نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه فرهنگیان
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
The pen name in sonnet is the poet’s poetic name which most of the poets mention it in their verses. Jalāl ad-Dīn Muhammad Balkhī also known as Jalāl ad-Dīn Rumi lived in 13th-century was a Persian Moslem poet, theologian, and Sufi mystic. He has written more than 3229 sonnets and dedicated to Shams Tabrizi. Thus mentioned, names such “Shams”, “Shams od-Din” and “Shams al-Haq” in the ending lines of his sonnets.
One of the points which could be studied about pen name is study of theme or concepts which are mentioned alongside that. Entirely it has been said that the same theme which comes with the pen name “Shams” in 992 sonnets. In this study, we pay attention to mentioning the poets desired name which is not necessarily the pen name in Rumis’ sonnets, what theme does it carry and what is relationship of it with the previous lines?
Themes which the poets apply in their sonnets beside pen name is mostly what that has been mentioned in the previous lines. However, in times the concept mentioned along side with the pen name is independent from the sonnet concepts, mostly eulogy. Studying Hafiz and Saadi sonnets shows that the most important themes existing are: love declaration, advice, eulogizing and sometimes a mischievous concept.
Rumis’ sonnets are lover-based. Therefore, there is much talk of the lover in the whole sonnet. But in other poet’s sonnets, the lover (the poet) is the main theme is the sonnet. The poet may find a way to praise his own poem or stays in his dreamy world and focuses on the romantic feelings. Considering the fact that unlike other poets Rumi has not mentioned his own pen name but his lover “Shams”, the study focuses on the themes which are mentioned by the pen name “Shams” as the following:
1-Eulogy: One third of the Shams pen names are eulogies. The sufist approach has given the lines a special color. The similes and metaphors used for him are heavenly and mystical. The following could be drawn out for the eulogizing of Shams:
1-1 Religious: The titles which Rumi has used for Shams are mostly religious such as: Shams Din, Shams al-Haq. There even have been some exaggerations in praising of Shams which were out of the usual norms at that time. There could be in different areas such as:
-Designating Shams as God
-Likening Shams to Prophets
-Likening him to Imam Ali
-His mystical and religious status by describing him with different traits
1-2 Moral: being reticent, patient, honest, kind.
1-3 Social: The evil doers cannot bear seeing him, and he was eminent and mystical.
1-4 Appearance: Although the beauty of Shams has been likened to the Kaaba, in these cases also was considered Shams’ nature.
1-5 Description of Tabriz: Maulana attributed Shams to Tabriz and described him as: The proud of Tabriz, Khosrow of Tabrizi, insight eye of Tabriz, ornament of Tabriz, sun of the east of Tabriz.
2. Love Expression: Rumi has expressed his love towards Shams emphasizing these points: it is not a mundane love, their love is mutual, Rumi has given up himself to Shams and this love has enlightened him.
3. The spiritual and mystical effect of Shams.
4. Coming to Shams: pen name and inviting others to come to Shams in order to be relieved.
5. Expressing sadness and yearn for reaching him again.
6. Good news of reaching Shams: In 15 sonnets it has mentioned.
7. Requesting and begging from Shams: In 10 sonnets, Rumi desperately has asked Shams for help.
8. Advice: Rarely has been given any piece of advice.
9. Talking to Shams: In some of the sonnets the theme is Rumis monologue with Shams.
Studying the themes which are used with pen name of Shmas shows that the most being used are: eulogy, expression of love, the spiritual power of Shams, persuading and inviting to Shams, expressing sadness for Shams, the happiness for reaching Shams, Requesting from Shams, Advice and talking with Shams.
Considering the themes of Shams pen name shows that always the pen name is eulogized by the poem. If the poet chooses his own poetic name he would praise himself and his poetry but if like Rumi the poet chooses someone else’s such as Shams, that person would be praised all through the poet. The poet talks with his pen name, whether his own pen name or someone else such as Shams.
One more point is that, considering the fact that the theme of a significant number of the sonnets is about Shams thus they also played an introducing part in making known Shams.
On the relationship between the last lines which include the pen name with the earlier lines, it is worth mentioning that the line including the pen name has such as coherence with the previous lines. In a semantic point of view, the pen name Shams has an interpretational and emphasizing role, it is all about the love and the loss of lovers and at the end saying that by all it meant to be Shams.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
درباره تخلّص «شمس»، پژوهش چندانی صورت نگرفته است؛ اما برخی از محققان، به بررسی علّت یا علل ذکر نام شمس، به عنوان تخلّص، در پایان غزلهای مولانا اشاره کردهاند، برای مثال ویلیلم چیتیک گفته است: به دلیل نقش شمس در تحول و دگرگونی احوال مولانا، نام او جانشین نام مولانا شده است و فرانکلین دی لوئیس نیز، تخلّص شمس را نشانه همذات پنداری مولانا با معشوقش دانسته است؛ اما دکتر محمدی آسیابادی در بخشی از کتاب هرمنوتیک و نمادپردازی در غزلیات شمس، به طور مفصّل، به بیان ارزش زیبایی شناسی تخلّص شمس تبریزی پرداخته است (محمدی آسیابادی،1387: 370-349).
محمدی آسیابادی تاکید کرده که شمس، نام دیگر مولوی نیز هست؛ زیرا شمس، تخلّص مولوی است و تخلّص، نام شعری شاعر است (همان: 355). وی همچنین نشان داده است که غزل مولوی از بسیاری جهات، حدّ واسط میان غزل و قصیده است و یکی از دلایل وی، آن است که مولوی، شمس را، با همان تعبیرات شاعران قصیده سرا، مدح کرده است و این نکته بیانگر آن است که موضع مولوی، نسبت به شمس، در بسیاری موارد، موضع شاعر مدّاح است؛ بنابراین مولانا، تخلّص شمس را برگزیده تا ضمن مدح شمس، او را مسبّب اشعار خود نشان دهد. نکته مهم دیگری که در این تحقیق درباره زیباییشناسی تخلّص شمس بیان شده، ذکر این نکته است که در غزلهای شمس، نه تنها میان گوینده و مخاطب، وحدت برقرار است؛ بلکه قول و قائل و مخاطب یکی است؛ «او که گوینده است، شنونده هم هست، در عین حال اصل سخن که همان خاموشی یا معناست، هم هست» (همان: 368-361).
«تخلّص» در لغت به معنی «رهایی جستن» و «گریز زدن» است (فرهنگ فارسی معین) و در اصطلاح ادبی به دو معنی معمول است: 1- نام شعری شاعر؛ 2- تخلّص قصیده به معنی گریز زدن از تشبیب و تغزل به مدح یا مقصود دیگرست (همایی، 1388: 99). اما تخلّص در غزل، به معنی نامی است، جز نام اصلی، کنیه و لقب شاعر که در پایان غزل میآید (واعظ کاشفی، 1360: 134). تخلّص بدین معنا، در قصیده و بهندرت در انواع دیگر شعر مانند رباعیات خیام و مثنویهای نظامی به کار رفته است (پژوهنده، 1385: 684).
در شعر پارسی بهجایمانده از دوران نخستین، نخستین تخلّصهای آگاهانه از آن رودکی است و بعد از او در شعر دقیقی، کسایی، منوچهری و بسیاری از شاعران قرن چهارم و آغاز قرن پنجم دیده میشود (شفیعی کدکنی، 1386: 72 )، اما کاربرد آن، عمومیت و رونق چندانی نداشت.
پیش از قرن ششم، گاهی غزلسرایان، تخلّص خود را در غزل میآوردند، اما روش ثابتی نداشتند؛ چنانکه خاقانی غالبا تخلّص خود را، در غزلهایش ذکر میکرد، اما انوری در ذکر یا عدم ذکر تخلّص، اصراری نداشت. سنایی نیز گاهی نام خود را در مقطع و گاهی در وسط غزل آورده است (مؤتمن، 1352: 58)، اما از قرن ششم به بعد، ذکر تخلّص در مقطع غزل یا ابیات ما قبل آن جزء و نشانهای از غزل گشت.
مهمترین کارکرد تخلّص، منتسب ساختن شعر، به شاعر آن است و کارکردهای دیگر آن عبارت است از این که شاعر به خود پند میدهد تا دیگران پند بگیرند، به جای انتقاد از دیگران، از خود انتقاد میکند، تمایز میان شاعر و من شعری او را برجسته میسازد و تخلّص به گونه مخاطبی نمایشی و فراتاریخی به جای مخاطب تاریخی قصیده مینشیند (محمدی آسیابادی، 1384: 62)، اما با توجه به آنکه مولانا، در بسیاری از غزلهای خود، نام مراد خود - شمس تبریزی - را ذکر کرده است، باید دید که ذکر نام دیگری، غیر از نام شاعر، چه کارکردهای تازهای به دنبال دارد.
محمّد، ملقّب به «جلالالدّین» و «خداوندگار» که از وی با عنوان «مولانا خداوندگار» نیز تعبیر میشود، در ششم ربیعالاوّل سال 604 هجری قمری در شهر بلخ به دنیا آمد؛ اما سبب شهرت او به رومی و مولانای رومی به سبب اقامت وی در شهر قونیه است که اقامتگاه و مدفن اوست (فروزانفر،1383: 62). شمس تبریزی نیز عاشق شوریده حالی بود که در طلب شیخی کامل، تبریز را ترک گفت و به سیر در آفاق پرداخت و چون شیخی کامل در آفاق نیافت، کمال خود را در مولانا جست (موحّد، 1376: 65).
شمسالدّین بامداد روز شنبه، بیست و ششم جمادیالاخری سال ،642 به قونیه رسید. مولانا که با وجود همه کمالات، در طلب شیخی کاملتر بود مرید و عاشق وی شد، درس و قال مدرسه را رها کرد و در انوار او فانی گشت.
مولانا در اوج آسمان غزل عرفانی قرار دارد. غزلهای او، نتیجه تجربههای عارفانه اوست و اغلب این غزلها را در حال وجد و شور و حال عارفانه سروده است (شمیسا، 1370: 107). عنصر غالب و مایه اصلی غزلهای مولانا، جنبه غنایی و موسیقی است و نکته چشمگیر دیگر غزلهای وی، تازه بودن مضمون غزلهای وی است (مؤتمن، 1352: 269-270).
مولانا 3229 غزل سروده است که در مقطع 992 غزل، تخلّص شمس (همراه با صفت یا مضافالیه و اغلب با عنوان شمسالدّین و شمسالحق) ذکر شده است و تخلّص و تخلّص گونههای دیگری نیز در غزلهای مولانا دیده میشود:
در 992 غزل، تخلّص شمس ذکر شده است.
در 602 غزل، تخلّص خموش (خمش و خاموش و بهندرت واژههای همخانوادهای چون خمشان، خمشانه و غیره) ذکر شده است.
در 52 غزل، تخلّص شمس و خموش با هم آمده است.
در مقطع110 غزل، تخلّصگونه «بس» ذکر شده است.
در مقطع 214 غزل، مترادفهای «بس» (مانند بربستن دهان، ترک سخن و...) آمده است.
مضمونی که شاعران غزل سرا، در مقطع و همراه با تخلّص خود ذکر میکنند، اغلب همان مضمون و موضوعی است که در ابیات پیشین آورده شده است، ولی گاه مضمونی که همراه با تخلّص ذکر میگردد، مستقل از مضامین پیشین غزل است و بیشتر شامل مدح شاعر (مفاخره) یا مدح ممدوح است (مؤتمن،1352: 61). چنانکه بررسی غزل سعدی و حافظ نشان میدهد، مهمترین مضامینی که همراه با تخلّص سعدی و حافظ آمده به ترتیب عبارت است از: اظهار عاشقی، پند و اندرز به خود و دیگران، مفاخره، مدح ممدوح و گاه مضمون رندانهای چون:
جمیع پارسایان گو بدانید |
|
که سعدی توبه کرد از پارسایی |
|
|
(سعدی، 1385: 189) |
حدیث حافظ و ساغر که میزند پنهان |
|
چه جای محتسب و شحنه پادشه دانست |
|
|
(حافظ، 1362: 112) |
غزلهای مولانا معشوقمحور است؛ از این رو در سراسر غزل از معشوق سخن میرود و در مقطع غزل، با ذکر نام معشوق، محوریّت آن روشنتر میشود، اما در غزلهای غزلسرایانی چون سعدی و حافظ، عاشق (شاعر)، محور غزل است و شرح حال عاشق، پایه سخن میشود؛ بنابراین با ذکر نام شاعر یا تخلّص، ممکن است شاعر از فضای شعر بیرون آید و به ستایش شعر خود بپردازد یا اینکه در همان فضای خیالانگیز غزل بماند و بر حالات عاشقانه خود تأکید کند.
با توجه به آنکه مولانا، برخلاف سخنوران دیگر، نام یا نام شاعری خود را ذکر نکرده است، بلکه به ذکر نام مراد خود - شمس تبریزی- پرداخته است، بدین نکته میپردازیم که ذکر نام محبوب چه کاربرد معناییای در مضمون مقطع غزلهای وی داشته است، بدین جهت به بررسی مضامینی که همراه با تخلّص شمس آمده است میپردازیم.
مهمترین مضامینی که همراه تخلّص شمس ذکر شده، به ترتیب عبارت است از:
4.1. مدح
مهمترین مضمونی که در کنار تخلّص شمس آمده، مدح است؛ به طوری که این مضمون در یک سوم از تخلّصهای «شمس» دیده میشود. مدح شمس تبریزی با رنگ و بویی عرفانی و الهی، مقطع غزلهای مولانا را جلوه خاصّی بخشیده است، حتّی تشبیهها و استعارههایی که برای شمس آورده شده، آسمانی (پدیدههایی از آسمان) است، چنانکه «مشبّه به» اغلب آن تشبیهها، آفتاب، صبح، روز، ماه، نور محض و شمع است. کاربرد خورشید و آفتاب که ترجمه اسم شمسالدّین است بسیار است و در بعضی ابیات رمز شمسالدّین و گاهی به معنی اصلی آن است و در بعضی موارد که به معنی اصلی به کار رفته، رمزی برای وجود بسیط و حضرت حق یا نشانهای از آن انسان کامل در بعد عرفانی و وحدت وجودی است (فاطمی، 1364/228):
شمس تبریز، آفتابی آفتاب |
|
شمع جان و شمعدان را برشکن |
|
|
(کلیات شمس، 2/1028) |
شمس تبریز ، نور محضی |
|
زیرا که چراغ آسمانی |
|
|
(همان، 2/1394) |
همچنین شمس تبریزی به سبب وسعت و عظمت روحی به دریا تشبیه شده است:
جان سوی تبریز شد در هوس شمس دین |
|
جان صدف است و سوی بحر، گهر میرود |
|
|
(همان، 1/473) |
شمس برای مولانا سراسر شور و عشق و عرفان بود. عشق او به سیرت و باطن بود نه صورت و قالب، بدین سبب مولانا وی را به مشک و عنبر (که بوی باطن دارد نه رنگ و ظاهر) تشبیه کرده است:
شمسالحق تبریزی، در لخلخه آمیزی |
|
هم مشکی و هم عنبر، از مات سلاماللّه |
|
|
(همان،2:1182) |
یکی از ویژگیهای مدح شمس تبریزی در غزلهای مولانا، اغراق فراوان است و مولانا را بر آن داشته که چنین عبارتهایی را به کار ببرد: اصل وجود و ایجاد (همان،2،:1549) از نامش فلک بلرزیده (همان، 2:1229)، او را نیست ثانی (همان، 2: 1385) و...
مدح و ستایش شمس تبریزی در زمینههای زیر دیده میشود:
4.1.1. مدح شمس از دیدگاه مذهبی
لقبهایی که مولانا برای شمس به کار برده، بیشتر مذهبی است؛ لقبهایی چون شمس دین، شمسالّدین، شمسالحق، شمس ملّت و دین و گاهی این لقبها با صفاتی همراه شده است، مانند شمس دین به حق (همان، 1/ 281،604،595) و شمس دین باقی اعلی (همان، 1/563) و شمس دین بینظیر (همان، 1/1006). گذشته از این لقبها که در بیشتر غزلها دیده میشود، شمس با عناوین و تعبیراتی یاد شده که در کاربرد آنها، اغراق فراوان و هنجارگریزی دیده میشود، این تعابیر را میتوان در چند حوزه برشمرد:
الف) انتساب شمس به خدا
گاه در غزلهای مولانا، شمس، با تعابیری که در شأن خدا به کار میرود، وصف شده است؛ بدین سبب که «برای مولوی، حق، مطلق و منزّه و غیرقابلرؤیت در جهان، در وجود شمس، جلوهای محسوس و قابلرؤیت هم داشت که دیدار او جدا از واقعهها و مکاشفات بیرون از قلمرو جهان محسوس میتوانست هیجانات عاطفی او را دامن بزند و او را به بیقراریهای دیوانهوار سماع بکشاند و از خود بیخود کند» (پورنامداریان، 1380: 149).
مولانا این صفات خدایی را برای شمس برشمرده است: خدا خلق (کلیات شمس، 2/1373)، سرّ صفات رحمان (همان، 2/1600)، خاص خاص سرّ حق (همان، 1/1006)، نور رحمان (همان، 2/1353)، لطف خداوند جان (همان، 1/1476)، جمال کردگار (همان، 1/557)، نقش خداوندی (همان، 1/ 544)، عشق خداوندی (همان، 1/1350)، همای عرش (همان، 2/ 1229).
سرّسّر شمس دین، مخدوم ما پیدا شده |
|
تا ببینی بنده با وصف خدا آمیخته |
|
|
(همان،2/ 1208) |
خداوندیّ شمسالدّین تبریز |
|
که بوی خالق جبّار دارد |
|
|
(همان، 2/361) |
ب) انتساب صفات و جایگاه پیامبر (ص) به شمس
در برخی از سخنان مدحآمیز، حوادثی از زندگی پیامبران الهی، به شمس تبریزی، نسبت داده شده است و این به جهت نمودگار پنداری داستانهای پیامبران از دیدگاه مولوی است؛ «ازین دیدگاه داستان پیامبران مثال و مظهر عینی و محسوس حوادث مکرر و مستمر حوادث نفسانی و انسانی است. داستان پیامبران تنها حادثهای تاریخی که یک بار اتفاق افتاده و تمام شده باشد نیست، بلکه حادثهای است که در وجود هر کس و در هر زمان تکرار میشود و نقد حال هستی انسان است» (پورنامداریان، 1385: 97)؛ زیرا هر انسانی، با غلبه بر نیمه حیوانی و نفس امّاره خود، میتواند یک انسان کامل شود و در شمار وارثان نور الهی و مظهر پیامبران و اولیای قبل از خود قرار گیرد (خلیلی جهانتیغ،1380: 156). بیت زیر نمونهای از نمودگار پنداری معراج پیامبر(ص) است که مولانا آن را درباره شمس تبریزی صادق دانسته است:
ای شاه شمس، مفخر تبریز بی نظیر |
|
در قاب قوس قرب و در ادنی چگونهای؟ |
|
|
(کلیات شمس، 2/ 1515) |
عشق و علاقه مولانا به پیامبر اسلام (ص)، چنان پر شور و عمیق بود که «او شمس تبریزی را نیز به چشم پیامآور و نماینده پیامبر میدید، کسی که از طریق او «نور محمدی» پرتو افشانی میکرد» (شیمل، 1386: 32) در بیت زیر شمس، «واقف اسرار رسول» خوانده شده است:
شمس تبریز، تویی واقف اسرار رسول |
|
نام شیرین تو هر گم شده را درمان باد |
|
|
(کلیات شمس، 1/ 426) |
ج) تشبیه شمس به پیامبران
مولانا در جایگاه تخلّص، برای وصف شمس تبریزی، وی را به پیامبران الهی تشبیه کرده است، از میان پیامبران خدا، نام پیامبر اسلام(ص)(4بار)، آدم (ع)(1 بار)، موسی (ع)(7 بار)، عیسی (ع)(2بار)، یوسف (ع)(6بار)، یعقوب (ع)(1بار) و سلیمان (ع)(2بار)، در کنار تخلّص شمس برای مدح به کار رفته است:
گوهر آدم به عالم، شمس تبریزی، تویی |
|
ای ز تو حیران شده، بحر معانی، شاد باش |
|
|
(همان، 1/ 649) |
موسیّ خضر سیرت، شمسالحق تبریزی |
|
از سر، تو قدم سازش، قصد ید بیضا کن |
|
|
(همان، 1/ 961) |
شمسالحق تبریز، تویی موسی ایّام |
|
بر طور دلم، رفته به میقات، افندی |
|
|
(همان، 2/ 1341) |
شمس تبریز، عیسی عهدی |
|
هست در عهد تو، چنین بیمار |
|
|
(همان، 1/ 605) |
صد هزاران حسن یوسف، در جمال روی کیست؟ |
|
شمس تبریزیّ ما، آن خوش نشین خوش نشان |
|
|
(همان، 1/ 994) |
د) تشبیه شمس به امام علی (ع)
مولانا، با نظر به امیر مومنان (ع)، شمس تبریزی را مرتضای عشق خوانده و در جای دیگری او را به حیدر (ع)تشبیه کرده است: (قابل ذکر است که در این مقاله تنها بیتهایی که تخلّص شمس در آن به کار رفته، بررسی شده است)
مرتضای عشق، شمسالدین تبریزی ببین |
|
چون حسینم خون خود در، زهرکش همچون حسن |
|
|
(همان، 1/ 994) |
ه) جایگاه روحانی - عرفانی شمس
مولانا شمس را، پادشاه خطّه بیحدّ الهی نامیده و مقام وی را تا بدان حد رسانده که جبرئیل در برابر او پر مینهد:
شمس تبریز، پادشاهی |
|
در خطّه بی حد الهی |
|
|
(همان، 2/ 1408) |
بر سر نهاده غاشیه، مخدوم شمسالدّین کسی |
|
کز بس جمال عزّتش، جبریل پر بنهاد ازو |
|
|
(همان، 2/ 1094) |
مولانا در بیان جایگاه آسمانی و الهی شمس، چنین تعبیرهایی را به کار برده است: اصل اصل جانها (همان، 1/864)، آفتاب جانها (همان، 1/681)، سرّ دلآمیز (همان، 1/694)، شاه جان (همان، 1/ 471)، بلبل باغ ارم (همان، 1/432)، ضیای لشکر دین (همان، 1/ 559)، خورشید وجود (همان، 1/ 336)، ملک مطیع اوست (همان، 1/337)، کرّ و فرّ روزه (همان، 2: 1180)، چشمه کوثر (همان، 2/ 1508)، اصل اصل روح (همان، 2/1648)، نور حق (همان، 2/1519)، شهنشاه بینش (همان، 2/1522)، شمس معارف (همان،2/1542)، اصل وجود و ایجاد (همان، 2/1549)، رحمت صرف و سرّ صفات رحمان (همان، 2/ 1600).
از آن جا که فضای غزلهای مولانا، عاشقانه- عارفانه است، مدحهای عاشقانه و عارفانه، در این غزلها قابلتوجه است. مهمترین نکتهای که در مدح عرفانی شمس دیده میشود، تأکید بر بصیرت و یقین و تسلّط بر دریای معانی و اسرار است:
بنوشته بر رایت که این، نقش خداوند، شمس دین |
|
از مفخر تبریز و چین، اندر بصیرت آیتی |
|
|
(همان، 2/1246) |
صاحب دید و بصیرت، شه ما شمسالدین |
|
که ازو گشت رخ روح، چو صد روی نگار |
|
|
(همان، 1/573)
|
تبریز شمس دین، که بصیرت ازو بود |
|
چون بر دلم رسید سپاهش به غارتی |
|
|
(همان، 2/1517) |
شمس دریایی از معانی است که بحر معانی را حیران خود میسازد. سرّ دلآمیزی است که دیده یقین، در عالم غیب وانموده است، چنانکه عقل ازو به حیرت میافتد:
دریای معانی بین، بی قیمت و بی کابین |
|
تبریز، ز شمسالدّین، بی صورت دریایی |
|
|
(همان، 2/1313) |
گوهر آدم به عالم شمس تبریزی، تویی |
|
ای ز تو حیران شده بحر معانی، شاد باش |
|
|
(همان، 1/649) |
شمس محرم اسرار الهی است، سفیری است که از عالم غیب ما را خبر میدهد:
تو شمس تبریز مفخر تبریز، چارهها داری |
|
شتاب کن که تو را قدرتی است در اسرار |
|
|
(همان، 1/597) |
ای شاه شاد، مفخر تبریز، شمس دین |
|
تبلیغ راز کن، که تو اهل سفارتی |
|
|
(همان، 2/1516) |
تعبیراتی که مولانا در وصف جایگاه عرفانی شمس به کار برده، عبارت است از: صورت عشق (همان، 1/672)، گوهر عشق (همان، 1/609)، خواجه جان (همان، 2/ 1533)، دیده جان (همان، 2/1535)، نما و باغبان عشق (همان، 2/ 1025)، شهنشاه همه مردان و قطب جهان(همان، 1/845)، جان جان جان عشق (همان، 1/403):
بیا که صورت عشق است شمس تبریزی |
|
که باز ماند ز عشق لبش، دهان سماع |
|
|
(همان، 1/672) |
شمس تبریز، گوهر عشق است |
|
گوهر عشق را تو، خوار مدار |
|
|
(همان، 1/609) |
نقش شمسالدین تبریزست جان جان عشق |
|
کین به دفترهای عشق اندر ازل مسطور بود |
|
|
(همان، 1/ 403) |
4.1.2. مدح شمس از دیدگاه اخلاقی
در میان مضامین مدحآمیز غزلهای مولانا، بهندرت به فضایل اخلاقی نیز اشاره شده است. از جمله فضایل اخلاقی که مولانا برای شمس نام برده است میتوان این موارد را ذکر کرد: کمسخن بودن، صبر، امانتداری، احسان، سخاوت، ایثار، بخشش، بردباری و لطف و مهربانی:
شمس تبریز کم سخن بود |
|
شاهان همه صابر و امینند |
|
|
(همان، 1/376) |
زهی سخاوت و ایثار شمس تبریزی |
|
که شمس گنبد خضرا، ازو عطا خواهد |
|
|
(همان، 1/ 501) |
شمس تبریزی، تویی خوان کرم |
|
سیر شد کون و مکان از طوی تو |
|
|
(همان، 2/ 1139) |
کوه حلمی، شمس تبریزی، دو عالم تخت تو |
|
بر نهان و آشکارش مینگر از قایه یی |
|
|
(همان، 2/ 1426) |
4.1.3. مدح شمس از دیدگاه اجتماعی
در کنار تخلّص شمس تبریزی، عناوین و القابی برای مدح به کار رفته است که از نوع اجتماعی است. القابی چون: مخدوم، شاه، سلطان، شاه محمود، خسرو اکبر، خسرو عهد، شاهنشه شهزاده، میر، سالار جهان و کیقباد. بیتردید این القاب در غزلهای مولانا گذشته از معانی نمادین که دارد جذبکننده عناصر مدحی شعر سبک خراسانی است و قرینهای است که نشان میدهد موضع مولانا نسبت به شمس، در بسیاری موارد موضع شاعر مدّاح است (محمدی آسیابادی، 1387: 364) و مصداق اجتماعی ندارد. در غزلهای مولانا، مدح اجتماعی بهندرت و به نحو بسیار کمرنگی دیده میشود از آن جمله است؛ شمس و قدرت روحی او بر همگان پنهان است و خفّاش صفتان، توانایی دیدن او را ندارند:
فاش بگو که شمس دین، خاصبک و شه یقین |
|
در تبریز همچو دین، اوست نهان و مشتهر |
|
|
(همان، 1/ 538) |
دل دلهاست شمسالدّین تبریز |
|
نتاند شمس را خفاش دیدن |
|
|
(همان، 1/973) |
یکی از نکاتی که مولانا درباره روابط اجتماعی شمس با دیگران (یا خودش) بدان اشاره کرده، شیرینزبانی اوست:
نبات مصر چه حاجت که شمس تبریزی |
|
دو صد نبات بریزد ز لفظ شکّر بار |
|
|
(همان، 1/597) |
دکان قند طلب کن ز شمس تبریزی |
|
تو مرد سرکه فروشی، چه لایق عسلی؟ |
|
|
(همان، 2/1571) |
مولانا به عتاب شمس اشاره کرده و آن را بسیار سازنده شمرده است:
یکی سوزی است سازنده، عتاب شمس تبریزی |
|
رهم از عالم ناری، چو با این سوز درسازم |
|
|
(همان، 1/741) |
شمس همچنین «عجیب» و «نامدار» معرفی شده است:
کیست آن مه، خداوند شمس تبریز |
|
خدا خلقی، عجیبی، نامداری |
|
|
(همان، 2/1373) |
4.1.4. مدح صورت ظاهر شمس
در غزلهای مولانا آنچه در مدح شمس آمده ، وصف سیرت و باطن است و از توصیف صورت ظاهر خبری نیست، اما در چند مورد جمال ظاهر شمس به وصف در آمده است که در همین موارد هم با توجه به قراین کلام، معلوم میگردد که صورت ظاهر منظور مولانا نبوده است و وی به سیرت و باطن شمس توجه داشته است. قرینه اول آنکه این توصیفات بسیار کلّی است، به عبارت دیگر مولانا رخ و جمال را «مشبّه» تشبیه قرار داده است، نه یکی از اجزای چهره را؛ دوم آنکه «مشبّه به» از حوزه مذهب یا نمادی از عرفان و مذهب است، مانند ماه که همچون واژه شمس میتواند نماد نور عشق و ایمان باشد:
رخ چو کعبه نما شاه شمس تبریزی |
|
که باشدت عوض حجّهای پذرفته |
|
|
(همان، 2/ 1226) |
شمس تبریز صورتت خوش |
|
و اندر معنی چه خوش معینی |
|
|
(همان، 2/1406) |
در بیت زیر نیز با توجه به واژه «پرتو» که مفهوم اثرگذاری معنوی شمس را القا میکند و با توجه به تعبیر «نیستشماری» که بر غیرقابلشمردن و وصف کردن تأکید کرده، بهروشنی معلوم است که صحبت از جمال ظاهر نیست:
در سجده شدم بیخود و گفتم که: نگارا |
|
آخر ز کجایی تو؟ علیاللّه، چه یاری؟ |
او گفت که از پرتو شمسالحق تبریز |
|
کاوصاف جمال رخ او نیست شماری |
|
|
(همان، 2/1342) |
4.1.5. مدح شمس با انتساب وی به تبریز
مولانا گاه برای مدح شمس، او را به تبریز منتسب ساخته و او را چنین توصیف کرده است: مفخر تبریز (همان، 1/ 878 و..)، خسرو تبریزی (همان، 2/ 1534)، نظر بصر تبریز (همان، 1/ 539)، زینت تبریز (همان، 1/700)، شمس مشرق تبریز (همان، 2/ 1264)، شه تبریز (همان، 2/ 1343)، خسرو یگانه تبریز (همان، 2/1044)، هر دو عالم صدقه تبریز است (همان، 1/ 677)، خاک تبریز از وی بیداری یافت (همان، 2/ 1579):
ایا دو دیده تبریز، شمس دین به حق |
|
تو کهربای دلی، دل به عاشقی که توست |
|
|
(همان، 1: 281) |
دومین مضمون پرکاربرد که در کنار تخلّص شمس تبریزی دیده میشود، اظهار عشق است و در این زمینه بر اصول زیر تاکید شده است:
5.1. آسمانی بودن عشق مولانانسبت به شمس
شمسالحق تبریزی، در آینه صافت |
|
گر غیر خدا بینم، باشم بتر از کافر |
|
|
(همان، 1/ 541) |
عشق شمسالدّین تبریزی است این |
|
کاو برون است از جهان رنگ و بو |
|
|
(همان، 2/ 1139) |
5.1. دو سویه بودن عشق شمس و مولانا
گفتند ز شمسالحق تبریز چه دیدید ؟ |
|
گفتیم کزان نور به ما این نظر افتاد |
|
|
(همان، 1/353) |
اگر نه مفخر تبریز شمس دین جویاست |
|
چرا شود غم عشقش موکّل و سرهنگ؟ |
|
|
(همان، 1/ 689) |
چون عشق شمس تبریز آهن ربای باشد |
|
ما بر طریق خدمت مانند آهنیمش |
|
|
(همان، 1/657) |
تبریز را کرامت شمس حق است و او |
|
گوش مرا به خویش کشیدن گرفت باز |
|
|
(همان، 1/629) |
5.3. تسلیم بودن مولانا در برابر شمس
عید اکبر، شمس تبریزی بود |
|
عید را، قربانی اعظم شدم |
|
|
(همان، 1/850) |
شمس تبریز که آفاق ازو شد پر نور |
|
من به هر سوی، چو سایه ز پیش گردیدم |
|
|
(همان، 1: 837) |
5.4. نور بخشی و ارشادگری مولانا با عشق شمس
چو روح من بفزوده است شمس تبریزی |
|
به سوی او برم از باغ روح ریحانی |
|
|
(همان، 2/ 1562) |
با شمس تبریزی اگر هم خو و هم استارهام |
|
چون شمس اندر شش جهت باید که انواری کنم |
|
|
(همان، 1/ 715) |
سومین مضمون پرکاربرد، که همراه تخلّص شمس تبریزی آمده، سخن گفتن از همّت شمس است؛ شمس با قدرت روحانی خود، مولانا (و طبق غزلهای شمس، دیگر یاران خود) را در راه عرفان یاری میکرد و راه رسیدن به معبود آسمانی را بر آنان هموار میساخت. بررسی مضامین تخلّص شمس تبریزی نشان میدهد که مهم ترین مصداقهای همّت روحانی شمس عبارتند از:
6.1. تکامل روح و قرب الهی
روح عاشق شمس کیمیایی است که مس وجود را به زرّ ناب، مبدّل میسازد تا جایی که روح، مقبول درگاه حق میگردد و خاصّه ایزد میشود، چنانکه از کرّوبیان درگاه در میگذرد و مقامش از فراز چرخ بالاتر میرود:
هرکه نام شمس تبریزی شنید و سجده کرد |
|
روح او مقبول حضرت شد اناالحق میزند |
|
|
(همان، 1/ 401) |
نیک بختان در جهان بسیار آیند و روند |
|
لیک بر درگاه شمسالدّین نباید رد شود |
هر که او یک سجده کردش گر چه کردش از نفاق |
|
در دو عالم عاقبت او خاصّه ایزد شود |
|
|
(همان، 1/409) |
6.2. عشق بخشیدن
مست ز جام شمس دین، میکده الست بین |
|
صد تبریز را ضمین از غم آب و آذری |
|
|
(همان، 2/1264) |
شاه شمسالدّین تبریز مرا |
|
مست میدارد، خمار اندر خمار |
|
|
(همان، 1/ 575) |
میر مست و خواجه مست وروح مست و جسم مست |
|
از خداوند شمس دین آن شاه تبریز و زمن |
|
|
(همان، 1/ 1001) |
6.3. یاریگر جانها بودن
الا ای جان خونریزم، همی پر، سوی تبریزم |
|
همی گو نام شمسالدّین اگر جایی تو درمانی |
|
|
(همان، 2 /1303) |
شمس تبریزی بگیرد دست تو |
|
گر ز چشم بد عثاری دیدهای |
|
|
(همان، 2/ 1481) |
6.4. دور داشتن خطرها از جان انسان
شمس تبریزی، سالکان طریق را از آسیبها و خطرات بر حذر میدارد؛ بزرگترین آفت این راه غرّه شدن به دنیا و گرفتار شدن در دام شیطان است، اما کسی که در پرتو شمس پناه برده، هرگز فتنه غولان راه نمیگردد؛ چه غولان از نور شمس میگریزند:
شمسالحق تبریزی، آن جا که تو پیروزی |
|
از تابش خورشیدت، هرگز خطر دی نی |
|
|
(همان، 2/1317) |
مگر الطاف مخدومی خداوندی شمسالدّین |
|
رباید مر تو را چون باد از وسواس شیطانی |
|
|
(همان، 2/1308) |
هرگز نکند ما را، عالم به جوال اندر |
|
کز شمس حق تبریز پر کردم خورجینی |
|
|
(همان، 2/1331) |
نور خدایگان جان در تبریز شمس دین |
|
کرد طریق سالکان ایمن، اگر تو غولکی |
|
|
(همان، 2/1265) |
6.5. روشن ساختن معانی و اسرار بر جان عاشقان
عالم هستی پر از رمز و رازهایی است که توجه بدان حق و حقیقت را آشکار میسازد، اما رموز هستی نیازمند شرح و تفسیر است. دلهای پاک و شیفته حقیقت مانند آینهای هستند که این اسرار را درمییابند و منعکس میسازند و شمس از جمله آنان است. مولانا شمس را دریایی از معانی میداند و به سوی او میشتابد تا تأویل و تعبیر اسرار را از او بپرسد، سایرین را نیز بدو میخواند، گرچه شرح شمس نیز با زبان کنایه است و نیازمند توضیح:
ای شمس تبریزی بگو شرح معانی مو به مو |
|
دستش بده پایش بده، چون صورت سر ساختی |
|
|
(همان، 2/1237) |
چه ماه و چه گردون، چه برج و چههامون |
|
همه رمز آن است دریاب ار آنی |
اگر شرح خواهی، ببین شمس تبریز |
|
چو او را ببینی تو این را بدانی |
|
|
(همان، 2/1590) |
تبریز رو دلا، وز شمس حق این بپرس |
|
تا بر براق سرّ معانی، شوی، سوار |
|
|
(همان، 1/585) |
از کنایات شمس تبریزی |
|
شرح معنی گذار بایستی |
|
|
(همان، 2/1602) |
چشم شدی غیب بین، گر نظر شمس دین |
|
مفخر تبریزیان، بر تو شدی غمزه زن |
|
|
(همان، 2/1051) |
شمس تبریز، سرمه دیگر |
|
در دو دیده خرد کشیدستی |
|
|
(همان، 2/1606) |
ای دفتر هر سرّی، شمسالحق تبریزی |
|
ای طرفه بغدادی، ما را همدان کرده |
|
|
(همان، 2/1188) |
6.6. جاری ساختن غزل بر جان و زبان مولانا
شعر مولانا سخن او نیست، بلکه خداست که به او تلقین سخن میکند و او در پایان هر سرودهای سرگردان میماند؛ از سویی میپندارد که باید بر سخن بیفزاید و از سوی دیگر میپندارد به فرمان سخن بخش خود، باید سخن را به پایان آورد (سرّامی،1369: 56) شمس برای مولانا جلوهای از خداست و او گفتار خود را، پژواک سخنان شمس میداند؛ مولانا سخن نمیگوید، بلکه شمس، سخن خود را در دهان وی میگذارد، ازین روست که گاه پرتو همّت شمس، در آسمان حضور و غیبت ازو دور میشود و صحبت او ناتمام میماند:
مفخر تبریزیان، شمس حق و دین بگو |
|
بلکه صدای تو است، این همه گفتار من |
|
|
(کلیات شمس، 2/1049) |
ای شمس حق تبریز، در گفتنم کشیدی |
|
روزی دو در خموشی، دم در کشید باید |
|
|
(همان، 1/457) |
سخن بخش زبان من، چو باشد شمس تبریزی |
|
توخامش، تا زبانها خود، چو دل جنبان من باشد |
|
|
(همان، 1/325) |
بی می، از شمسالحق تبریز، مست گفتنم |
|
طوطیم، یا بلبلم، یا سوسنم، اینالفرار |
|
|
(همان، 1/562) |
تعداد قابل توجهی از غزلهای مولانا (در حدود یک دهم )، با دعوت خود و دیگران به شمس پایان یافته است. مولانا، دعوت به شمس را وظیفه خود میدانسته، ازین رو ضمن مدح و بیان قدرت روحی شمس، به تبلیغ پرداخته، اما تذکر داده که شرط اول آن است که مرید، خود را، از خود خالی سازد و با توشه صبر و تقوی قدم به این راه بگذارد:
بگو القاب شمسالدّین تبریز |
|
مدار از گوش مشتاقان، نهانش |
|
|
(همان، 1/646) |
گر تو خواهی شمس تبریزی شود مهمان تو |
|
خانه خالی کن ز خود، ای کدخدای بی خودی |
|
|
(همان، 2/1413) |
اگر مشتاق اشراقات شمسالدّین تبریزی |
|
شراب صبر و تقوی را، تو بی اکراه و صفرا خور |
|
|
(همان، 1/540) |
انگیزه دعوت به شمس در این ابیات، علاج درد دلها، بهره گرفتن از فضل شمس، کشف شدن معانی بر دل و دریافتن عیش باقی ذکر شده است (غزلهای 520، 1256، 1390 و 676). گاه مولانا در فرا خواندن به سوی شمس راه اغراق پیش گرفته و آن که را بنده شمس نباشد برون از آدمیان خوانده و گاه به نحو معتدلی سخن گفته است:
چو بنده شمس تبریزی نباشد |
|
تو او را آدمی مشمر، برون کن |
|
|
(همان، 1/974) |
یا جانب تبریز رو، از شمس دین محظوظ شو |
|
یا از زبان واصفان از صدق بنما باوری |
|
|
(همان، 2/1234) |
مولانا پس از دیدن شمس و انقلاب روحی، گرفتار درد هجران گشت. بیان درد فراق یکی از انگیزههای وی در سرودن غزل بوده است که این نکته همراه با ذکر تخلّص شمس به روشنی ذکر شده است:
چون صبر بود از شه شمسالحق تبریز؟ |
|
ای آب حیات ابد از شاه چشیده |
|
|
(همان، 2/1190) |
شمس تبریزی پس از غیبت اول خود به نزد مولانا بازگشت، مژده بازگشت شمس در شانزده غزل، از غزلهای مولانا و در کنار تخلّص شمس ذکر شده است:
شمس تبریز آمد و جان شادمان |
|
چون که با شمسش قرآن است ای پسر |
|
|
(همان، 1/576) |
شمسالحق تبریز رسیدست، بگویید |
|
کز چرخ صفا، آن مه اسرار برآمد |
|
|
(همان، 1/352) |
مولانا گاه با ذکر تخلّص شمس تبریزی، تمنّا و تقاضایی را بیان کرده است، که البته شمار آن اندک است (10 مورد)؛ روشن است که در این موارد هم مولانا، برای دل عاشق و روح شیفته خود درمانی طلبیده است:
شمس تبریزی تو ما را محو کن |
|
زان که تو چون آفتابی، ما چو فی |
|
|
(همان، 2/1484) |
شمس تبریز، ازین خوف و رجا باز رهان |
|
تا برآید ز عدم خوف و رجایی، عجبی |
|
|
(همان، 2/1454) |
عشق تو را چو مفرشم، آب بزن بر آتشم |
|
ای مه غیب آن جهان، در تبریز شمس دین |
|
|
(همان، 1/936) |
گاه به ندرت همراه با تخلّص شمس تبریزی، علاوه بر مدح نکتهای پند آموز نیز آورده شده است؛ مثلاً در بیت زیر مولانا تاکید کرده که اگر «صورت روحانی» بر دل تو رسد، دل «حامله» آن روح پنهانی میگردد و هرگاه، از شمس تبریزی حمل صورت گیرد، دل میشوی و به سوی غیب پران میگردی:
چو حمل صورت گیرد ز شمس تبریزی |
|
چو دل شوی تو و چون دل به سوی غیب پری |
|
|
(همان، 2/1560) |
در بیت زیر مولانا این نکته را گوشزد میکند که تبریز و شمس همه بهانه است؛ زیرا خود را از قید دو عالم رها ساخته است:
تبریز و شمس دین و دگرها بهانه است |
|
کز وی دو کون را، تو خطّی در کشیدهای |
|
|
(همان، 2/1507) |
همچنین در جای دیگری تذکر داده شده که تنها، عشق، شمس را میشناسد و خرد از شناخت شمس ناتوان است:
شمس تبریز تو را عشق شناسد، نه خرد |
|
بر دم باد بهاری نرسد پوسیده |
|
|
(همان، 2/1211) |
مضمون تعداد معدودی از تخلّصهای شمس تبریزی، گفتوگوی مولانا با شمس است. در بیت زیرمولانا از هویّت شمس میپرسد و شمس چنین پاسخ میدهد:
بگفتم شمس تبریزی کئی؟ گفت |
|
شمایم من شمایم من شمایم |
|
|
(همان، 1/786) |
ابیات زیر نیز گفتوگوی مولانا با شمس است:
گفتم به شمس تبریز، کاین خامشان کیانند؟ |
|
گفتا چو وقت آید، تو نیز هم نپوشی |
|
|
(همان، 2/1500) |
گفتم به شمس مفخر تبریز: بنگرش |
|
گفتا: عجب مدار چنان است آن یکی |
|
|
(همان، 2/1520) |
در سجده شدم بی خود و گفتم که: نگارا |
|
آخر ز کجایی تو؟ علیاللّه چه یاری |
|
|
(همان، 2/ 1394) |
او گفت که از پرتو شمسالحق تبریز |
|
کاوصاف جمال رخ او نیست شماری |
|
|
(همان، 2/ 1342) |
گاه گفتوگو یک سویه و از سوی مولاناست:
ز بی صبری بگویم: شمس تبریز |
|
چنینی و چنانی، من چه دانم ؟ |
|
|
(همان، 1: 793) |
گاهی نیز تنها شمس سخن گفته است:
شمس تبریز مرا دوش همی گفت: خموش |
|
چون تو را عشق لب ماست نگه دار زبان |
|
|
(همان، 2/ 1017) |
در ابیات زیر گفتوگوی مولانا و شمس در قالب یک آرزو بیان شده است:
بهشت لطف و بلندی، خدیو شمسالدّین |
|
زهی شفای سقم لااله الّااللّه |
دلم طواف به تبریز میکند، محرم |
|
در آن حریم حرم، لااله الّااللّه |
زهی خوشی که بگویم که کیستهان بر در؟ |
|
بگوید او که منم لااله الّااللّه |
|
|
(همان، 2 /1224) |
نتیجه
بررسی کاربرد معنایی تخلّص شمس تبریزی نشان میدهد که مولانا از تخلّص شمس برای بیان این معانی بهره برده است:1- مدح شمس تبریزی 2- اظهار عشق به شمس 3- بیان قدرت روحانی شمس درتکامل روح انسانی؛ عشق بخشیدن به جانها؛ روشن ساختن معانی عرفانی بر عاشقان؛ درمان درد جانها و جاری ساختن غزل بر جان و زبان مولانا 4- دعوت به سوی شمس 5-شکوه از فراق و طلب وصال شمس 6- مژده وصال شمس 7- (به ندرت) تمنّا و تقاضا از شمس 8 - (به ندرت) گفتوگو با شمس.
بررسی مضامین تخلّص شمس تبریزی نشان میدهد که شاعر تخلّص خود را مدح میکند، با او گفتوگو میکند و شعر خود را به تخلّص منتسب میسازد؛ اگرغزلسرا نام شعری خود را برای تخلّص ذکر کند، خود و شعر خود را مدح و ستایش میکند و چنانچه مانند مولانا نام شخص دیگری چون شمس را تخلّص قرار دهد، آن شخص دیگر مدح میشود، همچنین شاعر با تخلّص خود گفتوگو میکند؛ خواه تخلّص نام شعری شاعر باشد خواه تخلّص، شخصی غیر از شاعر باشد و دیگر آن که شعر به تخلّص منتسب میشود؛ سخنورانی که نام شعری خود را به عنوان تخلّص ذکر کردهاند، شعرشان را به خویش منتسب ساختهاند و مولانا که شمس تبریزی را، تخلّص قرار داده، تاکید کرده که سخن او، گفتار شمس تبریزی است که به او تلقین شده است.
اما نکته دیگر: با توجه به آنکه مضمون تعداد قابل توجهی از تخلّصهای مولانا، دعوت به شمس تبریزی و تعداد بسیار بیشتری از تخلّصها در مدح و بیان قدرت روحانی شمس است؛ بنابراین، ذکر تخلّص شمس تبریزی جنبه تبلیغی نیز پیدا کرده و این مورد یکی از کارکردهای تازه تخلّص است که مولانا از آن بهره برده است.
درباره ارتباط مقطع یا ابیات پایانی غزل مولوی که تخلّص شمس تبریزی در آن به کار رفته با ابیات پیشین آن باید گفت، بیت حاوی تخلّص شمس، پیوستگی بسیاری با ابیات ماقبل دارد و تخلّص شمس تبریزی، از نظر معنایی، جنبه تاکیدی و تفسیری دارد؛ برای مثال تمام ابیات غزلی، شرح روایت عشق و به یغما رفتن جان عاشقان است و در آخر مولانا این نکته را روشن و موکّد میسازد که منظور از این همه «شمس تبریزی» است چنانکه دو بیت زیر:
مرادم کیست زینها؟ شمس تبریز |
|
ازیرا شمس آمد عالم جان |
|
|
(همان،1: 777) |
کیست یوسف جان؟ شاه شمس تبریزی |
|
به غیر حضرت او را تو اعتبار مگیر |
|
|
(همان، 1: 604) |
از تبریز و شمس دین، رمز و کنایت است این |
|
آه چه شد که پیش او، من شده ترجمانی ای |
|
|
(همان،2: 1270) |
منابع