نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استاد گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه سیستان و بلوچستان، زاهدان، ایران
2 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه سیستان و بلوچستان، زاهدان، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
The use of the word musk in Khaghani's Divan is special and rare. In most of the cases of using the word musk, he had an imaginary opinion. Khaghani has created beautiful and delicate poetic and artistic images with the word musk with the help of the branches of speech science. This research investigates the rhetorical meanings and special artistic images created by Khaghani with the word musk. The poet’s imagery with the word musk can be classified into four categories of popular beauty effects, natural elements, eloquence, and value. Khaghani is a metaphorical poet and in using the word musk, he considered metaphor more than other types of expression. By creating novel images and new themes with the word musk, he makes his words imaginative and somewhat difficult and urges the audience's mind to strive. This research was done using a descriptive-analytical method. After extracting verses from Khaghani's Divan in which the word musk is used, the authors tried to express Khaghani's skill and ability in using this word in artistic imagery by presenting statistics and tables.
Keywords: Khaghani Shervani, Khaghani’s Divan, Musk, Analysis, Rhetorical Images.
Introduction
Khaghani is one of the most capable poets of Persian literature in the field of illustration. The poet's accuracy and precision in the use of words in speech are rare. He uses words with beautiful figurative and metaphorical meanings, and with this method, he creates poetic and artistic images. Sometimes his precision in creating these images is so delicate that the mind of the audience has trouble understanding these artistic images. One of these words is musk. Considering the many characteristics and properties of this substance, Khaghani creates fresh and delicate images with the word musk and makes his words imaginative with the help of the branches of speech science. In order to understand these poetic images, which are sometimes hidden behind several layers of literary composition, it is necessary to analyze these kinds of verses so that the audience of this great poet can gain more literary taste while reading his poetry. Regarding musk, few and brief studies have been done. Perhaps the closest article to our research is the article "Poetic Adjectives of Musk and Nafe in the Persian Poems" written by Raziyeh Abadiyan (2010). But, so far, no research has been done on the use of musk and the illustrations that a certain poet made with the help of this fragrant and medicinal substance. This claim also applies to Khaghani. To this end, the present study seeks to answer the following three research questions:
1- Has Khaghani used the word musk mostly in the normal meanings of this substance, or is the majority of the use of this word related to poetic imagery?
2- Which branch of the science of speech has Khaghani paid more attention to in creating imagery with the word musk?
3- What poetic images did he use most in his creation of the word musk?
Materials and Methods
This research was done using a descriptive-analytical method. First, Divan of Khaghani's poems was examined and all the verses in which the word musk was used were extracted. Then, according to the poetic style and language of Khaghani, the verses were analyzed and categorized by considering the different images created. After that, according to the poetic images in those verses, the imaginary images created by the poet with the help of the word musk have been reviewed. The basis of the research: Khaghani Shervani’s Divan (2019), edited by Seyyed Ziyauddin Sajjadi.
Research findings
Khaghani has used the word musk 146 times in his Divan. In almost 66% of the cases where the word musk is used, he illustrated it with the help of the branches of speech science. Khaghani has used the word musk in 27 cases (18.5%) to decorate the word with similes. The remarkable point is the high frequency of simile additions, which shows the special skill of the poet in creative meaning and composition. He used 11 additional similes with musk. In his Divan, he created beautiful and subtle metaphors with the word musk 41 times (28.1%). The poet has used musk as a metaphor for hair in 13 cases. He used the word musk 20 times as a metonymy for another word (13.7%). Khaghani also considered two distinct characteristics of musk (fragrance and darkness). He used the word with irony 9 times (6.2%).
Table 1. The Use of Musk in Khaghani’s Divan
usage
usual
simile
metaphor
Metonym
irony
total frequency
frequency
49
27
41
20
9
146
Percent
33.5
18.5
28.1
13.7
6.2
100
Figure 1. The Frequency of Use of Musk in Different Axes of Imagination
Discussion of Results and Conclusion
1) Khaghani has used the word musk 146 times in his poems. This word is used only in 49 cases in the normal meaning of material (33.5%) and has not created a special artistic image. However, Khaghani created imagery in approximately 66% of the cases of using the word musk, with the help of the branches of speech science, which is evidence of the poet's special skill in embellishing words with imagination.
2) Khaghani is a metaphorical poet. In creating images with the word musk, he paid attention to the ornament of metaphor above all and created amazing artistic images. In his Divan, he used the word musk 41 times as a metaphor (28.1%). He used musk more than any other word as a metaphor for hair.
3) The artistic and poetic images created by Khaghani with musk are classified into four groups: the beauty of the beloved, natural elements, speech and eloquence, preciousness and miscellaneous items. Due to the dark and fragrant characteristics of musk, he has created an artistic image between musk and hair. In addition, he created an artistic link between musk and night 6 times and created an image. In 6 cases, considering the valuable features of musk, he created an artistic connection between this material and his poetry and created original images.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
شاعران و نویسندگان باتوجه به ویژگیهای مختلف اشیاء واژهها را در معانی مختلف بهکار میبرند. یکی از این واژهها مُشک است. مُشک مادّهای است که از نافۀ آهوی ختا که در ادب فارسی به آهوی چین و ختن معروف است به دست میآید. این آهو در سرزمینهای مشرق زندگی میکرد. مُشک در اصل خون آهو است (شمیسا، 1387، ج. 2/1103).
پارۀ خون بود اول که شود نافۀ مُشک |
|
قطرۀ آب بود اول لولوی خوشاب
|
مُشک مادّهای سیاهرنگ و بسیار خوشبوست. از آنجا که بسیار کمیاب است و طریقۀ به دست آوردن آن مشکل، کالایی گرانبها بوده است. بوی مُشک بسیار تیز و نافذ است و هیچچیز مانع آن نمیشود.
ز غمازی است مُشک چین سیهروی |
|
که از صد پرده بیرون میدهد بوی
|
مُشک خاصیت دارویی داشته و از آن در طبّ سنّتی بهره میبردهاند. این مادّۀ حیوانی گرانبها در انواع داروها و مفرّحات استفاده میشده است. خواص دارویی مُشک به اندازهای فراوان بوده که گاهی بهعنوان دارو از آن یاد میشده است نه عطر. مزاج مشک، گرم و خشک است؛ از اینرو در درمان بیماریهایی که از سرد مزاجی و رطوبت ناشی میشوند مُشک را بهکار میبردهاند (آبادیان و عیدگاه، 1390، ص. 13). در کتاب فرخنامه دربارۀ مُشک چنین آمده است: «گرم و خشک است و مغز را نیرو دهد و بلغم ببرد و تقطیرالبول بازدارد و شکم سخت کند» (جمالی یزدی، 1346، ص. 223). مُشک «لطیف است و اعضا را مقوّی است و خاصّه دل را و اگر با مقداری کافور و زعفران در بینی ریخته شود دردسر را که از سردی و رطوبت باشد منفعت کند» (بیرونی، 1358، ج. 2/1005).
غمناک بود بلبل، گل میخورد که در گل |
|
مُشک است و زر و مرجان وین هر سه هست غمبر |
مانا که باد نیسان داند طبیبیای را |
|
سازد مفرح از زر، مرجان و مُشکِ اذفر
|
شاعران با استفاده از این مادّۀ خوشبوی دارویی به یاری صورخیال دست به ابداع تصاویر ذهنی زده و کلام را به زیور صنایع بدیعی و بیانی آراستهاند. یکی از شاعرانی که بهحق از سرآمدان مضمونآفرینی است خاقانی شروانی است. او از شاعرانِ نامدارِ سدۀ ششم هجری است. شعر خاقانی دارای صلابت، فخامت و استواری است. وی در شعر از علومِ زمان خود و صنایعِ بدیعی بسیار استفاده کرده است. همین امر باعث شده است که بیشتر اشعار او پیچیده و دشوار و نیازمند شرح و تفسیر باشد (سجّادی، 1374، ص. 20). فکر بلندپرواز و قریحۀ معناآفرین و لفظپرداز او مانع از آن شده است که وی به تقلید بپردازد. آن معانی و مضامینی که شاعران گذشته از نظمکردن آنها تنزده یا در آن توفیق نیافته بودند خاقانی به نظم درآورد و در عرصۀ شاعری، روش و سبکی جدید ابداع کرد که مدتها پس از او سرمشق شاعران پارسی بهشمار میرفت (فروزانفر، 1387، ص. 614-615). مهارت خاقانی در شاعری بهحدی است که برخی او را «مالک ملک سخن» گفتهاند. این شاعر بر هر نوع معنا و مفهوم لباس لفظ پوشانیده و با توانایی تمام از هر تنگنا و مضیقهای برای نوشتن معانی کامیاب بوده است. خاقانی مانند نگارگری ماهر از یک مفهوم ذهنی، تصاویر گوناگون هنری آفریده است و این خلاقیت درونی او را برتر از دیگر شاعران نشان داده است (ماهیار، 1382، ج. 1/11). زبانِ این شاعر شروان پیچیده و شعرش دشوار و دیریاب است. «خاقانی چون سخنطرازی هنرور، از ترفندها و پیرایههای شعری بسیار بهره میبرد. کمتر بیتی از دیوان خاقانی را میتوانیم پیدا کنیم که به یکی از هنرها آراسته نباشد. دیریابی سخن او گذشته از شگفتی و شگرفی پندارهایش از هنرورزی و آرایش کلام مایه میگیرد. چنان مینماید که اندیشههای شاعرانه در پوستهای محکم و نگارین پیچیده و نهفته است» (کزّازی، 1368، ص. 222). مُشک ازجمله اصطلاحاتی است که در اشعار خاقانی فراوان دیده میشود. خاقانی بهکمک این واژه تصاویر شاعرانۀ زیبایی خلق و مضامین تازه و خیالانگیزی ابداع کرده است.
1-1 پیشینه پژوهش
در مورد مُشک تحقیقات مختصر و معدودی انجام شده است؛ درحالیکه عرصۀ پژوهش در این زمینه وسیع است. شاید نزدیکترین مقاله به موضوع ما مقالۀ «صفتهای شاعرانۀ مُشک و نافه در متون نظم فارسی» (1390) نوشتۀ راضیه آبادیان باشد؛ اما تاکنون تحقیقی در مورد کاربرد مُشک و تصویرسازیهای آن در دیوان شاعران صورت نپذیرفته است. این ادّعا در مورد خاقانی نیز صدق میکند.
1-2 روش پژوهش
این پژوهش با روش توصیفیتحلیلی انجام شده است. در ابتدا دیوان اشعار خاقانی بررسی شده و تمام ابیاتی که در آنها واژۀ مُشک به کار رفته است باتوجه به سبک شعری و زبان خاقانی تحلیل گشته و با در نظرداشتن تصاویر شاعرانه صُوَرخیالی که شاعر به یاری واژۀ مُشک خلق کرده نقد و بررسی شده است. اساس تحقیق دیوان خاقانی شروانی (1399) تصحیح دکتر سیدضیاءالدین سجّادی بوده است.
2- بحث و بررسی
واژۀ مُشک از دیرباز به متون ادب فارسی راه یافته و شاعران در سرودههای خود این واژه را بسیار بهکار بردهاند. در شعر خاقانی این واژه بسامد بالایی دارد. خاقانی از این واژه که نام مادّۀ خوشبوی دارویی است بهرههای هنری شگفتانگیزی برده است که بررسی و تبیین آنها خالی از لطف نیست. خاقانی در دیوان خود 146 بار از واژۀ مُشک یا صفتهایی چون مُشکین، مُشکآلود، مُشکبار و ... استفاده کرده است. او علاوهبر معنای ظاهری و کاربرد مُشک در معنای رایج کلمه به یاری صورخیال تصاویر شاعرانۀ زیبایی با این واژه ساخته است.
2-1 جلوههای زیبایی محبوب و مُشک
خاقانی شروانی در دیوان خود بارها میان مُشک و جلوههای زیبایی معشوق مانند زلف، خال، خط، مژه و سُبلت پیوند هنری ایجاد کرده و کلام را به گونههای بیانی آراسته است. وی 19 بار میان زلف و مُشک پیوند ادبی برقرار کرده است. خاقانی مُشک را 13 بار استعارۀ مصرّحه از زلف آورده و 6 بار زلف را به مُشک تشبیه کرده است. مانند ابیات زیر:
غبغب چو طوق آویخته، فرمان ز مُشک انگیخته |
|
صد شحنه را خون ریخته، با طوق و فرمان تا کجا؟
|
در این بیت مُشک استعارۀ مصرّحه از زلف است و در عین حال به فرمان تشبیه شده است. در قدیم «مرکب را با مُشک درمیآمیختهاند و بدان مینوشتهاند» (کزّازی، 1389، ص. 768). خاقانی در مدح معشوق میگوید، غبغب او مانند طوقی است که قمری نر بر گردن دارد و بسیار زیباست و زلف وی که چون مشک تیره و خوشبوست مانند فرمان یا دستوری است که حکم قتل عشاق در آن مرقوم شده است. جان کلام شاعر آن است که زیباییهای غبغب و زلف یار عاشقانِ بسیار را گرفتار و در بند عشق کرده است که رهایی از آن دشوار و یا محال است.
هستم سگت ای چهذقن، زنجیرم آن مُشکینرسن |
|
سگ را ز دُم طوق استومن آن طوق یکتا داشته
|
در بیت فوق مقصود از چهذقن با آرایۀ ارداف، محبوب زیبا و دارای جاذبههای گرفتارکنندۀ عاشقان است. مُشکینرسن استعارۀ مصرّحه از زلف یار است و همچنین زلف یار به زنجیر تشبیه شده است. چهذقن کنایه از معشوق است. خاقانی خود را به سگ مانند کرده و زلف یار را زنجیر خود پنداشته است. دُم سگ نیز با تشبیه مضمر به طوق مانند شده است. برهان و دلیل سگبودن خاقانی طوقی است که از زلف یار بر گردن خود دارد (کزّازی، 1389، ص. 551). شاعر زلف سیاه و خوشبوی یار را طناب و ریسمانی مُشکین (در سیاهی و خوشبویی) پنداشته که طوق و زنجیر عاشقان دلسپرده به یار گشته است. همچنین عاشقان را در وفاداری همچون سگ دانسته است.
جوجو شدی برابرِ آن مُشک و طرفه نیست |
|
هرجا که مُشک بینی جوجو برابر است
|
شاعر توانای شروان با آرایۀ قلب مطلب در واژههای جوجو، برابر و مشک، بر موسیقی لفظی کلام خویش افزوده است. جوجوشدن دارای کنایه است. از آنجا که مُشک بسیار گرانبها بوده است آن را جوجو وزن میکردهاند (کزّازی، 1389، ص. 774). در مصراع اول مُشک استعارۀ مصرّحه از زلف است. شاعر میگوید، در برابر جمال گیسوان مُشکگونۀ یار پارهپاره میشوی و این موضوع چیز عجیبی نیست؛ زیرا مُشک را جوجو وزن میکنند. بنابراین در برابر ستمگری زلف یار، عاشقِ گرفتارِ عشق و محبت معشوق باید درد و رنج بسیاری را تحمل کند. با تأویل و تفسیر عرفانی مقصود آن است که تعلقات دنیوی که زلف، نماد و سمبل آن است گرفتاریهای فراوان برای سالکان راه حق به بار میآورد.
من صیدِ آنکه کعبۀ جانهاست منظرش |
|
با من به پای پیل کند جنگ، عبهرش |
صد پیلوار خواهد از زرّ خشک از آنک |
|
مُشک است پیل بالا در سنبلِ ترش
|
این دو بیت، ابیات آغازین مطلع چهارم قصیدۀ باکورة الاسفار یا مذکورة الاسحار است که شاعر آن را بر در کعبه و به آب زر نوشتهاند. این قصیده در وصف مناسک حج است و تخلص و پایان آن در مدح جمالالدین موصلی است که کعبه را تعمیر کرد (همان، ص. 215). در بیت دوّم مُشک استعارۀ مصرّحه از زلف است. شاعر دیدار جمال ممدوح (جمالالدین موصلی) را کعبۀ دلها گفته است و زلفهای سنبلگونۀ او را که سیاه و تیرهرنگ است، مُشک خوانده است. سنبلِ تر استعارۀ مصرّحه از زلف یار است. خاقانی بر این باور است که در زلفِ همچون سنبلِ ترِ محبوب مُشک بسیار و بهاندازۀ قامت پیل وجود دارد. به بیان دیگر آنکه زلف یار در سیاهی و خوشبویی بیهمتاست.
خواب تو مینشاندم بر سرِ آتشِ هوس |
|
کآنهمه مُشک بر سرت، وین همه مغز را تری
|
این بیت از قصیدهای در مدح جلالالدین ابوالمظفر اخستان بن منوچهر است. در بیت فوق مُشک استعارۀ مصرّحه از زلف و گیسوان ممدوح است. آنچه مایۀ شگفتی شاعر شده و او را بر آتش هوس نشانده این است که مشک، گرم و خشک است و باوجود اینهمه مُشک (زلف) که ممدوح بر سر دارد همچنان ترمغز و روشنرای مانده است. باتوجه به این بیت میتوان استنباط کرد که پیشینیان بر این باور بودهاند که استفادۀ زیاد از مشک باعث خشکمغزی میشود (کزّازی، 1389، ص. 612).
تا کی جگرم سوزی و در زلف بهکار آری |
|
نه مُشک خَلَق گردد چون با جگر آمیزی
|
در بیت یاد شده شاعر با تشبیه مضمر، زلف یار را به مُشک مانند کرده است. در توضیح این بیت باید گفت در قدیم جگر سوخته را به زلف میآمیختند و میپنداشتند باعث سیاهی زلف میشود. خاقانی معشوق را از این کار بازداشته است و به وی هشدار میدهد که اگر مُشک را با جگر درآمیزند تباه خواهد شد (کزّازی، 1389، ص. 415). خاقانی به ستمگری زلف یار اشاره دارد که مطابق سنت ادبی شعر فارسی دلها و جانهای عاشقان در پیچ و شکن زلف یار زندانی است. وی معشوق را از افراط در ستمگری نسبت به عاشق بر حذر میدارد.
اکنون که دیدی آن سرِ زنجیرِ مُشکپاش |
|
زنجیر میگسل که خِرَد حلقه بر در است
|
در بیت فوق زنجیر مُشکپاش استعارۀ مصرّحه از زلف است. خِرَد به حلقۀ در تشبیه شده است که همواره بیرون از خانه میماند و راهی به اندرون نمییابد. عاشق با دیدن جلوۀ جمال معشوق عقل را بهکلی کنار مینهد و به ندای عشق گوش میسپارد. شاعر با رسیدن به زلف مُشکبوی معشوق بر خود نهیب میزند که اکنون که عقل در پشت در مانده و نمیتواند در کار عشقورزی مانعتراشی کند و عاشق را از سختیها و رنجهای عشق بترساند و ارادهاش را سست کند هنگام اغتنام فرصت است. بنابراین خاقانی عاشق را مخاطب قرار داده و میگوید، ای عاشق! اکنون فرصت برخورداری از وجود یار است، زنجیرهایی را که مانع وصال هستند پاره کن و از وصال یار بهرهمند باش.
از زعفرانِ رویِ من و مُشکِ زلفِ دوست |
|
تعویذ کردهام ز من آن دیو ازین گریخت
|
در قدیم تعویذ و حرز را با زعفران و مُشک مینوشتهاند (کزّازی، 1389، ص. 771). در این بیت شاعر چهرۀ خود را در زردی به زعفران و زلف معشوق را در تیرگی و خوشبویی به مُشک مانند کرده است و با ترکیب آن دو گویی حرزی ساخته و بر خود بسته است و عقل که مانند دیوی است با دیدن آن حرز از وی دور شده است. در کوی عشق عقل راهی نمییابد. موهای لطیف و نورستۀ روی چهرۀ یار از جمله جلوههای زیبایی معشوق بوده و در ادب فارسی شاعران همواره به این نماد زیبایی توجه داشتهاند. این موهای لطیف یا همان خط که گِرد رخ یار میروید چون هالهای ماه رخ یار را در برمیگیرند. خاقانی به این نماد زیبایی یار نظر داشته و در دیوان خود دو بار به یاری واژۀ مشک تصویر شاعرانۀ زیبایی خلق کرده است.
حلقِ خلقی را به طوقِ شوق در بندِ تو کرد |
|
زلفِ شهرآشوبِ خونآشامِ مُشکافشانِ تو
|
این بیت از غزلهای خاقانی و در توصیف یار و دارای چندین صنعت بدیعی و صور بلاغی است. همحروفی و همصدایی و ازدواج از آرایههای بدیع لفظی، طوقِ شوق تشبیه بلیغ اضافی و شخصیتبخشی به زلف یار از عناصر بیانی، کلام شاعر را خیالانگیز و دلنشین کرده است. مُشکافشان کنایه از خوشبوست. شاعر در مصراع دوّم در قالب تنسیقالصفات، به زیبایی زلف یار را توصیف کرده است. میگوید، اشتیاق رسیدن به زلف خوشبوی یار که مایۀ آشوب شهر و ریختن خون عشاق است، مانند طوقی بر گردن عاشقان افتاده و آنها را اسیر و گرفتار عشق معشوق کرده است.
خوش عطاری است بادِ شبگیر |
|
تا زلفِ تو مُشکسای دارد
|
مُشکسا کنایه از خوشبوست. شاعر در این بیت باد شبگیر را که در هنگام سحر میوزد همچون عطاری انگاشته است که بوی خوش و معطر را در کوی و برزن و دشت و صحرا میافشاند. نکتۀ مهم در سخن خاقانی این است که باد بهاریِ عطرفروش که به رایگان بوی خوش را در اختیار طبیعت و انسانها قرار میدهد از منبعی دیگر وام گرفته و آن زلف یار است. در غزل فارسی زلف یار، در سیاهی و خوشبویی به مُشک مانند شده و این تشبیهی تکراری است.
تو را باد است در سر خاصه اکنون |
|
که گَردِ مُشک بر سوسن فشاندی
|
در این بیت خاقانی از افزونی زیبایی یار سخن میگوید؛ زیرا روییدن موهای لطیف ایام نوجوانی بر چهرۀ معشوق دلربایی یار را افزوده و بیشتر از گذشته از عاشقان دل میرباید و این افزونی زیبایی معشوق و افزایش عاشقانِ وی باعث کبر و غرور معشوق گشته است. گَردِ مُشک استعارۀ مصرّحه از خط و موی لطیف و نورستۀ روی صورت و سوسن استعاره از چهره و رخ یار است. شاعر در این بیت با حسن تعلیلی زیبا موهای لطیف و خط اطراف رخ یار را به غبار مُشک تشبیه کرده و آن را چون پردهای میداند که یار بهخاطر غرور و تکبری که دارد چهرۀ خود را در پسِ آن پنهان کرده است.
به سیمین تخته و مُشکین ده آیت |
|
دبیران را دبستان تازه کردی
|
ده آیت نشانهای است به شکل دایرۀ کوچک و طلایی که در پایان هر ده آیۀ قرآن نقش میکردند (انوری، 1382، ذیل آیت). نوآموزان در دبستان هر بار ده آیه از قرآن را میآموختند (کزّازی، 1389، ص. 845). مُشکین ده آیت: ترکیب وصفی است؛ یعنی ده نشانۀ مُشکین و در شعر خاقانی به ده انگشت محبوب اشاره دارد و درظاهر خوشبویی و زیبایی را درنظر دارد و سیمین تخته کنایه از کف دست است (سجّادی، 1393، ج. 2/1431). خطاب خاقانی به یار است که با انگشتان خوشبو و زیبا که همچون ده آیۀ آغاز نوآموزی قرآن کریم است که به آن «سرعشر» نیز گفته میشود و همچنین با کفِ دستی که مانند تختۀ سیمین است برای دبیران آگاه و خردمند دبستانی نو مهیا کرده است تا از آن دبستان آموزشها بیابند و به کمال برسند.
خالِ مُشک از رویِ گندمگونِ خاتونِ عرب |
|
عاشقان را آرزوبخش و دلستان آمده
|
این بیت از قصیدۀ «تحفةالحرمین» و «تفاحةالثقلین» است که خاقانی آن را در مقابل کعبۀ مقدس نوشته و در پیشگاه روضۀ رسول اکرم (ص) خوانده است (همان، ص. 368). خاتون عرب استعارۀ مصرّحه از کعبه است و خال مُشک استعارۀ مصرّحه از سنگ سیاه (حجرالاسود) روی کعبه. شاعر حجرالاسود را چون خالی مُشکین بر چهرۀ خاتونی کعبه پنداشته است. در ادبیات کلاسیک و سنتی ایران رخ یار وقتی دارای خال سیاه و مُشکن باشد زیباتر میشود و بیشتر از عاشقان دلربایی میکند. خاقانی بلندطبع و خوشقریحه با نسبتدادن این ویژگی معشوقان به خانۀ کعبه که مشتاقان و آرزومندان بسیار دارد کلام خویش را اعجابانگیز کرده است؛ زیرا کعبۀ دارای رخ گندمگون و خال مُشکین (حجرالاسود) بهترین آرزوبخش و دلستان زائران خود شده است.
نوشین مفرح آن لب جَوسنگ خالِ مُشکین |
|
مشکین جوِ تو دیدم جوجو شدم برابر
|
در مصراع نخست تشبیه مفروق دیده میشود؛ زیرا لب یار به مفرّح شیرین و خال یار به خُردترین سنگ ترازو مانند شده است. تکرار واژۀ «جو» بر موسیقی شعر افزوده است. یکی از شگردهای هنری پرکاربرد در دیوان خاقانی «ایهام تناسب» است. در این بیت واژۀ «جوجو» با مُشک ایهام تناسب دارد؛ زیرا معنای دوّم واژۀ «جوجو» نام شهری است در ملک خطا که مُشک آنجا همچون کافور و جامههای ابریشمیاش نفیس و ارزشمند است. جَوسنگ خُردترین سنگ ترازو به اندازۀ جو است. خالِ مُشکین در خُردی به اندازۀ جوسنگ دانسته شده است. «مُشکین جو» استعارۀ آشکار از خال است که خُرد و سیاه است. جَوجَو یعنی پارهپاره. میگوید، خال یار را دیدم و در برابر آن از درد و اندوه پارهپاره شدم. لب یار به داروی شیرین مانند شده است. در بیت زیر نیز خال به جوِ مُشکین تشبیه شده است:
جوجوم از عشق آنک خالش مُشکین جو است |
|
دل جو مُشکینش دید خر شد و بارم ببرد
|
جوجوشدن کنایه از پاره پاره شدن و درد و رنج بسیار کشیدن است. با تشبیه بلیغ اسنادی، خال یار به جوِ مُشکین مانند شده است. رفتن خر و بردن بار، ضربالمثل است بهمعنای از دست دادن سرمایه و دارایی. خر همچون دیگر چارپایان به خوردن سبزه و غلات تمایل دارد. سخنور شروان بر این باور است که دل عاشق که همچون خر است خالِ چون جو مُشکین یار را دیده، شیفته و بیقرار خال یار شده است. پس دل عاشق، وجود و سرمایۀ مادی و معنوی خاقانیِ عاشق را برای رسیدن به خال معشوق نیست و نابود کرده است. خاقانی با هنرمندی بیت را به حسن تعلیل آراسته است. در ادب فارسی شاعران بارها مژگان را به سنان تشبیه کرده و تصاویر هنری زیبا آفریدهاند؛ اما ترکیب وصفی «مشکینسنان» بسیار نادر است. خاقانی در دیوان اشعار خود دو بار ترکیب وصفی «مشکینسنان» را به کار گرفته است و در هر دو مورد استعارۀ مصرّحه از مژگان یار است که چون سنان خونریزی میکند:
نیزه بالاست خون ز غمزۀ تو |
|
که به مُشکین سنان همی ریزد |
این تویی از غمزه غوغا در جهان انگیخته |
|
نیزه بالا خون بدان مُشکینسنان انگیخته
|
در ابیات فوق مُشکینسنان استعارۀ مصرّحه از مژههای یار است که عاشقانِ بسیار را در راه عشق کشته و نابود کرده است؛ زیرا خونِ ریخته شدۀ عاشقان که بهاندازۀ قامت نیزه است، همچون رودخانه و نهری جاری شده است. در این ابیات شاعر سخنور، از اغراق و غلوّ بهره گرفته تا بر میزان شیفتگی مخاطب خویش و شدت تأثیرگذاری سخنش بیفزاید.
ساقی به رُخ ریحانِ جان، خطش دبیرستانِ جان |
|
در ملکِ لب سلطانِ جان وز مُشک طغرا داشته
|
طغرا صورتی مرکب از چند خط عمودی منتهی به قوسگونۀ تودرتو و موازی است و آن محتوی نام و لقب سلطان یا امیر است و آن را بر سر احکام و فرمانها مینگاشتند. طغرا بهمنزلۀ امضای شاه یا امیر و حاکم بوده است. طغرا در شعر خاقانی بهمعنای مطلق فرمان یا حکم نیز به کار رفته است (سجّادی، 1393، ج. 2/1021). خاقانیِ جادوسخن در بیت فوق تشبیه مفروق را بسیار استادانه به کار برده است. شاعر پنج تشبیه را در کنار هم آورده که اکثراً نو و ابتکاری و آفریدۀ طبعِ خیالآفرین خود اوست. وی رخ ساقی را به ریحان جان، خط (موهای روییده بر چهرۀ ساقی) را به دبیرستان جان، لب ممدوح را به کشور و سرزمین، جانبخشی لب یار را به پادشاه و موهای روییده بر پشت لب یار را به طغرا و فرمان مانند کرده است. این تشبیهات از چند جهت باهم مراعات نظیر و تناسب دارند 1- رخ، خط، لب، جان. 2- سلطان، طغرا، مُلک. واژههای خط و مشک استعارههای مصرّحه هستند و نیز خط با طغرا ایهام تناسب و مُشک با ریحان ایهام تناسب میآفرینند. از طرف دیگر شاعر بیت را به تسمیط دوگانه نیز آراسته است تا بر موسیقی کلام خویش بیفزاید.
2-2 عناصر طبیعی و مُشک
شاعران در ابداع مضامین و تصویرسازی همواره کوشیدهاند پیوند و ارتباط هنری میان مُشک و عناصر طبیعی ایجاد کنند. یکی از این جلوههای طبیعی شب و تاریکی است. خاقانی شروانی نیز ازجمله شاعرانی است که به این تصویر شاعرانه توجه داشته است. وی در دیوان اشعار خود 14 بار میان مُشک و شب و تیرگی پیوند برقرار کرده و تصاویر هنری زیبا آفریده است.
رَسته چون یوسف ز چاه و دلو و پیشش ابر و صبح |
|
گوهر از الماس و مُشک از پرنیان افشاندهاند
|
در این بیت مُشک استعارۀ مصرّحه از تیرگی شب است. دلو استخدام دارد؛ نسبت به یوسف، آبریز و سطل چاه و نسبت به خورشید، برج یازدهم است برابر با بهمن. چاه نیز استعاره از دیماه است که بلندترین شب سال در آغاز آن قرار دارد. گوهر استعاره از قطرههای باران و الماس، آسمان است و پرنیان نیز استعاره از آسمان است. فعل «افشاندهاند» نیز استخدام دارد؛ نسبت به صبح و مشک، در معنای ستردن و زدودن به کار رفته و در پیوند با ابر و گوهر، به معنای نثارکردن و ریختن آمده است. نثر روان بیت به این ترتیب خواهد بود؛ وقتی که خورشید از دام برجهای زمستانی رها میشود و توان و نیرو مییابد ابر قطرات باران را که همچون گوهر است از الماس آسمان در پای او نثار میکند و صبح نیز مُشک شب را از پرنیان آسمان میزداید (کزّازی، 1389، ص. 198).
جوبهجو رازِ جهان بنمود صبح |
|
مشک جوجو در دهان بنمود صبح
|
در این بیت مُشک استعارۀ مصرّحه از شب است. راز جهان، خورشید است که چون رازی در دل جهان نهفته است و با تمامشدن شب آشکار میشود (کزّازی، 1389، ص. 654). شاعر میگوید، صبح اندکاندک خورشید را که راز پشت پردۀ جهان است آشکار میکند و شب را که چون مُشک تاریک و خوشبوست کمکم در دهان خود فرومیبرد و ناپدید میگرداند. ترکیب جَوجَو، کنایه از اندک و ناچیز است و از آنجا که جوجو نام شهری مُشکخیز است که در این بیت مقصود شاعر نیست، با واژۀ مشک ایهام تناسب آفریده است.
گردون ز مُشک و زعفران سازد حَنوط اختران |
|
بر سوکِ آن دامنتران درّد گریبان صبح را |
در بیت بالا شاعر به گردون و صبح شخصیت بخشیده است. دامنتران کنایه از گناهکاران و در بیت فوق مقصود شاعر از آن، اختران است. یکی از شگردهای خاص خاقانی حسن تعلیل است که در بیت بالا با مهارت حیرتآور به کار گرفته شده است. تصویرآفرینی خاقانی بسیار اعجابآور است؛ زیرا فلک برای ستارگان همچون افراد مرده، از مُشک شب و کافور روز، مواد مورد نیاز برای غسل مردگان فراهم میکند و با طلوع خورشید در هنگام روز، صبح را به فرد مصیبتزده مانند کرده که فلک، گریبان او را میدرد و خورشید درخشان را که چون سینه و گردن فرد سفیدپوست است نمایان میکند. در این بیت مُشک، استعارۀ مصرّحه از شب و زعفران، استعارۀ مصرّحه از روز است. وجه مشابهت مُشک و شب، سیاهی و وجه اشتراک زعفران و روز، زردی و روشنی است. شاعر صحنۀ اتمام شب و فرارسیدن سپیدهدم را به تصویر کشیده است. در این هنگام، ستارگان یکی پس از دیگری محو میشوند. فلک نیز از ترکیب تاریکی شب و روشنی روز، گویی دارد مُشک و زعفران درهم میآمیزد و برای ستارگان مرده، حنوط آماده و مهیّا میکند.
در کامِ صبح از نافِ شب، مُشک است عمدا ریخته |
|
زرّین هزاران نرگسه بر سقفِ مینا ریخته
|
توانایی خاقانی در توصیف مناظر طبیعی بینظیر است. او در این بیت کلام خویش را با ایهام تناسبها و استعارههای زیبا و هنرمندانه درهم تنیده است. ایهام تناسب 1- مُشک با ناف 2- نرگسه با سقف؛ استعارۀ مکنیّه یا تشخیص 1- کامِ صبح 2- نافِ شب. شاعر در این بیت نمای زیبایی از تاریکی و تیرگی هوا در هنگام شب به تصویر کشیده است و با آوردن استعارههای مصرّحه بر خیالانگیزی سخنش افزوده است. مُشک درون نافه، استعارۀ مصرّحه از تیرگی شب و نرگسه استعارۀ مصرّحه از ستارگان و سقف مینا استعارۀ مصرّحه از آسمان است. میگوید، در دهان صبح، مقداری مُشک از نافۀ شب ریخته شده و هزاران ستاره بر آسمان پراکنده شدهاند. کمتر شاعری را میتوان یافت که با واژههای معمولی چنین تصاویر زیبایی آفریده باشد.
نافۀ شب را چو زد سیمین کلید |
|
مشکِ تر در پرنیان بنمود صبح
|
بیت یاد شده یک بند از ترکیببند خاقانی با ردیف «بنمود صبح» است. از ابیات قبل و بعد از این بیت آشکار است که آغاز صبح توصیف شده است. سخنور شروان در یک بیت کوتاه آن چنان که هنر اوست یک تشبیه بلیغ اضافی و سه مورد استعارۀ مصرّحه آورده است و عنصر تخیّل در کلامش برجستگی دارد. در بیت فوق مُشکِ تر استعارۀ مصرّحه از تیرگی شب است و پرنیان استعارۀ مصرّحه از آسمان و سیمین کلید استعارۀ مصرّحه از ماهِ نو است. شب به نافۀ مُشک تشبیه شده است و صبح طبیعت، ماه نو را چون نشتری بر آن نافه زده و تیرگی و سیاهی را که چون مُشک است از آسمان فرومیریزد.
چون نافۀ مُشکِ شب بسوزد |
|
بس عطسه که آن زمان زند صبح
|
این بیت نیز از ترکیببندهای خاقانی و دربارۀ دمیدن صبح و پایانیافتن شب است. درضمن شاعر به این باور عامیانه نیز اشاره دارد که بوی مشک، باعث عطسۀ افراد میشود. شاعر در سخن خویش به صبح شخصیت داده و تصور کرده است که همچون انسانها بوی مُشک باعث عطسه زدنش میشود. نافۀ مُشکِ شب اضافۀ تشبیهی است، شب به نافۀ مُشک تشبیه شده است، وجه شبه آن سیاهی و تیرگی است. شاعر در این بیت پایان شب و هنگام سپیدهدم را به تصویر کشیده است و میگوید، شب در هنگام سپیدهدم، مانند نافۀ مشکی است که سوخته و تمام میشود و با پایانیافتن آن روشنی روز پدیدههای هستی را در معرض نمایش قرار میدهد.
چون گشت صبا خوشنَفَس از مُشک و میِ صبح |
|
خوش کن نَفَس از مُشک و می انگار صبایی
|
یکی از ویژگیهای خاص خاقانی آن است که با واژههای معمولی و شناختهشده برای مخاطب شعرش تصویرهایی زنده و دلنشین میآفریند. شاعر با جابهجایی واژههای مصراع نخست در مصراع دوّم (صبا، خوش، نَفَس، مُشک و می) قلب مطلب آفریده و بر موسیقی کلام خود افزوده است. در مصراع اول بیت فوق مُشک استعارۀ مصرّحه از تیرگی و می استعارۀ مصرّحه از سرخی است. در قدیم گاهی می را با مُشک میآمیختند و خوشبو میکردند (کزّازی، 1389، ص. 643). شاعر میگوید، باد صبحگاهی صبا در سپیدهدم هنگامی که تیرگی و سرخی هوا به هم آمیخته است میوزد، گویی این باد، مُشک و شراب را به هم آمیخته و با خود دارد و خوشنفس شده است. شاعر با یادآوری بهار و دلنشینی و خوشبویی هوا خوانندگان سخن خود را همچون خیام نیشابوری به عیش و عشرت بهاری فرامیخواند. پس ای مخاطب! تو نیز انگار باد صبا هستی و هنگام صبح از مُشک و شراب، نفس خود را خوشبو بگردان و شراب صبحگاهی بنوش.
بادِ مُشکآلود گویی سیبِ تَر بر آتش است |
|
کاندر او قدری گلاب از اصفهان افشاندهاند
|
بیت ذکر شده از مطلع سوم قصیدهای زیبا و بسیار فنی است که خاقانی در مدح شروانشاه جلالالدین ابوالمظفر اخستان بن منوچهر سروده است. در این تشبیب مطلع سوم، شاعر ساحر شروان به وصف نوروز و آغاز بهار پرداخته است. مُشکآلود کنایه از خوشبوست. شاعر در بیت فوق در وصف باد مُشکبوی بهاری که پس از پایانیافتن زمستان شروع به وزیدن کرده، گفته است نسیم بهاری خوشبو مانند این است که سیبی تر را روی آتش قرار داده و مقداری گلاب اصفهانی بر آن ریخته باشند تا خوشبویی آن افزایش یافته باشد.
در فرشِ عاج آنک نهان، سبزه چو نیلی پرنیان |
|
بر پرنیان صد کاروان از مُشکِ سارا ریخته
|
این بیت مطلع سوم قصیدهای است در مدح فخرالدین منوچهر شروانشاه. این قصیده دارای 97 بیت و سه مطلع است و همۀ ابیات دارای تسمیط یا قافیۀ درونی است که بر موسیقی کلام شاعر افزوده است. تکرار هجای ان و نغمۀ حروف نیز درنظر شاعر بوده است. شاعران سخنوری مانند خاقانی که بتوانند موسیقی لفظی و معنوی و عناصر بلاغی و خیالانگیز را بدون افتادن در دام تکلّف به کار ببرند کمشمار هستند. در بیت فوق فرش عاج استعارۀ مصرّحه از زمین برفاندود است. سبزههای نهفته در زیر برف به پرنیان نیلی تشبیه شده است. مُشک سارا استعارۀ مصرّحه از بوی خوش گلها و سبزههاست. این بوی گلها و سبزهها آنچنان گسترده و بسیار است که گویی صد کاروان مُشک ناب بر گلها و سبزهها افشاندهاند.
یاسمن تازه داشت مجمرۀ عودسوز |
|
غنچه که آن دید ساخت گنبدۀ مشکبار
|
بیت یاد شده از مطلع دوّم قصیدهای است که شاعر در آغاز مطلع دوّم به توصیف طبیعت در فصل بهار میپردازد. خاقانی به تناسب محتوا و درونمایۀ شعر به وزن عروضی قصیده توجه داشته است؛ زیرا برای وصف سرزندگیِ طبیعت در بهار، وزنِ طربانگیز «مفتعلن فاعلن // مفتعلن فاعلن» را برگزیده است. در حدود نه بیت متوالی اجزای طبیعت مانند گل سرخ، سوسن، لاله، یاسمن، غنچه، ارغوان، آب، باد، سرو، فاخته و ... آثار نشاطآفرین خود را بر جهان به نمایش میگذارند. مشکبار کنایه از خوشبوست. گنبدۀ مشکبار استعارۀ مصرّحه از غنچۀ گل است. شاعر غنچه را که بالای گل قرار دارد به گنبدی تشبیه کرده است که در قسمت فوقانی بارگاه یا قصر است. خاقانی در وصف بهار و پدیدههای بهاری میگوید، در هنگام بهار گل یاسمن بوی خود را به اطراف میپراکند، گویی آتشدان عودسوز دوباره روشن شده و بوی خوش میپراکند. گل با دیدن آن منظره غنچۀ خود را مانند گنبدی خوشبو میکند و با یاسمن در افشاندن بوی خوش به رقابت میپردازد.
نافِ زمی است کعبه، مگر نافِ مُشک شد |
|
کاندر سموم اثر کرد مُشکِ اذفرش
|
این قصیده به «باکورة الاسفار» و «مذکورة الاسحار» معروف است. خاقانی آن را بر در کعبه انشاء کرده و در آن به وصف مناسک حج پرداخته است (همان، ص. 215). شاعر در این بیت کعبه را به نافۀ مُشک تشبیه کرده است. وجهشبهی که میان کعبه و مُشک است، خوشبویی و البته سیاهپوشی است. در قصیدۀ باکورةالاسفار، خاقانی فضای هنری دیگری میان مُشک و باد به تصویر کشیده است. شاعر نسیمی را که از جانب کعبه میوزد به مُشک خوشبو مانند میکند:
گوگردِ سرخ و مُشکِ سیه خاک و باد اوست |
|
بادِ بهشت زاده ز خاکِ مُطَهّرش
|
گوگرد سرخ یا کبریت احمر کنایه از اکسیر است؛ زیرا اکسیر از آن ساخته میشود و آن جزو اعظم اکسیر طلاست. گوگرد سرخ بسیار کمیاب است (رامپوری، 1337). در این بیت خاقانی خاک کعبه را به گوگرد سرخ و باد و نسیم کعبه را به مُشک تشبیه کرده است. خاقانی والاسخن در این بیت کلام خود را به قلب مطلب در واژههای خاک، باد و تشبیه ملفوف در مصراع نخست و همچنین تناسب میان واژههای سرخ و سیه نیز آراسته است.
از گَردِ راهش آسمان ترمغز گشته آنچنان |
|
کز عطسۀ مغزش جهان پُر مُشکِ تاتار آمده
|
بیت یاد شده دربارۀ عید فطر است و ابیات آغازین این قصیده در وصف شب و هلال ماه نو به زیبایی کامل سروده شده است. با آمدن عید و هلالِ ماهِ نو و ستارگان که لشکر عید هستند گرد و غبار در آسمان ایجاد شده و آب به بینی آسمان افتاده و با عطسۀ آسمان، بوی خوش در جهان افشانده شده است. شاعر به عید فطر و آسمان شخصیت بخشیده است. حسن تعلیل هنرمندانهای نیز به کار رفته است.
گَرد چو مُشکِ سیاه، خاک چو گوگردِ سرخ |
|
هر دو حَنوط و حنا، از پیِ خصم و خدم
|
خاقانی به دیریاببودن معنا و پیام شعرش آگاه است. برای آنکه مخاطبانش سرخورده و ملول نگردند سعی نموده است وزن قصایدش را اوزان دلنشین و طربانگیز و آشنا همچون «مفتعلن فاعلن // مفتعلن فاعلن» که وزن این قصیده است برگزیند. خاقانی در بیت ذکرشده در قالب لف و نشری سهگانه و زیبا، تشبیهات نادری خلق کرده است تا مخاطب و خواننده و شنوندۀ سخن خود را به تفکر جهتِ یافتن معنای کلام خود وادارد و پس از آنکه معنا و پیام شعر دریافت شد بر عظمت سخن خاقانی صحّه بگذارد. وی در ابتدا گرد را به مُشک سیاه و خاک را به گوگرد سرخ (کبریت احمر) تشبیه کرده است، سپس مُشک سیاه را برای دشمنان، حنوط و گوگرد سرخ را برای دوستان و خدمتگزاران، حنا انگاشته است. میگوید، گرد تاخت و تاز ممدوح در هنگام جنگاوری مانند مشکی است که برای دشمنان کشته شده حکم حنوط را دارد و خاک زیر پای ممدوح مانند کبریت احمر گرانبها و کمیاب است و برای دوستان بهمنزلۀ حنای شادکامی و سعادت است.
نظاره میکنم ویحک در این هنگامۀ طفلان |
|
که مُشکین حُقّه آسوده است و نیلی حُقّه گردانش
|
در بیت یادشده مُشکینحُقّه استعارۀ مصرّحه از زمین و نیلیحُقّه استعارۀ مصرّحه از آسمان است. هنگامۀ طفلان نیز میتواند استعارۀ مصرّحه از شور و غوغای جهان و هستی باشد. شاعر زمین را بهسبب رنگ خاکی و تیره مُشکینحُقّه گفته و آسمان را بهخاطر رنگ نیلگون، نیلیحُقّه خوانده است. همچنین در این بیت به این باور قدما که زمین، ساکن و آسمان در حرکت است اشاره دارد. ابتکار خاقانی در این است که زمین را «حُقّۀ مُشکین» یا در نسخۀ دیگر دیوانش «مهرۀ مُشکین» نامیده است. این تصویر در شعر شاعران دیگر دیده نمیشود.
2-3 سخن و سخنوری و مُشک
در ادب فارسی شاعران در موارد بسیاری سخن و عناصر مربوط به آن را با مُشک پیوند داده و تصاویر هنری زیبایی آفریدهاند. خاقانی در دیوان اشعار خود هفت بار میان سخن و مُشک پیوند شاعرانه برقرار کرده است. چنانکه گفته است:
بوی مُشکِ سخنم مغزِ خراسان بگرفت |
|
میرود بوی، گر ایشان شدنم نگذارند
|
مُشکِ سخن اضافۀ تشبیهی است. خاقانی این قصیده را در اشتیاق رفتن به خراسان سروده است. وی در این بیت به نارسانایی مُشکی نظر داشته است و میگوید: کلام و شعر من مانند بوی مشک تمام خراسان را فرا گرفته است. اگرچه مخالفان مرا از رفتن به خراسان بازمیدارند، نمیتوانند مانع نفوذ و راهیابی اشعار من به آن سرزمین شوند، همانطور که نمیتوان برای بوی مشک، عایق و مانعی قرار داد (شمیسا، 1387، ج. 2/1105).
نشگفت اگر چو آهویِ چین، مُشک بردهم |
|
چون سر به خوردِ سنبل و بهمن درآورم
|
در این بیت واژۀ مُشک نسبت به شاعر، استعارۀ مصرّحه از اشعار و کلام گرانبها و باارزش وی است. سنبل و بهمن، گیاهان دارویی هستند. در بیت استخدام وجود دارد؛ سنبل و بهمن نسبت به مشک، گیاه و روییدنی هستند و نسبت به شاعر، استعارۀ مصرّحه از سختیها و ریاضتهاییاند که شاعر با تحمل آنها به این مقام از سخنوری رسیده است. خاقانی در این بیت به رسم مفاخره به اشعار خود مینازد و سخن خود را ماحصل و نتیجۀ زندگی خود میداند، همانطور که ثمرۀ گرانبهای زندگی آهوی چین مُشک گرانبها و خوشبوست.
هنرت مُشکِ نافۀ آهوست |
|
چه عَجَب مُشک دردسر زاید ... |
بویِ مشکت جهان گرفت سزد |
|
که دلت شُکرِ ایزد آراید
|
این دو بیت از یک قطعه است که خاقانی در بیان ارزش سخن و دانش خود سروده است. وی فضل و کمالات خود را به مُشک مانند کرده است و میگوید، همانطور که مُشک و بوی آن باعث دردِ سر میشود فضل و هنر من باعث مشکلات و رنج و زحمت برای من شده است. خاقانی در این قطعه از درد و رنجی که بهسبب شاعری و نیکوسخنی متحمّل شده است شکایت میکند. وی هنر شاعری خود را به نافۀ مُشک تشبیه کرده که بسیار سودمند و فواید آن چون مُشک بر همگان آشکار است. خطاب به خود میگوید، ای خاقانی! هنر شاعری و سخنگویی تو مانند مشک، دارای فواید بسیار و آشکار است؛ اما من از این متعجّب هستم که کلام شاعرانه و مُشکین تو باعث دردسر و گرفتاری خودت شده است. مُشک در طبّ سنّتی بسیار مفید بوده و اگر آن را با مقداری کافور و زعفران در بینی میریختند باعث التیام دردسر- که از سردی و رطوبت ایجاد میشود- میشده است (بیرونی، 1358، ج. 2/1005).
معجزِ کلّی فرستادت به مدح |
|
تو جزاش از سِحر اجزایی فرست |
او ز گاوت عنبرِ هندی دهد |
|
تو ز آهو مُشکِ یغمایی فرست
|
در بیت فوق مُشک استعارۀ مصرّحه از شعر و سخن شاعر است. خاقانی در این قطعه که در مدح جلالالدین خزّازی گفته است در قالب حدیث نفس با مخاطب قراردادن دل خود از آن درخواست میکند که در جواب مدحی که از طرف جلالالدین خزّازی به او رسیده و آن مدح چون عنبر هندی بسیار خوشبوست پاسخ شایستهای از اشعار و کلامی چون مُشک نیکو و خوشبو برای او بفرستد. مُشک دارویی بسیار سومند و مادّۀ خوشبوی بسیار نافذ در فضای اطراف خود است. چنانکه چیزی نمیتواند مانع آن شود. شاعران باتوجه به ویژگیهای پرشمار آن در موارد بسیاری خود را به مُشک مانند کردهاند. مسعد سعد سلمان میگوید:
بادم به نظم و نثر و نه نَمّامم |
|
مُشکم به خُلق و جود و نه غَمّازم
|
خاقانی شروانی نیز در دیوان اشعار با در نظر داشتن همین ویژگی نارسانایی مشک یک بار خود را به نافۀ مُشک تشبیه کرده است:
نافۀ مُشکم که گر بندم کنی در صد حصار |
|
سوی جان پرواز گیرد طیبِ جان افزای من |
نافه را کیمختِ رنگین سرزنشها کرد و گفت |
|
نیک بدرنگی، نداری صورتِ رعنای من |
نافه گفتش یافه کم گو کآیتِ معنی مراست |
|
و اینک اینک حجّتِ گویا دمِ بویای من
|
بوی مُشک بسیار تند و نافذ است و چیزی نمیتواند مانع انتشار آن شود (شمیسا، 1387، ج. 2/1105). خاقانی خود را چون مُشک میداند، اگر او را درون صد حصار اسیر کنند بوی سخن همچون مُشک او سوی جان و جانان پرواز میکند و هیچچیز نمیتواند مانع آن شود. در دو بیت بعد شاعر میگوید: کیمخت رنگین، نافه را سرزنشها میکند و بر رنگ رعنای خود میبالد و نافه را کاملاً بدرنگ و تیره میداند. نافه به کیمخت میگوید: بیهودهسرایی مکن؛ زیرا من برای فضل و برتری خود دلیل و برهان دارم و آن بوی خوش من است که بدون مانع در همهجا انتشار مییابد و باعث میشود انسانها از بوی خوش من بهرهمند شوند. نامهها و نوشتههای کهن معمولا خوشبو بوده است و دلیل این امر آن است که در قدیم مرکّب را با مُشک درمیآمیختهاند و سپس با آن مینوشتهاند (کزّازی، 1389، ص. 768). بر پایۀ این واقعیت ممکن است شاعران ضمن ایجاد تصویر هنری مُشک و نوشته را بهجای هم آورده و یکی را در معنای دیگری اراده کنند. در دیوان اشعار خاقانی شروانی یک بار این تصویر خلق شده است که چنین است:
خاکِ پای و خطِّ دستت گهر و مُشکِ من است |
|
با چنین مُشک و گهر، عشق ز سر درگیرم
|
بیت فوق، از ترکیببندی است که خاقانی در مرثیۀ فرزندش سروده است. خط دست مجازاً نوشته و نامه است که با تشبیه مضمر و ملفوف به مُشک مانند شده است. شاعر خاک پای فرزند رحلت کرده را گوهر و نوشتۀ او را مُشک گفته است. نسبت خط و مُشک علاوهبر سیاهی آن است که در قدیم با مرکب، مُشک نیز میآمیختهاند و بدین ترتیب نامهها و نوشتهها خوشبو میشدهاند.
2-4 ارزشمندیِ مُشک
مُشک مادّهای گرانبها، کمیاب و ارزشمند بوده است. همین امر باعث شده است سخنوران در ادب فارسی میان این مادّه و مفاهیم ارزشمند معنوی چون جان، امید و عمر پیوند هنری برقرار کرده و تصویرآفرینی کنند.
گر جان به خدمت است، تن ار نیست گو مباش |
|
دل مُهره یافت، مار تمنا چرا کند؟ |
چون مُشک چین تو داری از آهویِ چین مپرس |
|
آهو به چین به است که سنبل چرا کند |
گرچه به سیر، مُشک شناسند لیک مرد |
|
چون مُشک یافت، سیر گزیند، خطا کند
|
این قطعه را خاقانی در مدح مظفرالدین قزل ارسلان سروده و در آن بهعلت حضورنیافتن در کاخ و اقامتگاه ممدوح هنرمندانه پوزش خواسته است. خاقانی در یکی از ابیات این قطعه آشکارا میگوید دیوان اشعار و جان خود را بهعنوان دو تحفه به ممدوح تقدیم کردهام. درنظر شاعر دیوان اشعار او، دُرّ دری است که به ممدوح هدیه شده است. مُشک چین استعارۀ مصرّحه از جان و دیوان اشعار شاعر و آهو استعارۀ مصرّحه از جسم و تن وی است. سیر نیز استعارۀ مصرّحه از جسم و تن شاعر است. برای تبیین بیت سوم باید گفت در قدیم مُشک را با سیر میآزمودهاند؛ اگر بوی مُشک بر بوی سیر غلبه داشت آن مُشک را خالص میگفتهاند (سجّادی، 1393، ج. 1/877).
چندین هزار نافۀ مُشکِ امید را |
|
بر مجمرِ نیاز به یک دم بسوختم
|
مُشکِ امید اضافۀ تشبیهی است. خاقانی در این قصیدۀ کوتاه که در غم از دست دادن عمویش سروده است، با بیانی غمناک از درد و اندوه خود و آمال از دست رفته سخن میگوید. وی میافزاید نیازمندی و احتیاج من به محبّتِ عموی از دست رفتهام مانند آتشدانی بود که همۀ امیدها و آرزوهای من چون مُشک در آن آتشدان سوخت و بر باد رفت.
عمر دادم بر امیدِ جاه و حاصل هیچ نه |
|
مشک را دادن به نکبا برنتابد بیش از این
|
شاعر در بیت فوق با تشبیه مضمر عمر را به مُشک و جاه و مقام را به نکبا (باد نامساعد) تشبیه کرده است. وی بر عمر از دست رفته افسوس میخورد و بر خود نهیب میزند که دیگر عمر گرانمایه را برای اهدافِ پست و کمارزش دنیوی تباه نکند.
2-5 دیگر کاربردهای بلاغی مُشک
خاقانی در سه مورد از کاربرد بلاغی مشک به موارد متفرقه توجه داشته است که عبارتند از اصفهان، طوق قمری و عمل (شغل دیوانی).
عطر کنند از پلنگمشک به بغداد |
|
و آهویِ مُشک آید از فضای صفاهان
|
خاقانی در این بیت، به ستایش اصفهان پرداخته و این شهر را بر بغداد که از شهرهای مهم اسلامی و مرکز خلافت عباسی بوده ترجیح داده است. وی در بیان برتری اصفهان بر بغداد میگوید در شهر بغداد از داروی پلنگمشک، عطر و مادّۀ خوشبو تولید میکنند؛ درحالیکه بوی خوش در شهر اصفهان طبیعی و جزء فطرت این شهر است. فضا و هوای اصفهان گویی آهوی سرزمین ختن را که مُشک از آن برداشت میشود پرورش میدهد.
تیغِ سیم از دهنِ طوطیِ گویا بکَنید |
|
طوقِ مُشک از گلویِ قمریِ نر بگشایید
|
خاقانی این قصیده را که به «ترنم المصاب» معروف است در مرثیۀ فرزند خویش امیر رشیدالدین سروده است. وی که در سوگ فرزند نشسته است با آه و سوز درون و با لحنی غمناک از اطرافیان میخواهد که آلات و اسباب خوشی و ناز و نعمت را نابود کنند و با وی به سوگ بنشینند. شاعر میگوید طوق گلوی قمری نر را که چون مُشک و مایۀ زیبایی اوست باز بکنید و مانند من بدون ساز و برگ تنعّم در سوگ بنشینید. طوق گلوی قمری سیاه است و وجه شباهت آن با مشک نیز تیرگی و سیاهی است.
به کافورِ عُزلت خنک شد دلِ من |
|
سزد گر ز مُشکِ عَمَل شَم ندارم
|
کافورِ عُزلت و مُشکِ عمل اضافۀ تشبیهی هستند. شاعر در این بیت این دو مادّۀ خوشبوی دارویی را در مقابل هم قرار داده و تصویر هنری زیبایی آفریده است. خاقانی از آنجا که پیرو اندیشۀ صوفیان و زاهدان بوده است عُزلت و گوشهنشینی را به کافور مانند کرده و شغل دیوانی و منصب دولتی را که از دیدگاه او نکوهیده بوده به مُشک تشبیه کرده و اولی را بر دومی برتری داده است. شاعر به این دو نکتۀ طبّ سنّتی نظر داشته است که کافور مایۀ سردی و خنکی دل میشود و استفادۀ زیاد مُشک باعث دردِ سر میگردد. وی با زبان هنری میگوید شغل دیوانی مانند مُشک مایۀ گرفتاری و دردِ سر من میشود و برای من خوشتر است که در عوض آن گوشهنشینی و اعتکاف در کُنج خلوت را اختیار کنم که همچون کافور مایۀ خنکی دل من میشود.
پس از بررسی دیوان اشعار خاقانی شروانی و استخراج ابیاتی که واژۀ مُشک در آنها به کار رفته است و تبیین صورخیال موجود در آن واژهها جدول زیر به دست میآید:
جدول کاربرد مُشک در دیوان خاقانی شروانی
کاربرد |
عادی |
تشبیه |
استعاره |
مجاز |
کنایه |
بسامد کل |
بسامد |
49 |
27 |
41 |
20 |
9 |
146 |
درصد |
5/33 |
5/18 |
1/28 |
7/13 |
2/6 |
100 |
3- نتیجه
یکی از شگردها و ابزارهایی که کلام ادبی را از کلام عادی و محاورهای متمایز میکند بهرهگیری از عنصر تخیل است. شاعران توانا و نکتهسنج به طبیعت، عناصر و اشیا همچون دیگر افراد نمینگرند؛ بلکه نگاه دقیق ایندسته از شاعران به امور طبیعی و اشیای پیرامون باعث شده در اشعار خود تصاویری زیبا، هنرمندانه و بیمانند بیافرینند که ناخودآگاه مخاطبانِ اشعارشان را به تحسین و شگفتی وامیدارند. بهنظر بسیاری از ادیبان و سخنسنجان، خاقانی یکی از اینگونه شاعران است که تصاویر آفریده شده در اشعار او از مناظر طبیعی، اشیا و... کمنظیر است. او توانسته با بهکارگیری مواد خوشبویی همچون مُشک در اشعارش تصاویری زیبا بیافریند که در شعر دیگر شاعران دیده نمیشود. این پژوهش با بررسی دقیق اشعار خاقانی این ویژگی را در آفرینش سخنان خیالانگیز و کلام ادبی و هنرمندانۀ خاقانی به اثبات رساند. خاقانی در دیوان اشعار خود 146 بار واژۀ مُشک را به کار برده است. این واژه در 49 مورد در معنای عادی و رایج مادّه به کار رفته است که شامل 5/33 درصد میشود. خاقانی در تقریباً 66 درصد موارد استفاده از واژۀ مشک به یاری شاخههای علم بیان، به تصویرآفرینی پرداخته است که این خود گواه مهارت بالای این شاعر در آراستن کلام به صُوَرخیال است. این شاعر به یاری مشک، تصاویر هنری زیبایی آفریده است که در چهار گروه جلوههای زیبایی معشوق، عناصر طبیعی، سخن و سخنوری، ارزشمندی و موارد متفرقه دستهبندی میشوند. در دستۀ جلوههای زیبایی معشوق، خاقانی بیشاز هر چیز، به زلف توجه داشته است. وی 11 بار میان زلف و مُشک رابطۀ خیالانگیز برقرار کرده و تصویر هنری آفریده است. وی در این تصویرآفرینی علاوهبر رنگ مُشک، به بوی آن نیز توجه داشته و زلف معشوق را همچون مُشک، تیره و خوشبو انگاشته است. پس از زلف، خال روی چهرۀ معشوق ازجمله جلوههای زیبایی مدّ نظر شاعر بوده است. خاقانی در سه مورد، میان مُشک و خال چهرۀ معشوق پیوند هنری برقرار کرده است. مژگان، خط و سبلت از دیگر جلوههای زیبایی معشوقاند که خاقانی به یاری مشابهت هنری آنها با مُشک، تصویر خیالانگیز آفریده است. در دستۀ عناصر طبیعی، شاعر 6 بار میان مُشک و شب پیوند هنری ایجاد کرده و تصویرآفرینی کرده است. وی در این تصاویر به دو ویژگی بارز مُشک (تیرگی و خوشبویی) توجه داشته است. این شاعر خلّاق باتوجه به صفت خوشبویی، 2 بار میان مُشک و باد و 2 بار میان این مادّه و گل و باتوجه به صفت تیرگی، 2 بار میان مُشک و کعبه و 2 بار میان مُشک و گرد و غبار و 1 بار میان این مادّۀ خوشبوی تیره و زمین پیوند هنری برقرار کرده است. خاقانی در دستۀ سخن و سخنوری در 6 مورد باتوجه به ویژگیهای ارزشمندی و نارسانایی مُشک میان این مادّه و کلام خود ارتباط هنری ایجاد کرده و تصاویری بدیع آفریده است. او در یک مورد نیز با در نظر داشتن صفت نارسانایی مشک خودش را به این مادّه مانند کرده و گفته است اگر در بند صد حصار باشد باز هم بوی جانافزای او سوی جان پرواز میکند. در دستۀ ارزشمندی، خاقانی باتوجه به صفت گرانبهایی و ارزشمندی مُشک میان این مادّه، جان، امید و عمر پیوند هنری برقرار کرده است. وی همچنین در مواردی دیگر باتوجه به ویژگی خوشبویی مُشک، این مادّه را به شهر اصفهان پیوند زده و تصویر هنری آفریده است. با درنظر داشتن صفت سیاهی میان مُشک و طوق قمری تصویرآفرینی کرده و باتوجه به اینکه استفادۀ زیاد مُشک مایۀ درد سر میشود میان این مادّه و عمل (شغل دیوانی) پیوند هنری برقرار کرده است.