نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشیار زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه بوعلی سینا
2 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه بوعلی سینا
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Poetic return movement was started by a group of poets like Moshtagh and Shole Esfehani in the second half of 12 century. Their goal was restoring Persian poem and deliverance of Hindi style decline. Esfahan’s poets initiative was considered only in Iran but in other Persian language and literature areas like India, Afghanistan and Transoxiana; it was ignored. After the failure of constitutional Movement in Afghanistan, motion similar poetic return was happened that caused poetic themes, which had gone towards modernism, return to Hindi style again.The present paper attempts to analyze the poetic atmosphere in Afghanistan synchronous the poetic return movement in Iran and investigate socio- political backgrounds of return to Hindi style in Afghanistan after constitution failure.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
افغانستان پس از سقوط سلطنت نادر شاه و تأسیس کشور مستقل افغانی تحت حکومت احمد شاه دُرّانی، به ایفای نقش دیرین خود که یکی از مراکز ادبیات فارسی و وسیله انتقال جریانهای فرهنگی ماوراءالنهر و هند اسلامی بود، ادامه داد. پیش از دورة صفویه تعاملات ادبی میان ایران و هند، از طریق خراسان و افغانستان صورت میگرفت. تحولات بعدی، هم در افغانستان و هم در ایران پس از مرگ نادر شاه و طی قرن سیزدهم باعث شد که تعاملات ادبی افغانستان با ایران به حداقل ممکن برسد و حتی قطع شود؛ ولی نقش افغانستان در انتقال فرهنگ و ادبیات میان ماوراء النهر و هند تا حدود 1300 ش ادامه یافت (گروهی از پژوهشگران، 1376: 243).
قطع ارتباط جریانهای ادبی ایران و سایر ممالک پارسی زبان، در اوج رواج سبک هندی صورت گرفت و باعث شد که افغانستان و به تبع آن هند و ماوراءالنهر از تحوّلات ادبی ایران در سالهای بعدی بی خبر بماند. به همین دلیل رویکردهای شاعران ایرانی مانند مشتاق، شعله، صبا و... در جهت رهایی از سبک هندی و بازگشت به سبکهای قدیم، تأثیری در ممالک یاد شده نداشت. فرهیختگان افغانستان نیز، به جهت آنکه برای کسب دانش به هند یا بخارا که مرکز رواج سبک هندی بود میرفتند، در مراجعت به وطن همان سبک و شیوه را پیش میگرفتند. بعلاوه، سایه سنگین شاعر بزرگی همچون بیدل که در افغانستان مقبولیت عام و تام داشت، اجازه نمیداد کسی در فضاهای تازهتر دم بزند. «حدود چهل سال پس از وفات بیدل، کلیات او توسط احمدشاه ابدالی از هند به قندهار آورده شد و جزء مخطوطات کتابخانه سلطنتی قرار گرفت. هنگامی که نسخة خطی کلیات بیدل به قندهار رسید، براساس نوشته عدّهای از مورخان معاصر، مانند استاد «عزیزالدّین وکیلی پوپلزایی» نسخه برداریهایی از آن صورت پذیرفت و بیدل خوانی در قندهار ترویج یافت» (باختری، 1380: 16).
رواج بیدل خوانی در افغانستان و اقبالِ شاهان درّانی به شعر بیدل، منجر به ظهور بزرگترین بیدلشناسان در این خطه گردید، که میرهوتک افغان، فطرت دروازی، دامُلا عیسی و نادم قیصاری از آن جملهاند. مراسم بیدل خوانی که مردم افغانستان به آن «عُرسِ بیدل» میگویند، هنوز، هم در داخل افغانستان و هم در مراکز تجمع مهاجران نظیر پیشاور برگزار میشود. با این حال و علیرغم قابلیتهای فراوان شعر پیشرفته بیدل برای گشودن راهها و فضاهای جدید، این اتفاق در افغانستان نیفتاد و شاعران به تلاش برای تقلید هر چه بهتر از سبک بیدل اکتفا کردند. دلیل این امر شاید عدم تحول در شؤون زندگی و اطوار حیات در افغانستان باشد که نسبت به زمان بیدل تغییر محسوسی نکرده بود (چهرقانی، 1383: 35و36).
1. اوضاع عمومی شعر افغانستان تا سال 1875م
سبک هندی تا چند دهة پیش سبک غالب شعر در افغانستان بوده است. البته تلاشهای فردی برای گریز از این سبک همیشه در افغانستان وجود داشته؛ امّا هیچگاه تبدیل به حرکت و جریانی قدرتمند و فراگیر که سبک هندی را پس بزند نشده است (چهرقانی، 1384: 75).
با آنکه در گذشته شاعرانی مانند شرر کابلی، سید میر هراتی و واصل کابلی کوشیدند تا خود را از «عادت زمانه» دور سازند، هیچگاه موفق به بازگشت ادبی و احیای سبکهای قدیم نشدند. از میان شاعران فوق، تنها میرزا محمد نبی واصل کابلی (1309ق) ملقّب به دبیرالملک تا حدودی توانست جایگاهی در شعر سدههای اخیر افغانستان برای خود ایجاد نماید (کاظمی، 1379: 90).
واصل، با آنکه گاهی از سعدی، امیرخسرو و جامی استقبال کرده است، علاقة اصلی او تتبّع سبک عراقی و حافظ است. ارزش شعر واصل وقتی آشکار میشود که با شعر همعصرانش نظیر حمیدی بلخی، خانملاخان درخشی و شاملکابلی، اسیر، شاهین دروازی و احمدعلی شاه قندهاری، سید فاضل غمگین و... که جملگی از طرز بیدل و شاعران سبک هندی تقلید میکنند، مقایسه شود. «از مقایسه غزلهای واصل و حافظ چنین برمیآید که گویا واصل بر آن بوده که ازغزلهای حافظ به گونهای مرتّب و منظّم پیروی کند. این پیروی تنها در ردیف، وزن و قافیه نبوده؛ بلکه وی موضوع و توالی بیتها را نیز در نظر داشته است» (انوشه و همکاران، 1375: 1074).
در قرن سیزدهم در میان زنان نیز شاعرانی ظهور کردند که شعر بعضی از آنها مانند «عایشه درانی»، مورد توجّه مردم واقع شد. مستوره غوری، محجوبه هروی، بیبی سنگی، مریم کنیزک، عاجزه، آمنه فدوی، و ببوجان از دیگر زنان شاعر معروف این دوره و سالهای پس از آن هستند (جاوید، 1334: 68 - 130).
برخلاف اعتقاد بعضی از پژوهشگران، شاهان دودمان درّانی، عاری از زیور ذوق نبودند. «علاقة درّانیها به ادبیات چنان بود که دو شاعر از ایران، شهابالدّین ترشیزی و فروغی اصفهانی، در طلب حامی به دربار تیمور شاه آمدند» (گروهی از پژوهشگران، پیشین: 145).
شاه شجاع، نوة احمدشاه نیز با وجود سرسپردگی به دولت انگلستان، شاعری بسیار خوش قریحه بود و از بیدل پیروی میکرد و گویا تخصص ویژهای نیز در سرودن شعر برای ضرب سکّه داشت. به هر روی، تقلید شاعران افغان از طوطیان هند،1 همچنان ادامه یافت تا از طریق غلام محمدخان طرزی و فرزندش محمدامین عندلیب، به شاعرانی مانند قاری عبداله و پس از او ملک الشّعرای بیتاب و دیگران رسید. برای آشنایی بیشتر با حال و هوای این دوره نمونههایی از اشعار گویندگان ذکر میگردد.2
غزلی از عایشه افغان (درانی)، یکی از معروفترین شاعرههای دوره مورد بحث در افغانستان:
حالتی عجب دارم خویـش را نـمیدانم |
|
کیستم؟ کـجا بودم؟ در تفکر حیرانم |
گاه مست و مدهوشم، گه ز سررود هوشم |
|
گه به بزم عشاقم، گه چوگل پریشانم |
گه روم به بتـخانه، گـه روم به میـخانه |
|
گه روم سوی مسجد گه به ذکر قرآنم |
گه دلیل افلاطون، گـاه میشوم مجنون |
|
گه پی شفای خویش، گاه ترک درمانم |
(جاوید، 1334: 65)
حال و هوای شعر و مضامین مربوط به فضای شعر مردانه که در غزل فوق دیده میشود، در غزل محجوبه هروی به اوج خود میرسد:
برده از کفم دل را بـاده نوش مدهوشی |
|
یار نازک اندامی، سرو گل بنـا گوشـی |
شوخ عنبرین مویـی، تندخو جفا جویـی |
|
ماهرو سمن بویـی، سیمبـر قبـاپوشـی |
همچو من خریدارت نقد جان همه در کف |
|
تا ز لعل نوشینت بوسهای تو بفروشی |
ای بت جفـا کارم از غمـت بسـی زارم |
|
یاد میکن از محجوب، بگذر از فراموشی |
(همان، 69)
میبینیم که حتی توصیفهای شاعر از ظاهر و رفتار معشوق، کاملاً منطبق با ذائقة مردانه است، یعنی صفاتی نظیر نازک اندام، عنبرین مو، گل بناگوش و ... برای معشوق مذکّر ذکر شده است. ضمن اینکه صفات معنویِ مخصوصِ معشوق در سنّت شعری مردانه؛ نظیر تندخویی و جفا جویی نیز در این شعر به معشوقِ مرد نسبت داده شده است که نشانة سیطرة نگاه مردانه بر این دوره از شعر افغانستان است. حال آنکه الگوهایی نظیر رابعه بنت کعب معروف به قزداری بلخی با شعری پیشتاز و کاملاً زنانه از قرن چهارم هجری در تاریخ ادبیات این سرزمین وجود داشته است.
شعر «شاه شجاع» نیز کاملاً تغزلی و فاقد جنبههای حماسی است. هر چند رنگ و بوی هندی آن چندان غلیظ نیست:
رساندعشق او ما را به کام آهسته آهسته |
|
فتد این آهوی وحشی به دام آهسته آهسته |
نهانیعشق ورزیدن، مرا دلتنگ میدارد |
|
کند رسوا مرا در خاص و عام آهسته آهسته |
به دام آوردن آهو نگاهان سخت دشوار است |
|
بتان را میتوانم کرد رام آهسته آهسته |
شجاعالملک هر چند از غم آن ماه کاهیدم |
|
هلالم می شود ماه تمام آهسته آهسته |
(همان،73)
به رغم تلاش برخی از شاعران برای استخدام عناصر زیباشناختی مربوط به سبک عراقی، عطر تند هندی در فضای غزل آنان پیچیده است. در شعر محمدامین عندلیب، تشبیهِ چشم به پرنده و مژگان به بال در کنار ترکیب «آیینه پیما»، و حسآمیزی مندرج در تعبیر «شکست رنگ»، تلاش شاعر را برای تقلید از بیدل در همان بیت نخست، بروشنی باز مینماید:
بال مژگان دیده چون بهرتماشا بشکند |
|
رنگ بر رخسـار آن آئـینهپیما بشکند |
نرگس مستی که دیدم از نگاه دلشکن |
|
تا شود گل بر سرت، خاری که در پا بشکند |
از بلندیهای دست حسن آنان دور نیست |
|
درج دندانش اگر عقد ثریا بشکند |
«عندلیب» از معجز آن گلگون عذار گل به سر |
|
خار صد گلزار گلبن در دل ما بشکند |
(همان،84)
میرزا محمدنبی واصل کابلی سرسلسلة معدود شاعرانی است که در دوران غلبه سبک هندی، تلاش بی ثمری را برای پیوستن به جنبش بازگشت ادبی ایران و احیای سبکهای قدیم آغاز نمود. این حرکت هیچگاه به غایت اصلی خویش نرسید و به صورت گفتمانی غالب، در میان شاعران همروزگار وی ظاهر نگشت. مطلع چند غزلِ واصل که در استقبال از حافظ سروده چنین است:
حافظ: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را |
|
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارارا |
واصل: بهیکساغرکندسرخوشگرآنشوخچگلمارا |
|
به چین زلف هندویشدهم تاتار یغما را |
حافظ: شراب و عیش نهان چیست کاربیبنیاد |
|
زدیم برصف رندان هر آنچه بادا باد |
واصل: زجام عشق کشیدیم باده با دل شاد |
|
سبوی عقل شکستیم هر چه بادا باد |
حافظ: بر نیامد از تمنای لبش کامم هنوز |
|
بر امید جام لعلش دردی آشامم هنوز |
واصل: ای که در دور لبت خونابه آشامم هنوز |
|
میکند چشم شرابت فتنه در جامم هنوز |
(همان، 129و130)
در شعر سبک بازگشت ایران، تقلید شاعر از زبان و بیان قدما بسیار دقیق و هوشمندانه است. تا جاییکه فقط اهل فن مواردی از سهو، خطا و ناشیگری را در اشعار آنان تشخیص میدهند. امّا این قبیل اشکالات در شعر امثال «واصل» فراوان است. مقایسة غزل زیر را از «واصل کابلی» با غزل «حافظ» به مطلع:
حافظ: ترسم که اشک بر غم ما پرده در شود |
|
وین راز سر به مهر به عالم سمرشود |
بخوبی نشان دهندة خامی و ناهمواری و عدم جزالت شعر واصل است.
واصل:
آن را که نقش روی تو مدّ نظر شود |
|
در یک زمانه مایل نقش دگر شود |
مفتـون یـک نگاه توگشتـهاست مـردمـان |
|
چشم تو را که گفت چنین جلوهگر شود |
بر رخ مکش ز زلفِ شبآهنگِخـود نقاب |
|
مپسند روز بختـم از این تیرهتر شود |
نبـود عجـب که شور قیـامت شودعیـان |
|
آن جا که سـرو قامت او جلوهگر شود |
ای مردمان دیده نگریید بیشاز این |
|
پای فـراق دوست مبـادا که تر شود |
مشکل که داغ هجر تو از دل به دررود |
|
صـد لاله گر ز تربت «واصل» به در شود |
(همان،127)
هر چند که جنبش بازگشت ادبی، تأثیر چندانی در شعر افغانستان نداشته است با این حال حرکت جنگنامه سرایی از دیگر نمونههای گرایش به سبکهای کهن است. البته باید توجه داشت که این جریان، در قالب یک حرکت آگاهانه و هدفمند برای تغییر سبک (آنگونه که در ایران شاهد بودیم)، نیست و تحت تأثیرِ ناخودآگاه و ناگزیر ِعوامل سیاسی و اجتماعی در شعر افغانستان پدید آمده است.
1- 1. بازگشت به سبک خراسانی و شیوة شاهنامه
شاید بتوان بارزترین تجلّی بازگشت ادبی در افغانستان را جریان جنگ نامه سرایی دانست. نخست لازم است که به تبیین زمینة تاریخی شکلگیری این جریان پرداخته شود.
دوران حکومت احمد شاه درانی به سبب شخصیت قدرتمند و تدبیر ویژة او بدون تنش سپری شد. امّا جانشینان وی قاطعیت و قدرت او را نداشتند. پس از مرگ وی، فرزندانش به کشمکش با یکدیگر پرداختند و افغانستان را به سوی هرج و مرج و بینظمی سوق دادند. مقارن با همین دوران، مداخلات دولت بریتانیا که در هند جای پای محکمی پیدا کرده بود، شروع شد. نخستین واکنشهای ادبی در این خصوص در اشعار عامیانهای که مردم درباره شاه شجاع، عامل بیارادة انگلستان ساخته بودند، تجلّی کرد:
سکه با سیم و طلا زد شه شجاع ارمنی |
|
نور چشم «لرد» و «برنس» خاک پای «کمپنی» |
(رک: چهرقانی، کیهان فرهنگی، 1383: 39-43)
تقریباً مقارن همان دوران؛ یعنی در نخستین نبرد افغان و انگلیس، جنبش ادبی «جنگنامهسرایی» در افغانستان آغازگشت و تعدادی از شاعران، همانگونه که فتحعلیخان صبا در ایران اقدام به سرودن شهنشاهنامه کرده بود، به صورت ناشیانهای از سبک شاهنامه فردوسی تقلید کردند. ماجرا از این جا آغاز گشت که پس از نخستین جنگ افغان و انگلیس (1842م) که منجر به انهدام کامل ارتش 16 هزار نفری انگلستان در مسیر حرکت از جلال آباد به کابل شد، حمیداله کشمیری (- 1264ق) منظومهای در شرح این جنگها با عنوان «اکبرنامه» سرود (علیآبادی، 1375: 89). «اکبرنامه که به عنوان سردار و پیشوای جنگ اول افغان و انگلیس؛ یعنی وزیر، محمد اکبرخان، فرزند امیر دوست محمد خان، نام نهاده شده است در بحر متقارب و در وزن شاهنامه فردوسی (فعولن فعولن فعولن فعل) در سال (1260ق) نظم شده است. هرچند این اثر از نظر ترکیب الفاظ و انسجام عبارات و هنر شعری با شاهنامة حکیم توس اصلاً قابل مقایسه نیست؛ ولی از جهت تأثیر و برانگیختن احساسات مردم میتوان آن را با شاهنامه مقایسه کرد. با آنکه در آن سالها صنعت چاپ به افغانستان نیامده بود، اکبرنامه در بیشتر نقاط هند و افغانستان پخش و به گرمی پذیرفته شد» (مولایی، 1350: 11).
با این وصف، «اکبرنامه» در واقع نوعی تاریخنگاریِ منظوم جنگ است که در کنار ارزشهای تاریخی، واجد ارزشهای ادبی، مقبولیت مردمی و نفوذ فرهنگی و تبلیغاتی گستردهای است. حمیداله کشمیری سراینده این اثر، در توضیح روش کار خود را در تدوین منظومه میگوید:
بپرسیــدم از مــردم هوشیـار |
|
که بودنـد بـاشنــدة آن دیــار |
در اخبـار بـود اختـلاف کــلام |
|
به هم داده تطبیـق گفتم تمام |
(کشمیری، 1330: 236)
با توجه به ابیات فوق به نظر میرسد که حمید کشمیری هیچگاه خود، به کابل نرفته و در جنگها حضور نداشته است و وقایع جنگ را از سیّاحان و مسافرانی که به کشمیر میآمدند، شنیده است. نفوذ معنوی اکبرنامه در میان مردم هند (که مستعمرة بریتانیا بود) و ملّت افغانستان بیسابقه و منحصر به فرد است. این کتاب با آنکه تا سال 1330ش به چاپ نرسیده بود؛ امّا نسخههای خطی آن در میان مردم دست به دست میگشت و حتی در محافل و مجالس، به شکل شاهنامه خوانی در ایران، خوانده میشد. به رغم ضعفهای ادبی و هنری، تأثیر گذاری و توفیق اکبرنامه در بیداری احساسات مردم و برانگیختن آنها، انگلیس را برآن داشت تا دست به نوعی مقابله فرهنگی- تبلیغاتی و جنگ روانی بزند. به همین منظور، شاعری به نام «منشی علیِ قاسم» که از هواداران شاه شجاع، عامل دست نشانده انگلستان بود، مأمور شد تا اکبرنامه را جواب گوید.
حاصل کار این شاعر مزدور، منظومهای است به نام «ظفرنامه» یا «محاربهی کابل» که در آن ماجرای جنگها به نفع دولت بریتانیای هند تحریف شده است. این منظومه به سرعت توسط دولت انگلستان در «آگره» به چاپ رسید و در میان مردم توزیع شد. اما برخلاف انتظارِ سفارش دهندگان آن، توفیقی حاصل نکرد (چهرقانی، 1383: 104تا110).
منظومة دیگری که دربارة نخستین تهاجم انگلیس به افغانستان سروده شد؛ امّا شهرت و اعتبار اکبرنامه را کسب نکرد «جنگنامه» سرودة مولانا محمّدغلام آخوندزاده است (انوشه و همکاران، 1375: 293).
«جنگنامه» نیز همانند اکبر نامه در بحر متقارب و هموزن شاهنامه فردوسی است و مقایسه آن با منظومة حمید کشمیری میتواند نقاط تاریک اکبرنامه را از نظر تاریخی روشن کند. برای آشنایی با سبک این دو اثر و اختلافات تاریخی میان آنها، ابیاتی از هر دو منظومه ذکر میشود.
در ماجرای مذاکرة امیر دوستمحمّد خان با سرویلیام مکناتن، وزیر مختار هند بریتانیا، حمید کشمیری میگوید:
نشست آن جهانـدار دانش پـژوه |
|
به تدبیـر بـا زیـرکانِ گـروه |
بگفت ای هژبران و شیـران مـن |
|
رفیـق و شفیـق و مشیـران مـن |
نه ما را کنون هیچ کس یاور است |
|
نهکشور نهلشکر نهسیم و زر است |
بدانم که این قوم شوریده ســر |
|
فرنگـی ز ره بـرده باشـد بـه زر |
کنون در جهان تکیه گاهی نماند |
|
ز آسیـب دشمن پناهی نمانـد |
بخواهـم که پیـش فرنگـی روم |
|
چو پیکان برِ لات جنگی روم |
(کشمیری، 1330: 131)
این ماجرا در جنگ نامه غلامی صورتی دیگر دارد:
در اثنای آن جنگ با خویشگفت |
|
نخواهد مرا فتح گردید جفت |
گر امروز در جنگم آید شکست |
|
بترسم فلک بندم آرد به دست |
و یا گر سبک روبه راه آورم |
|
ندانم که را بر پناه آورم |
بود خلق عالم به دنبال من |
|
که بندند در غم پر و بال من |
برندم بر شاه نصرانیان3 |
|
که عمرم به غم بگذرد جاودان |
همان به که رو سوی لات آورم |
|
ثباتی بدان بی ثبات آورم |
(غلامی(آخوندزاده)، 1336: 196)
دو منظومة «اکبرنامه» و «جنگنامه» تأثیر خود را تا مدت زیادی بر ادبیات افغانستان حفظ کردند و به تأسّی از آنها در وقایع تاریخی دیگر، جنگنامههای متعدد دیگری پدید آمد و جنبش بازگشت به سبک خراسانی و شاهنامة فردوسی را استمرار بخشید. از آن جمله میتوان به جنگنامة محمّدنجمالدین، معروف به« افضلنامه» و جنگنامة ملا شمسالدّین نهرینی اشاره کرد. شایان ذکر است که این جریان به هیچ وجه فضای عمومی شعر افغانستان را که تحت تأثیر سبک هندی بود، تغییر نداد و تنها یک حرکت مقطعی و گذرا در تاریخ ادبیات افغانستان محسوب میشود (انوشه و همکاران، 1375: 243).
2. شعر مشروطیت در افغانستان
در جهان شرق، معمول این است که ورود صنعت چـاپ و انتشـار نشریات، طلیعه و طلایه بیـداری و تجدد شمرده میشود، لذا نخستین زمزمههـای بیداری افغانستان نیز به زمان امیر شیرعلی خان و انتشار نشریهای به نام «شمسالنهـار» باز میگردد. جریدة شمسالنهار که در سال 1875م با پیشنهاد سیدجمالالدّین افغانی و به امر امیر شیرعلی خان تأسیس و در 16 صفحه منتشر شد، حاوی اخبار داخلی و خارجی، مقالات نظامی و اقتصادی و در کنار آنها قطعات ادبی و شعر بود. این دو هفته نامه با آنکه سه سال بیشتر عمر نکرد و با آغاز جنگ دوم افغان و انگلیس (1878م) متوقف شد، برای نخستین بار مردم افغانستان را با تحولات و پیشرفتهای دنیای جدید آشنا نمود (انوشه و همکاران، 1375: 590 و 591).
پس از سقوط امیرشیرعلی خان، امیرعبدالرحمان خان پادشاه مستبد و خونخوار تاریخ افغانستان روی کار آمد. عبدالرحمان خان که با حمایت انگلستان به قدرت رسیده بود و جایگاه مردمی نداشت با هر زمزمه مخالفی بشّدت برخورد میکرد و میکوشید تا با ایجاد رعب و وحشت در دل مخالفان پایههای حکومت خود را استحکام بخشد. او طی دوران طولانی حکومت خود هزاران انسان بیگناه را بدون محاکمه و تشریفات به قتل رساند. داستان «کله منار» ساختن او از سرهای بریدة مخالفان، مخصوصاً طوایف معترض هزاره، از مرز تاریخ گذشته و وارد شعر و ادبیات افغانستان شده است (فرهنگ، 1371: 403).
به هر صورت به حکومت رسیدن این پادشاه مستبد و خونریز در 1880م روند بیداری افغانستان را 20 سال؛ یعنی تا سال 1901م به تعویق انداخت. به دنبال مرگ مشکوک امیر عبدالرحمان خان در سال 1901م، فرزند او حبیباله خان به جای پدر نشست. وی در آغاز حکومت خویش با انگیزة کسب وجهه و مقبولیت مردمی دست به پارهای اقدامات در جهت رشد و توسعه کشور زد و در نخستین اقدام عفو همه تبعیدیان را اعلام کرد. اقدام بعدی او تأسیس مدارس جدید با شیوه اروپایی تحت عنوان «لیسة حبیبیه» (1903) بود. این دو اقدام به ظاهر ساده، زمینه سازظهور نهضت مشروطهخواهی در سالهای بعد شد. چنانکه به دنبال اعلام عفو عمومی تبعیدیان، محمود طرزی، پدر ژورنالیسم افغانستان، پس از بیست سال تبعید و زندگی اجباری در عثمانی، به وطن بازگشت و بلافاصله انتشار مشهورترین نشریه تاریخ افغانستـان؛ یعنی «سراج الاخبار» را از سرگرفت. این نشریه که نخستین شماره آن در ژانویه 1904م منتشر و همزمان با سرکوب نهضت مشروطه خواهی اول توقیف شده بود، پس از پنج سال با درایت و پیگیری محمود طرزی دوباره مجوز انتشار گرفت. طرزی که تجربة جنبش مشروطیت اول را پیش چشم داشت این بار لبة تیز مبارزه را متوجه استعمار انگلیس نمود و در برابر استبداد، سیاستِ مدارا و ستیز در پیش گرفت (آرزو، 1377: 61).
بنابراین آرمان مشروطهخواهی دوم، در آغاز، کسب استقلال افغانستان بود که طی معاهداتی در سالهای 1857 و 1879م تحتالحمایگی انگلستان را پذیرفته بود. مقارن همین ایام، نخستین فارغ التحصیلان لیسه (=دبیرستان) حبیبیه، نظیر عبدالرحمان لودین و عبدالهادی داوی به جمع نویسندگان سراج الاخبار و مریدان محمود طرزی پیوستند. این دو روزنامه نگار به همراه عبدالعلی مستغنی و طرزی، چهار شاعر شاخص دوران مشروطیت افغانستان به شمار میروند. سیاستهای بازدارنده حبیباله خان باعث شد که جوانان پرشور مشروطه خواه بعد از مدتی موضع محافظه کارانه را رها کنند و به انتقادهای تند از استبداد بپردازند. اوج این خشم و اعتراض در اقدام عبدالرحمان لودین (متخلص به کبریت) برای ترور شاه و تیراندازی به او نمود یافت. به دنبال این سوء قصد نافرجام، لودین، دستگیر و روانه زندان شد و به فاصله چند روز از این واقعه عبدالهادی داوی نیز به بهانه انتشار شعری با عنوان «بد نبود» و در واقع به جرم همفکری و همراهی با لودین بازداشت شد. امّا پیش از آنکه حبیبالهخان فرصت اعدام این دو شاعر انقلابی را پیدا کند، گلوله یکی از مخالفان، در شکارگاه کلّه گوش لَغمان، مغز او را متلاشی کرد و بلافاصله یکی از پسران او به نام اماناله خان که از شاگردان طرزی و دارای افکار ترقی خواهانه بود، به حکومت رسید. پس از به قدرت رسیدن اماناله خان که شخصی محبوب و ترقّیخواه بود و با طرزی و مشروطه خواهان سابقه دوستی داشت، زندانیان سیاسی آزاد و در مشاغل مهم حکومتی به کار گماشته شدند. اندکی بعد با تلاش شاه و مردم طی سومین جنگ افغان و انگلیس و شکست قوای بریتانیا، استقلال افغانستان اعلام شد. بعد از شکست انگلستان و کسب استقلال، شاه اماناله با کمک یاران خود و حمایت گسترده مردمی، سازندگی و توسعه کشور را شروع کرد و در زمان کوتاهی به موفقیتهای بزرگ نائل آمد؛ امّا همدلی شاه و مردم زیاد طول نکشید. شاه بعد از بازگشت از سفر غرب و پذیرایی شایان کشورهای غربی و ایران و ترکیه از او دچار غرور شد و بدون توجه به توصیههای همقطاران سابق خود، دست به اقدامات شتابزده و کودکانه در راستای ترویج مظاهر تمدن غربی در کشور زد. جامعه افغانستان که از نظر زمینههای فرهنگی و اجتماعی آمادگی پذیرش چنین تغییراتی را نداشت بزودی دستخوش آشوب و اعتراض نسبت به اصلاحات امانی شد. مظهر این اعتراضات، مخالفت عبدالرحمان لودین و عبدالهادی داوی با مسأله کشف حجاب بود که استعفای اجباری آنها از مشاغل دولتی را در پی داشت. مقابلة اماناله با موج اعتراضات مردمی باعث شد که فصل جدیدی از استبداد در افغانستان رقم بخورد؛ امّا دوره این استبداد چندان طولانی نبود و با شورش همگانی به رهبری حبیباله کلکانی معروف به «بچه سقّا» و فرار شاه از مملکت خاتمه یافت. حکومت بچه سقا نیز در کمتر از یک سال توسط نادرخان، با حمایت دولت بریتانیا، سقوط کرد و مشروطه خواهان دوباره به مشقت و عذاب افتادند.
بقیهالسّیف شاعران پرشور آزادیخواه، سرور جویا مدیر مجله اتفاق اسلام است. این شاعر شیعه دردمند که به سبب اقدامات مهیّج و آتشین خویش همیشه مغضوب رژیم بود، یکبار مورد سوء قصد عُمّال صدر اعظم، هاشم خان قرار گرفت که طی آن یکی از دوستانش به نام سید یحیی به شهادت رسید و خود وی از ناحیه سینه مجروح شد. جویا پس از بهبود مقالهای تند نوشت که این بیت در صدر آن بود:
به زخم سینة من بیخود ای رقیب مخند |
|
که این نشان صداقت به عشق جانان است |
(خسروشاهی،1370: 88)
رژیم که تحمل صراحت و شجاعت جویا را نداشت به بهانة همین مقاله او را دستگیر و روانه زندان کرد. جویا پس از تحمل 16 سال حبس در زندان «دهمزنگ» کابل، پرچم شعر مقاومت افغانستان را به دست علّامه سیداسماعیل بلخی سپرد و سر بر زانوی این مجاهد نستوه که به حق او را «پدر شعر مقاومت افغانستان» نامیدهاند جان به جان آفرین تسلیم کرد.
شعر مشروطیت افغانستان از نظر صورت و سیرت شبیه و شاید تحت تأثیر شعر مشروطیت در ایران است، بدین معنی که شاعران آزادیخواه میکوشند تا مضامین سیاسی و اجتماعی جدید را در قالبهای کهن بازگو نمایند. زبان شعر مشروطه در افغانستان زبانی ساده و قابل فهم برای عامه مردم است. با این حال، شاعری از نوع «سید اشرف الدین گیلانی» در افغانستان ظهور نکرده است. در شعر این
دوره ـ مثل شعر مشروطه ایران ـ استفاده از الفاظ فرنگی و ستایش مظاهر تمدن جدید رواج کامل دارد، با این تفاوت که غربزدگی در آن بسیار کمرنگتر از غربزدگی در ایران است. و در عوض، اسلامگرایی در آن پر رنگتر است. صبغة اسلامی روشنفکری در افغانستان دو دلیل عمده دارد؛ یکی اینکه شاعران، نوعاً انسانهایی دیندار و پایبند به شرع بودهاند و دیگر آنکه اساساً نهضت بیداری در افغانستان تحت تأثیر اندیشههای بیداری اسلامی و نواندیشی دینی سیدجمالالدّین افغانی و علّامه اقبال شکل گرفت. حتی در ماده نخست مرامنامه ده مادهای جمعیت مشروطهطلب افغانستان که از آن با تعبیر قرآنی «عشرة کامله» یاد میشد، به تبعیت کامل مشروطه خواهان از قرآن، احکام و اصول اسلام تصریح شده بود (حبیبی، 1372: 55).
تفاوت مضمونی دیگر بین شعر مشروطیت ایران و افغانستان ستایش شاه و دربار در شعر مشروطه افغانستان، خصوصاً در شعر جنبش مشروطه خواهی اول و در آثار امثال محمّدسرور واصف است که در شرایط خفقان و اختناق، برای نیل به اهداف و برنامههای اصلاحی نهضت، به تمجید از پادشاه و رجال حکومت پرداختهاند. از نظر سبک و زبان نیز نکته جالب توجه در شعر این دوره آن است که حتی شاعران مشروطه خواه که در بیان مضامین جدید از زبان و سبکی تازه استفاده میکنند در اشعار تغزّلی و شخصی به همان سبک رایج یعنی سبک هندی نظر دارند.4
ذکر نمونههای متنوعی از شعر مشروطیت افغانستان برای آشنایی با سبک، زبان و محتوای آثار شاعران این دوره ضروری می نماید:
محمود طرزی، در شعر زیر ضمن برشمردن مظاهری از تمدن جدید نظیر تلگراف و هواپیما، به پرهیز از خرافه و روی آوردن به تلاش و کوشش همگانی برای نیل به توسعه و پیشرفت توصیه میکند:
وقت شعر و شاعری بگذشت و رفت |
|
وقت سحرو ساحری بگذشت و رفت |
تلگراف آرد خبر از شرق و غرب |
|
قاصد و نامهبری بگذشت و رفت |
شد هوا جولانگاه آدمی |
|
رشک بیبال و پری بگذشت و رفت |
گفت:«محمود» این سخن را و برفت |
|
سعی کن تنبلگری بگذشت و رفت |
(جاوید، 1334: 187)
محمد انور بسمل5 از دیگر شاعران مشروطه خواه، داعیه دار استقلال طلبی افغانهاست که شعر او صبغة مذهبی هم دارد. چنانکه در واپسین بیت نمونة زیر میبینیم شاعر با بهرهگیری از آموزه قرآنی «أشدّاء علی الکفّار و رُحماءُ بینَهم» مؤمنان را به چشم پوشی از خطاهای یکدیگر و اتحاد و همدلی در مبارزه با استعمارگران فرا میخواند.
زبان خامه خود را به وصف استقلال |
|
به جان دشمن خودخنجر دو دم شمرید |
بهراهتانهمهگرشیشهپارههافرش است |
|
قدم دلیرگذارید و خاک نم شمرید |
زخویش اگرهمه قهراست، لطف انگارید |
|
ز دست غیر همه لطف را ستم شمرید |
(صابری هروی، 1380: 92)
عبدالهادی داوی (پریشان)، از صاحب منصبان حکومت امانی و یکی از ژرف اندیشترین شاگردان طرزی و شاعران مشروطه خواه است شعر او از نظر صورت و محتوا بر شعر همگنانش برتری دارد:
تا به کی؟ اولاد افغان تا به کی؟ |
|
تا به کی؟ هان تا به کی هان تا به کی؟ |
نور بیداری جهانی را گرفت |
|
خواب غفلت ای حریفان تا به کی؟ |
روز کار و روزگار عبرت است |
|
خواب راحت در شبستان تا به کی؟ |
رفت وقت خنده و هزل و مزاح |
|
خردسالی خرده سالان تا به کی؟ |
ای قلم آخر زبانت می برند |
|
اینقدر حرف «پریشان» تا به کی؟ |
(همان، 160)
داوی (پریشان) کوشیده است از قالبهای کمکاربردتر شعر فارسی نیز به نحو مطلوبی استفاده کند و گویا در این کار به شعر مشروطیت ایران نظر داشته است. برای نمونه دو بند از مخمس مشهور «بد نبود» را ذکر میکنیم.
در وطن گر معرفت بسیار میشد، بد نبود |
|
چارة این ملت بیمار میشد، بد نبود |
این شب غفلت که تار و مار میشد، بد نبود |
|
چشم پرخوابت اگر بیدار میشد، بد نبود |
کلة مستت اگر هشیار میشد، بد نبود |
|
|
روز و شب چون لنگ و شل درآشیان بنشستهای |
|
همدماغ و فکر را بیهوده، بیجا خستهای |
دور از احبـاب رفتــه بـا عـدو پیوستهای |
|
بر امیـد کارهـای دیگـران دل بستهای |
گر تو را همت ممد کار میشد، بد نبود ... |
|
|
(همان، 161)
داوی از جملة نوادر شاعران مشروطه خواه است که در بحبوحة تجددخواهیِ سطحینگر آن روزگار، ریشة تجدد و پیشرفت را نه در اقتباس صنعت و فنآوری؛ بلکه در انفتاح فکری و کسب معارف نظری میداند:
به مشرق ببین حال اقوام ژاپن |
|
به مغـرب ببین حـالت آل عثـمان |
چه بود آنکه دادش ترقی نمایان |
|
چه بود آنکه کردش به مطلب مصادف |
معارف معارف معارف معارف... |
|
|
(همان، 162)
گفتنی است که علیرغم ورود مضامین جدید به شعر افغانستان، برخی از شاعران مشروطه خواه در اشعار شخصی و تغزلی خود، همچنان به طرز قدیم نظر دارند. عبدالعلی مستغنی میگوید:
بهار شد که دهد نرگست به چنگ پیاله |
|
دگر چو لاله دمد از میان سنگ پیاله |
بهار شد که دگر غنچه را گره بگشاید |
|
بهار گشت که گل را زند به رنگ پیاله |
چوسبحه بسکه به سرگشتگی فتاد زدستم |
|
شد از تسلسل دور میام به ننگ پیاله |
ز شورنشئهی مستی رود به کوه همیشه |
|
کشیده بسکه ز داغ جنـون پلنگ پیالـه... |
(جاوید،1337: 188)
جریانی که میرفت سراسر شؤون اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و بویژه شعر افغانستان را متحوّل کند، با شکست جنبش مشروطیت در افغانستان به علّت اقدامات نابخردانه اماناله خان، دچار توقف شد. دولت عوامگرای «بچه سقّا» نیز آنقدر دوام نیافت که جهتگیری فرهنگی خاصی را ارائه نماید. بنابراین شعر نوپا و نوگرای مشروطیت در مدتی کوتاه به بن بست کامل رسید. اعدام عبدالرحمان لودین (کبریت)، پرشورترین شاعر مشروطهخواه، حبس طولانی عبدالهادی داوی (پریشان)، موجّهترین شاعر این جریان، ترور و تبعید نسلهای بعدی جنبش نظیر جویا و... همچنین، ایجاد فضای رعب و وحشت و اختناق در کشور، موجب شد که شعر افغانستان دچار نوعی درونگرایی افراطی شود. البته در ایران نیز جنبش آزادیخواهی با روی کار آمدن رضا خان دچار شرایط مشابهی از توقف و رکود شده بود؛ امّا نویسندگان و شاعران ایران خیلی زود راه بیرون شدن از بنبست را پیدا کردند و با گرایش به «ناسیونالیسم»که حساسیت رژیم را برنمیانگیخت و تا حدودی هم با سیاستهای استعماری همسویی داشت، توانستند خود را با شرایط جدید منطبق سازند. نتیجه این حرکت، طی دهههای بعد در شعر شاعرانی نظیر«اخوان» به صورتی پخته و متکامل خود را آشکار ساخت. امّا این اتفاق به چند دلیل در افغانستان نیفتاد. دلیل نخست؛ بحران هویت ملّی بود که به جهت خردنگریهای قومی در تاریخ افغانستان همواره وجود داشته است. در واقع، حضور قومیّتهای متعدّدی نظیر هزاره، پشتون، ترکمن، تاجیک، ازبک و... در افغانستان و اقدامات خصومتآمیز حکومتها که وابستگیهای عمیق درون قومی را دامن میزد، اجازة بروز چنین نگرشهایی را در عرصه فرهنگ و سیاست افغانستان نمیداد.
دلیل بعدی، نگاه انترناسیونالیستی روشنفکـران افغانستان نسبت به مفهوم ملّت و وطن بود که از اندیشههای علّامه اقبال و سید جمالالدین اسدآبادی نشأت میگرفت. روشنفکران افغانستان که مستقیم یا غیر مستقیم تحت تأثیر ایدههای حرکت «اخوانالمسلمین» در مصر بودند، وطن را در مفهوم اسلامی آن ادراک میکردند. لذا مفهوم وطن در نگاه اکثر این افراد همة سرزمینهای اسلامی را شامل میشد نه واحدهای سیاسی و جغرافیایی خاص را که غالباً به دست استعمار ایجاد شده بودند.6
دلیل سوم، حضور نوعی از «پشتونیزم» ابتدایی و منحط بود که به وسیله حکومتهـا ترویج میشد. پشتونیزم که بعضی از پژوهشگران بغلط از آن با عنوان «نـاسیونالـیسم افغـان» یاد کردهاند،7 در زمان عبدالرحمان خان با قتل عامها و نسلکشیهای فجیع، بر افغانستان حاکم شد و در زمان زمامداری آلیحیی، حکومت مارکسیستی، دولت مجاهدین و امارت اسلامی طالبان به اشکال مختلف ادامه یافت. اینکه آیا پشتونیزم در افغانستان مانند ناسیونالیسم در ایران، منجر به آفرینش آثار قابل توجه ادبی در زبان پشتو شده است یا نه، موضوع بحث ما نیست؛ امّا قدر مسلم این است که پشتونیزمِ دولتی همیشه بزرگترین مانع در راه رشد ادبیات فارسی و حتی ناسیونالیسم واقعی در افغانستان بوده است. البته پارهای از مفـاهیم میهن پرستانه بعداً در آثار شاعرانی نظیر «خلیلی» ظهور کرد؛ امّا نه تنها تبدیل به جریانی فراگیر و راه گشا، آنگونه که در ایران شاهد بودیم، نشد؛ بلکه در مجموع شعر این افرادِ معدود هم، در حد و اندازة یک مضمون اصلی خود را نشان نداد. همة این عوامل دست به دست هم داد تا شعر افغانستان در آغاز قرن بیستم ناگزیر از نوعی «بازگشت ادبی» شود. به طوری که شعر این دوره تا زمان برکناری هاشم خان و تصویب قانون اساسی از نظر محتوا به ورطه درونگرایی و تغزّل افتاد و از لحاظ صورت نیز به همان قوالب قدیم و عوالم سبک هندی رجعت کرد. البته در حاشیة این جریان ارتجـاعی، مقــدار قــابل توجهی هم اشعار مجلسی و مناسبتی در تجلیل از خاندان سلطنتی و اقدامات ایشان سروده شد که عموماً مصارف تبلیغاتی خاص داشتند و طبعاً تاریخ مصرف آنها نیز محدود بود. روی هم رفته فضایی ساکن، بیروح و به دور از تعهدات و مضامین اجتماعی و سیاسی بر شعر این دوره حاکم بود و جالب اینکه بسیاری از شاعران نیز به این ضعف بزرگ واقف بودند.8 شعر رضا مایل هروی به همین قضیه اشاره دارد:
آهی که فلک سوزد، در سینه نداریم |
|
فکری که جهان سازد، اندر سرِ ما نیست |
«مایل» چه توان کرد به بی دردی دوران |
|
تا ذوق تپش در دل تابآور ما نیست |
(امیری، 1356: 84)
نتیجه
با توجه به آنچه که در این پژوهش ذکر شد، نتایج حاصل ازبحث را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
1- نهضت بازگشت ادبی که در ایران آغاز شد به دلیل اینکه ادامه سیر منطقی و طبیعی جریانهای شعری پیش از خود نبود و همچنین به علت بیخبری اهل ادب از این حرکت، در افغانستان با استقبال شاعران این سامان مواجه نشد. البته حضور پررنگ شاعر پرآوازه سبک هندی، بیدل دهلوی هم که راههای تازهای را در برابر شاعران هند و افغانستان و فرارود میگشود در استمرار این سبک در سرزمینهای یاد شده مؤثّر بودهاست. معالوصف در این کشورها هرگز بدیلی برای بیدل یافت نشد و تنها بیدلهای بدلی پدیدآمدند.
2- علیرغم عدم اقبال قاطبه سخنوران افغان به پیشنهاد شاعران اصفهانی در بازگشت به سبکهای کهن، معدودی از شعرای افغان، نظیر واصل کابلی به تقلید از سبک عراقی و شعر حافظ روی آوردند. افزون بر آن، جنبش جنگنامه سرایی در افغانستان را هم میتوان تلاشی برای تقلید از شاهنامه تلقی نمود.
3- نهضت بیداری و مشروطهخواهی در افغانستان، راه ورود مضامین نو به شعر این کشور را هموار ساخت؛ امّا با شکست این نهضت، جریان شعر افغانستان در آغاز قرن بیستم ناگزیر به نوعی بازگشت ادبی روی آورد و به عوالم سبک هندی رجعت نمود. و با أبتر ماندن تجربه شعر مشروطیت، بازگشت ادبی حقیقی در افغانستان، به صورت بازگشت به سبک هندی رقم خورد.
پینوشتها
1- برگرفته از مصرع محمد کاظم بلبل: «عالمی طوطی شدند امّا کسی بلبل نشد».
2- کلیه اشعار منقول است از: (جاوید، پیشین: 65 تا 130).
3- مقصود نایب السلطنه انگلیس در هند است که در آن زمان «لرد اکلیند» بود.
4- شعر عبدالعلی مستغنی که در پایان همین بخش آمده نمونهای از این تغنیات و تغزلات است.
5- محمد انور بسمل از شاعران مشروطه طلب اول است که طی حکومتهای مختلف چند نوبت زندانی شد. برای آگاهی ازشرح احوال او رک: (حبیبی، پیشین: 67).
6- محمود طرزی که پدر جریان روشنفکری در افغانستان شمرده میشود در استانبول با سید جمال مراوده داشت و تحت تأثیر اندیشههای او بود. بسیاری از روشنفکران نسلهای بعدی هم برای تحصیل به الأزهر رفتند که استاد غلام محمد نیازی از آن جمله است. نفوذ اقبال هم در افغانستان غیر قابل انکار است اقبالی که میگوید:
از عراق و روم و ایرانیم ما / شبنم یک صبح خندانیم ما / چون نگه نور دو چشمیم و یکیم ...
7- ناسیونالیسم در عرف اهل اندیشه مفهومی فراتر از قوم گرایی دارد. به هر حال تعبیر ناسیونالیسم افغان (= پشتون) از دکتر سیدعسگر موسوی است (رک: موسوی، 1379: 29).
8- محمد عثمان صدقی میگوید:
افسرده دلانیم و نداریم به سر شور |
|
در سینه ما کن شرر ایجاد خدایا |
(امیری، 1356: 48).