نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه رازی، کرمانشاه، ایران
2 دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه رازی، کرمانشاه، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Based on Fairclough's approach, narrative texts can play an important role in recreating cultural, political, social, and meaning-producing structures. One Thousand and One Nights stories have a context based on the production of meaning in the structure of the text and hypertext. The story of the Sindbad Bahri is an example of what has hidden the changeable relation of the act of discourse. In this regard, this study examines the story of Sindbad Bahri based on Fairclough’s theory of critical discourse analysis in three levels of description, interpretation, and explanation using a descriptive-analytical method. It has explored the hidden and obvious layers of meaning of the text of the story. The results of this study show that most of the verbs have a predicative aspect and negative verbs are rarely seen because the existence of positive and predicative verbs shows the omniscience and the narrator's movement in the heart of the story. At the level of interpretation of this story, it expresses the spirit of economic individualism in authoritarian societies where the foundations of Ash'arism and tyranny prevent the government from feeling the duty to maintain a minimum of economic prosperity. The explanation also shows the ideological function of determinism in order to process and produce meaning in the story. The story uses the element of fear, which is a tool of power inequality in the society governing the story and also a sign of acquittal of the ruling class in traditional societies in establishing social justice.
Introduction
Fictional literature is one of the manifestations of the activity of language and ideology, which hides the changeable relations of discourse actions. Investigating the changeable relationships of discourse acts in fiction literature with the approach of critical discourse analysis shows how fiction texts can contribute to the production and reproduction of cultural, political, and social structures. The story of One Thousand and One Nights, as one of the most prominent fiction texts of folk literature, is a text that is the result of this connection and contains special discourse acts that, due to the conditions of the time of its authoring, is coordinated in the Abbasid period.
Materials and Methods
By choosing the text of One Thousand and One Nights and the story of Sindbad Bahri, we intend to analyze the obvious and hidden angles of the text. The foundation of this process is based on this question: What role does the ruling ideology play in the context of this story and how does it affect the discourse actions of this story?
The purpose of this research is to show the ideological effect of determinism and fear in the story of Sindbad Bahri, which caused the disruption of justice occasions and power inequality in the society of that time, and provided the ground for acquitting the ruling class of traditional societies from failing to establish social justice.
Research Findings
The precision at beginning of the story of Sindbad Bahri shows that the entry of this story into the One Thousand and One Nights collection during the Abbasid period goes beyond the category of mere storytelling and entertaining the audience. Sindbad Bahri is a non-psychological and open story, the depth of which is impersonal. Therefore, although most of the verbs in the story are of action type, their in-depth structure is an event. It means that only the narration of events is important. These events strengthen the ideological foundations of the story, namely determinism and fear.
The narrator in the story of Sindbad Bahri is an active narrator who, rather than trying to direct the attention of the audience to the action, tells a description of the events with long words and precise sentences. Another type of naming occurs in the form of "naming" which includes the hidden ideology of the narrator. The names given in this story all reveal the fear and show the extraordinary nature of the events. Most of the verbs have predicative aspects. Interrogative and imperative aspects are also of low frequency. The modal verb has also a low frequency. Fairclough considers the most important purpose of formality to be the exercise of implicit authority (Reck, Fairclough, 2000, p. 194). Sinbad Bahri also clearly shows the writer’s authority in facing events. The insignificant findings of these verbs indicate the relation of expressive aspects.
Discussion of Results and Conclusion
The story of Sinbad is a description of incredible journeys and adventures that can be considered one of the most perfect examples of the magical realism style of ancient literature. Sinbad's story is based on its ‘suddenness’. A story that expresses the spirit of economic individualism in an authoritarian society and the foundations of Ash'ariism and tyranny that prevent the government from feeling the duty to establish minimum economic welfare, and the only way to protest is to complain to God.
In the story of Sinbad, despite the lack of familiarity of the participants with legal issues and rational aspects, the power of the ruling class in promoting the fear of political protest, its reproduction into the fear of natural and illusory phenomena, and the preference for confrontation with them, we witness to achieve a superior social position. The process of valuing all participants is material and the verbal process has no place in the pragmatic payments of the seven journeys. This shows the closure of the place of dialogue and its functions in the society at the time of the compilation and translation of One Thousand and One Nights. The grammar governing the text of these adventures is also clear grammar, far from unknown sentences and marked words, which greatly strengthens the persuasive tone and makes the companionship of the two Sinbad’s end without any conflict until the end of the story.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
ادبیات داستانی یکی از تجلّیگاههای فعالیت زبان و ایدئولوژی است که رابطههای تغییرپذیر عملهای گفتمانی را پنهان میکند. بررسی رابطههای تغییرپذیر عملهای گفتمانی در ادبیات داستانی با رویکرد تحلیل انتقادی گفتمان نشان میدهد متنهای داستانی چگونه میتوانند در تولید و بازآفرینی ساختارهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی سهیم باشند. بر این بنیاد، میان هرگونه متن و ساختارهای اجتماعی آن، رابطهای غیرمستقیم وجود دارد. با این دیدگاه، هر متنی با ساختارهای اجتماعی خود، در ارتباط است و کاوشهای ساختاری و محتوایی آن متن، باید نمایانگر چگونگی تولید و این ارتباط باشد. داستان هزار و یک شب، یکی از برجستهترین متنهای داستانی ادبیات عامیانه، نیز متنی است که دستاورد همین ارتباط است؛ همچنین عملهای گفتمانی ویژهای را در خود پنهان دارد که با شرایط روزگار تألیف آن، دورۀ عبّاسی، هماهنگ است. درحقیقت، آنچه باعث میشود تا پرداخت نهایی داستانهای هزار و یک شب، در دورۀ عباسی رقم بخورد، به همان نیازهای ایدئولوژیک جامعۀ این روزگار بازمیگردد؛ روزگاری که بغداد با ثروتهای بادآوردۀ خلفای عبّاسی، چنان جذابیّتی به خود میگیرد که محل توجه همگان میشود و ساختار سیاسی مستبدانۀ حکومت، بهطور طبیعی، از رواج آثاری چنینی، بهخوبی استقبال میکند؛ حتی بخشی از پرداختهای داستانی نو آن نیز قسمت خلفا میشود و چهرۀ هارونالرشید نیز نمایندۀ تمامعیاری از خلفاست که در داستانهای هزار و یک شب مجال ظهور مییابد؛ بنابراین، با انتخاب متن هزار و یک شب و قصة سندباد بحری بر آن هستیم به واکاوی زوایای آشکار و پنهان متن بپردازیم. بنیاد این فرایند، بر این پرسش است: ایدئولوژی حاکم بر بافت این داستان چه نقشی ایفا میکند و چگونه بر عملهای گفتمانی این داستان تأثیر میگذارد؟
هدف این پژوهش، نمایاندن تأثیر ایدئولوژیک دو عنصر جبرگرایی و ترس در قصة سندباد بحری است که موجب برهمزدن مناسبتهای عدالتگسترانه و نابرابری قدرت در جامعۀ آن روزگار شده؛ نیز زمینۀ تبرئۀ طبقۀ حاکم بر جوامع سنّتی از کمکاری در برقراری عدالت اجتماعی را فراهم آورده است.
1ـ1 پیشینۀ پژوهش
شمار پژوهشهای انجامشده دربارۀ هزار و یک شب آنچنان بسیار است که تنها به مهمترین آنها اشاره میشود. ستّاری (1368) با دیدگاه اسطورهشناسی به بررسی شخصیّت شهرزاد، محیط داستانی هزار و یک شب و رمز و رازهای داستانی آن میپردازد. ثمینی (1379) زمینههایی مانند نام کتاب، عناصر ایرانی، هندی و عربی، ساختمان قصهها، شخصیّتها، زبان کتاب، رمزها و نشانهها را بررسی کرده است. پینالت (1389) به بررسی شگردهای روایت و کاوش در منابع داستانها و افسانهها و توصیفهای تاریخی میپردازد که با بهرهگیری از آنها حوادث داستانی هزار و یک شب ساخته شده است. ازجمله پژوهشهای انجامشده بهصورت مقاله نیز تحقیقات زیر است:
تمیمداری (1372) به نقش و اهمیت قصهگویی در جامعه و سپس چگونگی تدوین و ترجمة هزار و یکشب میپردازد و درنهایت طریقة داستاننویسی و سبک کتاب را بررسی میکند. خراسانی (1383) یکی از قصههای هزار و یک شب را با نظریة ریختشناسی پراپ بررسی کرده و در پایان نموداری به دست داده است. ابراهیمی (1388) به نقش زنان در هزار و یک شب میپردازد و شخصیّتهای زنی را معرفی میکند که شهرزاد در داستان به تصویر کشیده است؛ سپس ویژگیهای آنان را برمیشمارد و به طبقهبندی میپردازد. حسینی و صرفی (1389) هزار و یک شب را از جنبة وجوه روایتی آن بررسی میکنند و به این منظور از نظریة تودوروف و وجوه روایتی او بهره میبرند و به چگونگی ارتباط شخصیّتها در روایتها توجه میکنند. بررسیها نشان میدهد تاکنون پژوهشی با محوریّت تحلیل انتقادی گفتمان هزار و یک شب انجام نشده و پژوهش پیشرو تازه و نوآیین است.
1ـ2 روش پژوهش
پژوهش حاضر برپایۀ مطالعات کتابخانهای و اسنادی، بهروش توصیفی ـ تحلیلی صورت پذیرفته است. برپایۀ روش تحلیـل گفتمان نورمن فـرکلاف و تقسیمبندیهای آن، قصة سنـدباد بحری تجزیه و تحلیل شده است. در بخشهای ضروری نیز اسنادهای لازم از متن داستان سندباد ارائه شده است.
1ـ3 مبانی پژوهش
تحلیل انتقادی گفتمان از ابزارهای مطالعات میانرشتهای برای بررسی گسترههای اجتماعی و ادبی است و «روابط میان ساختار یک متن معیّن و تأثیرهای آن متن را بر دانش، عقاید، کنشها و رفتارهای افراد، گروهها یا نهادها مورد مطالعه قرار میدهد» (ون دیک، 1394: 24). این امر با حساسیّت ساختگرایان به بررسی لایههای روساختی متن و رسوخ اندیشههای ساختگرایانه به روانشناسی ساختارگرایانۀ متن و پدیدۀ سخنکاوی انجامید. «برای این کار، مسئلۀ ساختارهای دستوری (نحوی، معناشناسی، کاربردشناختی)، سبکی و طرحوارهای و ارتباط متقابل آنها مطرح میشود. پس از آن، صحبت از عملکردهای متون است تا تحلیل خصوصیّتهای شناختی عامِ تولید و فهم اطلاعات متنیِ پیچیده ممکن شود» (همان: 32). درحقیقت، «استفاده از واژۀ گفتمان شاید بیش از هر واژۀ دیگری تجلی گسستن ازدیدگاههای گذشته به زبان است» (میلز، 1396: 15). تحلیل انتقادی گفتمان نیز بر آن است تا «تحقیق اجتماعی ـ انتقادی انجام دهد؛ یعنی تحقیقی که به اصلاح بیعدالتی و نابرابری در جامعه کمک کند» (یورگنسن و فلیپس، 1397: 134)؛ بنابراین، «با تحلیل دقیق ویژگیهای زبانی یک متن ازطریق بهکارگیری ابزارهایی خاص میتوان نشان داد که گفتمانها چگونه به متنی فعّال تبدیل میشوند و به یک تفسیر خاص میرسند و آن را تقویت و تحکیم میکنند» (همان: 143). از دید نورمن فرکلاف، «زبان بهنحوهای مختلف و در سطوح متفاوت، حامل ایدئولوژی است» (فرکلاف، 1379: 92) و ایدئولوژی «با پنهانکردن ماهیّت ایدئولوژیک خود به امری طبیعی، خودکار و بهاصطلاح گرامشی به عقل سلیم تبدیل میشود» (همان: 112) و فرایندی را میسازد که مشارکان اجتماعی بدون آنکه از تأثیر ایدئولوژی بر تولید و بازآفرینی ساختارهای مختلف فرهنگی، سیاسی و اجتماعی آگاه باشند، عمل به آن را همانند یک تکلیف میپذیرند. البته این بدان معنا نیست که تصور کنیم ایدئولوژی همیشه محتوایی ایدئولوژیک را به عناصر متن و گفتمان تحمیل میکند؛ بلکه باید آن را بهصورت پویاتری در قالب رابطههای تغییرپذیر پنهانیِ عملهای گفتمانی جستوجو کرد و کوشید تا آنها را نمایاند. به عقیدۀ فرکلاف «سه عنصر اصلی گفتمان عبارتاند از: متن، تعامل و بافت اجتماعی که در تحلیل انتقادی گفتمان لازم است تا بین سه مرحلۀ توصیف متن، تفسیر رابطۀ بین متن و تعامل و تبیین رابطۀ بین تعامل و بافت اجتماعی تمییز قایل شویم» (گودرزی، 1388: 78). «سطح توصیف، متن را براساس مشخّصههای زبانشناختی از آواشناسی تا واجشناسی، نحو، ساختواژه یا صرف و معنیشناسی و تاحدودی کاربردشناسی توصیف و تحلیل میکند. سطح تفسیر متن را بر مبنای آنچه در سطح توصیف بیان شده و با دخالتدادن بافت موقعیّت و مفاهیم کاربردشناسی و عوامل بینامتنی در نظر میگیرد و سطح سوم یعنی تبیین، چرایی تولید چنین متنی از میان امکانات موجود در آن زبان برای تولید متن را مطرح میسازد. این سطحْ ارتباط متن تولیدشده با عوامل جامعهشناختی، تاریخی، گفتمان، ایدئولوژی و قدرت و قرارداها و دانش فرهنگی ـ اجتماعی را مدّنظر دارد» (فردوسی، 1389: 45).
2ـ بحث و بررسی
قصة هزار و یک شب، محصول پیوند با ساختارهای اجتماعی است؛ ازاینرو، اعتقاد بر آن است که میتواند ازنظر تحلیل گفتمان کاویده شود؛ زیرا تحلیل گفتمان «نشان میدهد هیچ متن یا گفتار و نوشتاری بیطرف نیست؛ بلکه به موقعیتّی خاص وابسته است» (یحیایی ایلهای، 1390: 61). در این بخش از پژوهش، داستان سندباد بحری برپایة تحلیل انتقادی گفتمان فرکلاف در سه سطح توصیف، تفسیر و تبیین بررسی میشود.
2ـ1 داستان سندباد در مرحلۀ توصیف
دقت در آغاز قصة سندباد بحری و برّی نشان میدهد که ورود این داستان به مجموعۀ هزار و یک شب در دوران حکومت عباسیان، فراتر از مقولۀ داستانپردازی صرف و سرگرمسازی مخاطب حرکت میکند؛ بنابراین با ساماندهی بخش توصیفی تحلیل گفتمان در این داستان که «به معنای شناخت متن در چارچوب بافت متن و تلاش برای یافتن ارتباط منطقی میان کلمات و همنشینی و همآوایی کلمات و واژگان است» (ناصری، 1394: 89)، میتوانیم جانبداری این قصه را به سود قدرت سیاسی آن روزگار مشاهده کنیم.
2ـ1ـ1 ارزشهای تجربی واژگانی
2ـ1ـ1ـ1 عبارتبندی دگرسان
در آغاز قصه، گزارههایی که در قرآن، نمایشدهندة اندیشۀ توحید هستند بهصورت معانی ایدئولوژیک جبرگرایانه، که بهظاهر نشاندهندة اعتقادات مسلمانی سندباد است، تجربۀ جبرگرایانۀ او را از بازنمایی جهانی به نمایش میگذارند که در آن به سر میبرد. این عبارتها از آن جهت عبارتبندی دگرسان است که بیش از آنکه نمایشدهندۀ اعتقادات موحّدانۀ سندباد باشد، معرّف دیدگاه جبرگرایی او در دریافت رزق و روزی و دستیابی به رفاه و آسایش است و نشان میدهد فقر و غنا بهطور کامل در تقدیر خداوند است:
«ای پروردگار و ای آفریدگار و ای روزیدهندۀ جانوران، از همۀ گناهان طلب آمرزش میکنم و از تمامت عیوب بهسوی تو باز میگردم... تویی آن ذات پاک که هرکس را خواهی بینیاز کنی و هرکه را خواهی محتاج گردانی... یکی را عزّت دهی و بر یکی ذلّت نهی... به هرکه خواهی روزی بسیار و نعمت بیشمار دهی... بندگان خود را به هرکه هرچه سزا دیده، آن دادهای. یکی در عیش و طرب است، یکی در رنج و تعب. یکی را بخت پیروز است و یکی چون من تیرهروز» (بینام، 1383: 1264).
2ـ1ـ1ـ2 تضاد معنایی
مهمترین نکتۀ آغاز قصه مسئلۀ قضا و قدر است که با آشکارشدن نام مشابه شخصیّتهای آن، یعنی سندباد بحری و سندباد برّی به جریانی تقابلی تبدیل میشود که با ارائۀ تفسیری به سود قدرت حاکم بر جامعۀ آن روزگار، نتیجۀ قصه مصادره به مطلوب خواهد شد.
قصة سنـدباد آغازی بسیار ساده دارد. سنـدباد حمّال که اتّفاقی بر در سرای سنـدباد توانگر مینشیند، با مشاهدۀ مکنت صاحب این سرا، شکری آمیخته به شکایت با خداوند مطرح میکند و با عبارتهایی که برپایۀ تضاد معنایی ساخته شدهاند، ماجرا آغاز میشود. جلوۀ این تضادها در صفتپردازیها نمایان است.
جدول شمارة 1: صفتپردازی
صفتپردازی |
|
صفتهای سندباد برّی |
صفتهای سندبادبحری |
مردی بود بیچیز و پریشان حال// بارهای گران میبرد.// پشتۀ گران برداشته میرفت// مانده و رنجور عرق از جبینش میریخت. |
بازرگانی که در خانهاش را آب زده و رُفته بودند// خانهاش هوایی داشت چون بهشت// در پهلوی خانه مصطبهای بود بزرگ// نسیمی معطر از آنجا میآمد// از این خانه نغمهها و آوازهای نشاط انگیز و الحان مرغان نغمهسنج به گوش میآمد// در میان خانه باغی بود بزرگ// در آن باغ خادمان و غلامان و همهگونه اسباب عیش و بزرگی دید. |
سپس با عبارتهای دیگری، مسئلۀ شکر شکایتآمیز سندباد برّی برای طرح مسئلۀ قضاوقدر به میان میآید که در روایت این داستان تعیینکنندۀ جایگاه اجتماعی افراد است:
جدول شمارة 2: قضاوقدر
قضاوقدر |
|
عبارتهای فارسی |
عبارتهای عربی |
ای پروردگار از همة گناهان طلب آمرزش میکنم// کسی را در حکم تو اعتراض نیست// هرکس را بینیاز کنی// هرکه را خواهی محتاج گردانی// یکی را عزت دهی و بر یکی ذلت نهی// یکی در عیش و طرب است و یکی در رنج و تعب. |
یا خالق و یا زارق ترزق من تشاء بغیر حساب// استفرک من جمیع الذنوب// لا اعتراض علیک فی حکمک// تغنی من تشاء و تفقر من تشاء// تعز من تشاء و تذل من تشاء// و منهم تعبان و منهم مستریح |
در نگرش گفتمانی به ادبیات، «زبان تنها ساختاری صوری و کار آن تنها انتقال اندیشهها نیست؛ بلکه کنشی بینافردی است که علّتها و معلولهایی در ساختار اجتماعی دارد و واجد اشارات ایدئولوژیکی هم هست» (فاولر، 1386: 159). بار ایدئولوژیکی زبان باعث میشود پدیدۀ «طبیعیسازی» در نگاه گفتمانی را بپذیریم که عبارت است از: «اصول رفتاری و ذهنی که بر سر آنها اجماع صورت گرفته و بهعنوان دانش عمومی مورد تأیید همگان است» (فردوسی، 1389: 8). در آغاز قصة سندباد، فرایند «طبیعیسازی» را با استشهاد شعری دربارة قضای آسمانی و نقش آن در تعیینکردن جایگاه اشخاص در جامعه میبینیم. سندباد حمّال پس از مشاهدۀ جاه و مکنت سرای سندباد بحری میگوید:
چه گویم از این گنبد تیزگرد |
|
که هرگز نیاساید از کارکرد |
از این پس، سندباد بحری، سندباد حمّال را به سرای خویش میخواند تا بنای داستانهایش گذاشته شود؛ سفرهایی بیعنوان و لبریز از حوادث باورنکردنی که بارزترین عنصر آنها جبرگرایی، ترس و تخیّل افسارگسیخته است.
2ـ1ـ2 ارزشهای رابطهای واژگانی
2ـ1ـ2ـ1 حُسن تعبیر
خطاب سندباد حمّال با سندباد بحری با واژة «خواجه» حسنتعبیری است که مراتب فرادستی و فرودستی را میان آن دو نشان میدهـد. سنـدباد بحـری، سنـدباد برّی را با لقبِ «حمّال» میخواند؛ اما با لحنی که فرادستی و بزرگی جاه او را نشان دهد، وی را برادر خود نیز خطاب میکند:
«ای حمّال بدان که تو با من همنامی و مرا سندباد بحری نام است و لیکن ای حمّال قصد من این است ابیاتی را که بر در خانۀ من میخواندی باز بخوانی... شرم مدار که تو برادر منی و ابیات فروخوان» (بینام، 1383: 1266).
سندباد بحری در آغاز نیز ثروتمند بوده؛ اما به عیّاشی و اسراف دست زده است. وی برای بیان این اشتباه خود از حُسنتعبیر سود میبرد؛ بهگونهای که علاوهبر نمایش مرتبۀ فرادستیاش، از سرزنش نیز به دور باشد:
«مرا پدری بود از بازرگانان، چون عمر وی سپری شد دست به مال نهادم و خوردن و نوشیدن صرف کردم با جوانان ساده (بیریش) باده بخوردم و با دوستان هر روز به بوستان به سر بردم» (همان: 1267).
2ـ1ـ3 ارزشهای بیانی واژگانی
این بخش در رویکرد فرکلاف به استعارهها مربوط میشود؛ «چراکه استعارههای مختلف دارای وابستگیهای ایدئولوژیک متفاوتی هستند» (فرکلاف، 1379: 183). استعاره در سندباد بحری، بیانگر بار ایدئولوژیکی جبرگرایی و ترس است که مهمترین آنها عبارتاند از:
ـ «در دریا غرق شدم و لیکن خدای تعالی نجات را روزی من گردانید... موجها نیز از چپ و راست مرا یاری میکردند... یک شب و یک روز به همان حالت بودم که باد مرا یاری کرده به جزیرهای برسانید» (بینام، 1383: 1268).
ـ «باد مخالف بر ما وزیده و ما را از راه به در کرده و رهنمون قدر ما را به کوه بوزینگان کشانیده» (همان: 1286).
ـ «خواب مرا درربود. چون بیدار شدم از کشتی و ساکنان کشتی اثری نیافتم» (همان: 1294).
ـ «من نیز از غرقشدگان بودم... عنایت پروردگار مرا احاطه کرد و تختهای چوبین از تختههای کشتی پیش من آمد» (همان: 1297).
ـ «برهمزنندۀ لذّات و پراکندهکنندۀ جماعات و مخرّب قصور و معمّر قبور بر ایشان بیامد» (همان: 1336).
2ـ1ـ4 ارزشهای تجربی دستوری
در رویکرد فرکلاف، ارزشهای تجربی دستوری شامل مشارکان، فرایندهای زبانی، فرایند اسمسازی، معلوم یا مجهول بودن جملههای مثبت یا منفی بودن آنها میشود.
2ـ1ـ4ـ1 مشارکان
مشارکان در داستانهای سندباد بحری عبارت است از: راوی که خود سندباد بحری است. نهنگ؛ رُخ؛ بازرگان؛ بوزینگان آدمخوار؛ مجوسان آدمخوار؛ دوالپا؛ توفان؛ ملک مهربان؛ ماهیهای غولپیکر؛ شیخ شیطانصفت مهربان.
از میان مشارکان، بازرگان و ملک مهربان، آگاهانه سندباد بحری را از خطر میرهانند و رُخ، که پرندۀ غولپیکری است، ناخواسته باعث رهایی سندباد بحری از خطر میشود. دیگر مشارکانْ سندباد را گرفتار میکنند و بر ترس و ناامیدی او و دلنهادنش به تقدیر مرگ دامن میزنند.
2ـ1ـ4ـ2 فرایندهای زبانی
در این بخش فعلها به سه دستۀ کنشی (فاعل + مفعول/متمّم + فعل)، رخدادی (فاعل + فعل/ فعلهای مجهول) و توصیفی (اسنادی) تقسیم میشوند. برای شناخت این تقسیمبندی، «شناخت ساختار روایی داستان سندباد» لازم است. شناخت ساختار روایی که از زمینههای مدّنظر فرمالیستها در بحث شناخت «دستور زبان داستان» است، سرانجام به اینجا ختم میشود که آنان «دو شکل اساسی را در ترکیب داستانها از یکدیگر جدا میدانستند: 1) شکلی گشوده که در آن، رخدادها پیدرپی میگذرند؛ بسان حوادثی که قهرمان داستان با آنها روبهرو میشود؛ 2) شکل بسته که با درونمایهای اصلی آغاز میشود و طرح، همپای آن درونمایه پیش میرود و سرانجام به پایان میرسد» (احمدی، 1389: 279‑280). بهطور کلی، داستانهای هزار و یک شب در بخش نخست این تقسیمبندی جای میگیرند.
داستان سندباد بحری نیز داستانی غیرروانشناسیک و گشوده است که ژرفساخت روایتگری آن غیرشخصی است؛ بنابراین، اگرچه بیشتر فعلهای داستان از گونۀ کنشی است، ژرفساخت آنها رخدادی است؛ یعنی فقط نقل حوادث اهمیّت دارند. این رخدادها بنیانهای ایدئولوژیکی داستان، یعنی جبرگرایی و ترس را تقویت میکنند؛ زیرا سندباد بحری با حوادث ترسناک و خارقالعادهای روبهرو میشود که به تقدیر خداوندی از آنها خلاصی مییابد؛ برای نمونه میتوان فراوانی فعلهای کنشی را در متن زیر دید:
«به خاطرم گذشت به شهرهای دور سفر کنم... دامن همّت به میان استوار کردم و بضاعت تجارت خریده، سفر دریا بسیجیدم. به شهر بصره روان شدم و با جمعی از بازرگانان به کشتی نشسته و به دریا همیرفتم و از دریایی به دریایی همیگذشتم و به هر مکانی که میرسیدم، میخریدم و میفروختم تا اینکه به جزیرهای برسیدیم که باغی بود از باغهای بهشت. ناخدا کشتی به کنار جزیره راند. هرکس که در کشتی بود به جزیره درآمدند و کانونها ساخته، آتش بیفروخته و هریک به شغلی جداگانه مشغول گشتند. یکی طبخ میکرد و یکی جامه میشست و یکی به تفرّج میگرایید. من ازجملۀ تفرّجکنندگان بودم. الغرض اهل کشتی و لهو و لعب مشغول بودند که ناگاه ناخدا در کنار جزیره ایستاده و بانگ بر زد: ای ساکنان کشتی و ای طالبان نجات بشتابید و به کشتی اندر آیید و آنچه مال دارید بر جای گذاشته جانهای خویشتن را نجات دهید و از هلاک برهانید که این نه جزیره است؛ بلکه این ماهی است بزرگ از آب بیرون آمده و ریگها بر او جمع شده چون شما آتش بیفروختید گرمی به او اثر کند همین ساعت از جای خود جنبیده شما را به دریا فروریزد. اکنون به سرعت برخیزید و خویشتن را از هلاک برهانید... جزیره به جنبش درآمده و به قعر دریا فرورفت و هرچه که در آن جزیره بود در دریا غرق گشت. من نیز از آنان بودم که غرق شدم؛ ولیکن خدای تعالی مرا خلاص کرد و نجات را روزی من گردانید و تختۀ چوبین بزرگ که در آن جامه میشستند، مرا پیش آمد. من آن تخته بگرفتم و بر آن بنشستم. چون از جان گذشتن دشوار بود ناچار مانند غوکان آب را به پای خویش میبریدم و شنا میکردم و موجها نیز از چپ و راست مرا یاری میکردند» (بینام، 1382: 1267‑1268).
جدول شمارة 3: فراوانی تقریبی فرایندهای فعلی در متن داستان سندباد بحری
فرایند |
تعداد |
· فعلها |
کنشی |
40 |
سفر کنم، استوار کردم، خریده (خریدم)، بسیجیدم، روان شدم، به کشتی نشسته (نشستم)، همیرفتم، همیگذشتم، میرسیدم، میخریدم، میفروختم، برسیدیم، راند، کانونها ساخته (ساختند)، آتش بیفروخته (بیفروختند)، مشغول گشتند، طبخ میکرد، مشغول بودند، ناخدا ایستاده، بانگ بَرزد، بشتابید، اندرآیید، نجات دهید، برهانید، بیفروختید، اثر کند، فروریزد، برخیزید، برهانید، به جنبش درآمده، فرورفت، خلاص کرد، پیش آمد، جامه میشستند، تخته بگرفتم، بنشستم، میبریدم، شنا میکردم، یاری میکردند |
رخدادی |
0 |
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ |
توصیفی |
13 |
باغی بود، در کشتی بود، نه جزیره است، ماهی است، بیرون آمده (است)، جمع شده (است)، جنبیده (است)، در آن جزیره بود، غرق گشت، از آنان بودم، غرق شدم، گردانید، دشوار بود |
2ـ1ـ4ـ3 اسمسازی
فرایند تبدیل جملهها یا فعلها به اسم مصدر یا دیگر شکلهای اسمی در متن داستان سندباد وجود ندارد؛ زیرا سندباد بحری راوی کنشگری است که بیش از آنکه بخواهد توجه مخاطب را به کنش معطوف کند، با درازگویی و جملهسازیهای دقیق، شرح مفصلّی از حوادث را بیان میکند. با این حال، گونهای دیگر از اسمسازی در قالب «نامگزینی» رخ مینماید که دربردارندۀ ایدئولوژی پنهان مدّنظر راوی است و اشاره به آنها سودمند است. نامهایی که در این داستان آورده شده، همگی آشکارکنندۀ ترس و نشاندهندۀ خارقالعادهبودن ماجراهاست. این نامگزینیها عبارتاند از:
ـ «پرندۀ بزرگی هست که او را رُخ گویند که کودکانِ خود را به گوشت پیل طعمه دهد» (همان: 1279).
ـ «باد مخالف وزیده و رهنمون قدر ما را به کوه بوزینگان کشانیده» (همان: 1286).
ـ «دو چشم مانند شعلۀ آتش و دندانها بسان دندان خنزیر داشت و او را دهانی بود بسان دهان چاه و لبانی مانند لبان شتر و ناخنها بسان درندگان داشت» (همان: 1286).
ـ «از غایت هراس مردۀ بیجان بودم و همیخواستم که خود را به دریا افکنده از محنتهای روزگار آسوده شوم» (همان: 1291).
ـ «چون در ایشان دقّت کردم دانستم که ایشان مجوساند و ملک ایشان غول است» (همان: 1298).
ـ «از غایت هراس مانند کشتگان بودم» (همان: 1312).
ـ «به پاهای او نظر کردم دیدم مانند چرم گاومیش است» (همان: 1312).
«آن شیخی که به دوش تو سوار بود او را شیخ بحر گویند. جز تو هیچکس به زیر پای او نرفته که خلاص شود» (همان: 1314).
ـ «از بیرون رفتن با ایشان بر حذر باش که ایشان اخوان شیاطین هستند» (همان: 1335).
2ـ1ـ4ـ4 معلوم و مجهول
چنانکه در متنهای نمونه دیده میشود، فعلها در داستان سندباد بحری معلوم هستند و فعل مجهولی یافت نمیشود؛ زیرا گفتمان مسلّط بر متن داستان سندباد بحری ترس و جبرگرایی است و با مرکزیّت سندباد بحری در روایت داستان، نیازی به طرح جملات مجهول نیست.
2ـ1ـ4ـ5 فعلهای مثبت و منفی
فعلهای منفی در داستان سندباد بحری بهندرت دیده میشود؛ زیرا سندباد روایتگر حوادث و رویدادهایی است که بیوقفه درپی یکدیگر میآیند؛ بنابراین وجود فعلهای مثبت نمایانگر حرکت راوی در بطن داستان است.
2ـ1ـ4ـ6 ارزشهای رابطهای دستوری
براساس رویکرد فرکلاف، ارزشهای رابطهای دستوری شامل بررسی وجه فعلها (خبری، پرسشی، دستوری) و وجهیّت فعلهاست. «اهمیّت این بررسی از آنجاست که این سه وجه، فاعلها را در جایگاه متفاوت قرار میدهند» (فرکلاف، 1379: 191‑192) و از این راه میتوان به میزان قدرت پنهان فاعل و متن و نیز ایدئولوژی نهفته در بافت متن پیبرد.
در این داستان، بیشتر فعلها وجه خبری دارند؛ زیرا سندباد بحری راوی همهچیزدانی است که اطلاعات خود را در اختیار مخاطب میگذارد و حوادث را شرح میدهد. وجههای پرسشی و دستوری نیز در متن گفتوگوهای سندباد با دیگر شخصیّتهای داستانها، بسامد ناچیزی دارد.
2ـ1ـ4ـ7 وجهیّت
«وجهیّت بهوسیلۀ فعلهای کمکی وجهی نظیر توانستن، بایستن، ممکنبودن، احتمالداشتن و نیز ویژگیهای صوری مختلف دیگری ازجمله قید و زمان بیان میگردند» (فرکلاف، 1379: 194). در رویکرد فرکلاف، «وجهیّت با اقتدار گوینده یا نویسنده سروُکار دارد و بسته به اینکه اقتدار به کدام سو است از دو بُعد برخوردار میگردد. نخست در صورتی که اقتدار یکی از مشارکین در رابطه با دیگران مطرح باشد ما از وجهیّت رابطهای سخن میگوییم. دوم، اگر مسئلۀ اقتدار گوینده یا نویسنده در رابطه با احتمال یا صدق بازنمایی واقعیت مطرح باشد با وجهیّت بیانی سروُکار داریم» (همان: 193). «وجهیّت را بهطور اصولی ناظر بر عدم قطعیّت گزارههای پیش رو میدانند و این نکته میتواند مبنای مشترک میان زبانشناسان محسوب گردد» (رحیمیان و عموزاده، 1391: 22).
در این داستان، فعل وجهی بسامد ناچیزی دارد؛ زیرا سندباد بحری راوی مقتدری است که با احتمال سروُکار ندارد و بهطور قطعی با همۀ حوادث روبهرو شده است. فرکلاف مهمترین هدف وجهیّت را اعمال اقتدار ضمنی میداند (رک. فرکلاف، 1379: 194). سندباد بحری نیز آشکارا اقتدار خود را در رویارویی با حوادث نشان میدهد. یافتههای ناچیز این فعلها بیانگر رابطۀ وجهیّت بیانی است. آنچه از این فعلها در متن داستان به دست آمده، عبارت است از:
«مرا چندان بضاعت بود که من او را در بقیۀ عمر نمیتوانستم تمام کرد بلکه نیمۀ آن را صرفکردن نمیتوانستم» (همان: 1323).
ـ «کسی بدانجا نتواند رفت» (بینام، 1383: 1282).
ـ «درخت چندان بود که صد تن آدمی در سایۀ آن میتوانست نشست» (همان: 1283).
ـ «آیا تو میتوانی بضاعت او را مانند بازرگانان بفروشی یا نه؟» (همان: 1293).
ـ «کس بدانجا نمیتوانست رسید» (همان: 1306).
ـ «بگذارم شاید ثوابی از بهر من باشد» (همان: 1312).
ـ «من مخالفت او نمیتوانستم کرد» (همان: 1313).
ـ «شاید ترا منفعتی به دست آید که به آن منفعت سفر توانی کرد» (همان: 1316).
ـ «شاید که از این کار قوّتی به دست آورد» (همان: 1316).
ـ «شاید از برای تو معین سفر گشته به شهر خویشتن برساند» (همان: 1318).
ـ «کس بر آن کوهها بالا نتواند رفت» (همان: 1322).
ـ «من نمیتوانستم که او را منع کنم» (همان: 1331).
ـ «شاید که تو را از آن سودی باشد» (همان: 1332).
2ـ2 تفسیر و تحلیل داستان سندباد
برای تفسیر و تحلیل گفتمانی داستان سندباد باید کوشید به این پرسشها پاسخ داد:
2ـ2ـ1 محتوای داستان
داستان سندباد شرح سفرها و ماجراهایی باورنکردنی است که میتوان آن را از کاملترین نمونههای سبک رئالیسم جادویی ادبیّات کهن دانست. این داستان برپایۀ ناگهانیبودن بنا شده است؛ چنانکه از همان روش قصهدرقصه ـ ترفند شهرزاد برای پذیرش آغاز داستانهای تازۀ او ـ این معنی پیداست و بهسادگی میتوان دید که این بار نمیشود آغاز این داستان را مانند دیگر داستانهای شهرزاد، از او پذیرفت:
«شهرزاد چون حکایت حاسب کریمالدین را به انجام رسانید گفت ای ملک جوانبخت، این حکایت عجیبتر از حکایت سندباد نیست. ملک شهریار گفت: چگونه است این حکایت سندباد؟» (بینام، 1383: 1261).
چنانکه میبینیم قید «عجیب» بهانهای برای روایت این داستانمیشود. «مردی فقیر و بینوا که سندباد حمّال نام دارد از شکوه زندگی سندباد بحری حیرت میکند؛ اما سندباد بحری با ذکر ماجراهای هفت سفرش توضیح میدهد که این ثروت را با دشواری گرد آورده است» (ثمینی، 1379: 429). اگر نخواهیم با نگاهی اخلاقی موجودیّت داستان سندباد را بررسی کنیم، دستکم باید با نگاهی فرجامشناسانه (Teleologic) به داستان بنگریم و «دقّت کنیم که هر کنش چه بار میآورد و آیا به هدفی میرسد یا نمیرسد تا بتوانیم در مورد آن داوری اخلاقی کنیم؟» (همان: 232). پیداست که دانش تحلیل گفتمان یکی از ابزارهای گسترۀ بررسیهای اخلاقی جریان کلامی جامعه و یابندۀ پاسخهای شایستۀ آن است. با این حال، «مفهوم اخلاق در هزار و یک شب با آن جزئیاتی که ما در عرف بازمیشناسیم، فرق میکند» (همان: 233). برای یافتن پاسخ بررسیهای اخلاقی این اثر میبینیم که «مجموعۀ شگفتانگیز هزار و یک شب گاه به تناقض میرسد؛ اما برایند تمام این تناقضها را میتوان در چند جمله خلاصه کرد: بایدی برای شیوۀ زندگی نیست؛ باید را سعادت تعیین میکند و سعادت را فرد، خودبهخود بهتنهایی میجوید؛ یکی مثل سندباد در سفرهای پرخطر سعادتمند است و دیگری چون شهرزاد در قصّهگوییهای شبانه» (همان: 233). در اینجا یک پرسش پیش میآید: چه چیزی باعث میشود در جامعهای مسلمان، که هنرهایی چون نقّاشی و مجسمهسازی و نمایشگری محدودیّتهای شدیدی داشته است، اثری مانند هزار و یک شب به ظهور برسد؟ اثری که دربردارندة مسائل غیراخلاقی و بیبندوباریهای جنسی و شرابخواری است و در خوشترین حالت، داستانی چون سندباد را روایت میکند؟ بیتردید ذهن ما نخست به سراغ شرایط اجتماعی و سیاسی وقت میرود که در جای خویش سنجیده و درست است و میتوان با پژوهشگری چون جرجی زیدان موافق بود که یکی از دلایل سقوطهای فکری و اخلاقی را در پهنۀ ادبیّات جامعۀ مسلمانان عصر عباسی چنین به قلم میآورد: «پس از ظهور اسلام، عربها شهرنشین شدند و با تجملات و خوشیهای شهریان آشنا گشتند و در خوشگذرانی و عیّاشی غرق شدند و آن اخلاق و عادت بدوی سادۀ خود را از دست دادند و به راحتطلبی و تنآسایی پرداختند. علم و فلسفه و طب آنان را از سادگی و خشونت بدوی بر کنار ساخت و در زمان عباسیان این وضع شدت گرفت... بهعلاوه عباسیان برای تحکیم مبانی سلطنت خود ناچار به حیله و مکر و فریب و ترور دست زدند و درنتیجه از وفا و شجاعت و آزادیخواهی و استقلال و غرور و تعصّب و جوانمردی که صفات برجستۀ عرب بود جز آثاری ضعیف چیز مهمی برجای نماند» (زیدان، 1372: 932).
علاوهبر این، دلیل بنیادین این بیمایگیها و رکاکتها در اثری چون هزار و یک شب، مقولۀ سخندوستی عربهاست که در گسترۀ کلام، سخنهای زشت و بیبندوباریهای جنسی را به میل و رغبت میپذیرفتند؛ این مسئله را در قصیدههای مشهور معلقّات پیش از اسلام تا اوج رواج این بیبندوباریهای کلامی در دستگاه بنیامیّه و صدرنشینبودن رکیکگویانی مانند بشّار بن بُرد میتوان دید.
بنابراین جای شگفتی نیست که محتوای داستان سندباد را سبک و کممایه مییابیم؛ زیرا «سندباد بحری نه سالکی رازآموز است و نه نمادی از نهاد و مظهر رمزیِ اصلِ لذّتجویی... سندباد بحری... دریانورد نیست، تاجر است؛ یا به بیانی دیگر خوی و خصلت بازرگانی در او بر ذوق دریانوردی و سیاحت عالم به شوق دیدن عجائب و غرائب می چربد» (ستاری، 1396: 83)؛ درواقع، «داستان های سندباد بحری وصف حال تاجر است... که در حکومت اشرافی همپای اهل قلم و زورمندان شمشیرزن یعنی صاحبان قدرت مقامی شامخ دارد» (همان: 83) و باعث میشود تا عامّۀ مردم آن روزگار نسبتبه آن توجه نشان دهند.
2ـ2ـ2 فاعلان داستان و روابط میان آنها
چنانکه گفته شد، بنیاد داستان سندباد بر «ناگهانیبودن» آن است. داستانی که بیانگر روح فردگراییِ اقتصادی در جامعهای استبدادی است و بنیانهای اشعریّت و استبداد، مانع از احساس وظیفۀ حکومت برای برقراری حداقل رفاه اقتصادی است و راه اعتراضی بهجز گلایه به درگاه خداوند نیست. داستان سندباد بیانگر چنین جریانی است. فاعلان و مشارکان این داستان را میتوان مطابقق با جدول زیر طبقهبندی کرد.
جدول شمارة 4: فاعلان داستان سندباد
فاعلان |
کنش |
نتیجۀ کنش |
سندباد برّی |
آغازگر داستان، شنوندۀ مشتاق ماجراهای سفرهای هفتگانۀ سندباد بحری |
مخاطب اقناع شدهای که یقین میکند سعادت مادّی فقط معطوف به ارادۀ خود است. |
سندباد بحری |
سخاوتمندی، خطرپذیری که جان خود را فقط به مقابله با خطرهای جهان طبیعی میبرد. فرصتطلبی خوداندیش که برای رهایی خویش از خطرها به کارهای نفرتانگیز و غیر انسانی نیز دست میزند. |
ثروتمندی و درویشنوازی، برخورداری از جایگاه برتر اجتماعی بدون هیچگونه دغدغۀ مادّی |
جدول شمارة 5: مشارکان داستان سندباد
مشارکان |
سفر |
کنش |
ارزشگذاری |
نوع فرایند |
نهنگ |
سفر نخست |
جنبیدن ناهنگام و غرقکردن کشتی سندباد |
منفی |
مادّی |
رُخ (پرندۀ غول پیکر) |
سفر دوم |
نجات ناخواستۀ سندباد از جزیرۀ دور افتاده |
مثبت |
مادّی |
بازرگان |
سفر دوم |
نجات آگاهانۀ سندباد از سرزمین مارها |
مثبت |
مادّی |
بوزینگان آدمخوار |
سفر سوم |
اسیرکردن سندباد |
منفی |
مادّی |
مجوسان آدمخوار |
سفر چهارم |
گرفتارشدن سندباد در چاه مردگان |
مثبت |
مادّی |
رُخ (پرندۀ غولپیکر) |
سفر پنجم |
غرقکردن کشتی سندباد و همراهانش |
منفی |
مادّی |
دوالپا |
سفر پنجم |
اسیرکردن سندباد |
منفی |
مادّی |
طوفان |
سفر ششم |
درهمشکستن کشتی سندباد |
منفی |
مادّی |
ملک مهربان |
سفر ششم |
حمایت از سندباد و اجازه به او برای بازگشت به وطن |
مثبت |
کلامی |
ماهیهای غولپیکر |
سفر هفتم |
درهمشکستن کشتی سندباد |
منفی |
مادّی |
شیخ شیطانصفتِ مهربان |
سفر هفتم |
حمایت از سندباد |
مثبت |
مادّی |
2ـ2ـ3 نقش زبان در پیشبرد ماجرا
اگرچه زبان هزار و یک شب، زبان روایت است و «روایت توالی ادراکشدۀ وقایعی است که ارتباط غیراتّفاقی دارند و نوعاً مستلزم وجود انسان یا شبهانسان یا دیگر موجودات ذیشعور بهعنوان شخصیّت تجربهگر است که ما انسانها از تجربۀ آنان درس میگیریم» (تولان، 1386: 19)؛ اما این داستان فقط از پوستۀ روایتبودن برخوردار است و آن همان توالی وقایع و وجود شخصیّتها و ماجراهای وابسته به آنهاست و آن مایة روح هنری را ندارد تا به یاری آن «تجارب زمانی آشفته و بیشکل و گنگ خویش را دوباره سروسامان دهیم یا به بیان فنّیتر، با پیکرهبندی دوبارۀ آنها به خلق معانی جدید بپردازیم» (فرهادپور، 1375: 28). به عبارت دیگر، زبان داستان سندباد، زبان حرّافی و سخندرازی است. فاعلان اصلی ماجرای آن نیز دو سندباد هستند؛ دو شخصیّت متفاوت ولی همنام در جامعهای استبدادزده که منفعتطلبی شخصی و توقّعنداشتن از مسئولیتپذیری طبقۀ قدرت، بر سراسر آن حاکم است. ایدئولوژی جبرگرایی بر بافت این داستان باعث میشود تا قید «عجیببودن» بهانهای برای ظهور این دو شخصیّت و نمود آنها در جایگاه نمایندگان تام جامعۀ زمانشان باشد. ترس شدید از اعتراض علیه طبقۀ قدرت و حاکمان وقت نیز باعث میشود تا ارزش آسایش مادّی به امری جبری تنزّل یابد و انتقاد و شکایت، در پنهانیترین لایۀ آن یعنی گلایه و مناجات با خداوند نمود بیابد. ازسوی دیگر، با وجود مشارکانی که نمایانگر جنبههای وهمی افسارگسیختۀ ذهن داستانپرداز هستند و با وجود سنخیّتنداشتن این مشارکان با مسائل حکمی و جنبههای عقلانی، قدرت طبقۀ حاکم را در ترویج ترس از اعتراض سیاسی و بازتولید آن به ترس از پدیدههای طبیعی و توهمّی و ترجیح رویارویی با آنها برای دستیابی به جایگاه برتر اجتماعی شاهد هستیم. فرایند ارزشگذاری همۀ مشارکان نیز از نوع مادّی است و فرایند کلامی جایی در پرداختهای عملگرای این سفرهای هفتگانه ندارد. این بیانگر تعطیلشدن جایگاه گفتوگو و کارکردهای آن در جامعۀ زمان تدوین و ترجمۀ هزار و یک شب است. سندباد برّی در جایگاه شخصیّتی منفعل و پذیرای شرایط حال جامعۀ خویش بهناگاه با شخصیّت مرفّه، سودجو، شجاع و خطرپذیری مانند سندباد بحری روبهرو میشود؛ یکسانی نام آنها جنبۀ تناسب زبانی است که میخواهد این حقیقت ساختگی طبیعیشده را نشان دهد که تنها فاصلۀ میان سندباد برّی با سندباد بحری شدن همان تکیه بر خویشتن برای پذیرفتن خطرهای شخصی و رویارویی با پدیدههای طبیعی جهان هستی و «سفریشدن» است؛ تفکری که همواره در جوامع اسلامی رسوخ داشته و پیوسته «مرد سفری» علاوهبر ستودهشدن، اغلب از امتیاز مالداری نیز برخوردار بوده است؛ جلوههایی از آن را در ادبیات و برای نمونه در این سخن سعدی در گلستان میتوان دید:
عمل پادشاه چون سفر دریاست؛ خطرناک و سودمند؛ یا گنج برگیری یا در طلسم بمیری.
یا زر به هر دو دست کند خواجه در کنار |
|
یا موج روزی افگندش مرده بر کنار |
2ـ3 مرحلۀ تبیین
در این مرحله «به شالودۀ اجتماعی و تغییرات دانش زمینهای و نیز بازتولید آن در جریان کنش گفتمان میپردازند» (منصوری و دیگران، 1398: 54). به عبارت دیگر، «تبیین عبارت است از دیدن گفتمان بهعنوان جزئی از روند مبارزۀ اجتماعی در ظرف مناسبات قدرت» (فرکلاف، 1379: 245). فرکلاف ابزارهایی برای تحلیل و تبیین متن پیشنهاد میکند که عبارتاند از: «کنترل تعامل رابطۀ میان گویندگان، ازجمله این مسئله که چه کسی موضوع گفتوگو را تعیین میکند. ویژگیها ـ هویّتها چگونه بهوسیلۀ زبان و جنبههایی از بدن برساخته میشوند. استعارهها؛ طرز بیان؛ گرامر» (یورگنسن و فلیپیس، 1397: 144).
تعیینکنندۀ موضوع گفتوگو در داستان سندباد، سندباد بحری است که با فراخواندن سندباد حمّال برای همنشینی و ماجراگویی، رابطهای مقتدرانه را به نمایش میگذارد. هویّتهای این دو نیز از آغاز داستان با وصفهایی ساخته میشود که برپایۀ تضاد معنایی از هریک از آنها در جایگاه فقیر و ثروتمند میآید تا رابطۀ نابرابر آنها را به نمایش بگذارد. هریک از این دو شخصیّت، استعارهای از افراد حقیقی در جامعة زمان خویش (جامۀ زمان تدوین متن عربی هزار و یک شب) هستند. سندباد حمّال استعاره از فقرای جامعه و سندباد بحری استعاره از ثروتمندان است. شیوة بیان گفتوگوی میان این دو و روایت ماجراهای بعدی، طرز بیانی صمیمانه و اقناعی است که میکوشد نشان دهد چگونه با شهامت و ازجانگذشتن در برابر خطرهای طبیعی، میتوان فقر را از میان برد و به ثروت و جایگاه اجتماعی درخوری رسید. دستور زبان حاکم بر متن این ماجراگوییها نیز دستور زبانی روشن و بهدور از جملات مجهول و واژگان نشاندار است که لحن اقناعی را بهشدّت تقویت میکند و باعث میشود تا همنشینی دو سندباد تا پایان داستان بدون هیچ جدالی پایان یابد. این یک حقیقت انکارناپذیر است که «تمام افسانههای هزار و یک شب بهجز چندتایی از آن که حکایت حیوانات را بازگو میکند هیچ هدف تربیتی و آموزشی ندارد» (غنیمی هلال، 1390: 290). حکایت سندباد نیز چنین ویژگیای دارد؛ بنابراین نمیتوان داستان سندباد را متن شایستهای دانست که در ظرف روابط قدرت همانند جزئی کارآمد، نقشی برای مبارزه با قدرت و ایجاد تغییر در توزیع آن ایفا میکند؛ بلکه متنی در خدمت قدرت است که با ترویج اندیشۀ جبرگرایی و استفادۀ ابزاری از عنصر ترس سندباد حمّال را ـ که مخاطب درونی این روایت و استعاره از مخاطب بیرونی روایت است ـ اقناع میکند که تنها راه برونرفت از ورطۀ فقر و خواری ناشی از آن، شهامت و از جانگذشتگی برای رویارویی با خطرات طبیعی و «سفریشدن» است؛ نویسنده این ترس را با نمایش ساختهای عجیب و غریبی از دیو و ددان و انسانهای وحشی در ماجرای سفرهای هفتگانۀ سندباد بحری بسط میدهد؛ درواقع گویی این داستان «نقص و عیب نظامی را برملا میکند که در آن مال و مکنت فقط فراچنگ صاحبان اصل و نسب و قدرت میآید» (ستاری، 1368: 206). درحقیقت، داستانهایی مانند سندباد در جامعۀ قرون وسطایی خویش «نقشپرداز زندگانی روزانۀ مردم بیدستوپا و نمودگار واقعیتهای روزمرۀ جاری نیست؛ بلکه روشنگر وسایلی است که امکان گریز و رهایی از آن را فراهم میآورند و نشاندهندۀ این معنی است که اگر امکان تغییر حالی حاصل آید این دگرگونی، گروهها و دستهها و طبقات و اصناف مردم را شامل نمیشود؛ بلکه فقط به این شخص و یا آن شخص خاص مربوط میشود و این همه نیز البته در حق کسانی که نگران پایندگی انسجام و یکپارچگی اجتماع و بیمناک از بروز بینظمی در جامعهاند و اصول عقایدشان حفظ نظام سیاست اجتماعی حاکم است، مصداق مییابد» (همان: 205). اینگونه است که ذهن مخاطب برای انتقاد از طبقۀ حاکم بر زمان تألیف این داستان بسته نگاه داشته میشود و مناسبتهای عدالتگسترانه نادیده انگاشته شده است و زمینۀ تبرئۀ طبقۀ حاکم بر جوامع سنّتی از کمکاری و خطا در برقراری عدالت اجتماعی فراهم میآید.
نکتة مهم، تأثیر متقابل ساختارهای اجتماعی و گفتمان موجود در این داستان است. از یکسو، ساختارهای اجتماعی (بافت سیاسی، فرهنگی و اقتصادی) درحقیقت، گفتمان را تعیین میبخشند و ازسوی دیگر، تأثیرات بازتولیدی گفتمانها دیده میشود که به حفظ یا تغییر آن ساختارها میانجامند. در بافت زمانی که داستان سندباد آفریده شده است (دورة عباسی)، بافت فرهنگی همزمان با حاکمیت مکتب کلامی اشعری بود که انسانها میبایست منفعل و بیاختیار، سر تسلیم و ارادت بر آستان او میگذاشتند. بافت سیاسی نیز متأثر از سنّت سلطان (خلیفه) و رعیّت و یا شبان و رمگی بود؛ بدین ترتیب ذهنیّتِ حقّ آمریّت برای بالایی و حقّ اطاعت برای پایینی در روابط سایر گروههای اجتماعی روزگارِ نگارش متن سندباد تأثیر روانی بسزایی داشته است و بیتردید، طبقات اجتماعی از این نظر مستثنا نبودهاند؛ بدین معنا که مردمان عادّی، رعیّت، مطیعِ مطلق (پایینی) خلیفه و سلطان (بالایی) است.
در بُعد تأثیر بافت اقتصادی نیز باید اشاره کرد که کارکرد ارباب و نوکر، رابطة حاکم بوده است؛ زیرا در جامعة سنّتی ، بزرگترین زمینداران، حکم سلطان و پادشاه را داشتند و کشتکاران نیز همگی نوکر و رعیّت به شمار میرفتند.
3ـ نتیجه
طرح ناگهانی قصة سندباد بحری و برّی، مسئلۀ قضاوقدر و تشابه نام شخصیّتهای اصلی آن، به جریانی تقابلی تبدیل میشود که با دیدگاه تحلیل انتقادی گفتمان، سفرهای هفتگانۀ سندباد را مانند تفسیری به سود قدرت حاکم بر جامعۀ تدوین نهایی این داستان ارائه میدهد. در سطح توصیف، در این قصّه، بیشتر فعلها وجه خبری دارند؛ زیرا سندباد بحری، راوی همهچیزدانی است که اطلاعات خود را در اختیار مخاطب میگذارد و حوادث را شرح میدهد. فعلهای منفی در داستان سندباد بحری، بهندرت دیده میشود؛ زیرا سندباد روایتگر حوادث و رویدادهایی است که بیوقفه درپی یکدیگر میآیند؛ بنابراین وجود فعلهای مثبت، نمایانگر حرکت راوی در بطن داستان است. همچنین گونهای اسمسازی در قالب «نامگزینی» رخ مینماید که دربردارندۀ ایدئولوژی پنهان مدّنظر راوی است و همگی آشکارکنندۀ ترس و نشاندهندۀ خارقالعادهبودن ماجراهاست.
سطح تفسیر و تبیین نشان میدهد که از همان آغاز قصّه، فرایند «طبیعیسازی» مسئلۀ قضاوقدر و روح فردگراییِ اقتصادی در جامعۀ استبدادی، طی فرایند صفتسازی ازطریق تضاد معنایی با استفاده از استشهاد شعریْ شُکر شکایتآمیز به درگاه خداوند، پیریزی میشود و سفرهای هفتگانۀ سندباد تفسیر این ایده خواهد بود که بایدی برای شیوۀ زندگی نیست؛ باید را سعادت تعیین میکند و سعادت را فرد بهتنهایی میجوید. ازسوی دیگر، با وجود مشارکانی که نمایانگر جنبههای وهمی افسارگسیختۀ ذهن داستانپرداز هستند و نبودِ سنخیّت این مشارکان با مسائل حکمی و جنبههای عقلانی، قدرت طبقۀ حاکم را در ترویج ترس از اعتراض سیاسی و بازتولید آن به ترس از پدیدههای طبیعی و توهمّی و ترجیح رویارویی با آنها برای دستیابی به جایگاه برتر اجتماعی شاهد هستیم. فرایند ارزشگذاری همۀ مشارکان در این داستان نیز از نوع مادّی است و فرایند کلامی جایی در پرداختهای عملگرای آن ندارد و بیانگر تعطیلشدن جایگاه گفتوگو و کارکردهای آن در جامعۀ زمان تدوین «الف لیله و لیله» است. همچنین سندباد بحری در نقش تعیینکنندۀ موضوع گفتوگو در داستانگویی، نمایندۀ رابطۀ نابرابری قدرت در جامعۀ استبدادی روزگار تدوین «الف لیله و لیله» است. شیوة بیان گفتوگوی میان این دو شخصیّت نیز طرز بیانی صمیمانه و اقناعی است که میکوشد نشان دهد چگونه با شهامت و از جان گذشتن در برابر خطرهای طبیعی، میتوان فقر را از میان برد و به ثروت و جایگاه اجتماعی درخوری رسید. دستور زبان حاکم بر متن این ماجراگوییها نیز دستور زبانی روشن و بهدور از جملات مجهول و واژگان نشاندار است که لحن اقناعی را بهشدّت تقویت میکند و باعث میشود نتوان متن قصّة سندباد را متن شایستهای دانست که در ظرف روابط قدرت همانند جزئی کارآمد، نقشی برای مبارزه با قدرت و ایجاد تغییر در توزیع آن ایفا میکند؛ بلکه باید آن را متنی در خدمت قدرت دانست که با ترویج اندیشۀ جبرگرایی و استفادۀ ابزاری از عنصر ترس، سندباد حمّال را ـ که مخاطب درونی این روایت و استعاره از مخاطب بیرونی آن است ـ قانع میکند که تنها راه برونرفت از ورطۀ فقر و خواری ناشی از آن، شهامت و ازجانگذشتگی برای رویارویی با خطرات طبیعی و «سفریشدن» و داشتن جسارت فردی و تکیه بر خویشتن داشتن و فرزند خصال خویشتن بودن است. از این جهت، ذهن مخاطب برای انتقاد از طبقۀ حاکم بر زمان تألیف این داستان بسته نگاه داشته میشود و مناسبتهای عدالتگسترانه نادیده انگاشته شده است؛ نیز زمینۀ تبرئۀ طبقۀ حاکم بر جوامع سنّتی از کمکاری و خطا در برقراری عدالت اجتماعی فراهم میآید.