّ و ریبت و غشای ظنّ و شبهت از بصیرت او مرتفع شود و بر خاطر و ضمیر او مخفی و مستور نماند که هرچه از خیر و شر و نفع و ضر در این عالم کون و فساد به ظهور میپیوندد» (همان: 185). حجب مادّی باعث میشود انسان از تقرب به حق تعالی بازماند؛ چنانکه وجود سوزنی همراه حضرت عیسی سبب شد تا در آسمان چهارم بماند و از آن بالاتر نرود:
من اینجا پای بست رشته مانده |
|
چو عیسی پایبست سوزن آنجا |
4ـ3 هدایت نور است
راه درست مانند نور است. جوینی برای نشاندادن دو حوزۀ مبدأ «نور» و حوزۀ مقصد «هدایت» میکوشد تا اهمیت مفهوم انتزاعی هدایت را برای مخاطب خود ملموس و روشن کند؛ زیرا انسانی که از نعمت هدایت برخودار باشد، در مسیر درست گام برمیدارد؛ همچنانکه انسان گرفتار در تاریکی برای قدمگذاشتن در مسیر درست از نور استفاده میکند؛ بنابراین انسان باید با نور هدایت خود را به مسیر اصلی برساند: «و جماعتی آناند که چون پرتو انوار هُدی در دل حَجری صفت...» (همان: 187).
4ـ4 دین شمع است
حوزۀ انتزاعی هدف «شمع» بهوسیلۀ حوزۀ عینی «دین» با نگاشت مرکزی «هدایتگری و روشنگری» ملموس شده است: «تا بدان سبب لوای اسلام افروختهتر شود و شمع دین افروختهتر و آفتاب دین محمدی سایه بر دیاری افکند که بوی اسلام مشام ایشان را معطر گردانیده بود» (همان: 186).
4ـ5 اقبال و سعادت، هماست
هما در اسطورههای ایرانی جایگاه مهمی دارد و معروف است که سایهاش بر سر هرکس بیفتد به سعادت و کامرانی خواهد رسید؛ به همین سبب به مرغ سعادت معروف شده است. جوینی از این پرنده در تاریخ جهانگشا نام برده است. برای این امر حوزۀ انتزاعی هدف، یعنی «سعادت» را با حوزۀ عینی مبدأ یعنی هما نشان میدهد؛ زیرا هما نمادی از سعادت است. «همای اقبال چون آشیانۀ کسی را مأوی خواهد ساخت و صِدای إدبار آستانۀ دیگری را ملازمت نمود» (همان: 194).
4ـ6 شک و تردید، تاریکی است
جوینی شک و تردید را تاریکی میداند. انسان گرفتار در شک و تردید راه به تاریکی میبرد؛ ازاینرو برای ملموسکردن حوزۀ انتزاعی هدف «شک» از حوزۀ عینی تاریکی بهره میبرد و با نگاشت «بیراههرفتن و پرتشدن در گمراهی» بین دو حوزۀ مبدا و هدف ارتباط برقرار میکند: «... و از اینجا روشن شود و ظلمت شک برخیزد» (همان: 192).
4ـ7 بلا، غضب، فتنه و می آتش است
جوینی مفاهیم متعددی ازجمله بلا، غضب، فتنه و می را به کمک آتش مفهومسازی کرده است.
تاریخ جهانگشای جوینی ترسیمکنندۀ اوضاع و احوال دوران مغول است؛ به همین سبب جوینی از مصایب و بلاهای آن روزگار را نیز در اثر خود یاد میکند. در بیت زیر استعارۀ مفهومی «بلا آتش است» جوینی با نگاشت نابودی و ویرانگری به ارتباط بین دو حوزۀ مبدأ «آتش» و حوزۀ هدفِ «بلا» اشاره میکند و معتقد است همچنانکه آتش نابودکننده و ویرانگر است، بلا و مصیبتهای روزگار نیز سبب نابودی میشود:
در آتش بلایم چون گل فروچکانی |
|
بر سنگ امتحانم چون زر برآزمایی |
«سرهنگان در او آویختند و آتش بلا برو ریختند» (همان: 122).
در استعارۀ مفهومی «غضبْ آتش است» باید توجه داشت که خشم و غضب اگر کنترل نشود، باعث سوختن و نابودی بسیار میشوند؛ همچنانکه آتش چون درگیرد همه را نیست و نابود میکند. جوینی با استفاده از ملموسترین امری که در آن روزگار لمس میکرده، مفاهیم را معرفی کرده است. آتش ازجمله رایجترین امر در دوران حملۀ مغولان است؛ زیرا کار آنان سوزاندن و نابودی شهرها، انسانها، کتابخانهها و... بوده است: «و آتش غضب از عدم جرأت مستعلی که زبانش کند و سخنش در بند آمد» (همان: 54).
در استعارۀ «فتنه و آشوب آتش است» جوینی معتقد است همچنانکه آتش نابودکننده است، فتنه نیز ویرانگر است: «و در اطراف خراسان و عراق هنوز آتش فتنه و آشوب تسکین نیافته بود» (همان: 149). مفهوم دیگر که به کمک آتش شناسانده شده، دمار است؛ واژۀ دمار در معانی مرگ نیز استفاده شده است. جوینی بیان میکند که همچنانکه آتش باعث نابودی است، دمار و مرگ نیز عامل اصلی نابودی است: «اما لشکری که پیشتر از آن عبره کرده بود، آتش دمار در آن خاکساران زدند» (همان: 153)؛ بنابراین در اینگونه استعارههای مفهومی بین دو حوزۀ مبدأ و مقصد، نگاشت سبب اتصال و برقراری تجانس میشود. در استعارۀ «می آتش است» نگاشتْ سرخی است: «و شبها از انس ضیاء آتش می، حکم روز روشن گرفته» (همان: 148).
4ـ8 غفلت خواب است
غفلت رذیلهای بسیار پست است که انسان را به سقوط میکشاند؛ و به قول قرآن شریف، انسان را تا سرحدّ حیوان، بلکه پستتر تنزّل میدهد. «وَلَقَدْ ذَرَاْنا لِجَهَنَّمَ کَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْانْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لایَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ اَعْیُنٌ لایُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ اذانٌ لایَسْمَعُونَ بِها اوُلئِکَ کالاَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ اوُلئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (اعراف: 179) (تحقیقاً (گروه) کثیری از جنّ و انس را (گویا) برای جهنم آفریدیم؛ (زیرا) اینان قلب دارند، ولی حقایق را نمیفهمند؛ و چشم دارند، ولی نمیبینند که سرانجام نافرمانی خدا چیست؛ و گوش دارند ولی نمیشنوند؛ (و خود را به کری میزنند) اینان همچون چهارپایان بلکه گمراهترند؛ آنها غافلاند و غفلتشان از شنیدن و دیدن انسانی و تفکر محرومشان کرده است). جوینی برای نشاندادن مفهوم انتزاعی غفلت، آن را با خواب ارتباط میدهد و با نگاشت «ناآگاهی و بیاطلاعی» دو حوزۀ انتزاعی هدف «غفلت» و حوزۀ عینی مبدأ «خواب» را به یکدیگر پیوند میدهد: «آن جماعت از خوابِ غفلت مُتیقّظ شوند» (جوینی، 1389: 193). همچنانکه انسانی که خواب است از همة امور بیخبر است، انسان غافل نیز با بیخبری خود مُهر تباهی و نابودی را برای خود رقم میزند.
4ـ9 بلا تازیانه است و فنا شمشیر است
در استعارۀ مفهومی «بلا تازیانه است» با نگاشت آسیبزنندهبودن بین دو حوزة مبدأ و مقصد رابطه برقرار کرده است. در استعارۀ مفهومی «فنا شمشیر است»، نگاشت مرکزی ویرانگری و نابودی بین دو حوزۀ مبدأ و مقصد ارتباط برقرار شده است. «به سِیاط [تازیانه] بلا و سُیوف فنا دمار از نهاد ایشان میآورد» (همان: 216).
4ـ10 مؤافقت و مطابقت گیاه است
همراهی و یاریرساندن صفت فضیلهای است که با وجود آن میتوان از سایر صفات مثبت دیگر برخودار شد. جوینی یاری و موافقت را همچون تخمی معرفی میکند که در دلها کاشته میشود و ثمرۀ خوبی دارد. «پیوسته تخم موافقت و مطابقت در سینههای پسران و برادران و خویشان میبکاشت» (همان: 219). برای نشاندادن مفهوم ذهنی موافقت و یاری از حوزۀ هدف «تخم و گیاه» بهره میبرد.
4ـ11 ذهن و خاطر، صحیفه است
حوزۀ انتزاعی خاطر با حوزۀ هدف «صحیفه» به تصویر کشیده است: «و اوراق علوم، نَسَج عَلیهِ العَنکبوت شده و نقوش آن از صحیفۀ خاطر محو گشته» (همان: 183).
4ـ12 این تیره جهان دام بلاست
در استعارۀ مفهومی بلا دام است؛ حوزۀ مبدأ دام و حوزۀ مقصد بلاست: «روشنت گشت که این تیره جهان دام بلاست» (همان: 228). علاوهبر مفهومسازی بلا با دام، محنت نیز با واژۀ دام معرفی شده است؛ زیرا محنت و دام دارای وجه اشتراک ازبینبَرندگی هستند؛ جوینی با استعارۀ مفهومی «محنت دام است» میکوشد تا حوزۀ ذهنی محنت را به کمک واژۀ دام محسوس کند: «کریم فاضل تافته دام محنت و لئیم جاهل یافته کام نعمت» (همان: 5).
4ـ13 فراق بادیه است
در استعارۀ مفهومی «فراق بادیه است»، حوزۀ انتزاعی فراق (مقصد) بهوسیلۀ امر محسوس بادیه (حوزۀ مبدأ) نمایش داده شده است: «و چندان مهلت نداد که تشنگان بادیۀ فراق به قطرۀ زلال وصال سیراب شوند» (همان: 203).
4ـ14 احتیال باد است
شاعران و نویسندگان از همان دورههای نخست از باد برای مضمونسازی استفاده کردهاند و همین امر زمینه را برای اقسام مضمونسازی با آن فراهم کرده است (محمدی آسیابادی، 1387: 18). جوینی نیز با کمک باد کوشیده است برخی از مفاهیم انتزاعی را برای مخاطب خود درکپذیر کند. جوینی مفهوم استعارۀ مکر و حیله را در قالب باد مجسم میکند؛ زیرا یکی از اهداف استعارۀ مفهومی انتزاعیکردن امور انتزاعی است. حوزۀ انتزاعی احتیال (مکر و حیله) بهوسیلۀ باد که امری محسوس است، مفهومسازی شده است: «الغنوین چون دانست که نطاق مقاومت تنگ شد به مکر و خداع با ایشان مقابلی توان کرد و الحرب خدعه و چراغ ایشان را به باد احتیال فروتواند نشاند» (همان: 152).
4ـ15 طغیان باد است
نابودی و ویرانگری مانند بادی متصور شده است که هنگام وزیدن بدون توجه به چیزی به مسیر خود ادامه میدهد و ویرانگری به بار میآورد؛ بنابراین حوزۀ مقصد یعنی طغیان با باد مفهومسازی شده است: «چون هنوز از اقالیم بسیار آن بود که باد طغیان از دماغ ایشان بیرون نشده بود» (همان: 156).
4ـ16 پادشاهی بالش است
این استعاره برخاسته از نظام فکریای است که رفاه و راحتی و آسایش را در مقام پادشاه میداند. مقام پادشاهی سرشار از آسایش است و بالش نیز وسیلۀ آرامش است: «او را بر تخت حکم بر بالش پادشاهی نشاندند و کاسه گرفتند» (همان: 207).
4ـ17 امن و امان اشجار هستند
امن و امان درخت هستند. این استعارۀ مفهومی دو حوزۀ مبدأ «اشجار» و حوزۀ مقصد «امن و امان» را با کمک نگاشت سبزی نشان میدهد؛ زیرا سبز نشانۀ امنیت است. «اشجار امن و امان بعد از ذبول آبدار شده» (همان: 148).
4ـ18 عواطف و عمر آفتاب است
آفتاب حوزۀ مبدأ برای مفهومسازی مفاهیمی ازجمله عواطف و عمر به کار رفته است. در جملۀ «و آفتاب عواطف پادشاهانه او اصناف بنیآدم را منوّر کرده» (همان: 2)، جوینی عواطف را که امری انتزاعی است با کمک حوزۀ مبدأ آفتاب مفهومسازی میکند؛ زیرا همانگونه که اشعههای آفتاب سبب رشد و شکوفایی گیاهان میشود، عاطفه و محبت نیز موجبات رشد و کمال آدمی را فراهم میکند.
در استعارۀ مفهومی عمر آفتاب است، عمر (حوزۀ مقصد) به کمک آفتاب مفهومسازی شده است: «که این شخص را آفتاب عمر به شام رسیده است» (همان: 165).
4ـ19 تقدیر، حیات، نضارت و غضارت آب است
مفاهیمی ازجمله تقدیر، حیات، نضارت و غضارت به کمک آب مفهومسازی شدهاند. جوینی با بهرهگیری از آب که درنهایت زلالی و محسوسی است، تقدیر، حیات، نضارت و غضارت را معرفی میکند که اموری انتزاعی هستند؛ بنابراین سه استعارۀ مفهومی تقدیر آب است، حیات آب است و غضارت و نضارت آب است، در نظام فکر جوینی شکل یافته است: «بعد از حالت او بددلی فارغ به عمارات و زراعت اشتغال داشت و رود را بندی میکرد و آب تقدیر خود، بند عمر او را خراب کرده بود» (همان: 130)؛ «و آب حیات او را در آبار بوار بند کرده» (همان: 10)؛ «و اشجار و اغضان آب غضارت و نضارت نوشیده» (همان: 155). در استعارۀ مفهومی حیات آب است، بر این امر تأکید میشود که با وجود قلعوقمع مغولان و با وجود کشتارها و خونریزیهای فراوان، زندگی همچنان جاری است؛ بنابراین حیات (حوزۀ مقصد) مانند آب (حوزۀ مبدأ) در وجهِ جریانداشتن اشتراک دارند.
4ـ20 تجربه بوته است
در استعارۀ مفهومی تجربه بوته است، تجربه (حوزۀ مقصد) با کمک بوته (حوزۀ مبدأ) مفهومسازی شده است: «و بر محک بلا امتحانی کرد و در بوتۀ بلا عنا ذوبانی داد» (همان: 141).
4ـ21 خشم تندباد است
خشم مانند یک تندباد هرآنچه در سر راه خود داشته باشد، میبلعد. استعارۀ مفهومی «خشم تندباد است»، در نظام فکری جوینی دیده میشود: «این سخن چنان بر دل خان اثر کرد که ماسکة ثبات و سکون متحرک شد و تندباد خشم خاک بر چشم صبر و حلم انداخت» (همان: 61).
4ـ22 بلا تنور است
در کتاب تاریخ جهانگشاه مفهوم انتزاعی بلا با حوزههای مبدأ طوفان، تنور و کنج مفهومسازی شده است. در ترکیب «تنور بلا» میتوان گفت بلا و مصیبت (حوزۀ هدف) سوزنده است، مانند تنوری (حوزۀ مبدأ) که آتش از آن زبانه میکشد: «و خلایق را حطب تنور بلا سازیم» (همان: 90). در ترکیب «طوفان بلا» در عبارت «بلک دریای فنای بلاد و عباد در موج بود و طوفان بلا به آخر نرسیده» (همان: 103)، بلا (حوزۀ هدف) با مفهوم طوفان (مبدأ) شناسانده میشود؛ زیرا هر دو ازبینبرنده هستند. در استعارۀ مفهومی بلا کنج است نیز جوینی بلا و مصیبت را مانند کنج میداند و وجه همانندی، رنج و سختی است: «خواص در کنج بلا و زاویۀ عنا بماندندی» (همان: 12). از آنجایی که فضای نگارش کتاب دربارة تاختوتاز مغولان است و آرامش رخت بربسته است، جوینی با تصویرسازی اینگونه مفاهیم با امور عینی میخواهد رنج واردشده را ملموستر نشان دهد.
4ـ23 غدر تیر است
خیانت از بزرگترین گناهان و نکوهیدهترین رذایل است. این رذیله بهگونهای مذموم است که ارتکاب آن به هیچوجه توجیهشدنی و درخور دفاع نیست؛ بنابراین خدای متعال در سفارشهای خود به پیامبر اسلام (ص) میفرماید: «و از کسانى مباش که از خائنان حمایت نمایى» (نساء: 105)؛ «و از آنها که به خود خیانت کردند، دفاع مکن؛ زیرا خداوند، افراد خیانتپیشه گنهکار را دوست ندارد». (نساء: 107). جوینی برای نشاندادن این صفت رذیله آن را به تیر مفهومسازی میکند و در نظام فکری وی استعارۀ «غدر تیر است» شکل میگیرد: «و قصد آن که بر سمت ممر منکوقاآن کمینی سازند و تیر غدر را از شست بیادبی گشاد دهند» (جوینی، 1389: 219). نگاشت بین دو حوزۀ مبدأ «تیر» و مقصد «غدر» تباهی و نابودی است؛ همانگونه که اصابت تیر به هدف باعث نابودی است، غدر و خیانت نیز باعث نابودی هر دو طرف خیانتکار و خیانتدیده میشود و آثار زیانباری را به ارمغان میآورد.
علاوهبر مفهومسازی غدر با واژۀ تیر، جوینی دعا را نیز با این واژه معرفی میکند. برخورد تیر به هدف یادآور اجابت دعا در مقابل درگاه حق است. این تصور باعث شکلگیری استعارۀ مفهومی «دعا تیر است» در نظام فکری و عقیدتی جوینی شده است: «گویی تیر دعا به هدف اجابت و قبول رسید» (همان: 49).
4ـ24 عمر متاع است
عمر انسان فرصتی است که تنها یک بار و آن هم بهطور محدود در اختیار او قرار میگیرد؛ بنابراین، با توجه به لحظههای محدود زندگی که هریک پس از دیگری و بهسرعت سپری میشوند، باید آنها را غنیمت شمرد و بهناچار از تکتک لحظهها و فرصتهای خود به بهترین وجه استفاده کرد. اینکه عمر با متاع ارزشمندی مفهومسازی شده است، از آن جهت است که عمر انسان، مانند کالاهای ارزشمند و پربها، ارزش بسیار دارد و میتوان گفت اینگونه مفهومسازی انتزاعی عمر با کالا بسیار درکشدنی و فهمپذیر است و خواننده را به آگاهی و شناخت کامل میرساند.
«آنان که متاع عمر خود بربستند |
|
از محنت و رنج این جهان رستند»
|
4ـ25 خلاف نهال است
در عرصۀ ادبیات فارسی برای مفهومسازی دوستی از مفهوم درخت و برای مفهومسازی رذیلتهایی مانند خلاف و دشمنی از واژۀ نهال استفاده میشود. در شعر حافظ نیز آمده است:
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد |
|
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
|
|
|
(حافظ، 1382: 115) |
دلیل این امر را میتوان در استحکام و پایداری دوستی و ضعیفبودن دشمنی دانست. جوینی در کتاب تاریخ جهانگشاه از ترکیب «نهال خلاف» استفاده میکند. در استعارۀ «خلاف نهال است»، حوزۀ مبدأ «نهال» و حوزۀ مقصد «خلاف» با کمک نگاشت سستی و ضعیفی به یکدیگر پیوند خوردهاند: «و هرآنک نهال خلاف نشاند باتفاق میوه آن ندامت و حسرت برداشت» (جوینی، 1389: 62).
بهطور کلی باید گفت ایدئولوژی و فرهنگ حاکم بر جامعه بر نوع استعارهها تأثیر میگذارد. ایدئولوژیها، نظامهای عقاید، باورها، باید و نبایدهایی هستند که منعکسکنندۀ اشتراکات گروههای اجتماعی ـ شناختیاند. ساختهای زبانی ایدئولوژیک، علاوهبر معنای کنش بیانی در گفتمان خاص، معنای کنش منظورشناختی و کنش تأثیری نیز دارند (آقاگلزاده، 1390: 7). متون ادبی و هنری با بازتاب نظامهای رفتاری و اجتماعی، سند تاریخی به شمار میآیند و به همین سبب، فرایندهای فرهنگی سرشار از ایدئولوژی هستند (روشنفکر، 1391: 116). سخنگویان یا نویسندگان میتوانند استعارهها را در بافتهای اجتماعی گوناگون به کار برند تا کارکردهای خود را برای حمایت از گزارههای بنیادین و باورهای یک ایدئولوژی و یا نظرگاه خاص ایفا کنند. هر بافت اجتماعی در بردارندۀ ایدئولوژی غالب و چندین ایدئولوژی مغلوب است. در نبرد میان این ایدئولوژیها در بافتهای اجتماعی، استعارهها نقش مهمی دارند. جوینی با توجه به بافت اجتماعی زمانۀ خود به مفهومسازی امور انتزاعی میپردازد؛ زیرا وی همزمان با حملۀ مغولهای بیگانه از فرهنگ و تمدنف برای به تصویر کشیدن فجایع این قوم وحشی و خونریز، برای حفظ جان خود به این نوع استعارهها روی آورده است؛ استعارههایی که بار ارزشی فراوانی را به دوش میکشند.
5ـ نتیجه
هر فرهنگی باید شیوۀ کموبیش موفقی را برای تعامل با محیطش فراهم آورد تا از آن طریق بتواند این محیط را بپذیرد و هم آن را تغییر دهد. علاوهبر این، هر فرهنگ باید واقعیتی اجتماعی را تعریف کند؛ واقعیتی که در آن مردم نقشهایی دارند که برایشان معنیدار است و با آن بتوانند عملکردی اجتماعی داشته باشند. واقعیّت اجتماعیای که ازطریق یک فرهنگ تعریف میشود، بر نوع درک از واقعیّت مادی تأثیر میگذارد. بخش عمدۀ واقعیت اجتماعی ما در قالب اصطلاحات استعاری فهمیده میشود؛ بنابراین میتوان گفت استعاره در اصل، یک ضرورت اجتماعی است. استعاره بهتنهایی در اندیشۀ یک فرد شکل نمیگیرد؛ بلکه ماهیّت استعاره جمعی و اشتراکی است و پس از آن که بنابه ضرورتی در جامعه شکل گرفت، براثر نیاز گوینده به این نوع ضابطهمندی بر زبان آورده میشود؛ درواقع هدف از کاربرد آن، خلق فضایی خاص در ذهن شنونده است؛ ازاینرو ملموسکردن مفاهیمی که در بطن زندگی هستند، یکی از ضرورتهای اصلی در هر جامعه است؛ زیرا با تعریف استعاری مفاهیم میتوان آنها را از حالت انتزاعی به عینی و ملموس درآورد و راه تحقّق این مفاهیم را فراهم کرد. در تاریخ جهانگشای جوینی استعارههای مفهومی زیادی دیده میشود؛ ازجمله مفاهیم موافقت، بلا، فنا، غفلت، شک و تردید، اقبال و سعادت، دین، هدایت، بخشش که با حوزههای هدفِ تخم، تازیانه، شمشیر، خواب، آتش، تاریکی، هما، شمع، نور، دامن تجلی یافتهاند. جوینی در این استعارهها بین دو حوزۀ مبدأ و هدف از نگاشت تقریباً یکسان بهره برده است؛ علت این امر شرایط حاکم بر دوران نویسنده بوده است که ذهن او را تار کرده و در پردهای از حجابها نهاده است.