نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشآموختة دکتری زبان و ادبیات عربی، دانشکدة ادبیات و زبانها، دانشگاه اراک، اراک، ایران
2 دانشیار گروه زبان و ادبیات عربی، دانشکده ادبیات و زبان ها، دانشگاه اراک، اراک، ایران
3 استادیار گروه زبان و ادبیات عربی، دانشکدة ادبیات و زبانها، دانشگاه اراک، اراک، ایران
4 دانشیار گروه زبان و ادبیات عربی، دانشکدة ادبیات و زبان ها، دانشگاه اراک، اراک، ایران.
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Exaggeration is among the most prominent rhetorical techniques that has long been of significant interest to linguists and scholars, specifically under the discipline of Badi (rhetorical embellishment). What is important about this rhetorical technique, like any other rhetorical technique, is the process by which it was created and how it is received and read. This study adopts a descriptive-analytical approach to answer this fundamental question and utilizes Grice's "Cooperative Principle" from pragmatic theory to analyze the structural-semantic process of this rhetorical technique. The results indicate that the creation of the rhetorical technique of exaggeration is fundamentally based on the non-observance of what Grice calls the Maxim of "Quality" because, in the process of creating this technique, the person refuses to provide correct and arguable information to the audience, thus refusing to comply with The Maxim of "Quality". Of course, it should be noted that the failure to comply with the Maxim of Quality in this process was intentional and in some way obvious and recognizable [= Flouting the Quality Maxim] and not with the purpose of deceiving or misleading the audience [= violation the Quality Maxim]. Rather, he does this with the aim of guiding him to "Conversational Implicature".This study can be considered an accurate criterion for distinguishing exaggeration from lying.
Keywords: The Science of Rhetoric, Exaggeration, Pragmatics, Grice, Cooperative Principle, the Maxim of Quality, Conversational Implicature.
Introduction
Badi, the art of eloquence, strives to teach us the method of fine speaking. Despite its value and importance, we observe that the beautiful and captivating visage of this science has long been covered in the dust of antiquity and obsolescence, with little effort made to scientifically explain its subtleties and delicacies. Therefore, the current research aims to utilize contemporary linguistic data to delve into the rhetorical technique of Badi and present a more scientific image of this technique to the audience.
The rhetorical technique of "exaggeration" (Mubalaghah) is one of these notable techniques. Given its extensive application in literary and everyday language and its ambiguous proximity to false speech, it deserves to be examined and read more thoroughly than any other rhetorical technique. The crucial aspect of this rhetorical technique, like other techniques, is understanding the process by which it is created and received. Undoubtedly, a scientific response to this question can provide a clear picture of the technique of exaggeration for the modern audience and potentially cleanse this rhetorical technique from the ignominy that has been attributed to it by some linguists for many years.
Materials and Methods
This research is based on a descriptive-analytical method and has been conducted with reference to library sources. To achieve the intended objectives, we utilized one of the prominent theories in the "Pragmatics" approach called the "Cooperative Principle", and based on it, we analyzed the structural-semantic process of the rhetorical technique of exaggeration. Furthermore, we have endeavored to analyze examples containing this rhetorical technique in both Arabic and Persian languages, based on the model derived from the structural-semantic process of exaggeration, and provide a new perspective on them.
Research Findings
The study of the rhetorical technique of exaggeration shows that this technique is created and finds meaning within a fully communicative context [speaker®audience]. In the process of creating this technique, the speaker (=A) amplifies or diminishes the specific characteristic of a person or thing beyond its actual reality in the external world and presents it to the audience (=B) (=Norm-Breaking); thus, claiming the utmost possession of that specific characteristic by that person or thing (= intentionality).
Discussion of Results and Conclusion
By aligning the above content with what Grice proposes under the Cooperative Principle and its four maxims, it can be understood that the creation of the rhetorical technique of exaggeration fundamentally relies on the "Flouting the Quality Maxim". In fact, during the creation process of this rhetorical technique, the speaker (=A) is required to provide information that they know is false or cannot substantiate, thus "Flouting" the Quality Maxim. In doing so, the speaker guides the audience (=B) towards "conversational implicature".
This research emphasizes that what happens regarding the non-observance of the "Quality Maxim" in the process of creating the rhetorical technique of exaggeration is a " Flouting" that occurs in a conscious, explicit, and recognizable manner; rather than a "violation" which is non-explicit, unrecognizable, and intended to deceive or mislead the audience. This distinction can be considered a precise criterion for differentiating exaggeration from lying.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
بدیع، علم سخنوری است و می کوشد تا روش نیکو سخنگفتن را به ما بیاموزد. این علم مجموعه ای از شگردها و شیوه های کلامی را در بر گرفته است که اگر به درستی استفاده شود، روح و جان شنونده را مجذوب خود ساخته و او را با آنچه قصد متکلم است همراه میکند. باوجود چنین ارزش و اهمیتی، شاهد آنیم که سالیانی دراز غبار کهنگی و فرسودگی بر چهرة زیبا و فریبای این علم نشسته است و تلاش چندانی برای تبیین علمی ظرافت ها و لطافت های آن صورت نمی گیرد. از همین رو آنچه دغدغة پژوهش حاضر قرار گرفته، آن است که با بهره مندی از داده های زبان شناسی معاصر به واکاوی فنون بدیعی پرداخته شود تا تصویری هرچه علمی تر از این فنون پیش روی مخاطب قرار گیرد.
فن بدیعی «مبالغه» (Exaggeration) ازجملة این فنون ارزشمند است که با توجه به کاربست فراوانش در زبان ادبی و روزمره و نیز قرابت شبهه ناکش با سخن دروغین شایستگی آن را دارد که پیشاز هر فن بدیعی دیگری واکاوی و خوانش شود. آنچه در گام نخست دربارۀ این فن بدیعی، مانند دیگر فنون بدیعی، مهم به نظر میرسد آن است که طی چه فرایندی آفرینش یافته و چگونه دریافت و خوانش شده است. بی شک پاسخی علمی به این پرسش تصویر روشنی از فن مبالغه پیش روی مخاطب امروزی قرار میدهد و چه بسا دامان این فن بدیعی را از رذیلتی که سالیانی دراز ازسوی برخی سخن پژوهان به آن نسبت داده شده است پاکیزه کند.
در پژوهش حاضر برای پاسخ به چنین پرسش بنیادینی به سراغ یکی از نظریه های برجسته در رویکرد «کاربردشناسی زبان» (Pragmatics) با نام «اصل همکاری» (Cooperative principle) رفته و براساس آن به تجزیه و تحلیل فرایند ساختی- معنایی فن بدیعی مبالغه پرداخته ایم. به نظر می رسد که این نظریة کاربردشناختی با تبیین صحیحی که از اصول و قواعد منطقی حاکم بر یک گفتوگو ارائه می دهد، بتواند پرده از نحوة آفرینش فن بدیعی مبالغه برداشته و مرز میان آن و سخن دروغین را آشکار کند.
1-1. پیشینة پژوهش
با جستجو در میان پژوهش های صورت گرفته دربارۀ فنون بدیعی، اثری که براساس اصل همکاری گرایس به مطالعة فن مبالغه پرداخته باشد یافت نشد. چنانکه این امر در رابطه با دیگر فنون بدیعی نیز صورت نگرفته است و پژوهش حاضر در این زمینه اثری پیشگام و نو بهشمار می رود. با این وجود پژوهش های ارزشمندی دربارة فن مبالغه مشاهده می شود که از زوایای گوناگونی به مطالعة این فن بدیعی پرداخته اند. مهم ترین این آثار عبارتند از:
- مقالة «مبالغه؛ تصویری فراتر از خیال» از محمّدحسین محمّدی و میثم حاجیپور (1392)، نویسندگان ضمن پرداختن به تعریف مبالغه و اقسام آن و نیز بیان ارزش های زیبایی شناختی آن معتقدند که مبالغه تصویری است فراتر از خیال بشر و ابزاری است در دست شاعر تا با بسط و تأکید کلام، سخن خویش را اعتلا دهد.
- مقالة «مبالغه در قرآن» از عبدالله رادمرد و صالحه غضنفریمقدم (1394)، نویسندگان ضمن بررسی آیات قرآنی مشتمل بر فن مبالغه معتقدند که کاربست این فن در قرآن کریم نه تنها خدشه ای به ساحت مقدس آن وارد نمی سازد؛ بلکه سبب اثرگذاری بیشتر آیات وحی بر روی مخاطب می شود.
- مقالة «تحلیلی فرامتنی بر مبالغه در قرآن» از بهجتالسادات حجازی (1395)، نویسنده ضمن بررسی آیة 40 سورة أعراف معتقد است که کاربست مبالغه در این آیة مبارکه برای اثبات حقیقتی انکارناپذیر، یعنی محالبودن ورود تکذیب کنندگان به بهشت بوده است.
- مقالة «فن مبالغه در سنت بلاغت اسلامی و جنبه های بلاغی آن» از رمضان رضایی (1397)، نویسندگان ضمن پرداختن به پیشینة پیدایش فن مبالغه در سنت بلاغی و ارتباط آن با دیگر شگردهای بلاغی معتقدند که کاربرد این فن در کنار فنون دیگری چون تشبیه، استعاره، کنایه، اطناب، حسنتعلیل و قصر بر لطف معنی و دلنشینی بیشتر کلام افزوده و این فنون بهضرورت برای تزئین کلام نیستند؛ بلکه نقش برجسته در دلالت معنایی دارند.
- مقالة «مبالغه و گزافه آرایی در قرآن و احادیث» از محمد عالمزادة نوری (1398)، نویسنده ضمن تأکید بر کاربست شیوههای مبالغه در کلام خدای متعال و امامان معصوم به تفاوتی اساسی میان مبالغه و کذب قائل بوده و معتقد است که گوینده در این اسلوب بیانی، برخلاف کذب، هرگز قصد فریب و تزویر ندارد و به همین دلیل سخن را در هاله ای از قراین حالی و شواهد عقلی و سیاقی عرضه می کند؛ بهگونه ای که مخاطب حتی بدون دقت و تأمل، هرگز معنای ظاهری را برداشت نمی کند.
- مقالة «تبیین کارکرد استدلالی ـ اقناعی فن بدیعی اقتباس براساس تکنیک احتجاجی حجت سلطه» از حسن رحمانی و همکاران (1401)، این تحقیق براساس یکی دیگر از نظریه های کاربردشناحتی با عنوان "احتجاج" به بررسی یکی دیگر از فنون بدیعی با عنوان «اقتباس» پرداخته است و همچون پژوهش حاضر توانسته است تصویری مبتنی بر داده های رویکرد کاربردشناسی از یک فن بدیعی پیش روی مخاطب قرار دهد.
2- مبانی نظری پژوهش
2-1- فن بدیعی «مبالغه»
مبالغه از مادة «بَلَغَ» و به معنای «نهایت کوشش در امری» است؛ بهگونه ای که کوشش به بالاترین حد خود رسیده و هیچ گونه کاستی و کوتاهی در آن صورت نپذیرد (ر.ک. الزبیدی، 1987م، ج. 22/451). این مفهوم لغوی با آنچه که از کاربرد آن در علم بدیع به چشم می خورد همخوانی کامل دارد؛ چراکه براساس فن بدیعی مبالغه، فرد در توصیف کسی یا چیزی زیاده روی می کند تا بدانجا که از حد عادت گذشته و برای شنونده شگفت انگیز مینماید (ر.ک. همایی، 1389، ص. 171).
گفتنی است که این شیوة کلامی بهسبب ریشه های استواری که در ذات افراط گرا و نیز تخیل گرای بشری دارد شاید هیچگاه با کلام بشری بیگانه نبوده است. از همین روست که در کهن ترین کتب بلاغی نیز از اشاره به آن غفلت نشده و با نامهای گوناگونی همچون «الإفراط، الإغراق، المبالغة، التبلیغ، الغلو» به سخن از آن پرداخته اند. ابن أبیالإصبع مصری (654هـ.) دراینباره توضیح می دهد که ابنمعتز عباسی (296هـ.) از این فن با نام «الإفراط فی الصفة» سخن گفته است، حالآنکه پساز وی، قدامهبنجعفر (337هـ.) آن را «المبالغة» نامیده است و پساز آن دو، برخی نیز نام «التبلیغ» را بر آن نهاده اند که البته در این میان تسمیة قدامه بهسبب سبکی و شهرت بیشتر، استقبال افراد بیشتری را در بر گرفته است (ر.ک. ابن أبی الإصبع، 1957م، ج. 2/54). فارغ از بحث تسمیه آنچه مهم به نظر میرسد درسنامة مدونی از فن مبالغه است که نخستین بار توسط خطیب قزوینی (739هـ) در علم بدیع با عنوان «المبالغة» طرح یافته و مشتمل بر سه فن «التبلیغ، الإغراق و الغلو» قرار داده شده است. اهمیت این درس نامه از آن روست که سرلوحة بسیاری از بلاغت پژوهان پسین قرارگرفته و حتی در دوران معاصر نیز معمولاً بهشیوة آن از فن مبالغه سخن می رود.
در آثار بلاغی فارسی رادویانی (قرن پنجم) از این فن با عنوان «اغراق فی الصفه» سخن می گوید و پساز وی وطواط (573هـ) عنوان «مبالغت» را نیز در تعریف این فن وارد می کند. پساز این دو، ظاهراً واعظ کاشفی سبزواری (910هـ) نخستین کسی است که به پیروی از خطیب قزوینی اصطلاح «مبالغت» را برای مفهومی مشتمل بر سه فن «تبلیغ، اغراق الصفه و غلو» بهکار می برد و بدین گونه مجال مناسبی را برای رواج و گسترش درسنامة خطیب قزوینی در میان بلاغت پژوهان فارسی زبان فراهم میکند.
2-2. نظریة «اصل همکاری»
«اصل همکاری» ازجمله مهم ترین نظریه های کاربردشناختی درخصوص قوانین حاکم بر تعامل های زبانی است که هربرت پل گرایس (Herbert Paul Grice) - فیلسوف تحلیل زبانی انگلیسی تبار- آن را ارائه داده و بنیان نهاده است. وی در مقالة خود با عنوان «منطق و گفتوگو» (Logic and Conversation) چنین استدلال می کند که تعامل های زبانی، زنجیره ای از اظهارات ازهمگسسته نیستند که اگر چنین باشد دیگر منطقی و معقول نخواهند بود، این تعامل ها دراساس تلاش هایی همیارانه هستند و هریک از طرفین ارتباطی، هدف یا مجموعه ای از اهداف مشترک یا دست کم جهت گیری های توافقشده را در آن تعامل تشخیص میدهند (Grice, 1975, p. 45). وی این اندیشة کلی را با عنوان «اصل همکاری» مطرح ساخته و معتقد است که تحقق این اصل در گرو رعایت چهار «قاعدة» (Maxim) اساسی است که با الهام از اندیشه های فیلسوف سرشناس آلمانی، ایمانوئل کانت (Immanuel Kant)، آنها را با عنوانهای «کمیت (Quantity)، کیفیت (Quality)، ربط (Relation) و شیوه (Manner)» نامگذاری می کند. شکل زیر چارچوب کلی اصل همکاری گرایس و قواعد چهارگانة آن را نشان می دهد:
شکل (1): اصل همکاری گرایس و قواعد چهارگانة آن.
أ) قاعدة «کمیت»، به میزان اطلاعاتی مربوط می شود که باید در یک تعامل زبانی ارائه شود. کاتینگ (Joan Cuttin) دراینباره توضیح می دهد که اگر متکلم از ارائة اطلاعات کافی و لازم برای یک تعامل زبانی خودداری کند، ممکن است مخاطب قادر به تشخیص موضوع نشود. از سویی دیگر، او میداند که ارائة اطلاعاتی بیشاز میزان نیاز سبب آزردگی و رنجش خاطر مخاطب میشود (see: Cutting, 2002, p. 35-36).
ب) قاعدة «کیفیت»، بهراستی و صداقت در ارائة اطلاعات در یک تعامل زبانی مربوط میشود. به باور گرایس عملیاتیشدن دیگر قواعد، صرفاً با فرض رعایت قاعدة کیفیت امکان مییابد. این امر بدین معناست که اگر اطلاعات تبادلشده مطابق با دیگر قواعد باشد، ولی صادقانه نباشد و مخاطب پی به این نکته ببرد، دیگر حاضر به ادامة تعامل زبانی با وی نخواهد بود. از همین رو گرایس معتقد است فردی که در گفتار خود بی جهت درازگویی می کند نسبت به فردی که سخن نادرستی بیان می کند، کمتر سرزنش میشود (see: Grice, 1975, p. 46).
ج) قاعدة «ربط»، به مرتبطبودن اطلاعات ارائهشده با موضوع یک تعامل زبانی مربوط است. چنانکه پالتریچ (Brian Paltridge) توضیح میدهد این قاعده فرد را ملزم می کند تا در یک تعامل زبانی، مرتبط با موضوع گفتوگو سخن بگوید و یا اینکه انحراف از موضوع اصلی را خاطر نشان کند (see: Paltridge, 2012, p. 4)؛ چراکه هرگونه سخن انحرافی ممکن است به پایان گفتوگو بینجامد.
د) قاعدة «شیوه»، بهوضوح و شفافیت اطلاعات ارائهشده در یک تعامل زبانی مربوط می شود. باید توجه داشت که این قاعده تفاوت ماهوی با سه قاعدة دیگر دارد و آن اینکه اگر سه قاعدة پیشین بهطور مستقیم به خودِ «آنچه گفته می شود» مربوط می شدند، این قاعده به نحوة بیان و چگونگی تعبیر از «آنچه گفته می شود» مربوط می شود. برایناساس متکلم هر آنچه را که در سه قاعدة پیشین ذکر شده بود، بهگونه ای شفاف و درخور فهم در اختیار مخاطب قرار می دهد؛ بدینسان که اطلاعات کافی و لازم، صادقانه و مستدل و درنهایت مرتبط با موضوع گفتوگوشده را بی هیچ پیچیدگی و دوپهلویی بهصورت منظم و در کوتاه ترین تعابیر ممکن به مخاطب انتقال می دهد (See: Grice, 1975, p. 46).
با اینکه قواعد چهارگانة فوق ویژگی های اساسی یک تعامل زبانی معقول را نشان می دهند؛ اما گرایس خود بهخوبی میدانست که سخنان تبادلشده در تعامل های زبانی همواره مطابق با این قواعد نبوده و در موارد فراوانی از رعایت آنها خودداری می شود و سخن وران حتی با علم به این موضوع گفتوگوی خود را ادامهداده و به پایان می رسانند؛ ازاینرو باید توجه داشت که آنچه گرایس از طرح اصل همکاری مدّ نظر داشته هرگز این نبوده است که افراد را ملزم به رعایت قواعد چهارگانة آن در گفتوگوهای خود نشان دهد؛ بلکه نکتة اساسی در عکس این ماجرا نهفته است. در واقع مسئلة مدّ نظر گرایس در اصل همکاری این بوده است که نشان دهد افراد در موارد فراوانی از رعایت این قواعد خودداری می کنند. وی و دیگران پنج حالت را برای رعایتنکردن این قواعد بر می شمرند که عبارتند از:
چنانکه اشاره شد در میان حالت های پنج گانة فوق، آنچه بیشاز همه اهمیت داشته و در کانون توجه گرایس قرار گرفته است، حالت نخست، یعنی «نقض قواعد» است که به ایجاد «تضمن های مکالمه ای» می انجامد. تضمن، چنانکه لاینز (John Lyons) می گوید، فرایند درک معنای ضمنی است؛ یعنی معنایی که در ظاهر پاره گفتارهای ما وجود ندارد؛ ولی می توان آن را درک کرد (ر.ک. لاینز، 1391، ص. 390). این مفهوم بیانگر آن است که معنای یک پاره گفتار تنها در آنچه که آشکارا ازطریق زبان اظهار می شود خلاصه نمی شود؛ بلکه بخش شایان توجهی از این معنی بهصورت پنهانی در ضمن پاره گفتار جایگرفته و طی فرایندهایی عقلانی و قاعده مند به مخاطب انتقال می یابد. در واقع گرایس با طرح اصل همکاری بر آن است که نشان دهد فرد چگونه با نقض هریک از قواعد چهارگانۀ معنایی تضمنی را در کلام خود جایداده و مخاطب را متوجه آن می کند.
پساز تبیین مبانی نظری پژوهش، اینک به سراغ نمونه هایی از تعاریف فن مبالغه و نیز نمونه هایی مشتمل بر این فن بدیعی می رویم تا براساس داده هایی که نظریة کاربردشناختی اصل همکاری پیش رویمان قرار داده است، تصویر روشن تری از مکانیزم ارتباطی فن مذکور بهدست دهیم.
3- ذکر و بررسی نمونه ها
3-1- تعاریف
3-1-1-قدامة بن جعفر (337هـ): «هِیَ أن یَذکُرَ الشَّاعِرُ حَالاً مِنَ الأحوالِ فی شِعرٍ لَو وَقَفَ عَلیها لَأجزَأهُ ذلِکَ فی الغَرَضِ الَّذی قَصَدَهُ، فَلا یَقِفُ حَتى یَزیدَ فی مَعنى ما ذَکَرَهُ مِن تِلکَ الحالِ ما یَکونُ أبلَغَ فیما قَصَدَ لَهُ» (قدامة بن جعفر، 1302ق، ص. 50). ترجمه: «آن است که شاعر در شعر خود حالتی را ذکر کند که اگر بر [حد حقیقی] آن متوقف شود، همان او را در غرض مقصود کفایت کند؛ اما [در این حد] متوقف نمیشود تا معنای آن حالت را زیادت بخشیده و از این طریق نسبت به غرض مقصود بلیغ تر و رساتر شود».
3-1-2- رادویانی (قرن پنجم): «پارسی وی در رفتن بوَد اندر صفت، چنانکه خرد اندر پذیرفتن وی بشَمَد» (الرادویانی، 1362، ص. 62).
3-1-3- الخطیب القزوینی (739هـ): «أن یُدَّعَى لِوَصفٍ بُلوغُهُ فی الشِّدَّةِ أو الضَّعفِ حَدّاً مُستَحیلاً أو مُستَبعَداً؛ لِئَلاّ یُظَنَّ أنَّه غَیرُ مُتَناهٍ فیه، وتَنحَصِرُ فی التَّبلیغِ، والإغراقِ، والغُلُوِّ؛ لِأنَّ المـُدَّعى إن کانَ مُمکِناً عَقلاً وعادَةً فَتَبلیغٌ ... وَإن کانَ مُمکِناً عَقلاً لا عادَةً فإغراقٌ ... وإلّا فَغُلُوٌّ» (الخطیب القزوینی، 1904م، ص. 370-371). ترجمه: «ادعانمودن، رسیدن وصفی است در شدت و ضعف بهحدی که آن حد یا محال است و یا بعید تا گمان نشود که آن وصف به نهایت نرسیده است. این فن منحصر بر سه قسم «تبلیغ»، «اغراق» و «غلو» است؛ بدینسان که اگر آن امر ادعایی عقلاً و عادتاً ممکن باشد تبلیغ خواهد بود ... و اگر عقلاً ممکن باشد ولی عادتاً نه، اغراق خواهد بود ... وگرنه غلو خواهد بود».
3-1-4- جلال الدین همایی: «آن است که در صفتکردن و ستایش و نکوهش کسی یا چیزی افراط و زیاده روی کنند، چنانکه از حد عادت معمول بگذرد و برای شنونده شگفت انگیز باشد» (همایی، 1389، ص. 171).
تعریف های فوق از فن بدیعی مبالغه ما را به نکات مهمی رهنمون می کند؛ ازجمله اینکه:
1- تمامی نمونه ها حول این نکتة محوری می چرخند که در فرایند شکل گیری فن مبالغه ویژگی کسی یا چیزی از حد واقعی خود خارج می شود. در این میان نمونة سوم توضیح می دهد که این خروج ممکن است در سه سطح صورت پذیرد. در سطح نخست، خروج به میزانی است که هم ازنظر عقلی و هم در واقعیت هستی امکان تحقق آن وجود دارد [= تبلیغ]، در سطح بالاتر، خروج به میزانی است که تحقق آن ازنظر عقلی ممکن است ولی در واقعیت هستی معمولاً چنین امری رخ نمیدهد [= اغراق] و در بالاترین سطح، خروج به میزانی است که تحقق آن نه تنها در واقعیت هستی ممکن نیست؛ بلکه ازنظر عقلی نیز تحقق چنین امری امکان پذیر نیست [= غلو]. برایناساس آنچه سبب تمایز میان سه سطح می شود، میزان فاصله ای است که از حقیقت و واقعیت گرفته می شود.
شکل (2) : اقسام سه گانة فن مبالغه
2- در فرایند شکل گیری فن مبالغه، فرد (أ)، نهایت برخورداری کسی یا چیزی از یک ویژگی معینی را ادعا می کند. در تمامی نمونه ها به نحوی به این فرد اشاره شده است. این اشاره در نمونة (1) بهصورت فاعل مذکور [الشاعر] و در نمونة (2) بهصورت فاعل محذوف [در رفتن] و در نمونه های (3) و (4) بهصورت فاعل مجهول [أن یُدَّعَى / ... کنند] صورت گرفته است؛ اما شواهد حاکی از آن است که فرد (أ) در این فرایند نمی تواند تنها باشد؛ بلکه در برابرش فرد (ب) قرار می گیرد که ادعای مذکور به گوشش رسیده و توسط وی خوانش می شود. نمونة (2) از این فرد با عبارت [خرد] یاد می کند که منظور، خرد و اندیشة فردی است که در مواجهه با چنین ادعایی برآشفته و شگفت زده می شود. در نمونة (3) با عبارت [لِئَلاّ یُظَنَّ ...] به این فرد اشاره شده است که در نتیجة چنین ادعایی یقین می کند که موصوف در برخورداری از آن صفت به حد نهایی و کمال رسیده است. نمونة (4) نیز بهصراحت با عبارت [شنونده] از این فرد یاد می کند که شنیدن چنین ادعایی او را به شگفتی وا می دارد. پس بهطور کلی فن مبالغه توسط فرد (أ) بهعنوان «متکلم» آفرینشیافته و بهکارگرفته می شود تا توسط (ب) بهعنوان «مخاطب» دریافت و خوانش شود. از همین رو تأکید می کنم که شکل گیری فن مبالغه در بستری ارتباطی [متکلم مخاطب] شکل میگیرد.
شکل (3): ساختار ارتباطی فن مبالغه
3- در مورد نخست گفتیم که آنچه اساس آفرینش فن مبالغه قرارگرفته خروج یک ویژگی معین از حد واقعی خود است؛ بدین معنی که فرد (أ) ویژگی کسی یا چیزی را که دارای میزان معین و مشخصی است از حد واقعی خود خارج ساخته و بیشتر و یا کمتر از آن چیزی که در جهان خارجی حقیقت دارد به فرد (ب) عرضه می دارد. این مطلب مؤید آن است که سخن در فرایند آفرینش این فن، براساس شیوه ای معمول جریان نمی یابد؛ چرا که معمول آن است که فرد به هنگام ذکر ویژگی های کسی یا چیزی آن را در حد واقعی و آن طور که در جهان خارجی حقیقت دارد بیان کند، نه بیشتر و نه کمتر. برایناساس باید گفت که در فرایند شکل گیری فن مبالغه برخی هنجارهای زبانی نادیده انگاشته می شوند. از این ویژگی فن مبالغه با نام ویژگی «هنجارگریزی» یاد می کنیم.
4- اینکه فرد (أ) در فرایند آفرینش فن مبالغه چنین هنجاری را نادیده می گیرد، نه به این سبب است که وی در اثر حالاتی غیرهوشیارانه گرفتار هذیان گویی شده و ادعایی گزاف که گاهی نه با واقعیت هستی همخوانی دارد و نه با امکان عقلی مطرح می کند، چنانکه این عمل وی از روی دروغگویی و بهسبب گمراهساختن فرد (ب) نیست؛ بلکه این عمل کاملاً آگاهانه و هوشیارانه و بهسبب منظوری معین صورت می پذیرد. در واقع منظور فرد (أ) از این هنجارگریزی فهماندن این نکته به فرد (ب) است که کسی یا چیزی در برخورداری از یک ویژگی معین به تمام و کمال رسیده است. در نمونة (3) با ذکر عبارت [لِئَلاّ یُظَنَّ ...] به این مطلب تصریح شده است. در نمونة (1) نیز چنین آمده است که فرد با زیاده روی در معنای یک ویژگی درصدد است تا معنای مدّ نظر خود را بهصورتی رساتر و گویاتر به فرد مقابل منتقل کند، از همین رو از فرد (ب) انتظار میرود که به هنگام مواجهه با گفته ای مشتمل بر فن مبالغه در معنای ظاهری گفته متوقف نشود؛ بلکه باید فراتررفته و در جستجوی معنای پنهانی آن باشد. این ویژگی را ویژگی «هدفمندی» فن مبالغه می نامیم.
3-2- مثال ها
نمونة 1: «أَبلى الهـــــــــَــــــــــــــوى أَسَفاً یَومَ النَوى بَدَنی |
|
وَفَرَّقَ الهَجرُ بَیــــــــنَ الجَفـــــــــــــــــــنِ وَالوَسَـــــــــــــــنِ |
ترجمه: «عشق از شدت اندوه فراق، بدنم را پوساند و هجران یار میان چشمانم و خواب فاصله انداخت. مرا روحی است که در بدنی همچون چوب نازک رفتوآمد می کند؛ چنانکه اگر باد لباسم را برکنده و کنار بیندازد از شدت لاغری کسی مرا نخواهد دید. از شدت لاغری بدنم همین را بگویم که اگر با تو سخن نگویم مرا نخواهی دید».
در این نمونه شاعر [= (أ)] چنین ادعا می کند که غم هجران با جسم او چنانکرده که اگر باد لباس را از روی آن برکند و براندازد و یا اینکه اگر با او سخن گفته نشود، رؤیت نخواهد شد، حالآنکه چنین چیزی عادتاً و عقلاً شدنی نیست [= غلو]. مگر می شود آدمی به قدری لاغر شود که دیده نشود؟! [= هنجارگریزی]، از همین رو بیشک معنای ظاهری گفته مراد نیست؛ بلکه او با این گفته صرفاً می خواهد به مخاطب [= (ب)] بفهماند که «از غم هجران بهشدت در عذاب است و جسمش شدیداً نحیف و لاغر شده است» [= هدفمندی].
نمونة 2: «وَ نُــــــــــــکــرِمُ جــــــــــــــــــارَنــــا مـــــــــادامَ فـــــــــینا |
|
وَ نُتبِـــــــــعُهُ الکَـــــــــــــــرامَةَ حَیــــــــــــــــــثُ مَالا» |
ترجمه: «ما همسایه مان را تا زمانی که در میان ما سکونت دارد اکرام می کنیم و هرکجا که برود کرامت خود را با او همراه می کنیم».
در این نمونه شاعر [= (أ)] ادعا می کند که همسایه اش را آن زمانی که در جوارش ساکن باشد، همواره اکرام می کند؛ اما اگر وی بار سفربسته و به مکانی دیگر بکوچد نیز همچنان دست از اکرام او برنداشته و فضل و کرم خود را بهسوی او روانه میکند. این امر هرچند ازنظر عقلی شدنی است، معمولاً در واقعیت هستی رخ نمی دهد [= اغراق]. شاعر نیز از این عادت هستی استثنا نبوده و پیداست که وقتی همسایه اش به مکانی دیگر کوچ کند، پیوند میانشان نیز به سستی خواهد گرایید، از همین رو میگوییم که این ویژگی حقیقتاً در شاعر یافت نمی شود و خود او نیز حقیقتاً چنین ویژگی ای را در خود نمی بیند [= هنجارگریزی]؛ بلکه او با این گفته صرفاً می خواهد به مخاطب [= (ب)] بفهماند که «انسان بسیار کریمی است و تا توان دارد در اکرام دیگران کوتاهی نمی کند» [= هدفمندی].
نمونة 3: «وَأخَـــــفــــتَ أَهلَ الشِّــــــــرکِ حَتّى إِنَّــــــــهُ |
|
لَتَــخــــــــافُکَ النُّـــــطَفُ الَّتی لَم تُخـــــــلَــــــقِ» |
ترجمه: «تو [هارون الرشید] مشرکان را ترساندی تاجاییکه نطفه هایی که هنوز آفرینش نیافته اند نیز از تو می ترسند».
در این نمونه شاعر [= (أ)] در توصیف ممدوح خود ادعا می کند که حتی نطفه هایی که هنوز آفریده نشده اند از ترس او به خود می لرزند؛ حالآنکه چنین چیزی عقلاً و عادتاً شدنی نیست [= غلو]. مگر می شود که نطفه از کسی بترسد؟! آن هم نطفهای که هنوز خلق نشده است! [= هنجارگریزی] بی شک معنای ظاهری گفته مراد نیست؛ بلکه شاعر با این گفته صرفاً میخواهد به مخاطب [= (ب)] بفهماند که «فرد ممدوح بسیار شجاع و دلاور است» [= هدفمندی].
نمونة 4: «وَ أصـــــــــرَعُ أیَّ الوَحــــــــــشِ قَفَّــــــــــــیتُــــه بِــــــــــــــــــه |
|
وَأنــــــــــــــــزِلُ عَـــــــــــــنهُ مِـــــــــــثلُهُ حــــــــــــینَ أرکَــــــــــــــــــــــبُ» |
ترجمه: «با این اسب هرگونه حیوان وحشی را دنبال کرده و شکار می کنم و درنهایت همان گونه که بر آن سوار شدم از آن پیاده می شوم».
در این نمونه شاعر [= (أ)] ادعا می کند که سوار بر اسبش انواع گوناگونی از حیوانات وحشی را دنبال کرده و با موفقیت شکارشان می کند و پساز پایان شکار بی آنکه خستگی یا هر مشکل دیگری بر آن اسب عارض شود از آن به زمین فرو می آید. این که اسبی پساز شکار اصلاً خسته نشود هم ازنظر عقلی شدنی است و هم اینکه در واقعیت هستی ممکن است چنین اسبی مشاهده شود [= تبلیغ]؛ اما مسئله آن است که اسب شاعر در حقیقت از چنین ویژگی ای برخوردار نیست و او نیز خود به این حقیقت کاملاً واقف است [= هنجارگریزی]. دراینباره مراد وی از این گفته معنای ظاهری آن نیست؛ بلکه او صرفاً میخواهد به مخاطب [= (ب)] بفهماند که «آن اسب بسیار تیز و چابک است و به آسانی خسته نمی شود» [= هدفمندی].
نمونة 5: «أسکَرُ بِالأمـــــــــــسِ إن عَزَمتُ عَلى الشُّر |
|
بِ غَـــــــــــداً إنَّ ذَا مِــــــــــــــــن العَجَـــــــــــبِ» |
ترجمه: «اگر فردا قصد شُرب خَمر کنم، روز قبل از آن مست می شوم».
در این نمونه شاعر [= (أ)] ادعا میکند که اگر فردا قصد نوشیدن شراب را داشته باشد از روز قبل مست و مدهوش آن می شود [= غلو]، حالآنکه چنین چیزی بههیچوجه شدنی نیست. مگر می شود که شرابنخورده مست شد؟! [= هنجارگریزی] بیشک معنای ظاهری گفته مراد نیست؛ بلکه او با این گفته صرفاً می خواهد به مخاطب [= (ب)] بفهماند که «بهشدت اهل می و مستی است» [= هدفمندی].
نمونة 6: «تَـــــــــکادُ قِســــــــــــــِیُّهُ مِـنْ غــــــــــــــــــــــــــــیرِ رامٍ |
|
تُمَکّنُ فی قُـلُـــــــــــــــــــــــــــــوبِهِمُ النّبَــــــــــــــــــــــــــــــــــــالا |
ترجمه: «نزدیک است کمان هایش بدون تیرانداز، تیرها را در قلب دشمنان بنشانند و نیز نزدیک است که شمشیرهایش بیآنکه از نیام بیرون کشیده شده باشند، سر از تن دشمنان جدا کند».
در این نمونه شاعر [= (أ)] در توصیف ممدوح خود چنین ادعا می کند که نزدیک است کمانش به تنهایی و بی آنکه کسی با آن تیری پرتاب کند، تیرها را در قلب دشمنان بنشاند و نیز نزدیک است که شمشیرهایش بی آنکه از نیام بیرون کشیده شده باشند سر از تن دشمنان جدا کند [= غلو]، حالآنکه چنین چیزی بههیچوجه شدنی نیست. مگر می شود کمانی به خودی خود تیر پرتاب کند؟! یا مگر می شود که شمشیرها در درون نیام بی آنکه بیرون کشیده شوند سر از تن دشمنان جدا کنند؟! [= هنجارگریزی] بی شک معنای ظاهری گفته مراد نیست؛ بلکه او با این گفته صرفاً می خواهد به مخاطب [= (ب)] بفهماند که «فرد ممدوح بسیار شجاع و دلاور است» [= هدفمندی].
نمونة 7: «شود کوه آهن چو دریــای آب |
|
اگر بشــنود نـــــام افراسیـــــاب» |
در این نمونه شاعر [= (أ)] ادعا می کند که کوه سخت و سنگی از شنیدن نام افراسیاب به آب روان تبدیل می شود [= غلو]، حالآنکه چنین چیزی بههیچوجه شدنی نیست [= هنجارگریزی]. در واقع کوه شیئی بی جان است و اصلاً درکی از مسائل پیرامونی ندارد که اگر هم داشت هیچگاه از شنیدن نام کسی به آب تبدیل نمی شد. بی شک معنای ظاهری گفته مراد نیست؛ بلکه او با این گفته صرفاً می خواهد به مخاطب [= (ب)] بفهماند که «افراسیاب فردی بسیار شجاع و دلاور است» [= هدفمندی].
نمونة 8: «به دنبال محمل چنان زار گریم |
|
که از گریهام ناقه در گــــل نشیند» |
در این نمونه شاعر دلسوخته [= (أ)] چنین ادعا می کند که در پی کجاوة یار مسافر خود چنان زار می گرید که از اشکهای فراوانش خاک راه به باتلاقی از گِل و لای تبدیل می شود، بهگونه ای که شتر هم نمیتواند از آن عبور کند و از حرکت میایستد و در آن فرو میرود [= غلو]. این ادعا درحالی مطرح می شود که اشک آدمی هیچگاه نمی تواند به این شدت بوده و بههیچوجه نمی تواند چنین صحنه ای را خلق کند [= هنجارگریزی]. بی شک معنای ظاهری گفته مراد نیست؛ بلکه او با این گفته صرفاً می خواهد به مخاطب [= (ب)] بفهماند که «از هجران معشوق بسیار دردمند بوده و از چنین دردی به شدت می گرید» [= هدفمندی].
نمونة 9: «همی بکشتی تا در عدو نماند شجاع |
|
همی بدادی تا در ولـــی نماند فقیر» |
در این نمونه شاعر [= (أ)] ادعا می کند که ممدوحش چنان کشتاری در میان سپاهیان دشمن به راه انداخته که حتی یک مرد دلاور در میانشان باقی نمانده است و نیز چنان بخششی در میان مردم سرزمین اش روا داشته که حتی یک فقیر نیز در میانشان یافت نمی شود. تحقق این امر هرچند ازنظر عقلی ممکن به نظر می رسد و حتی در جهان واقعیت نیز شدنی است [= تبلیغ]؛ اما شخص ممدوح حقیقتاً نه چنین کشتاری به راه انداخته و نه چنین بخشی روا داشته است [= هنجارگریزی]. در واقع شاعر با چنین توصیفی صرفاً می خواهد به مخاطب [= (ب)] بفهماند که «ممدوحش بسیار شجاع و دلاور بوده و در عین حال بسیار بخشنده و کریم است» [= هدفمندی].
نمونة 10: «بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران |
|
کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران»
|
در این نمونه شاعر دلسوخته [= (أ)] لحظات بسیار دردناکی را سپریکرده و چنین ادعا می کند که در هنگامة جدایی یاران از یکدیگر چنان غمبار است که حتی سنگ ها نیز شیون و زاری می کنند [= غلو]، حالآنکه چنین امری از جسمی بیجان و بی احساس همچون سنگ که نماد سختی و جمود است، هیچگاه سر نمی زند [= هنجارگریزی]. بی شک معنای ظاهری گفته مراد نیست؛ بلکه شاعر با این گفته صرفاً می خواهد به مخاطب [= (ب)] بفهماند که «روز وداع با یاران روز بسیار دردناکی است و او در چنین روزی بهشدت می گرید» [= هدفمندی].
4- تحلیل و جمع بندی داده ها
چنانکه در تعاریف و نیز مثال های بررسیشده مشاهده می کنیم آفرینش اقسام سه گانة فن مبالغه بر این امر استوار است که فرد (أ) دربارة کسی یا چیزی اطلاعاتی را در اختیار فرد (ب) قرار دهد که خود می داند نادرست بوده و یا شواهدی در این باره ارائه نشده است. از همین رو می توان مدعی شد که فن بدیعی مبالغه براساس رعایتنکردن آنچه گرایس قاعدة «کیفیت» می نامد، آفریده میشود. در واقع فرد با رعایتنکردن قاعدة «کیفیت» از اینکه اطلاعاتی درست و درخور استدلال در اختیار مخاطب قرار دهد خودداری میکند و از این رهگذر زمینة آفرینش فن بدیعی مبالغه را فراهم می آورد.
همچنین بررسی ها نشان می دهد که رعایتنکردن قاعدة کیفیت صرفاً ازطریق «نقض» آن صورت گرفته و هدف از آن ایجاد «تضمن های مکالمه ای» است. این مطلب به این معنی است که حالت های دیگر نمی توانند در فرایند آفرینش فن مبالغه نقشی داشته باشند. در میان این حالت ها بهتر است به حالت «تخطی از قواعد» اشاره کنیم تا از رهگذر آن شاید به نزاع قدیمی درخصوص رد یا قبول فن مبالغه بهعنوان یکی از وجوه بلاغی پایان داد. توضیح اینکه به کارگیری این فن در کلام سبب بحث و جدل های فراونی میان بلاغت پژوهان شده است؛ بدینسان که برخی آن را کذب و از عیوب کلام برشمرده و بهشدت به تقبیح آن پرداخته اند و برخی نیز آن را در اعلی درجۀ فصاحت کلام قرار داده و سرسختانه به دفاع از آن برخاسته اند و برخی دیگر نیز روشی میانه در پیش گرفته اند (ر.ک. العلوی، 1914م، ج. 3/117-121؛ المدنی، 1968م، ج. 4/207-210). در واقع آنچه سببشده تا برخی این فن را از عیوب کلام برشمرده و رد و انکار کنند آن است که این افراد مبالغه را نوعی سخن کذب و دروغ می دانند [= تخطی از قاعدة کیفیت]، حالآنکه به باورمان آنچه در فرایند آفرینش فن مبالغه رخ می دهد صرفاً با هدف ایجاد معنای تضمنی است [= نقض قاعدة کیفیت] نه دروغگویی و فریب. گفتة برخی بدیع نگاران نیز مؤید همین مطلب است؛ برای نمونه شمیسا در تفاوت میان مبالغه و دروغ بر این باور است که در مبالغه برخلاف دروغ ازطریق قرائن عقلی میشود فهمید که مطلب حقیقت ندارد (ر.ک. شمیسا، 1395، ص. 97). طباطبایی نیز سخنی مشابه داشته و توضیح می دهد که در فن مبالغه مخاطب از قرائن میفهمد که مطلب در واقعیت به آن صورت که در سخن متکلم آمده، نیست، متکلم هم قصد ندارد که ظاهر گفتة خود را برابر با واقعیت وانمود کند؛ اما در دروغ، هم متکلم می خواهد گفتة خود را واقعیت جلوه دهد و هم مخاطب گمان می برد که واقعیت همان است که می شنود (ر.ک. طباطبایی، 1386، ص. 163). همایی نیز با تأکید بر وجود قرائن حالی یا مقالی در فن مبالغه مرزی آشکار میان این فن و سخن کذب قائل می شود و بهترین شاهد بر چنین باوری را آن می داند که تاکنون هیچ کس بهسبب مبالغات و اغراقات شعری به ضلالت و فریب نیفتاده است (ر.ک. همایی، 1389، ص. 174).
حال براساس آنچه در بخش حاضر گفته شد، مثال های پیشین را می شود در قالبی نوتر بهصورت زیر تجزیه و تحلیل کرد:
نمونة 1
(أ): غم هجران چنان مرا لاغر کرده است که از فرط لاغری به چشم دیده نمی شوم.
(ب): [فرد (أ) خود می داند که وقوع چنین امری عقلاً و عادتاً ممکن نیست؛ از همین رو وی در طرح چنین ادعایی صادقانه عمل نکرده است. در واقع او آگاهانه و آشکارا قاعدة کیفیت را نقض کرده است تا مرا متوجه تضمنی مکالمه ای کند و آن اینکه «از غم هجران بهشدت نحیف و لاغر شده است»].
نمونة 2
(أ): من همسایه ام را حتی اگر از من دور باشد اکرام می کنم.
(ب): [فرد (أ) خود میداند که وقوع چنین امری هرچند که ازنظر عقلی ممکن باشد ولی در جهان واقعی معمول نبوده و او هم از قاعدة عادت مستثنی نیست، از همین رو وی در طرح چنین ادعایی صادقانه عمل نکرده است. در واقع او آگاهانه و آشکارا قاعدة کیفیت را نقض کرده است تا مرا متوجه تضمنی مکالمه ای سازد و آن اینکه «انسان بسیار کریمی است و تا میتواند در اکرام دیگران کوتاهی نمی کند»].
نمونة 3
(أ): نطفه های آفرینش نیافته از ترس ممدوح به خود می لرزند.
(ب): [فرد (أ) خود میداند که وقوع چنین امری عقلاً و عادتاً ممکن نیست، از همین رو وی در طرح چنین ادعایی صادقانه عمل نکرده است. در واقع او آگاهانه و آشکارا قاعدة کیفیت را نقض کرده است تا مرا متوجه تضمنی مکالمه ای کند و آن اینکه «فرد ممدوح بسیار شجاع و دلاور است»].
نمونة 4
(أ): اسب من پساز دوندگی بسیار کاملاً تازه نفس است و هیچ گاه خسته نمی شود.
(ب): [فرد (أ) خود می داند که وقوع چنین ادعایی هرچند ازنظر عقلی ممکن بوده و در جهان واقعی نیز ممکن است رخ دهد؛ ولی اسبش حقیقتاً از این ویژگی ادعایی برخوردار نیست، از همین رو وی در طرح چنین ادعایی صادقانه عمل نکرده است. در واقع او آگاهانه و آشکارا قاعدة کیفیت را نقض کرده است تا مرا متوجه تضمنی مکالمه ای سازد و آن اینکه «آن اسب بسیار تیز و چابک است و به آسانی خسته نمی شود»].
نمونة 5
(أ): من پیش از نوشیدن شراب مست می شوم.
(ب): [فرد (أ) خود می داند که وقوع چنین امری عقلاً و عادتاً ممکن نیست، از همین رو وی در طرح چنین ادعایی صادقانه عمل نکرده است. در واقع او آگاهانه و آشکارا قاعدة کیفیت را نقض کرده است تا مرا متوجه تضمنی مکالمه ای سازد و آن اینکه «بهشدت اهل می و مستی است»].
نمونة 6
(أ): چیزی نمانده که کمان ممدوح بدون تیرانداز، تیرها را بر قلب دشمنان بنشاند و شمشیر ممدوح بیآنکه از نیام بیرون کشیده شده باشد سر از تن دشمنان جدا کند.
(ب): [فرد (أ) خود می داند که وقوع چنین امری عقلاً و عادتاً ممکن نیست، از همین رو وی در طرح چنین ادعایی صادقانه عمل نکرده است. در واقع او آگاهانه و آشکارا قاعدة کیفیت را نقض کرده است تا مرا متوجه تضمنی مکالمه ای کند و آن اینکه «فرد ممدوح بسیار شجاع و دلاور است»].
نمونة 7
(أ): کوه سخت و سنگی از شنیدن نام افراسیاب به آب روان تبدیل می شود.
(ب): [فرد (أ) خود می داند که وقوع چنین امری عقلاً و عادتاً ممکن نیست، از همین رو وی در طرح چنین ادعایی صادقانه عمل نکرده است. در واقع او آگاهانه و آشکارا قاعدة کیفیت را نقض کرده است تا مرا متوجه تضمنی مکالمه ای کند و آن اینکه «افراسیاب فردی بسیار شجاع و دلاور است»].
نمونة 8
(أ): به دنبال کجاوة یار چنان می گریم که خاک راه در اثر اشک هایم به باتلاقی از گِل و لای تبدیل شود، بهگونه ای که شتر هم نتواند از آن عبورکرده و در آن فرو رود.
(ب): [فرد (أ) خود می داند که وقوع چنین امری عقلاً و عادتاً ممکن نیست، از همین رو وی در طرح چنین ادعایی صادقانه عمل نکرده است. در واقع او آگاهانه و آشکارا قاعدة کیفیت را نقض کرده است تا مرا متوجه تضمنی مکالمه ای کند و آن اینکه «از هجران معشوق بسیار دردمند بوده و از چنین دردی به شدت می گرید»].
نمونة 9
(أ): فرد ممدوح آنقدر از دشمنان کشته که دیگر هیچ فرد شجاعی در میانشان باقی نمانده است و آنقدر به مردم سرزمین اش مال بخشیده که دیگر در میانشان هیچ فقیری باقی نمانده است.
(ب): [فرد (أ) خود می داند که وقوع چنین ادعایی هرچند ازنظر عقلی ممکن بوده و در جهان واقعی نیز ممکن است رخ دهد؛ ولی ممدوحش در حقیقت از این ویژگی ادعایی برخوردار نیست. در واقع او آگاهانه و آشکارا قاعدة کیفیت را نقض کرده است تا مرا متوجه تضمنی مکالمه ای کند و آن اینکه «ممدوحش بسیار شجاع و دلاور بوده و در عین حال بسیار بخشنده و کریم است»].
نمونة 10
(أ): هنگامة جدایی یاران از هم چنان غمبار است که حتی سنگها نیز زاری می کنند.
(ب): [فرد (أ) خود می داند که وقوع چنین امری عقلاً و عادتاً ممکن نیست، از همین رو وی در طرح چنین ادعایی صادقانه عمل نکرده است. در واقع او آگاهانه و آشکارا قاعدة کیفیت را نقض کرده است تا مرا متوجه تضمنی مکالمه ای کند و آن اینکه «روز وداع با یاران روز بسیار دردناکی است و او در چنین روزی بهشدت می گرید»].
خوانشی کاربردشناسانه از فن بدیعی مبالغه نشان می دهد که این فن در یک بستر کاملاً ارتباطی [متکلم مخاطب] آفرینشیافته و معنی پیدا می کند؛ چنانکه در فرایند آفرینش این فن، متکلم (= أ) ویژگی کسی یا چیزی را که دارای میزان مشخصی است از حد واقعی خود خارج ساخته و بیشتر و یا کمتر از آن چیزی که در جهان خارجی حقیقت دارد به مخاطب (= ب) عرضه می دارد (= هنجار گریزی)، تا از این رهگذر نهایت برخورداری آن کس یا چیز را از آن ویژگی معین مدعی شود (= هدفمندی).
با تطبیق مطالب فوق با آنچه گرایس آن را اصل همکاری و قواعد چهارگانة آن مطرح می کند می شود دریافت که آفرینش فن بدیعی مبالغه دراساس بر «نقض قاعدة کیفیت» مبتنی است. در واقع در فرایند آفرینش این فن از فرد (أ) خواسته میشود تا با ارائة اطلاعاتی که خود می داند نادرست است و یا شواهدی برای ارائه آن وجود ندارد، قاعدة «کیفیت» را «نقض» کند تا از رهگذر آن فرد (ب) را متوجه «تضمن مکالمه ای» کند.
پژوهش حاضر تأکید دارد که آنچه درخصوص رعایتنشدن قاعدة «کیفیت» در فرایند آفرینش فن مبالغه رخ می دهد «نقض» آن است که بهگونه ای آگاهانه، آشکارا و تشخیص پذیر صورت می پذیرد و نه «تخطی» از آن، که بهگونه ای غیرآشکار و تشخیصناپذیر بوده و با هدف فریب و به اشتباه انداختن مخاطب صورت می پذیرد. این مطلب معیاری دقیق برای تمییز مبالغه از سخن دروغین قلمداد میشود.