نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری زبان و ادبیّات فارسی، دانشگاه بین المللی امام خمینی، قزوین، ایران
2 دانشیار گروه زبان و ادبیّات فارسی، دانشگاه بین المللی امام خمینی، قزوین، ایران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
In the first place, the literary theory is about finding an answer to the question on what makes a verbal message into a work of art. This is related to the particular distinction of Lingual arts from other arts, and other types of Lingual behaviors. That is why literary theory is in the first position among literary studies. (Ahmadi, 1996: 1st volume/77) One of the fundamental aspects of literary studies is interpreting ancient texts from the perspective of the poet or writer’s own literary theory. On this basis, this article aims to discuss the literary theory and poetry structure of Anvari. Indisputably, Anvari’s structure is special and it is certainly based on the perspective, insight and cultural and social conditions in which it grew and formed. Each poet is the composer of their poetry and oratory and Anvary, himself, is the most informed person about his elocution method. He mentioned the elocution method in several places in his Divan:
However, you looking into poetry styles
All taken into account the best style is mine (Anvari, 1958: 1st volume/85)
Accordingly, his Divan has been subjected to scrutiny, and judgment criteria have been derived from the verses of the poet.
Anvari believed that poetry is the result of integrating content with discourse whose output is captured hearts. He called poets the granters of speech and in composing poetry, he believed content is prior to discourse. He has an opinion that the container of discourse does accommodate content that on this basis he approached the ideas of "modern hermeneutics”. He praised original meaning- which was not adopted by other poems- and he described proper poetry using graceful and delicate characteristic. In fact, in his viewpoint, a poem which has original meaning and graceful and delicate verse is a literary discourse which influences the reader.
From his viewpoint:
1- Improvisation and spontaneity
2- Composing in any literary style
3- Composing in all prosody meters
4- Proper use of rhyme
They are the most important criteria according to which the poetry capability of a poet is measured, In his view, the poet can benefit from techniques which make poetry more musical in order to be more effective, Including the use of a narrator that reflects that music promotes the rhetorical aspect of a work of art. Anvari believed that composing Ghazals is rooted in lust, eulogy is rooted in greed and epigram comes from wrath. His goal of writing poetry was to make a living out of it, and in this way he attributes the worst labels to poetry, Of course, it depends on the level of reward which the appraised person bestows that sometimes it was timely and exactly the amount which the poet wanted, but sometimes he was given little reward or even no reward. As a result of the degree of magnitude of the poetry from his perspective swings according to whether the poet received a reward. Finally Anvari believed that as long as a poem is written for noble objectives including praising religious figures, it is the the result of divine inspiration and approval and it is a twin of wisdom and it is the best benignity of God towards people. He is fascinated by this kind of poetry. The ultimate aim of art is to affect hearts, its reader revel in it and it sticks to memories and it would not be removed from minds and language after artist's death. Anvari art is no exception to this, too. Anvari poems were renowned among friends, poets and intellectuals in his life time and long after his death. Some of his couplets are still etched in memories which show his poetry power and skills. Anvari interpreted taste, mind, science, and art as poetry tools; as a result he considered poetry as a simultaneous try and ebullition, he studied the divans of poets and writers contemporary with him, and before that. He is aware of all the principles of prosody and rhyme; he had an honor not to commit plagiarizing former or contemporary poetry. And quoting great poets is permitted only in order to revive the tradition of great figures. Furthermore, he tries to take full advantage of all the existing cultural capacities.
کلیدواژهها [English]
1- مقدمه
کاوش درباب نظریههای ادبی[1] به طور عام و با شمول مباحث امروز گسترده و دشوار است؛ زیرا ازجمله ویژگی نظریه آن است که حد و حصر ندارد و نمیتوان بر آن مسلط شد. حجمی بیحدونهایت است که طرفداران و مبلغان خود را دارد. «نظریه در مطالعات ادبی، مجموعهای است از تفکر و نوشته که تعیین محدودهاش به غایت دشوار است» (کالر، 1382: 9).[2] رنهولک[3] معتقد است: «نظریۀ ادبی، مطالعۀ اصول، مقولهها و ملاکهای ادبیات و موضوعهایی از این دست را در بر میگیرد» (رنهولک، 1373: 34). «موضوع نظریۀ ادبی پیش از هر چیز پاسخگفتن به این پرسش است که چه چیز پیامی کلامی را تبدیل به اثر هنری میکند؟ این موضوع به تمایز خاص هنر زبانی از سایر هنرها و دیگر انواع رفتارهای زبانی مربوط میشود. به همین دلیل نظریۀ ادبی مقام نخست را در پژوهشهای ادبی دارد» (احمدی، 1375: 1/77). در میان ادیبان پارسی، چه بسیار نظریهپردازان برجستهای داریم که به روح ادبیّت و اصول سخن هنرمندانه واقف بوده و نظریههایی با متدهای رایج امروز ارائه کردهاند و از آن جمله عبدالقاهر جرجانی، شمسقیسرازی است. «عبدالقاهر جرجانی را میتوان مؤسس و نظریهپرداز بلاغت و صاحب اندیشههای نوآیین در حوزۀ جمالشناسی دانست» (شفیعیکدکنی، 1391: 302) و در میان نظریهپردازان ادبی غرب نمونهوار از یاکوبسن[4]و رولانبارت[5] نام میبریم که با آرا و عقاید خویش راه نوینی در نقد ادبی گشودند و نظریههایی چون شکلگرایی[6]، ساختارگرایی[7]، پسا ساختارگرایی[8] حاصل تلاش علمی و هنری آنهاست.
یکی از محورهای بنیادی مطالعات ادبی، قرائت متون کهن از دیدگاه نظریۀ ادبی خود شاعر یا نویسنده است. بر این اساس در این مقال، صحبت از نظریات ادبی انوری است و بناست الگوی شعری وی بیان شود. «انوری از معدود متفکران در تاریخ ادبیات فارسی است که در باب ماهیت، معنا، خاستگاه، جایگاه شعر به بررسی و تامّل پرداخته است و در این زمینهها، نکتهها و گفتههایی دقیق و قابلتأمل ارائه کرده است» (محبتی، 1388: 2/661). مسلماً الگوی انوری خاصّ اوست و از دید، بینش و شرایط اجتماعی ـ فرهنگی زمانهاش نشئت میگیرد. هر شاعری مستشعر شعر و سخنسرایی خویش است و انوری خودآگاهترین فرد به شیوۀ سخنسرایی خود است. وی در چند جای دیوان از شیوۀ سخنسرایی نام برده است:
با این همه، چون بنگری از شیوههای شعر |
|
اکنون به اتفاق بهین شیوۀ من است |
|
|
(انوری، 1337: 1/85) |
بر این اساس، با تأمل در دیوان وی، ملاکهای قضاوت از ابیات شاعر استخراج شده است. انوری از طریق شعر و سخنسرایی امرار معاش میکرد؛ بنابراین شعر وی محلّ درآمد، عرضِ هنر، حاجت، تفاخر علمی، ادبی، واگویه، شکواییه و... است. اگر کسی حوصله کند و دیوان انوری را از آغاز تا پایان بخواند، با اشعار زیبا و تأثیرگذار مواجه خواهد شد. لحن محاورهای و صمیمانۀ انوری بهگونهای است که گویی در عصر حاضر با ما سخن میگوید و اگر از بعضی ابیات سخت و پیچیدۀ وی که خالی از تعقید لفظی و معنوی نیست، بگذریم؛ انوری ما را به دنیای درون و عواطف خویش دعوت میکند. «امروزه بر اثر دورشدن از معیارهای سنتی شعر و شیفتگان این هنر و کمشدن سواد ادبی جوانان، کمتر کسی را میتوان یافت که بتواند از یک قصیدۀ ناصرخسرو یا خاقانی یا سنایی یا منوچهری و فرّخی، به حدّ کافی لذت ببرد. در صورتی که در نظر آشنایان با مبانی جمالشناسی قصیده، لذتی که از خواندن یا شنیدن یک قصیدۀ واقعی- در هر زمینهای که باشد- میتوان برد کمتر از لذت حاصل از خواندن یا شنیدن یک غزل- هر قدر درخشان باشد- نیست» (شفیعیکدکنی، 1372: 36). از جمله اشعار اثرگذار و ماندگار وی قصیدهای به مطلع زیر است:
ای مسلمانان فغان از دور چرخ چنبری |
|
وز نفاق تیر و قصدِ ماه و کید مشتری |
|
|
(انوری، 1337: 1/469) |
که در واقعۀ هجو بلخ به منظور برائت خویش سرود یا در قصیدهای که این بیت آن محفوظ حافظۀ شعردوستان است:
باش تا صبح دولتت بدمد |
|
کین هنوز از نتایج سحرست |
|
|
(همان: 60) |
2- مختصری دربارۀ انوری
در باب زندگی انوری میان فضلای ادب فارسی در نام شاعر، نام پدر، زمان تولد، آثار، استاد، محل تولد و زیست اختلاف است. امّا مطابق آخرین پژوهشها «نام او محمد و نام پدر وی علی بوده است. دو لقب «فریدالدین» و «انوری» داشته است که انوری را در دوران کمال شاعری خویش برگزیده است یا به او دادهاند و قبلاً خاوری تخلص میکرده است (سمرقندی، 1385: 50) زادگاه وی در یکی از دهات نسبتاً کوچک ناحیۀ ابیورد تولّد یافته است که باورد بخشی از ناحیۀ وسیعتری است که آن ناحیه را خابران یا دشت خاوران مینامیدهاند و مجموعۀ دشت خاوران از اعمال سرخس به شمار میآمده است که در دو فرسنگی میهنه- زادگاه ابوسعید ابوالخیر- قرار داشته است و اکنون مجموعۀ این سرزمین در خاک ترکمنستان است. انوری از مجموعۀ معارفی چون ریاضیات و نجوم و هیئت و منطق... دارای تحصیلات بسیار عالی بوده است. از جمله تألیفات وی احتمالاً کتابی در حکمت و نجوم با فصول متعدد است. علاوه بر آن بعضی بر آناند که انوری شرحی بر اشارات ابن سینا نوشته بوده است به نام کتاب البشارات فی شرح الاشارات (شفیعیکدکنی، 1372). «انوری بالغ بر سیسال زندگی مرفهی داشته است و در محیط خانوادهای بزرگ شده است که پدر وی رئیس میهنه بوده است و ارث پدر را در جوانی صرف عیش و خوشگذرانی کرده و پس از مدتی تهیدست شده است. وی در ربع اول قرن ششم متولد شده و در ربع آخر آن قرن درگذشته است. همچنین سال وفات او مانند سال تولدش مورد اختلاف اهل تاریخ و تذکرهها بوده است و به احتمال قوی در بلخ درگذشته و همان جا به خاک سپرده شده است (همان: 29). «حکیم انوری سرآمد منجّمان زمان بود. وی در آخر عمر زهد و تقوی پیشه کرد و از ملازمت سلطان و ارباب دولت بازآمد» (دهخدا، 1342: 8/462) و «سلطان او را طلب کرده، حکیم نپذیرفت» (رضاقلیخان هدایت، 1385: 338). «وفات اوحدالدین انوری در بلخ بوده، در شهور سنۀ سبع اربعین و خمسمائه و قبر او در بلخ است، در جنب مزار سلطان احمد خضرویه» (سمرقندی، 1385: 154).
1-2- شاعری و شعر انوری
انوری در ردیف بزرگترین سخنسرایان ایران بوده و استادی و سرآمدی او در شعر مسلم بوده و شاعران بعد از او از جمله مجد همگر او را به استادی ستودهاند (خواندمیر، 1333: 128) و «او را یکی از رسل ثلاثۀ سخن و استاد فن دانستهاند» (نوابصدیق، 1386: 111). انوری در میان قدما و ادبای شعر، جایگاه ویژهای دارد و او را همرتبه با فردوسی و سعدی یکی از پیامبران شعر فارسی مینامند (صفا، 1388: 2/668). طبع گشاده و سخن سحرآفرین انوری، عوفی را به تحسین واداشته است: «شاگرد مکتب فضایل او بخت جوان و رای پیر تیر بر آسمان در پیش طبع راست او کمان بوده است. فضایل سخن، سخرۀ بیان او بود و مرکب فصاحت زیر ران او، تمام قصاید او مصنوع است و مطبوع و هیچ کس را انگشت بر یکی از آن نتوان نهاد» (عوفی، 1324: 2/126). دولتشاه وی را از اوتاد خاک خاوران دانسته است که پنجمی بر ایشان فرض نیست:
تا سپهر صیت گردون شد ز خاک خاوران |
|
تا شبانگاه آمدش چار آفتاب خاوری |
خواجهای چون بوعلی شادان وزیر نامدار |
|
عالمی چون اسعد مهنه ز هر شرّی بری |
صوفی صافی چو سلطان طریقت بوسعید |
|
شاعری قادر چو مشهور خراسان انوری |
|
|
(دولتشاه سمرقندی، 1385: 151) |
شاعران و ادیبان همروزگارش وی را به سخنسرایی و چیرهدستی مورد خطاب قرار دادهاند؛ از جمله حکیم شجاعی وی را شاه شاعران و امیر سخن میخواند (انوری، 1337: 2/728)
وی شاعری متفاضل و مداح است که خصیصۀ مشترک بیشتر شاعران همعصر اوست. با توجه به سلیقۀ حاکمان آن روزگار که علاقه داشتند شاعران آنها را مدح و ستایش کنند و به سبب بیتوجهی به فضل و دانش و وضیعت اقتصادی نابسامان، شاعران ناگزیر بودند با مداحی امرار معاش کنند.
حسن تو هم چون سخن انوری |
|
رونق بازار جهانی ببرد |
|
|
(همان: 810) |
گرچه دربستم در مدح و غزل یک بارگی |
|
ظن مبر کز نظم الفاظ و معانی قاصرم |
|
|
(همان: 686) |
دامن از چرخ برکشید سخن |
|
تا تو دامن بدو بیالودی |
|
|
(همان: 919) |
وز نکورویی چو شعر انوری |
|
راستی باید قیامت میکند |
|
|
(همان: 837) |
از تو خوبی چون سخن از انوری |
|
هر زمانی لاف دیگر میزند |
|
|
(همان: 832) |
انوری خود را شاعری روانطبع و باریک دانسته و شعر خود را شعری بیخلل و خاطر خود را چون آتش و زبان خود را چون آب روان دانسته است و از اینکه ممدوح درخور قصاید مدحی و معشوقی در شأن غزلهای عاشقانۀ او نیست دریغ و افسوس میخورد و میگوید:
خاطری چون آتشم هست و زبانی همچو آب |
|
فکرت تیز و ذکاء نیک و شعرِ بیخلل |
ای دریغا نیست ممدوحی سزاوار مدیح |
|
ای دریغا نیست معشوقی سزاوار غزل |
|
|
(همان: 674) |
و شاید به استناد به همین شعر خود اوست که قزوینی در آثارالبلاد شعرِ انوری را «روانتر از آب» توصیف کرد و آن را همپایۀ شعر ابوالعتاهیه در ادب عربی دانسته است (قزوینی، 1373: 214)
مهمترین شیوۀ سخنسرایی انوری در شعر همان ابداع سبک نزدیککردن زبان و بیان شعری به زبان محاورۀ عمومی و زبان تخاطب بودهاست، سبکی که پس از یک قرن سیر تکاملی به صورتی عالی و خوشتراش بر زبان سعدی شیرازی جلوه کرد (فروزانفر، 1387: 338).
استفاده از زبان محاوره در شعر انوری جایگاه خاصی دارد، او رسوم گذشتگان را در شعر خود وارد کرد. فزون بر آن خود طریقهای تازه در شعر ابداع کرده است، به شیوهای که بر زبان تخاطب اتکا دارد و ساده و بیپیرایه است و گاه سخن وی همراه با اصطلاحات فلسفی، علمی، مضامین دقیق و تشبیهات و استعارات فراوان میشود و گاه به حد و درجهای از سادگی میرسد که با محاورات معمول و عادی همراه میگردد.
انوری سادگی و روانی کلام خود را با خیالات دقیق غنایی بههم آمیخته و غزلهای بسیار زیبا و مطبوع و دلانگیز پدید آورده است و مانند ظهیر فاریابی عمل کرده و آن را پیش از ظهور سعدی به اوج رسانیده است و راه را برای خیالات دقیق و مضامین عالی سعدی هموار ساخته است (صفا، 1388: 2/187) و این همان است که «والنتین ژوکوفسکی»، محقق برجستۀ روس، از آن با عنوان «واپسین نفخۀ قو» یاد کرده است (براون، 1386: 2/70) و البته فراموش نکنیم که هجو روی دیگر سکۀ شعر انوری بوده و شاعر دمار از سر ممدوحی که از دادن صلۀ مورد نظر او خودداری میکرده درمیآورده است و گاه او از این هجویهسراییها چه از نوع شهرآشوب آن مثل هجو مردم بلخ و چه از نوع هجو بزرگان آسیبها میدیده و مجبور به عذرخواهی میگشته است، برخی از این حکایتها را میتوان در کتابهایی چون بهارستان جامی و مجمل فصیحی ملاحظه کرد (جامی، 1381: 68 و فصیحی، 1386: 210).
3- پیشینۀ تحقیق
با مراجعه به فهرست مقالات ایرج افشار و دیگر فهرستها و منابع انوریشناخت، مقاله یا کتاب یا هر نوع تحقیقی که در این باب کار شده و به طور جداگانه شعر و شاعری از منظر انوری بررسی شده باشد، یافت نشد به استثنای کتاب از معنا تا صورت که فصلی از این کتاب آن هم به صورت موجز به موضوعات شعری انوری اشاراتی کرده است. هدف از این مقال شناخت نظریات انوری در باب شعر در هنگامۀ تکوین و نیز اصطلاحاتی است که در این باره به کارگرفته است.
3-1- مختصری از بوطیقای شعر پیش از انوری (فرخی، ناصرخسرو و سنایی)
فرّخی شاعرِ مدّاحِ قرن پنجم هجری، شعر را وسیلۀ چاپلوسی و خدمتکردن به ممدوح قرار داده است.
مرا که ایزد جز شعر دستگاه نداد |
|
مگر به شعر کنم سوی خدمت تو خرام |
|
|
(فرخی، 1349: 226) |
فرخی وجود ممدوح و رخ همچو قمر را لازمۀ شعر میداند (همان: 99) او نیز به مانند انوری از جمله ویژگیهای برجستۀ شعر را متانت، سخن سهل معنوی و بدیهه میشمرد.
رایش چنان که لفظ بزرگان بود متین |
|
عزمش چنان که بازوی گردان بود قوی |
|
|
(همان: 398) |
کردار او به نزد همه خلق معجزست |
|
چون نزد شاعران سخن سهل معنوی |
|
|
(همان: 378) |
گاه در مجلس تو شهر بدیهه کنمی |
|
به زبانی نهمی پیش تو بیتی پنجاه |
|
|
(همان: 338) |
توصیف زیبای او در باب شعر در قصیدۀ:
با کاروان حلّه برفتم ز سیستان |
|
با حلۀ تنیده ز دل بافته ز جان |
|
|
(همان: 310) |
زبانزد شعر دوستان است. او شعر را از فرط لطافت ابریشمی میپندارد که اندیشه، ضمیر و روان تار و پود این حلّه را با زحمت و رنج به هم تنیدهاند و با مرواریدهای صنایع و بدایع نشان گذارده کردهاند. او شعر را جاودانهای میداند که از گزند حوادث و گذشت زمان در امان است و شعر خویش را پلی به سوی نام و نان میخواند:
هر ساعتی بشارت دادی مرا خرد |
|
کاین حلّه مر ترا برساند به نام و نان |
این حله نیست بافته از جنس حلّهها |
|
این را تو از قیاس دگر حلّهها مدان |
این را زبان نهاد و خرد رشت و عقل بافت |
|
نقّاش بود دست و ضمیر اندر آن بیان |
|
|
(همان: 310) |
اما «ناصرخسرو و سنایی» شعر را در خدمت حکمت، شرع و زهد قرار دادهاند. «هیچیک از قصاید مدحی سنایی به پای قصاید مدیح فرخی و منوچهری و حتی عنصری نمیرسد و هیچکدام از تغزّلها و تشبیهها و توصیفهای طبیعی که در قصاید آن استادان نیمۀ اول قرن 5 ه. ق. دیده میشود، قابل مقایسه نیست. اما در یک قلمرو خاص که خود آن را «زهد و مثل» میخواند، اگر او را بیهمتا بدانیم، چندان از حقیقت دور نیفتادهایم. با یادآوری اینکه در این اقلیم خاص، فرمانروایی مطلق او، با سلطنت بیچون و چرای ناصرخسرو، مرزهای مشترک و شناور بسیار دارد» (شفیعیکدکنی، 1372: 38).
به شعر حجّت گرد طمع ز روی بشوی |
|
اگر به دل تبع پند راستان شدهای |
|
|
(ناصرخسرو، 1367: 391) |
به شعر حجّت پر گشت دفتر از حکمت |
|
که خاطرش در پند است و معدن حکم است |
|
|
(همان: 88) |
در ادامه مقال خواهیم دید که انوری از شعر مدحی در تب و تاب است و آن را در تقابل با حکمت میداند، در این باره ناصرخسرو و سنایی نیز چنین گویند:
حکیم آن است کو از شاه نندیشد |
|
نه آن نادان که شه را شعر گوید تا مگر چیزیش فرماید |
|
|
(همان: 93) |
شاعری بگذار و گرد شرع گرد از بهر آنک |
|
شرعت آرد در تواضع شعر در مستکبری |
|
|
(سنایی، 1362: 647) |
4- چیستی شعر از نگاه انوری
1 -4- لذتانگیزی
غایت هنر ایجاد لذتی است که باعث میشود سخن مؤثر واقع شود. غایت هنر در نزد انوری آن است که ممدوح را خوش آید.
انوری، شعر و حرص دانی چیست؟ |
|
این یکی طفل و آن دگر دایه |
تاج داری خروسوار از علم |
|
چه کنی همچو ماکیان خایه؟ |
|
|
(انوری، 1337: 2/724) |
انوری با این تعبیر و بیان خیلی زود نتیجه میگیرد که باید آلودگیهای شاعری را به دست باد بسپارد.
2-4- تفاخر
انوری گاه خود را برترین و بزرگترین شاعر میداند (همان: 688)و مدعی است که شعرش مانند «کبوتران مرعش» به همۀ جهانرسیده و سبک شعر خود را بهتر از همه شاعران معاصر خویش میداند[9].
شعرم به همه جهان رسیده است |
|
مانند کبوتران مرعش |
|
|
(همان: 660) |
با این همه چون بنگری از شیوههای شعر |
|
اکنون به اتفاق بهین شیوه منست |
|
|
(انوری، 1337: 1/83) |
انوری این چه شیوۀ غزل است |
|
که بدان گوی نطق بربودی |
|
|
(انوری، 1337: 2/919) |
شمس قیس رازی گوید: «شعر فرزند شاعر است؛ چون بیتی چند گفت هر چگونه که آمد اگرچه داند که کمتر از ابیات دیگر افتاده است، از خویشتن نیاید که گفته و پرداختۀ خویش را باطل کند. بزرگان گفتهاند: «المرء مفتون بعقله و شعره و ابنه» یعنی مرد مغرور عقل خویش و شعر خویش و پسر خویش باشد» (شمسقیس رازی، 1388: 354).
5- هدف از شعر و شاعری
1- 5- مدح ممدوح (در قالب قصیده) و ستایش معشوق (در قالب غزل)
انوری صراحتاً در چند جای دیوان هدف خود را از شعر، مدح ممدوح و در نتیجه دریافت صله و گذران معاش میخواند وی معتقد است:
شعر جز مدحت تو تزویرست |
|
شغل جز طاعت تو عصیان است |
|
|
(انوری، 1337: 1/82) |
وی در شعر سرودن بیش از هرچیز به صله میاندیشد و اگر شعری را بسراید و صلهای اندک دریافت کند؛ مقصر اصلی را عدم تأثیرگذاری آن میداند.
از شعر ترم چو سنگ نم در نگرفت |
|
تدبیر درم کنم که دم در نگرفت |
|
|
(انوری، 1337: 2/966) |
سیم گرمابه نداری به زنخ باد مسنج |
|
نان یک ماهه نداری به لگد آب مسای |
خیز و نزدیک خداوند شو این شعر ببر |
|
عاقلان حامل اندیشه نباشند برای |
|
|
(انوری، 1337: 1/447) |
انوری خود را شاعر سلطان مینامد:
پارگکی کاه و نبیذم فرست |
|
رنج دل شاعر سلطان بکاه |
|
|
(انوری، 1337: 2/712) |
گفتند که شعر تو ملک داشت بدست |
|
گفتم عجبا و جای این معنی هست |
|
|
(همان: 954) |
انوری شعر میسراید، به سرای سلطان عرضه میکند و اندک صلهای نصیب او میگردد و لب به شکوه میگشاید.
گر شعر در مراد بگشادی |
|
یا کار کسی به شعر نوری دادی |
آخر به سه چار خدمتم صدر جهان |
|
از ملک چنان یک صله بفرستادی |
|
|
(همان: 1030) |
2- 5- سخنپراکنی
بجاست سخن مرحوم دکتر شهیدی در این بخش گفته شود که: «دستگاه شاعرپروری در آن روزگار کاری میکرده است که سازمانهای تبلیغاتی کشورها در عصر ما عهدهدار آن کار است» (شهیدی، 1387: مقدمه). حال که شاعر نقش وسایل ارتباط جمعی و بلندگوی سران مملکت است واضح است چه دروغها و سخنان بی پایه و اساسی سروده میشود؛ زیرا یکی از ارکان عظمت دستگاه سلطنت، همین شاعران و تعداد آنهاست.
ده قصیده است و چهل قطعه همه مدحت تو |
|
که به اطراف جهان منتشر و مشهور است |
|
|
(انوری، 1337: 2/545) |
پیش صدر و مسند عالیت هر عیدی چنین |
|
از فحول شاعران صد شاعر مشهور باد |
|
|
(انوری، 1337: 1/82) |
شعر در راستای اهداف ممدوح و زیر نظر او سروده میشود و انوری به عنوان «دستور» از آن نام میبرد.
گر بفرمان سخنی گفتهام مازار از من |
|
زانکه کفرست در این حضرت نافرمانی |
|
|
(انوری، 1337: 2/754) |
اگر نامه باید نوشتن نویسم |
|
به کلک و بنان دیبۀ خسروانی |
و گر شعر خواهی که گویم بگویم |
|
هم از گفتۀ خود هم از باستانی |
|
|
(همان: 755) |
پسند انوری آن است که شعر پر از نکته، نظم همه مدیح، سخن همه مثل و درج غزل باشد.
شعرش همه نکت شد و نظمش همه مدیح |
|
قولش همه مثل شد و درجش همه غزل |
|
|
(انوری، 1337: 1/293) |
و در همین باره میگوید:
آدمی را چون معونت شرط کار شرکتست |
|
نان زکنّاسی خورد بهتر بود کزشاعری |
|
|
(همان: 465) |
مدرّس رضوی گوید: «کسی در زمان حاضر نمیتواند به مانند انوری شعر و شاعری را تا بدین پایه ذمِّ و نکوهش کند (همان: مقدمه).
«در مجموعۀ دیوان او، به گونهای پراکنده آرای او را در باب شعر و نقد شعر، میتوان ملاحظه کرد؛ نخست موقعیت شاعر که با لحن تند و گزندهای ارزش وجودی شاعران را به پرسش کشیده است. دومین نکته که انوری به تقسیمبندی انواع شعر میپردازد و «مدح» و «هجو» و «غزل» را به ترتیب محصول طبیعی «حرص»، «خشم» و «شهوت» میداند» (شفیعیکدکنی، 1372: 127). وی شاعری را یکی از مشاغل اجتماعی میداند که نبود او کمترین خللی در نظام اجتماعی ایجاد نمیکند.
ای برادر بشنوی رمزی ز شعر و شاعری |
|
تا ز ما مشتی گدا کس را به مردم نشمری |
دان که از کنّاس ناکس در ممالک چاره نیست |
|
حاشلله تا نداری این سخن را سرسری |
زان که گر حاجت فتد تا فضلهای را کم کنی |
|
ناقلی باید تو نتوانی که خود بیرون بری |
کار خالد جز به جعفر کی شود هرگز تمام |
|
زان یکی جولاهگی داند دگر برزیگری |
باز اگر شاعر نباشد هیچ نقصانی فتد |
|
در نظام عالم از روی خرد گر بنگری |
|
|
(انوری، 1337: 1/454) |
6- تلقّی انوری از شعر
1-6- انوری شعر خود را به مانند کرامت عرفا، حیضالرجال و نیز برابر با کافری، دشمن جان، عار کار، شعر باطل- یعنی شعری که در تقابل با حق و شرع است- میخواند.
شعر دور از تو حیض مردانست |
|
بعد پنجاه اگر نبندد به |
|
||
مرد عاقل به ناخن هذیان |
|
جگر خویش اگر نرندد به |
|
||
|
|
انوری، 1337: 2/713) |
|
||
شعر دانی چیست دور از روی تو حیضالرجال |
|
قایلش گو خواه کیوان باش و خواهی مشتری |
|||
|
|
(انوری، 1337: 1/455) |
|||
2- 6- شعر باطل: انوری اذعان میکند به دلیل مدح «هرکس» شعر او باطل است. «انوری ناگاه درمییابد که تمام ذوق و اندیشهاش را به ناچار حول سه موضوع مدح، عشق جسمانی و هزل چرخیده است؛ با تلخی و تندی تمام میگوید که مردمان! مرا پیامبر شعرهای باطل بدانید؛ چراکه سیسال تمام شعر بیهوده گفتم و بیهوده شعر گفتم و دریغا که کیمیای شعر فروختم و افلاس گرفتم» (محبتی، 1388: 2/667). «انوری بالغ بر سیسال به مدح سلطان سنجر پرداخته و زندگی مرفهی داشته است» (زرینکوب، 1389: 180).
ز شعر باطل هر کس زبانم |
|
نمیگفته است حقی تا باکنون |
|
||
|
|
(انوری، 1337: 1/373) |
|
||
کسی که مدت سی سال شعر باطل گفت |
|
خدای برهمه کامیش داد پیروزی |
|||
|
|
(انوری، 1337: 2/742) |
|||
در زوایای رستۀ معنی |
|
مفلس کیمیافروش منم |
|||
|
|
(همان: 693) |
|||
3- 6- شعر عار:
هر که در زندگی به حیض شعر آلوده شود |
|
ننگآلود و آغشتۀ عار است |
|
|
(همان: 672) |
ز شعر نفس تو آن بارهای عار کشید |
|
که چون هلال به طفلی در آیدش کوزی |
|
|
(همان: 743) |
4-6- شعر دون حکمت: وی شعر را دون حکمت میخواند و معتقد است از راه شاعری به جادۀ حکمت به دشواری توان رسید.
راه حکمت رو که در معنی این جنس از علوم |
|
ره بهدشواری توان برد از طریق شاعری |
|
|
(انوری، 1337: 2/740) |
مرد را حکمت همیباید که دامن گیردش |
|
تا شفای بوعلی بیند نه ژاژ بحتری |
|
|
(انوری، 1337: 1/456) |
5-6- دشمن جان: از آنجا که شعر را دون حکمت میداند آن را دشمن جان خویش قلمداد میکند. «انوری به جدّ بر این باور است که شعر نکبت و فلاکت میآورد و باعث حذف و طرد دیگر فضایل و کمالات آدمی میگردد» (محبتی1388: 2/665).
دشمن جان من آمد شعر چندشپرورم |
|
ای مسلمانان فغان از دست دشمنپروری |
|
|
(انوری، 1337: 1/455) |
و از اینکه او را در شمار شاعران قرار دهند، رنج میبرد:
غصهها دارم ز نقصان از همه نوعی ولیک |
|
زین یکی آوخ که نزدیک تو مردی شاعرم |
|
|
(انوری، 1337: 2/687) |
6-6- تضییع عمر: او معتقداست شاعری وقت تلف کردن و گوهر عمر را به رایگان باختن است.
ضایع از عمر من آنست که شعری گویم |
|
حاصل از عمر تو آنست که شعری گویی |
|
|
(همان: 761) |
یارب از حکمت چه برخوردار بودی جان من |
|
گر نبودی صاع شعر اندر جوالم برسری |
انوری تا شاعری از بندگی ایمن مباش |
|
کز خطر در نگذری تا زین خطا در نگذری |
|
|
(انوری، 1337: 1/465) |
جهان نخواست مرا بخت شاعری فرمود |
|
که هیچ عقل نمی کرد احتمال ایدر |
|
|
(همان: 217) |
انوری شعر وسیلۀ گدایی قرار داده است، به همین دلیل از شعر خویش در تب و تاب است. گویی بعد از هر مدح محکمهای در وجدان او برپا میشود و او را سرزنش میکند:
گر مرا از شاعری حاصل همین عارست و بس |
|
موجب توبه است و جای آنکه دیوان بستری |
|
|
(همان: 455) |
یکی جریده اعمال خود نکردم کشف |
|
هزار کس را کردم به مدح مستغرق |
کنون که عذر گناهان خویشتن خواهم |
|
زدیده خون بچکد بر بدن به جای عرق |
|
|
(همان: 274) |
هنگامی که شعر و هدف از سرودن آن تا بدین پایه فرود آید، حق با اوست اگر ریشۀ غزلسرایی شهوت و ریشۀ مدح حرص و ریشۀ هجا، غضب باشد:
غزل و مدح و هجا هر سه بدان میگفتم |
|
که مرا شهوت و حرص و غضبی بود به هم |
|
|
(انوری، 1337: 2/694) |
انوری شعر و حرص دانی چیست |
|
این یکی طفل و آن دگر دایه |
عمر تو گوهری گرانمایه است |
|
تو یکی شاعر گرانسایه |
بیش بر یاد شعر ژاژ مده |
|
ای گرانسایه آن گرانمایه |
|
|
(همان: 724) |
«انوری با همۀ این انتقادها باز هم دل در گرو شعر دارد و آن را پدیدهای ابدی میداند که هیچ گاه از مقامی که در زندگی انسان دارد معزول نمیشود.
جهان داند که معزولی نیابد |
|
ربیع نطق را در ربع مسکون |
هنوز از استماع شعر نیکوست |
|
خرد را گوش درج درّ مکنون |
|
|
(شفیعی کدکنی، 1372: 127) |
همچنین، در نگاه انوری شعر محلّی برای بروز فکر و اندیشه است و شعر خوب هم عموماً از فکر و اندیشه میترواد و جوش و شور را لازمۀ شعر خوب و واقعی دانسته است (زرینکوب، 1389: 181).
خود اعتراف میکند که بیکار نمینشیند یا در گوشۀ فراغت شعر میسراید یا مشق خط میکند:
جایی که من نشینم بیکار کی نشینم |
|
یا خطکی نویسم یا بیتکی تراشم |
خطی نه سخت نیکو زیبا خطی بلابه |
|
زین شعرکی نه نیکو بل شعرکی بهاشم |
|
|
(انوری، 1337: 2/689) |
او تسلط بر سخن را باعث جاودانگی میداند؛ زیرا شعر نیک، جانپرور است و مزاج آن سحر است.
شعر من سحر شد و شد بکمال از پی آن |
|
که همی وصف جمال بکمال تو کنم |
چشم تو سحر حلال است و حرام است مرا |
|
شاعری هرچه نه بر سحر حلال تو کنم |
|
|
(همان: 890) |
گر جهان را ننماید به سخن سحر حلال |
|
در مدیح تو برو عیش جهان باد حرام |
|
|
(انوری، 1337: 1/325) |
شعر را باعث شادی طبع، شعبهای از هنر و سحر بیان داند و گوید داعیهای که شعر را به مرتبۀ سحر میرساند بخشش بیمنت ممدوح و طبع لطیف شاعر است:
هر چه در شاخ هنر باغ سخن طوطی داشت |
|
همه را داعیۀ برّ تو در دام گرفت |
|
|
(همان: 97) |
بخشش بیمنت و طبع لطیف او فکند |
|
شاعران عصر را از شاعری در ساحری |
|
|
(همان: 462) |
7- لفظ و معنی
نمیتوان مرز مشخصی میان لفظ و معنا نهاد؛ زیرا هر لفظی معنایی را فرامیخواند. «روش صورتگرایان به هیچ وجه منکر ایدئولوژی یا محتوی در هنرها نیست، بلکه همان چیزی را که آنان به اصطلاح محتوی میخوانند از جنبههای فرم و صورت به شمار میآورد» (شفیعی کدکنی، 1384الف: 38). «معنی در هنر همان صورتی است که شما را مسحور خود میکند» (شفیعی کدکنی، 1384ب: 33) و گاه در یک اثر هنری «صورت و معنی چنان به یکدیگر گره خوردهاند که تجزیۀ آنها از یکدیگر مثل تجزیۀ «رقص» از «رقصنده» است که حتی در عالم تخیل هم امکانپذیر نیست» (شفیعی کدکنی، 1384ب: 24).
8- اعتدال لفظ و معنی
«ملاک هنر در نزد انوری اعتدالی است از لفظ و معنی، و شعر خود را این گونه میسراید:
کز میوۀ تلفیق لفظ و معنی |
|
پیوسته چو باغ ببار باشد |
|
|
(انوری، 1337: 1/134) |
وی لفظ و معنی را دام و دانه میداند که هدفش صید دلهاست (شفیعیکدکنی، 1373: 722) و لباس معنی را سخن میداند. شمس قیس رازی نیز لفظ را لباس و معنی را به زن صاحبجمال تشبیه میکند که در بعضی لباسها زیباتر است و هر معنی لفظی دارد که در آن مقبولتر افتد (شمس قیس، 1388: 444)
نهان و پیدا گفتی که معنیای است دقیق |
|
ورای قوّت ادراک در لباس سخن |
|
|
(دیوان، 1337: 1/368) |
9-عدم قطعیت معنی[10]
اصطلاح جدید در نقد ادبی است و به موجب آن در متن به دنبال معنی واحدی که همۀ خوانندگان شعر با آن متفّق باشند نیستیم. شعر خوب معنا ندارد و متکی بر یک معنا نیست و از اثر هنری براساس لحظات متفاوت، میتوان بیشمار برداشت هنری کرد. «نوسان معنی را میتوان مرگ مؤلف، هرمونتیک و ناتوانی بیان از ارائۀ همه معنا، خوانندهمحوری و... تلقی نماییم» (شمیسا، 1388: 314).
همچو معنی که در بیان باشد |
|
در جهانی و از جهان بیش |
|
|
(انوری، 1337: 2/663) |
«چه عجب شعر انوری را نیز معنی اندر بیان نمیگنجد» (همان: 798).
میتوان نظر آیینگی عینالقضات همدانی را متذکر شویم که گوید: «شعر در خود هیچ معنی ندارد و هرکسی از آن تواند دید که نقد روزگار وی است» (همدانی، 1377: 216).
10-تقدم معنی بر بیان در تکوین: انوری معتقد است که چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد. در المعجم نیز آمده است: «شاعر چون ابتدا شعری کند و آغاز نظمی نهد، نخست نثر آن را پیش خاطر آرد و معانی آن را بر صحیفۀ دل نگارد و الفاظی لایق آن معانی ترتیب دهد» (شمسقیس رازی، 1384: 432).
ای جهان لفظ و تو درو معنی |
|
هم ازو پیش و هم بدو اندر |
|
|
(انوری، 1337: 1/198) |
چون سلک معانی نظام دادم |
|
زان تا سخنم آبدار باشد |
|
|
(همان: 131) |
11-معنی بکر
انوری به معنی و لفظ بکر- معنی و لفظی که دستناسودۀ شاعران دیگر است- نظر دارد. وی معنی بکر را دختران خاطر خویش میداند و آن را میستاید.
«و اندر ابیات او معانی بکر چون خط و زلف تو خوش و شیرین» (انوری، 1337: 1/387)
«زبان کردن به نظم و نثر جاری ز خاطر نکتههای بکر زادن» (انوری، 1337: 2/705)
البته هیچ شاعری و نویسنده موفقی در این عرصه یافت نمیشود که از دادههای هنرمندان قبل از خود استفاده نکند، ولی اساس آن است که شاعر آنها را روحی تازه ببخشد و ترکیبی نو دراندازد.[11] «شاعری که از جعبۀ خویش نگوید و پیوسته گردِ سخنان مردمان گردد، هیچگاه تواناییِ سرایشِ شعرِ ناب را ندارد و شاعر بعد از مهارت در شاعری، اگر معنی غریبی شنید، اجازه دارد از آن عبارت استفاده کند، ولی نباید عیناً آن را بیاورد تا از تهمت انتحال و سرقت مبرّا باشد» (عنصرالمعالی، 1366: 191).
12-زبان
انوری گوید: الفاظ از آستین کلام خارج میشوند و صورت، معنا را به نمایش میگذارد» (انوری، 1337: 1/434). او خود را جاریزبان، عالیسخن، خسرو اقلیم سخن میخواند و گوید گاه زبان و الفاظ الکن است که معانی و فکرت شاعر را به ظهور برساند.
چو تیر فکرتم به نشانه نمیرسد |
|
معذور باشم ار سپر عجز بفکنم |
|
|
(همان: 344) |
گر از سر مدیح تو اندر گذشتهام |
|
زین صد هزار خون معانی به گردنم |
|
|
(انوری، 1337: 1/344) |
13-متانت
نظامیعروضی در باب ویژگی شعر خوب گوید: «متانت و جزالت و عذوبت؛ از ملاکهای زیبایی سخن است» (نظامی عروضی، 1388: 86). آنها را ازجمله لوازمی میشمارند که کلام عادی را به کلام ادبی تبدیل میکند. متانت، و لطف در کلامی است که «سلیس و روان، سهل و آسان، برگزیده از جهت لفظ، رسایی معانی و مفاهیم، حسن مطلع و مقطع، تساوی و تقسیم، تعادل اطراف و جوانب کلام، تشابه صدر و عجز» باشد (ابوهلال عسگری، 1372: 9).
نامۀ تربیت من به همه نوع بخوان |
|
که بود تربیت من مدد شعر متین |
|
|
(انوری، 1337: 1/391) |
صاحبا بنده را در این یک سال |
|
در مدیح تو شعرهاست متین |
|
|
(همان: 395) |
14-عذوبت
عذوبت نیز به مانند متانت رکنی است که نوشته را از نقطۀ صفر- کلام غیرادبی- به نقطۀ هنری میرساند و آنچنان در درون متن نهفته است که کشف کامل آن مادام که اثر حیات هنری دارد، غیرممکن است. «زیبایی و زیور هنری آرایهای برونی نیست که بر پیکر سخن برافزوده شده باشد و بتوان آن را از آن بازگسست، در چنین سرودههایی، زیبایی و دلفریبی سخن از پیکر آن، به جان و نهادش راه برده است؛ و بدل به «آن» و نهانی رازآلود و فسونکار در آن گردیده است» (کزازی، 1370: 29).
همایی عذوبت را سخنی میداند که در روح و ذایقۀ ادبی شنونده همچون آب گوارا، در کام تشنه عطشناک باشد (همایی، 1340: 408). با تکیه بر این تعریف، میتوان عذوبت را مؤثر واقع شدن کلام در مخاطب دانست و متانت را همواری و روانی کلام به شمار آورد. رادویانی بیت سست را در برابر بیت قوی و عذب میآورد (رادویانی، 1386: 122) و انوری عذب را صفت لفظ و متانت را صفت معنی خواند.
شربهایی است نطق و لفظ تو عذب |
|
وز معانیش چاشنی متین |
|
|
(انوری، 1337: 1/382) |
وی اشعار ابوالفرج را دارای متانت و اشعار فرّخی را عذب و گوارا میخواند (انوری، 1337: 2/734).
15- لطف
تعریف جامعی از «لطف» در کتابهای بلاغی موجود ارائه نشده است. «لطف» آن ملاحتی است که به بیان نگنجد. «کلمۀ لطیف نیز مانند جمال امری است انتزاعی که تعریفش اگر از زیبایی دشوارتر نباشد، در همان حد از غموض و ابهام هست» (شفیعی کدکنی، 1392: 489) لطف مانند متانت و عذوبت باعث تأثیر کلام و زیبایی سخن میشود و تعریف مشخصی برای آن نمیتوان ارائه کرد؛ «مرکز هر پدیدۀ هنری و هر بیان عاطفی، یک امر بلاکیف و یک ابلاغ بلاکیف نهفته است که اگر ما بتوانیم آن را از بلاکیف بودن بهدرآوریم، میتوانیم آن ابلاغ را از عرصۀ هنری بودن و تأثیر عاطفیاش خلع کنیم» (شفیعی کدکنی، 1392: 67).
بادۀ لطیف نظم مرا بین که کلک |
|
چون سرمست میخرامد بر روی دفترم |
|
|
(انوری، 1337: 1/329) |
16- آمیختگی غثّ و سمین
در فنون بلاغت همایی آمده است: «غثّ و سمین لغتاً به معنی لاغر و فربه است؛ و در اصطلاح ادبی سخن نظم یا نثر است که یکدست و هموار نباشد؛ چنانکه در یک شعر یا مقاله اشعار یا جملات سست و رکیک در کنار اشعار یا عبارات پرمغز آمده باشد» (همایی، 1362: 408) که مخلّ همواری و روانی نوشته یا سروده است.
گرچه در تألیف این ابیات نیست |
|
بی سمین غثی و قسبی بی کروت |
|
|
(انوری، 1337: 1/59) |
17- سهولت و امتناع
انوری شعری را سحر مبین میخواند که سهل و ناممتنع باشد.
وی زشعر من و شعار تو فاش |
|
سهل ناممتنع چو سحر مبین |
|
|
(انوری، 1337: 1/383) |
سهل شعری است که قابل فهم و درک خوانندگان باشد. توصیۀ عنصرالمعالی به شاعران نیز در همین باب است: «شاعران از سخن غامض- چیزی که شاعر داند و دیگران را به شرح آن حاجت آید- بپرهیزند» (عنصرالمعالی، 1366: 189).
18- شعارمندی
انوری معتقد است شعر او هنگامی سمر شده است که شعار ممدوح بر زبان دارد.
شعر من در جهان سمر زان شد |
|
که شعار تو در جهان سمرست |
|
|
(انوری، 1337: 1/62) |
شعار وی در شاعری کدیه و کفر است.
به من جواب و سؤال امور دیوان را |
|
تعلقی نبود کان شعار و رسم شماست |
|
|
(همان:45) |
و سنایی نیز شعر شعاری را شعر مدحی میداند.
ای خواجه با جود بدان از قبل آنک |
|
دارم طمع از جود تو زین شعر شعاری |
|
|
(سنایی، 1362: 630) |
انوری شعار خویش را خدمت ممدوح قرار داده است.
خلاف نیست که دارم شعار خدمت تو |
|
بدین وسیت از این شعر هیچ خرده مگیر |
|
|
(انوری، 1337: 1/250) |
19- انتحال
انوری شعر خویش را زادۀ طبع خود میداند. خوب یا بد، اما سرقت از دیوانهای دیگر نیست و خون هیچ دیوانی را بر گردن ندارد و به اصطلاح شعر منحول نیست. همایی در توضیح انتحال گوید: «آن است که گفته یا نوشته دیگری را عیناً، یا با اندکی تصرف که از حدود تغییر تخلّص شعری و تغیراتی ازین دست تجاوز نمیکند؛ به خود نسبت دهند» (همایی، 1362: 358).
«باری مراست شعر من، از هر صفت که هست / گر نامرتّب است و گر نامدوّن است
کس دانم از اکابر گردنکشان نظم |
|
کو را صریح خون دو دیوان به گردن است |
|
|
(انوری، 1337: 1/85) |
20- تضمین
انوری شعر تضمینی را هنرمندانه نمیداند و آن را نشان از عدم اقتدار شاعر میخواند (انوری، 1337: 1/181)
غور ناکرده اندرو منحول |
|
گنج نادیده اندرو تضمین |
|
|
(همان: 382) |
اصحاب بلاغت تضمین را به شرط آنکه بهدرستی و زیبایی انتخاب شود، یک صنعت هنری میخوانند؛ مثلاً شمس قیس رازی گوید: «شاعر بیت یا مصراعی از دیگران در شعر خود درج کند که بر عذوبت و رونق بیفزاید، و باید یادآوری نماید که از شعر دیگران استفاده کرده است» (قیسرازی، 1388: 315)، هر چند انوری در این باب به یک شیوه عمل نکرده است؛ برای نمونه، از شعر معزّی تضمین میکند و آن را تضمینی صواب و احیای سنت بزرگان میداند.
آوردهام به صورت تضمین در این مدیح |
|
نز بهر آنکه بر سخنم نیست اقتدار |
لیکن چو سنتی است قدیمی روا بود |
|
احیای سنت شعرای بزرگوار |
|
|
(انوری، 1337: 1/181) |
21- دیدگاه انوری در باب شعر و شاعری
انوری مخاطبان اصلی شعر را چه کسانی میداند؟ چه شاعرانی را میپسندد و خود را برتر از کدام شاعر میداند و معتقد است با چه محکی قدرت شاعران را میتوان سنجید؟ پاسخ به این سوالها که در دیوان او آمده است، دیدگاه او را نسبت به شعر تبیین میکند.
1-21- بیارجی پسند عامه
انوری معتقد است، شاعر نباید در حدّ پسند عامّه شعر بسراید، و در عین حال سلیقۀ خوانندگان برای او اهمیت دارد و دوست دارد شعرش ورد زبانها باشد و مثل سایر شود. «انوری از برجستهترین نمایندگان اینگونه تلقّی از جمالشناسیِ شعر است و تصریح دارد به اینکه برای «پسند عامّه» ارزشی قایل نیست.
انوری از بهر قبول عامه، چند از ننگ شعر؟ |
|
راه حکمت رو، قبول عامه گو هرگز مباش |
|
|
(انوری، 1337: 2/659) |
البته از اینکه شعرش ورد زبان مردم است مباهات میکند.
«جاودان خلق جهان را مدحتش چون کلام انوری ورد زبان» (انوری، 1337: 2/702)
نظامی عروضی معتقد است که شعر باید بدان درجه رسیده باشد که در صحیفۀ روزگار مسطور باشد، و در زبان مردم جاری باشد، در غیر این صورت پیش از شاعر میمیرد (نظامیعروضی، 1388: 128) انوری از اینکه میبیند ذایقۀ شعردوستان تغییر کرده است زبان به گله میگشاید و میگوید: «امروز حتّی به سحر هم زبان به تحسین نمیگشایند» (انوری، 1337: 2/982). در جای دیگر از اینکه اشعارش به مانند کبوترهای مرعش به همه جا رسیده است، اظهار رضایت و خوشنودی میکند.
«شعرم به همه جهان رسیدست مانند کبوتران مرعش» (همان: 660)
تفوّق شاعر در آن است که شعرش بر سر زبآنها باشد. شفیعیکدکنی گوید: «شعر، مثل هر هنر دیگری، خیابانی است دوطرفه. از یک سوی هنرمند درحرکت است و از سوی دیگر جامعه و تاریخ. اگر از طرف مقابل، نشانهای از پذیرفتن دیده نشود، هنر راستین به سامان نرسیده است» (شفیعیکدکنی، 1390: 26)
2- 21- شاعران محبوب وی
غور شاعر یا نویسنده در آثار ادبی و فرهنگی، باعث میشود اثری غنی و گرانقدر خلق کند. «براساس مشاهداتی که ما در تاریخ ادبیات خودمان داریم، میتوانیم با اطمینان بگوییم که هر شعر ماندنی- به طور کلی هر اثر ادبی برجسته- در تاریخ ادبیات، حاصل شکلگیری مجموعهای از تجربههاست؛ تجربههای یک نسل و غالباً چندین نسل. شاهنامه فردوسی، استمرار کارهای امثال دقیقی و قبل از دقیقی است» (شفیعی کدکنی، 1391: 386). انوری نیز دواوین شاعران عرب و ایرانی را بهدقّت خوانده است و از میان شاعران عرب؛ حسان، اخطل، سحبان، امرؤالقیس، بوفراس و از میان شاعران پارسی فردوسی، سنایی، بلفرج و کمالی را میپسندد (مستوفی، 1339: 84).
طبع حسّان مصطفایی کو؟ |
|
تا ثناهای غمزدای آرد |
|
|
(انوری، 1337: 2/591) |
شعر من بگذار و یک بیت سنایی کاربند |
|
کان سخن را چون سخندانی تو باشد مشتری |
|
|
(انوری، 1337: 1/431) |
شعرهای کمالی آن به سخن |
|
پای طبعش سپرده فرق کمال |
|
|
(انوری، 1337: 2/672) |
خود را برتر از بوفراس، بحتری، عنصری و فرخی میداند. «انوری در بسیاری از قطعات و حتی در شماری از قصاید خویش جای مخاطب سیاسی و مالی را به مخاطب انسانی بخشیده است یا دستکم به هر سه نوع مخاطب توجه نشان داده است، و همینگونه موارد است که امروز ما را تا حدّی به ستایش و احترام نسبت به او وامیدارد. امّا شاعرانی بودهاند که به اندازۀ انوری هم نتوانستهاند، به آن مخاطب انسانی توجه کنند، این است که با همه مهارتهای شگفتآورشان، تاریخ فرهنگ ما آنان را مورد غفلت قرار داده است» (شفیعیکدکنی، 1373: 107).
«اگر تعبیرات او را ملاک قرار دهیم، عنصری را رمز مدّاحی و شعر درباری همیشه در نظر دارد» (شفیعیکدکنی، 1373: 107).
ای بزرگی کز پی مدح و ثنای تو همی |
|
روز وشب بر من ثنا گوید روان عنصری |
|
|
(انوری، 1337: 1/463) |
این دقایق من چنان ورزم که از بیفرصتی |
|
سکته گیرد این و آن گر بوفراس و بحتری |
|
|
(همان: 475) |
او شعر خویش را باعث افتخار رشیدی و صابر و عمعق میداند (همان: 274).
3-21- برتری دادن به شعر غیرمدحی
یکی از آرزوهای انوری و نیز یکی از پایههایی که شعر را قابلستایش میکند، آن است که شعر از ننگ احسان و از تزویر و دروغ بهدور باشد و به همین دلیل است که در موارد بسیاری حسّان را نمونۀ شاعران میخواند:
باری از گفتۀ تو باید گفت |
|
که ز تزویر نیستش تزیین |
ناپذیرفته رتبتش هرگز |
|
ننگ احسان و جلوۀ تحسین |
|
|
(همان: 383) |
وصف احسان تو خود کس نکند |
|
من کیم ور بمثل حسّانست |
|
|
(همان: 82) |
البته در این رای پابرجا نیست، دستگاه مدحپروری سلطان او را متلون کرده است:
زیبا بود آن سخن که باشد |
|
دیباجۀ آفرین صاحب |
|
|
(همان: 34) |
بااین حال انوری شیفتۀ شعری است که برای حقایق و معانی بلند سروده شده باشد.
راستی به بوفراس آمد بکار از شاعران |
|
وان نه از جنس سخن یا از کمال قادری |
زان که او چون دیگران مدح و هجا هرگز نگفت |
|
پس مرنج ار گویدت من دیگرم تو دیگری |
|
|
(همان: 455) |
22- اقتدار در سخنوری
1-22- بدیههسرایی
انوری بدیهه را یکی از نشانههای اقتدار شاعر قلمداد میکند و در چند مورد از بدیهه سرایی خویش – روان شدن ناخود آگاه کلک در دفتر- سخن گفته است. نظامی عروضی بدیهه را نشان راستی و پرمایگی طبع شاعر میداند (نظامی عروضی، 1388: 47)
آنچه حالی در ضمیر آمد، همین ابیات بود |
|
کاندرین محضر بخط خویش بنوشت انوری |
|
|
(انوری، 1337: 2/741) |
در باب ارتجال صاحب کتاب دقایقالشعر گوید: «ارتجال؛ بیاندیشه چیزی گفتن است و عکس آن رؤیت و فکرت گویند» (وطواط، 1383: 96). همایی نیز تعریفی مشابه دارد (همایی، 1362: 234). انوری شعر بدیهه را میستاید، ولی موافق سرایش عجولانۀ شعر نیست؛ زیرا شتاب را دلیل خامی سخن میداند که باعث میشود، معنی آنچنان که باید و شاید پرورده نشود.
وی به ممارست و بازبینی شعر معتقد است و شعر نیک را حاصل کوشش شاعر به همراه جوشش طبع میداند.
ز حرص مدح تو باشد که از درخت سخن |
|
لطیفهای مثلاً نیمپخته باز افتد |
|
|
(انوری، 1337: 2/589) |
2-22- بهرهمندی از استعداد چندگانه
انوری در مدح، هجا و غزل طبعآزمایی کرده است و از این حیث خود را میستاید (همان: 515) و نیز شعر جدی بدون هزل و طیبت را که زیرکان سرایند، جانکاه و ملامتافزا خواند.
بدینترتیب بین شعر و نظم فرق قایل میشود.
گرچه دربستم در مدح و غزل یکبارگی |
|
ظن مبر کز نظم الفاظ و معانی قاصرم |
بلکه در هرنوع کز اقران من داند کسی |
|
خواه جزوی گیر آن را خواه کلّی قادرم |
|
|
(انوری، 1337: 2/686) |
23- نطق موسیقایی
بیشک موسیقی اصلی است که سخن را در قلب مینشاند. موسیقی در فطرت آدمی تعبیه شده و راهکاری است که باعث تأثیر و گیرایی سخن میشود. «هیچ ملتی نیست که از موسیقی بیبهره باشد، پس موسیقی در فطرت آدمی است» (شفیعی کدکنی، 1384: 48) انوری گوید: اگر شاعر منظم و موزون بسراید، شعرش جاودان خواهد ماند.
از یکی کان حسن اخلاقم |
|
وز دگر بحر نطق موزونم |
|
|
(انوری، 1337: 1/346) |
1-23- کاربست اوزان عروضی
«وزن به عنوان مهمترین عامل موسیقی شعر معرفی میشود و اکثر کتابهای مقدس دارای آهنگ و موسقی خاصاند» (شفیعی کدکنی، 1384: 50).
بود بر تختۀ او از همه نوعی آیات |
|
بود در دفتر او از همه وزنی اشعار |
|
|
(انوری، 1337: 155) |
2-23- قافیهپردازی
از جمله علومی که لازمۀ شاعری و ملاک سنجش درستی شعر، دانستن علم قافیه و بهکارگرفتن آن است. همچنین قوافی از عیوب ملقّبه و غیرملقّبه مبرّا باشد. انوری صراحتاً ایطاء را مایۀ رسوایی شعر میداند (همان: 155).
گر مکرّر بود ایطاء در این قافیتم |
|
چون ضروری است شها پردۀ این نظم مدر |
|
|
(همان: 201) |
و یکی از نشانههای فحلبودن شاعر، بهکارگرفتن قوافی سخت است (همان: 269)
بزرگوارا با آنکه معرضم ز سخن |
|
چنانکه باز ندانم کنون ز ردف و روی |
|
|
(انوری، 1337: 2/759) |
ردف و روی، دو حرف قافیه هست که هر کدام تعریف مشخصی دارد: «هر الف، واو و یا که ماقبل روی ّباشد، ردف خوانند» (شمس قیس رازی، 1388: 273) و «روی ّحرف آخرین کلمۀ قافیه است» (همان: 229).
گرچه بعضی شایگانست از قوافی گو باش |
|
عفو کن وقت ادا دانی ندارم بس ادات |
گفتم آخر شایگان خوش به از وجدان بد |
|
فیالمثل چون حادثانی از ورای حادثات |
|
|
(انوری، 1337: 1/37) |
شایگان از جمله عیوب قافیه است که شاعر، از بروز آن اجتناب میکرد و در بهکارگیری عذر میخواستند. شاعران قوافی را پیش از سرایش در ذهن مرتب میکردند و این امر کاملاً ارادی صورت میگرفته است. نمونههایی از تعلیمات قافیهای را در المعجم شمس قیس رازی میخوانیم: «باید که چون ابتدا به شعری کند و آغاز نظمی نهد نخست نثر آن را پیش خاطر آرد و از قوافی آنچه ممکن گردد و خاطر بدان مسامحت کند، بر ورقی نویسد» (شمس قیس رازی، 1388: 445) و این معنی در دیوان انوری بازتاب دارد.
خرقه بپوشم به همین قافیت |
|
قافیت اول یعنی که برد |
|
|
(انوری، 1337: 2/596) |
شاعر گاه برای پیداکردن قافیۀ دلخواه به رنج میافتد.
که گشادن نمیتوانم چشم |
|
وین قوافی به حیله بربستم |
|
|
(همان: 681) |
3-23- راوی
«توجه به جانب موسیقایی شعر بوده است که بسیاری شاعران را وادار به داشتن راوی میکرده است». منظور از راوی «کسی است که شعر را برای دیگران بخواند و به انتشار آن بکوشد» (شفیعیکدکنی، 1372: 131). انوری نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ امّا غرض از شعر را آواز روات نمیداند و شعر خویش را بدون آواز روات هم زیبا میخواند.
زان راوی خوشخوان نرسانید به خدمت |
|
کز شعر غرض شعر نه آواز روات است |
|
|
(انوری، 1337: 1/53) |
سزای افتخار آن شعر باشد |
|
که افزون باشدش راوی موزون |
|
|
(همان: 373) |
بایسته است در باب معنای «موزون» توضیح داده شود: «منظور از موزون همان چیزی است که ما امروز به آن فرهیخته میگوییم؛ یعنی شخصی که به حدّی از کمال و تشخیص هنری رسیده باشد، نه عوامالناس که شعر خوب از بد نتوانند تشخیص دهند» (شفیعیکدکنی، 1372: 131).
24- لوازم شاعری
انوری قایل است شعر نیکو، شعری به مانند «دیبای زربفت» (انوری، 1337: 2/681)، از شاعری قابل تولید میشود.
شعر نیکو نبود جز به محل قابل |
|
شرع کامل نبود جز به نبی مرسل |
|
|
(انوری، 1337: 1/296) |
شاعری لوازمی دارد:
1-24- خاطر، الهام، وهم، ضمیر و فکرت
انوری گوید: بدون همراهی خاطر، معانی نقش نمیبندد و رموز غیبی کشف نمیشود. خاطر است که به موجب آن شاعر میتواند مسائل پنهان را آشکار کند. داستان هارونالرشید و کنیز و شعرسرایی ابونواس از این نوع است (شهیدی، 1387: 557). در طول تاریخ به نمونههایی اینچنین بسیار اشاره شده است؛ ازجمله، داستان دعبل و امام رضا (ع) که امام به دعبل شاعر فرمودند: «روحالقدس بر زبانت جاری کرد». یا روایتی از رسول خدا (ص) در ستودن حسّان نقلشده است: «ان الله یؤیّد بروح القدس ما نافح او فاخر عن رسولالله» (شهیدی، 1387: 476).
بر من چو باز شد در بستانسرای جان |
|
زین نظم جانفزای جهان گشت چاکرم |
|
|
(انوری، 1337: 1/329) |
به پیش آینۀ طبعش آشکار شود |
|
هرآن لطیفه که از روزگار پنهان است |
|
|
(انوری، 1337: 2/556) |
انوری خاطر پریشان و فکر کوتاه را دلیل اشعار قصیر میداند (انوری، 1337: 1/238) و کار خاطر را تفکر و نتیجۀ آن را صید الفاظ میداند (همان: 245). وی دختران خاطر خود را در معرض تربیت قرار میدهد و حاصل این تربیت را تولید شعر ناب میداند (همان: 238) که باعث میشود نکتههای بکر زاید.
زبان کردن به نظم و نثر جاری |
|
ز خاطر نکتههای بکر زادن |
|
|
(انوری، 1337: 2/705) |
البته خاطر هنگامی رام و منقاد شاعر است که آزادگان صله و مرحمتی کنند؛
در چنین قحط مروت با چنین آزادگان |
|
وای من گر نان خورندی دختران خاطرم |
|
|
(انوری، 1337: 2/687) |
انوری خاطر منقاد- خاطری که هر آنچه خواهد بر او حاضر نماید- را میستاید و معتقد است اگر خاطر از اندیشیدن عاجز گردد، شاعر نمیتواند شعر بسراید (انوری، 1337: 2/696). فکرت شاعر از یک طرف معنی را از غیب صید میکند و از طرف دیگر به لفظ میسپارد.
منشی فکرتم چو از دو طرف |
|
گشت معنیستان و لفظسپار |
|
|
(انوری، 1337: 1/186) |
بنابراین، به شاعران الهام میشود و شعر این قوّه و توانایی را دارد که حقایق پنهان را آشکار کند. به همین دلیل، انوری، شعر و سخن را الهام آسمان برین میداند که شاعر معنی را از عالم غیب صید میکند و آن را در کسوت الفاظ به ظهور میرساند. سابقۀ واژۀ الهام در میان شعرا به زمان جاهلیت بازمیگردد. «الهام از اصطلاحات نقد ادبی قدیم است. عقیدۀ رایج این بود که هنر به هنرمند الهام میشود» (شمیسا، 1388: 420) و نیز زرینکوب الهام را «ظهور دفعی و ناگهانی قسمتی از لاشعور در سطح شعور میداند» (زرینکوب، 1363: 55). شاعران جاهلی تابعه را الهامبخش شاعر میدانستند و ایرجمیرزا به طنز خود را تابع دو شیطان میداند.
هر یک از شعرا تابع یک شیطان است |
|
من در این مغز برآشفته دو شیطان دارم |
|
|
(ایرج میرزا، 1353: 70) |
2-24- وجود ممدوح یا معشوق
به نظر انوری از ضرورات شاعری خصوصاً در قالب قصیده وجود ممدوح است تا طبع شاعر روان شود و شعر بسراید. صلۀ ممدوح، شاعر را به تهییج و تخییل وامیدارد و اگر صلهای در کار نباشد، شاعران انگیزهای برای سرایش شعر ندارند، گویی ممدوح و به تبع آن صله از لوازم شاعری است.
کشند پای به دامن درون بلی شعرا |
|
چو دست بخششت از آستین برون نکنی |
|
|
(انوری، 1337: 2/756) |
و از ضروریات قالب غزل، عشق به معشوق و سرودن در باب اوست. انوری گوید:
حرام است اگر برای غیرِ / چشمانِ معشوق شاعری کند» (همان: 554)
از رخ تو گر بر این جمال بمانی |
|
بس غزل تر که یادگار بماند |
|
|
(همان: 828) |
3-26- سعی و ریاضت در تربیت طبع
انوری «تصریح دارد برای رسیدن به چنین حدی از سخن- تلفیق لفظ و معنی- کوشش بسیار دارد.
صد بار به عقده در شوم، تا من از عهدۀ یک سخن برون آیم» (شفیعی کدکنی، 1372: 129)
این گفتۀ انوری در مقام شاعری که در فرهنگ ادبی ما ازِ نوادر سخن به شمار میآید، نشان میدهد که شعر جوشش صرف نیست بلکه با ممارست و کوشش به همراه قوّت طبع میتوان شاعری برجسته شد. در این رهگذر، گفتۀ مشهور ابوالمعالی، سرمشق شاعران و نویسندگان است: «شنبهها در کتابت خویش نقصان میبینم؛ زیرا روز آدینه به دیوان نیامدهام» (عنصرالمعالی، 1366: 207). «هرگاه در نیازمندی خود به معنی و کوششی که در راه تحصیل آن به کار میبری درنگ بکنی، آیا دیگر شک خواهی کرد که آن شاعری که آن را به تو سپرده و بساط پرنیانیش پیش تو گسترده در آن، چه مایه دشواری و رنج دیده؟» (جرجانی، 1366: 85).
چون من به ره سخن فراز آیم |
|
خواهم که قصیدهای بیارایم |
ایزد داند که جان مسکین را |
|
تا چند عنا و رنج فرمایم |
|
|
(انوری، 1337: 2/696) |
مبرمی شرط شاعری است ولیک |
|
بنده را زان شمار نشمارد |
|
|
(همان: 593) |
آخر از تربیتی قیمت و مقدار گرفت |
|
شعر حسّان که همیکرد رسولش تحسین |
|
|
(انوری، 1337: 1/391) |
4-24- برخورداری از طبع شاعری
کار طبع پرورش دختران خاطر و زادن سحر ناب است. حشو در سخن نکوهیده و از خطابینی طبع است.
خاطرم در ستر دیوان دختران دارد چو حور |
|
زهرهشان پرورده در آغوش طبع زاهرم |
|
|
(انوری، 1337: 2/687) |
انوری شعر را تولد دختران خاطر و پرورش آنها در دامن دایۀ طبع میداند.
از چه خیزد در سخن حشو از خطابینی طبع |
|
وز چه خیزد پرزه بر دیبا ز ناجنسی لاس |
|
|
(انوری، 1337: 1/263) |
چمنی دارم در طبع درو خوش میگرد |
|
گل معنی میچین سرو سخن میپیرای |
|
|
(همان: 448) |
زایندگی خاطر آبستنم چه سود |
|
چون از نتیجۀ خلف اینجا سترونم |
|
|
(همان: 344) |
انوری طبع را به دعا میخواهد و معتقد است گاه طبع در برابر جهان معنی کم میآورد و تاب برابری ندارد؛ زیرا معنی فرمانروای اقلیم سخن است.
گفتم: بگوی، گفت: من از گفتههای خویش |
|
آوردهام چو زادۀ طبع تو سحر ناب |
|
|
(انوری، 1337: 1/30) |
بشرم گفتم طبعم نمیدهد یاری |
|
زگفتۀ تو اگر مدحتی بود درخور |
|
|
(همان: 218) |
از باغ فضل با لطف دستۀ گلم |
|
وز بحر طبع با صدف لؤلؤ ترم |
|
|
(همان: 329) |
عروسان طبعم کنند از تفاخر |
|
ز نعت تو رفعت، ز مدح تو فخری |
|
|
(همان: 489) |
5-24- تغییر نگاه انوری به بوطیقای شعر و شاعری در اواخر عمر
بنا بر آنچه از سخن خود انوری برمیآید و نظر برخی از اهل تحقیق، وی در اواخر عمر با نگاهی عبرتآمیز به حیات و زندگی خود، از زندگی سراسر مدح و ستایش به ستوه آمده و نگرشی نو به شعر و شاعری یافته است؛
ای برادر بشنوی رمزی ز شعر و شاعری |
|
تا ز ما مشتی گدا کس را به مردم نشمری |
|
|
(انوری، 1337: 1/454) |
و شاید قطعۀ معروف«آلوده منت کسان کم شو» (انوری، 1337: 2/553) یا قطعۀ عبرتآموز و انتقادی «آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی» (همان: 528) حاصل این نوع نگاه جدید باشد و سرانجام شعرش حکم نامۀ اهل خراسان یا به تعبیر ویلیام کوک پتریک «اشکهای خراسان» میشود و فریادی در گوش خاقان زمان (یوسفی، 1388: 144).
به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر |
|
نامۀ اهل خراسان به بر خاقان بر |
|
|
(انوری، 1337: 1/201) |
6-24- مقتضای حال مخاطب
به گفتۀ صاحب انوارالبلاغه مراد از حال چیزی است که داعی آن است که متکلم بر وجهی مخصوص ایراد نماید. پس مقتضایِ حال همان وجه مخصوص است؛ مثلاً اگر مخاطب منکر باشد، با تأکید ایراد میگردد و به اعتبار مقامات، متفاوت است (مازندرانی، 1376: 43). مقتضای حال اهمیت زیادی دارد؛ بهطوری که بلاغت را چیزی جز مقتضای حال و مقام نمیدانند. انوری به این نکته توجه کرده است:
بر حسبِ حال، مطلع شعری گزیدهام |
|
و آوردهام به صورت تضمین و بس خوشست |
|
|
(انوری، 1337: 2/548) |
نتیجه
انوری شعر را نتیجۀ تلفیق لفظ با محتوا میداند که حاصل آن صیدکردن دلها و تأثیر در مخاطب است. شاعران را معطی سخن میخواند و در تولید شعر معنی را بر لفظ مقدم میداند. بر باور او ظرف لفظ، گنجایش معنا را ندارد که بر این اساس به آرای«هرمنوتیکهای مدرن» نزدیک میشود. او معنی بکر- معنیای که دستپرماس شاعران دیگر نبوده است- را میستاید و شعر نیک را با صفات متین، و لطیف توصیف میکند. درواقع، از نگاه او شعری که معنی بکر، لفظ متین و لطیف دارد کلامی ادبی است که در مخاطب مؤثر واقع خواهد شد.
از دیدگاه او:
1. بدیهه و ارتجال؛
2. سرایش در هر نوع ادبی؛
3. سرایش در همۀ اوزان عروضی؛
4. استفاده درست از قافیه؛
از مهمترین مواردی هستند که نشان از اقتدار شاعر دارند. از نظر او شاعر میتواند برای تأثیربخشی بیشتر سخن از شگردهایی که شعر را موسیقاییتر کند بهره ببرد؛ از جمله استفاده از وجود راوی که خود نشاندهندۀ آن است که موسیقی جنبۀ بلاغی اثر هنری را ارتقا میبخشد. انوری ریشۀ غزلسرایی را شهوت، ریشۀ مدح را حرص و ریشۀ هجا را غضب میخواند. هدف وی از سرایش شعر، گذران زندگی است و از این رهگذر شعر را با بدترین القاب توأم میسازد و البته شدت و ضعف آن بستگی به صلۀ ممدوحان دارد که گاه بهموقع و به میزان مورد نظر شاعر و گاه اندک یا هیچ بوده است که در نتیجۀ آن درجۀ عظمت شعر از نگاه او با دریافت کردن یا نکردن صله دچار نوسان میشود. در نهایت انوری معتقد است که هرگاه شعر برای اهداف متعالی از جمله مدح بزرگان دین سروده شود، حاصل الهام و تأییدات آسمانی و همزاد حکمت و بهترین لطف الهی بر خلق است و او شیفتۀ چنین شعری است.
غایت هنر آن است که در دلها اثر کند. خوانندگان را خوش آید، در حافظهها ضبط شود و با مرگ هنرمند از ذهن و زبان پاک نشود. هنر انوری نیز از این قاعده مستثنی نیست. اشعار انوری در زمان خود و تا مدتها بعد از مرگش زبانزد شعردوستان، شاعران و فرهیختگان بوده و بعضی از ابیات او همچنان محفوظ و مضبوط حافظههاست که نشان از قدرت و مهارت شاعری اوست. انوری، طبع، خاطر، علم و هنر را از لوازم شاعری میداند، در نتیجه شعر را جوشش و کوشش توأمان قلمداد میکند و با توجه به اشعار او درمییابیم که او از نظر قوت طبع، فکر دقیق و هم از نظر علم و دانش، در میان معاصرانش ممتاز است. او دیوان شاعران و نویسندگان روزگار خود و پیش از آن را مطالعه کرده است. به تمام موازین عروض و قافیه، واقف است. به سرقت نکردن از شاعران پیشین یا همروزگار خود افتخار میکندو تضمین از شاعران بزرگ را فقط به دلیل احیای سنت بزرگان روا میداند. در عینحال، سعی او بر آن است که از همۀ ظرفیتهای موجود فرهنگی، کمال بهره را ببرد.
انوری، دارای تحصیلات عالی و معتقد است، شاعر نباید در حدّ فهم عوام شعر بسراید، و باید سعی کند اشعارش تأثیرگذار و جریانساز باشد و در عینحال، به صراحت اعلام میکند که دوست دارد اشعارش ورد زبان باشد و مثل سایر شود. از طبع شعری قوی برخوردار است و شعر در درون او همچون چشمهای میجوشد.
ملاکهایی که انوری را در حد یک شاعر درجه یک در میان همعصرانش ممتاز کرده است:
1. طبع شعری؛
2. تحصیلات عالی؛
3. تأثیر از مواریث فرهنگ بشری؛
4. اثربخشی در مخاطب.
[1]poetics
[2]Jonatan Culler
[3] Rene Wellek
Copyright © 2015-2016, University of Isfahan. This is an Open Access article distributed under the terms of the Creative Commons Attribution License (http://creativecommons.org/licenses/BY-NC-ND/4.0/), which permits others to download this work and share it with others as long as they credit it, but they cannot change it in any way or use it commercially.
[4] Roman Jakobson
[5] Roland Barthes
[6] Formalism
[7] Structuralism
[8] Post-Structuralism
[9] narcissism
[10]indeterminacy
[11] intertextuality motivation
منابع