نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شهیدمدنی آذربایجان ، تبریز، ایران
2 دانشجوی دکتری زبان و ادبیان فارسی دانشگاه شهید مدنی آذربایجان ، تبریز، ایران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Aesthetics paradox is one of the ways of defamiliarization and creating language aesthetics and is not related to concepts, but it contains vocables which contradict somehow (Vahidian, 1376: 284). In aesthetic paradox, the poets can convey themselves in a simple way, for example, instead of "Atash dar Atash Zadan", "Nabood Kardan Atash", "Azad bodan Asiir"
"Azad bodan Asheg”, “Tagreebe jodaiee”, “fararesidan jodaiee" and "jameh Parishan" instead of "gorohe parishan". They often conveyed this through paradox to stimulate the readers. By this the reader tries to get the fact beyond this. The reader tries to enjoy from discovering this fact and store that in his mind.
The paradox can be divided into two parts structurely
1- Exional e.g: Bikhabar Ra Saheebe Khabar Danestan", "Bishee Rar Dar Kamii Danestan"
2- Syntactical e.g.: "Rahee BiRahii", "Zabane Bizabanie”
1. Paradox through exion: Sometimes paradox in the concept of one verse or one half verse is in the form of exions. Such images, in comparison to syntactic paradox has more artistic value. Most aesthetics paradoxes in Persian Literature are exional. Exional paradox is divided into seven kinds.
1.1. On the basis of Metaphor
1.2. On the basis of simile / Analogy
1.3. On the basis of kenning
1.4. On the basis of allegory
1.5. On the basis of two- sided images
1.6. On the basis of ambiguity
1.7. On the basis of Rhetoric
These rhetorical and figurative language practices are inherently beautiful but when they are conveyed through paradox, their effects are increased several times.
1.1. on the basis of Metaphor
In this type of contradiction, view of aesthetics mosta’ar is chosen to be in contradiction with a word in poetry and by eliminating moshabah-on-beh, contradiction is clear: (Given example – Hafeez 1835: 192)
1.2. On the basis of simile:
In this type of contradictory view such vehicle is chosen to be in contradiction with the word poetry and with the removal of this vehicle, contradiction is clear. (Given example- Khaganie, 1367: 699).
2. Paradox in the form of syntactic
In this rhetorical art two sides of one coin of a combination violate each other in terms of the concept (Shaffiee- 1370: 37 for example aabe khoshk, atashe abdar, …. In these combinations, there are paradox and contradiction in term of concepts. Although such contradictions are fault in the Logic, they are excellent in Persian Literature.
This type of application is frequent. Synthetic paradoxes are also seven kinds.
2.1. On the basis of Metaphor
2.2. On the basis of simile / Analogy
2.3. On the basis of kenning
2.4. On the basis of allegory
2.5. On the basis of two- sided images
2.6. On the basis of ambiguity
2.7. On the basis of Rhetoric
2.1. On the basis of Allegory
Here it is allowed to put the synonymous instead of a word. This synonym is in contradiction with that word in one concept, but in central meaning has consistency.
For e.g. jogdea Homayon (Saee 1375, first vol. 258)
2.2. On the basis of two- sided images
In this exponential contradictory of aesthetic, these vehicles are chosen in the way that they create paradox in poetry and by eliminating them, this contradiction is clear (Given example, Khaganii, 1367: 368).
کلیدواژهها [English]
1. مقدمه
متناقضنمایی در بسیاری از آثار عرفانی منظوم و منثور، به کار رفته است و در شعر فارسی از قرن ششم به بعد بسامد زیادی دارد. شناختن این شگرد زیباییشناختی، ما را یاری میکند که آثار ادبی و عرفانی فراوان را بهتر بشناسیم؛ چه از لحاظ اندیشهها و چه از لحاظ بلاغت، سبکشناسی و نقد ادبی.
متناقضنمای زیباییشناختی صرفاً یکی از شیوههای آشناییزدایی و زیباییآفرینی زبانی است و به مضمون و مفاهیم متناقض ربطی ندارد؛ یعنی در معنی، تناقض وجود ندارد، اما در آن الفاظی هست که در یک معنی با هم تناقض دارند و در معنی دیگر متناقض نیستند (وحیدیان کامیار، 1376: 284).
متناقضنماهای زیباییشناختی در ادبیات فارسی را از حیث ساختار میتوان به دو دستۀ تعبیری مانند: «خندهزنان گریه کردن»، «بیشی را در کمی دانستن» و ترکیبی مانند: « راه بیراهی»، «جغد همایون» تقسیم کرد. هر کدام از این متناقضنماها دو گونه هستند:
1ـ متناقضنماهایی که بر اساس شیوههای بیانی هستند: الف) بر مبنای استعاره، ب) بر مبنای تشبیه، ج) بر مبنای کنایه، د) بر مبنای مجاز، هـ) بر مبنای تصویر دووجهی.
2ـ متناقضنماهایی که بر اساس صنایع بدیعی معنوی است: الف) بر مبنای ایهام، ب) بر مبنای غلو.
این شیوههای بیانی و بدیعی، ذاتاً دارای زیبایی هستند؛ امّا وقتی به صورت متناقضنما بیان میشوند، زیبایی و تأثیرگذاریشان چندین برابر میشود. اغلب متناقضنماهای زیباییشناختی در ادبیات فارسی، تعبیری هستند که این نوع تعابیر ارزش هنری و زیباییشناختی بیشتری نسبت به متناقضنماهای ترکیبی دارند و متناقضنماهای ترکیبی در ادبیات فارسی بسامد چشمگیری ندارند. در متناقضنماهای زیباییشناختی شاعران میتوانستند سخن خود را به شکل ساده و غیرمتناقضنما هم بیان کنند؛ مثلاً میتوانستند به جای «آتش در آتش زدن» « نابود کردن آتش»، «آزاد بودن اسیر» «آزاد بودن عاشق»، «تقریب جدایی» «فرا رسیدن جدایی» و به جای «جمع پریشان» « گروه پریشان» بیاورند، اما عمداً به صورت متناقضنما آوردهاند تا توجّه خواننده به سوی سخن متناقضنما جلب و شگفتی او برانگیخته شود، و چون خواننده برای دریافت حقیقتی که در ورای ظاهر متناقض هست، کنجکاوی و تلاش زیادی میکند، از کشف حقیقت، لذّت میبرد و آن مطلب در ذهنش میماند، بهزودی فراموش نمیشود.
مقالۀ حاضر روشی در بررسی اقسام متناقضنماهای زیباییشناختی در ادبیات فارسی به همراه نمودار آنها به دست میدهد که میتواند در بررسی کثیری از آثار ادبی و عرفانی به کار گرفته شود.
2. ریشه متناقضنمایی (پارادوکس) و تعریف آن در اصطلاحات ادبی
«متناقضنما» یا پارادوکس (Paradox) برگرفته ازParadoxum در لاتین است که منشأ آن هم واژة یونانیParadoxon است، مرکب از Para به معنی مقابل یا «متناقضبا» و doxa به معنی عقیده و نظر (چناری، 1377: 68).
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، در تعریف متناقضنمایی میگوید: «تصویری است که دو روی یک ترکیب آن، به لحاظ مفهوم، یکدیگر را نقض میکنند مثل «سلطنت فقر» (شفیعی کدکنی، 1371: 54).
آقای سید محمد راستگو دربارة متناقضنمایی مینویسد: «خلافآمد گاه به گونهای است که حاصل آن اجتماع و همزیستی دو مفهوم متضاد یا متناقض است؛ یعنی همان چیزی که از نظر عقل محال و ناشدنی است، اینگونه تصویرها و ترکیبهای متضادنما یا متناقضنما و در هر حال باطلنما؛ مانند حاضر غایب همان است که در اصطلاح فرنگیان «پارادوکس» نامیده میشود.» (راستگو، 1368: 29).
دکتر تقی وحیدیان کامیار متناقضنمایی را چنین تعریف میکند: «متناقضنما (Paradox) یکی از ترفندهای برجسته و شگفتانگیز ادبی است. متناقضنما کلامی است که متناقض به نظر میرسد و این تناقض ذهن را به کنجکاوی و تلاش برای دریافت حقیقتی که در ورای ظاهر متناقض است، وامیدارد.» (وحیدیان کامیار، 1376: 271).
آقای امیر چناری در تعریف متناقضنمایی مینویسد: «بیانی ظاهراً متناقض با خود یا مهمل که دو امر متضاد یا ناسازگار را جمع کرده باشد؛ اما در اصل دارای حقیقتی باشد که از راه تفسیر یا تأویل بتوان بهآن دست یافت.» (چناری، 1377: 19). بنابراین، تعریف زیر را به عنوان تعریف «متناقضنما» در بلاغت میپذیریم:
متناقضنما (پارادوکس) یکی از انواع آشناییزدایی و شگردهای برجسته و شگفتانگیز ادبی است. متناقضنما کلامی است ظاهراً متناقض با خود یا مهمل که دو امر متضاد یا ناسازگار را جمع کرده و با باورهای عرفی، عقلی، شرعی و.... و منطق عادی ناسازگار است و این تناقض و ناسازگاری چندان شگفتانگیز است که ذهن را به کنجکاوی و تلاش برای دریافت حقیقتی که در ورای ظاهر متناقض است، وامیدارد و از راه تفسیر و تأویل میتوان به آن حقیقت دست یافت؛ مانند:
کفر و ایمان را دارای صلح دانستن
زلف و عارض با تشبیه مضمر به کفر و ایمان مانند شدهاند و وجه شبه در تشبیه زلف به کفر، سیاهی، پریشانی و گمراهکنندگی و در تشبیه عارض به ایمان، روشنی و نورانیّت است. با حذف مشبهٌبهها (کفر و ایمان) تناقض رفع میشود.
قرار گرفتن زلف کنار عارض مثل این است که کفر و ایمان با هم صلح کردهاند.
کفر و ایمان را به هم صلح است، خیز از زلف و رُخ |
فـتنه ای سـاز و میـان کـفر و ایـمان در فــکن |
(خاقانی، 1367: 649)
جمع پریشان
جمع: مجازاً جماعت، گروه.
غمزة معشوق سبب جمعیّت و آرامش دلها نمیشود، مگر زلف معشوق این گروه آشفته و پریشان را به آرامش و آسایش خاطر برساند.
غـمزه بیپـرواست در جمعیـت دلهـا، مـگر |
زلــف این جمـع پریشـان را کنـد گردآوری |
(صائب، 1375: ج6/غ6694)
3. نظرهای مختلف دربارة متناقضنمایی
متناقضنمایی یکی از بدیعترین و برجستهترین شگردهای ادبی است. در این تصویر ادبی دو امر متناقض بر خلاف منطق با هم اجتماع میکنند و شگفت اینکه در عین متناقض بودن، تناقض ندارند (وحیدیان کامیار، 1376: 272). گرچه از متناقضنما در آثار ادبی فارسی استفاده شده است و شاعران و نویسندگان تیزبین و ژرفاندیش ما آن را وسیلهای بسیار مهم برای نشان دادن نکات مهم و پیچیده و زیباییآفرینی یافتهاند، علمای بلاغت ایرانی و اسلامی آن را نشناخته، و جزو تضاد به شمار آوردهاند و حال آنکه تضاد، آوردن دو چیز در تضاد با هم است، نه جمع دو امر متضاد (وحیدیان کامیار، 1376: 273). در دنیای غرب، متناقضنما، از دیرباز شناخته شده بوده است، رومیها پیش از میلاد مسیح با آن آشنا بودهاند، حتی در زمان افلاطون هم متناقضنما شگردی شناخته بوده است. با این همه، در قرن بیستم بود که به اهمیت واقعی آن پی برده شد (وحیدیان کامیار، 1376: 274).
آشنایی ما با متناقضنمایی از طریق ادب غرب صورت گرفته است، و اولین کسی که به این شگرد اشاره کرده، دکتر شفیعی کدکنی است که از آن به نام تصویر پارادوکسی یاد میکند؛ تصویر پارادوکسی تعبیراتی است که به لحاظ منطقی، تناقضی در ترکیب آنها نهفته است، ولی اگر در منطق عیب است، در هنر در اوج تعالی است و این یکی از شیوههای عظیم در بلاغت سنتی است که مثل بسیاری از موارد دیگر، کتابهای قدیم از تبیین آن و نشان دادن مبانی عظیم جمالشناسی آن عاجزند (شفیعی کدکنی، 1370: 37). نمونة تصاویر پارادوکسی را در شعر فارسی، در همة ادوار، میتوان یافت. در دورههای آغازین ادب فارسی که نه عرفان و تصوف به ادب راه یافته بود و نه نکتهگویی و مضمونآفرینی بازاری داشت، تصاویر خلافآمد و پارادوکسی هم اندکیاباند و هم ساده و ابتدایی، اما در دورههای طلایی و تکاملی بهویژه ادب عرفانی (ادبیات مغانه: شطحیات صوفیه چه در نظم و چه در نثر) و نیز سبک هندی که افزون بر اثرپذیری سخت آشکار از عرفان بر محور باریکخیالی، ظریفاندیشی و نکتهپردازی میچرخد، هم بسامد بسیار بالایی دارند و هم ظریف، ذوقانگیز و ژرفناکاند و در میان شاعران سبک هندی، صائب و بیدل بیشترین نمونههای این گونه تصاویر را ارائه میکنند (شفیعی کدکنی، 1371: 57).
پس از او آقای سید محمد راستگو دربارة متناقضنمایی مینویسد: خلافآمد و کژآوری، آگاهانه و به عمد در سخن میآید و از جلوههای جمالشناسانه و بلاغتافزای کلام میباشد (راستگو، 1368: 29).خلافآمد با همه بلاغتافزایی و سخنآرایی، و با اینکه از ویژگیهای پرکاربرد برخی از سبکهای ادب فارسی است، در بلاغت، نقد ادبی و سبکشناسی گذشته مورد توجه نبوده است و به عنوان یک آرایة بدیعی یا شیوة بیانی از آن بحثی نشده است (راستگو، 1368: 29). با توجه به اثرپذیری انکارناپذیر ادب فارسی از قرآن و حدیث، و توجه به اینکه در روایات عرفانی توحیدی مضامین پارادوکسی بسامد چشمگیری دارند، اگر این گونه روایات را نیز مستقیم یا غیرمستقیم در پیدایی و رواج این تصاویر مؤثر بدانیم بیجا نخواهد بود (راستگو، 1368: 29).
سومین کسی که دربارة متناقضنمایی سخن گفته دکتر عبدالکریم سروش است. در مقالة «تعمیم صنعت طباق یا استفاده از عکس و نقض و عدم تقارن در شعر سعدی» دکتر سروش متناقضنما را نوعی از تضاد به شمار آورده مینویسد: صنعتی است حلاوتبخش، و سرّ حلاوت آن گویی این است که خلاف عرف و منطق است؛ یعنی به ظاهر دو اثر ناسازوار را در موضوع واحد جمع میکند و همین مایۀ جذب ذهن و گرهخوردگی سخن با ضمیر است (سروش، 1364: 259).
برخی از منتقدان بهویژه در نقد نو، برای متناقضنما ارج بسیاری قائل هستند؛ مثلاً کلینت بروکس، متناقضنما را از ویژگیهای اساسی شعر میداند و دربارة آن غلوّ میکند و چنین میگوید: «معدودی از ما آمادگی قبول این نظر را دارند که زبان شعر زبان تناقص است، تناقض زبان سفسطه است، سخت و درخشان و بذلهگوست، زبان روح نمیتواند بود، تمایلات، ما را ناگزیر میکند که تناقض را بیشتر دارای جنبه فکری نه عاطفی، هوشمندانه نه عمیق، عقلائی نه ذاتاً غیرعقلایی محسوب داریم» (دیچز، 1370: 251).
با این همه، مفهومی وجود دارد که بر حسب آن تناقض، زبان مناسب و اجتنابناپذیر از برای شعر است... این عالم است که حقایق مورد نظر آن، محتاج بررسی پیراسته از هر تناقض است، اما ظاهراً به حقیقتی که شاعر بیان میکند فقط میتوان از طریق تناقض دست یافت (وحیدیان کامیار، 1376: 276). فردریک شلکل و توماس دکونسی ثابت کردهاند که: «متناقضنما عاملی حیاتی در شعر است؛ عاملی که ماهیت متناقض جهان را که کار شعر نشان دادن آن است، منعکس میسازد» (وحیدیان کامیار، 1376: 276). در فارسی متناقضنما و ناسازی هنری (کزازی، 1374: 107) را معادل پارادوکس به کار بردهاند و آن یکی از انواع آشناییزدایی هنری در زبان (شفیعی کدکنی، 1370: 36) و از جمله شگردهای بسیار مهم در شعر و ادب است؛ بهویژه در نقد نوین آن را از ویژگیهای اساسی شعر میشمرند (وحیدیان کامیار، 1379: 97).
دیوید دیچز منتقد معاصر انگلیسی میگوید: «به اعتقاد من روش هنر هیچ گاه مستقیم نمیتواند بود و همیشه نامستقیم است» (دیچز، 1370: 255). باز او در کتاب شیوههای نقد ادبی معتقد است: «تناقضات از اصل ماهیت زبان شاعر ناشی میشود؛ زبانی که در آن مضمونهای ضمنی به اندازه معانی صریح اهمیت دارد» (دیچز، 1370: 256). حتی شاعر به ظاهر سادهگو و صریح ناگزیر بر اثر اهمیت ابزار کار خود، به جانب تناقض رانده میشود (دیچز، 1370: 256) و آن از جمله جلوههای موسیقی معنوی شعر است (شفیعی کدکنی، 1370: 393). دکتر شمیسا در بیان برخی از خصوصیات معرفت ادبی، فرامنطقی و محیرالعقول بودن را از جمله ویژگیهای معرفت ادبی ذکر نمودهاند (شمیسا، 1380: 317) که تصاویر و تعبیرها و ترکیبات پارادوکسی از نمونهها و مسببات آن محسوب میشود.
در مضامین پارادوکسی، بیان شگفتانگیز و محیرالعقول است و خواننده در نگاه نخستین با توجه به اینکه مضمون یا موضوع طرحشده را خلاف منطق و عرف و عادت معمول میپندارد، باور آن را بعید میداند، اما با تفکر و تأمّل در زیرساخت انگارة شاعرانه در بیت به زیبایی بیان پیبرده و از فهم آن لذت میبرد.
متناقضنمایی از ویژگیهای شعر ناب است (محمدی: 1374: 222) و میتوان آن را یکی از شگردهای بیانی برشمرد. مبحث متناقضنمایی، از میان علوم و فنون ادبی، گذشته از «بیان»، با «بدیع»، «سبکشناسی» و «نقد ادبی» مرتبط است (چناری، 1374: 69).
4. اقسام متناقضنمایی در ادبیات فارسی
متناقضنماهای ادبیات فارسی دو گونه است: محتوایی و زیباییشناختی
در این مقاله فقط متناقضنماهای زیباییشناختی مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.
4-1. متناقضنمای زیباییشناختی
متناقضنمای زیباییشناختیصرفاً یکی از شیوههای آشناییزدایی و زیباییآفرینی زبانی است و به مضمون و مفاهیم متناقض ربطی ندارد؛ یعنی در معنی، تناقض وجود ندارد، اما در آن الفاظی هست که در یک معنی با هم تناقض دارند و در معنی دیگر متناقض نیستند (وحیدیان کامیار، 1376: 284).
متناقضنماهای زیباییشناختی ادبیات فارسی را از حیث ساختار میتوان به دو دستۀ تعبیری و ترکیبی تقسیم کرد:
4-1-1. متناقضنمایی به صورت تعبیر
گاهی متناقضنمایی و خلافآمد عادت در مفهوم یک مصراع یا بیت به صورت عبارت یا تصویر و تعبیر به کار میرود. این نوع تصاویر نسبت به متناقضنماهای ترکیبی ارزش هنری و زیباییشناختی بیشتری دارند. در ادبیات فارسی این نوع کاربرد بسامد چشمگیری دارد، مانند آبدار بودن آتش، آتش در آتش زدن، آزاد بودن اسیر، بیخبر را صاحب خبر دانستن، بیشی را در کمی دانستن، خندهزنان گریه کردن، فتح را در شکست بال دانستن، لباس بودن عریانی و غیره. متناقضنماهای تعبیری دو گونه است.
- تعبیراتی دارای تضاد در ساختار ظاهری
این متناقضنماها نیز دو گونه است: بیانی و بدیعی
- متناقضنماهایی که بر اساس شیوههای بیانی است
این متناقضنماها پنج نوع است:
الف) بر مبنای استعاره
در این نوع از متناقضنماهای زیباییشناختی، مستعارٌمنه چنان انتخاب میشود که با واژهای در شعر، تناقض ایجاد میکند و با حذف مستعارٌمنه تناقض (در حقیقت متناقضنما) رفع میشود؛ مانند:
خندهزنان گریه کردن
خنده: استعاره از حرکت شعله شمع است. گریه: استعاره از قطراتی است که هنگام ذوب شدن شمع بر زمین میریزد. با حذف مستعارٌمنهها (خنده و گریه) تناقض رفع میشود.
بر خود مثل شمع خندهزنان گریه میکنم و با دل خونین لبی خندان دارم، به این امید که سوختن و ساختن من در تو سنگدل اثر گذاشته نسبت به من مهربانتر بکند.
بر خود چو شمع خندهزنان گریه میکنم |
تا با تو سنگدل چه کند سوز و ساز من |
(حافظ، 1385: 792)
لباس بودن عریانی
عریانی استعاره است از ترک همه چیز جز معشوق و هستی خود را در وجود معشوق محو کردن.
هیچ لباسی مانند رها کردن ماسویالله و هستی خود را در وجود معشوق فانی کردن برازنده و لایق اندام کسی نیست.
غیر عریانی لباسی نیست تا پوشد کسی |
از خجالت چون صدا در خویش پنهانیم ما |
( بیدل، 1389: 186)
و نیز آب دریا را آتش دانستن (دیوان سنایی، 1362: 806)، آزاد بودن اسیر (حافظ، 1385: 76)، آفتاب را در شب دیدن (مثنوی مولوی، 1363: دفتر ششم، ب 437)، اسیر بودن را چارۀ خلاص دانستن (حافظ، 1385: 798)، رستگار بودن بستگان کمند (حافظ، 1385: 390)، سایهنشین بودن آفتاب (مخزنالااسرار نظامی، 1367: 25)، عریانی را خلعت و جامه تصور کردن (بیدل، 1389: 132).
ب) بر مبنای تشبیه
در این نوع از متناقضنماها مشبهٌبه چنان انتخاب میشود که با واژهای در شعر تناقض ایجاد میکند و با حذف مشبهٌبه تناقض (در حقیقت متناقضنما) رفع میشود (وحیدیان کامیار، 1376: 284)؛ مانند:
آبدار بودن آتش
رخسار با تشبیه مضمر و جمع، در سرخی به آتش و در لطافت، آبداری و عرق به آب مانند شده است. با حذف مشبهٌبهها (آتش و آب) تناقض رفع میشود.
رخسار سرخ و لطیف او، در زیر گیسوی تابدار و پرپیچ وخماش مثل پارۀ آتش بسیار آبدار است.
رویِ او در زیــرِ زلــفِ تــابــدار |
بــود آتـشپــارهای بــس آبــدار |
(عطار، 1389: ب1224)
جامه و حلّه پوشاندن از عریانی
ایمان با تشبیه مضمر به عریان مانند شده است. با حذف مشبهٌبه (عریان) تناقض رفع میشود.
جامه و حلّهای از ایمان خود بر او پوشید.
حُلّهای پوشیدش از عریانِ خویش |
چیست عریان؟ یعنی از ایمانِ خویش |
(همان، 1388: ب 417)
ج) بر مبنای کنایه
در این نوع از متناقضنماهای زیباییشناختی، مکنیٌبه (الفاظ و معنای ظاهری) چنان انتخاب میشود که با ترکیب یا جملهای در کلام تناقض ایجاد میکند و با حذف مکنیٌبه تناقض (در حقیقت متناقضنما) برطرف میشود؛ مانند:
از عالم خشک، تر بیرون آمدن
خشک: کنایه از بیروح، بیذوق و بیمزه. تر بیرون آمدن: کنایه از شرمنده و خجل شدن، شرم و حیا داشتن است. با حذف مکنیٌبهها (خشک و تر) تناقض از میان میرود.
درین بساط خیال بیدل ز سعی بیحاصل انفعالی |
حیا بس است آبروی همت ز عالم خشک، تر برونآ |
(بیدل، 1389: 82)
بیشی را در کمی دانستن
کمی کنایه است از تواضع و فروتنی، فراموش کردن دنیاطلبی و خودی خود.
در این دنیا افزونی قدر و منزلت در اظهار تواضع و فروتنی، و فراموش کردن وابستگیهای دنیوی و خودیّت خود است.
در بساط عالم هستی که بیشی در کمی است |
میزنی روزی دو شش صــائب که نقــش کم شوی |
(صائب، 1375: ج6، غ6751)
و نیز بیخبر را صاحب خبر دانستن (صائب، 1375: ج2، ب2154)، بیرنگی را رنگ دانستن (صائب، 1375: ج5، غ4595)، پیاده را سواره تلقی کردن (صائب، 1375: ج2، غ2070)، فتح را در شکست بال دانستن (صائب، 1375: ج2، غ1298)، گمشدگی را لازمة پیدایی دانستن (صائب، 1375: ج1، غ919)، نغمههای تر داشتن رباب خشک (صائب، 1375: ج5، غ5219)، همه گردیدن از هیچ شدن (صائب، 1375: ج2، غ2178).
د) بر مبنای مجاز
آن است که در ترکیب به جای یک واژه، مترادف آن را بیاورند؛ مترادفی که با واژۀ دیگر در یک معنی تناقض داشته باشد و در معنی اصلی بدون تناقض (وحیدیان کامیار، 1376: 284)؛ مانند:
آب حیات بودن و آتش برانگیختن
آب حیات مجازاً به معنی حیاتبخش آمده است. آتش درانگیختن نیز به معنی فتنه انگیختن است.
اگر او حیاتبخش است، چرا باید فتنهانگیزی کند؟ وقتی او مایۀ آرامش و قرار جان است، چرا جان این چنین بیقرار شده است.
چو او آب حیات آمد، چرا آتش برانگیزد؟ |
چو او باشد قرار جان، چرا جان بیقرار آمد؟ |
(مولوی، 1363: ج2، غ580)
از کژی راست شدن
راست مجازاً به معنی درست، خوب و عالی است.
شتر میگوید: نقش و جسم من از روی مصلحت اینگونه کژ آفریده شده است، همچنانکه کژ بودن کمان سبب درستی و خوب کار کردن کمان میشود؛ چراکه کمان هر قدر کژ و خمیده باشد، تیر را خوب پرتاب و به هدف میزند.
نقشم از مصلحت چنان آمد |
از کژی راستـی کمـان آمد |
(سنایی، 1383: 83)
و نیز آب داشتن آتش (مخزنالاسرار نظامی، 1367: 21) و (مصیبتنامه عطار، 1388: ب132)، ثمر داشتن بیحاصلی (بیدل، 1389: 86)، کار بودن بیکاری (کلیات شمس مولوی، 1363: ج6، غ3054).
هـ) بر مبنای تصویر دووجهی (استعاره و تشبیه)، (استعاره و کنایه)، (کنایه و مجاز) و غیره
در این نوع از متناقضنماهای زیباییشناختی، مستعارٌمنه، مشبهٌبه و مکنیٌبه چنان انتخاب میشوند که با هم در شعر تناقض ایجاد میکنند و با حذف مستعارٌمنه، مشبهٌبه و مکنیٌبه تناقض (در حقیقت متناقضنما) رفع میشود؛ مانند:
آتش را با آب درآمیختن
آتش استعاره از لب سرخ و آب کنایه از لطافت، زیبایی و دلنشینی است. با حذف مستعارٌمنه و مکنیٌبه (آتش و آب) تناقض رفع میشود.
وقتی شعرهای زیبا و دلنشین خاقانی را میخوانی گویی آتش (لبان سرخ) را با آب (شعرهای زیبا و دلنشین) درآمیختهای.
شعر تر خاقانی چون در لبت آویزد |
گویی که همی آتش با آب درآمیزی |
(خاقانی، 1367: 689)
جانب بیجانبی
جانب: مجازاً به معنی سوی و جهت است. بی جانبی: کنایه از عالم غیب و معنا است.
کبوترِ جان هر انسانی مذهبی را پیش می گیرد ولی کبوتر جان مولوی به سوی عالم غیب و معنا روی آورده است.
هر کبوتر میپرد در مذهبی |
وین کبوتر جانب بیجانبی |
(مولوی، 1363: دفتر پنجم، ب351)
و نیز سودای خام پختن (بیدل، 1389: 85)، کفر و ایمان را با هم داشتن (دیوان سنایی، 1362: 585).
4-1-2. انواع متناقضنما بر اساس صنایع بدیعی معنوی
این متناقضنماها دو نوع است:
الف) بر مبنای ایهام
آن است که در کلام واژهای را بیاورند که دارای ایهام است؛ واژهای که در یک معنی با کلمه، ترکیب و جملهای از کلام تناقض داشته باشد و در معنی دیگر بدون تناقض؛ مانند:
آب داشتن آتش
آب دارای دو معنی است: در معنی آبی که مایۀ حیات است با آتش تناقض دارد و در معنی آبرو و اعتبار تناقض برطرف میشود.
سوزش و درد و داغ تو به قدری است که آتش در برابر آن آبرو و اعتبار خود را از دست داد.
آتش از سوز تو آب خویش برد |
تا چو آتش تشنه آباندیش مرد |
(عطار، 1388: ب132)
ب) بر مبنای غلو
این نوع از متناقضنماها در اثر غلو به وجود میآیند؛ مانند:
آب شدن و مثل یخ فسردنِ آتش
شاعر در توصیف عظمت عشق و سختی راهش غلو کرده و گفته عظمت عشق و سختی راهش به قدری است که آتش وقتی به اینجا میرسد، آب شده و مثل یخ، فسرده میشود.
بسا آتش که چون این جا رسیدهست |
شدهست آبی و همچون یخ فسرده ست |
(همان، 1371: 57)
گوهر بودن سنگ
ای معشوق تو برایم آن قدر عزیز و شکوهمند هستی که اگر از تو سنگ بیارزش و معمولی برایم برسد، گوهر گرانبها میشمارم.
از تو اگر سنگ رسد، گوهر است |
گر تو کنی جور، بِه از صد وفاست |
(مولوی، 1363: ج1، غ503)
تعبیراتی بدون تضاد در ساختار ظاهری
این متناقضنماها دو گونه است: بیانی و بدیعی
4-1-3. انواع متناقضنما بر اساس شیوههای بیانی
این متناقضنماها پنج نوع است:
الف) بر مبنای استعاره
با آب خضر کشتن
آب خضر استعاره از سخن شیرین و دلپسند است.
آن زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود، وقتی لبان سرخ و عقیقمانند خود را به سخن گفتن باز میکرد، با سخنان شیرین و دلپسند خود سرکشان و سرافرازان را شیفته و مجذوب خود میکرد.
چو بگشادی عقیقِ دُر فِشان را |
به آبِ خضر کُشتی سرکشان را |
(عطار، 1388: ب489)
ملک نیمروز را در شب تصور کردن
ملک نیمروز استعاره از خورشید، و خورشید استعاره از حضرت محمد (ص) است. این تناقض حاصل استعاره است و با حذف مستعارٌمنه (خورشید) تناقض رفع میشود.
حضرت محمّد (ص) در نیمۀ شب معراج جسم خود را که همچون خورشید، نورانی و گیتی فروزنده بود، به سوی عالم معنا روان کرد.
نیمشبی کآن ملک نیمروز |
کرد روان مشعل گیتی فروز |
(نظامی، 1367: 19)
ب) بر مبنای تشبیه
آفتاب به شب دیدن
باز زرّین و دستارچه (پارچۀ پرچم که تیره رنگ بوده) با تشبیه مضمر به آفتاب و شب مانند شدهاند. با حذف مشبهٌبهها (آفتاب و شب) تناقض رفع میشود.
باز طلایی نصب شده در بالای پرچم و پارچۀ پرچم مثل آفتابی به شب آراسته هستند.
بازِ زرّین به سرِ رایت و دستارچه |
زیر آفتابی به شب آراسته عمدا بینند |
(خاقانی، 1367: 97)
ج) بر مبنای کنایه
آتش در آتش زدن
آتش در چیزی زدن: کنایه از تباه و نابود کردن است. با حذف مکنیٌبه (آتش در چیزی زدن) تناقض برطرف میشود.
بیشرابی و خماری به وجود ما آتش زده، چه کسی هست که با دادن باده، آتشِ خماری ما را رفع کند.
بیشرابی آتـش انـدر ما زده اسـت |
کیست کو آتـش درین آتش زند |
(انوری، 1376: 2/619)
و گر اصل آتـش است آبی برو زن |
چـو آبش برزدی آتـش درو زن |
(عطار، 1388: ب28)
سوی نبودن سو
این سو کنایه از عالم غیب و معناست. با حذف مکنیٌبه (این سو) تناقض رفع میشود.
در عالم غیب و معنا که جهات ششگانه و جایی وجود ندارد، قدم اندر قدم است.
خود از این سو که نه سوی است و نه جا |
قــدم انـدر قــدم انـدر قــدم اســت |
(مولوی، 1363: ج1، غ435)
و نیز جدا شدن از جدایی (دیوان سنایی، 1362: 394).
د) بر مبنای مجاز
خرد نداشتن خرد
خرد مجازاً به معنی درک و فهم است.
در این دنیا اگر خرد، درک و فهم میداشت، میگفت: که این چقدر کارافزاست.
بر این بساط، خرد را اگر خرد بودی |
بیامدی و بگفتی که این چه کارافزاست |
(مولوی، 1363: ج1، غ457)
هـ) بر مبنای تصویر دووجهی
سوختن آب
آتش دل: کنایه از درد و رنج و غم و اندوه. سوختن: کنایه از تباه و نابود کردن. آب: مجازاً شهوت. و خاک مجازاً جسم است. با حذف مکنیٌبه (سوختن) و آب تناقض برطرف میشود.
حضرت سلیمان با سوز و گداز درونیاش امیال نفسانی و شهوانی را نابود کرد. به همین سبب، کالبد جسمانیاش بر باد چرخ سوار بود و باد در اختیار او قرار میگرفت. سالک نیز میتواند به مدد مجاهده، قوای طبیعت را در اختیار خویش بگیرد (درّی، 1387: 60).
ز آتش دل چو سوخت آب نهاد |
خاک بر دوش باد چرخ نهاد |
(سنایی، 1383: 79)
شیرین بودن نمک
شیرین مجازاً به معنی زیبا و دلنشین و نمک کنایه از ملیح و زیبا بودن است.
لبانش هنگام خنده، شیرین، زیبا و ملیح است؛ نمک شیرین نیست ولی لبان شیرین و زبیای او هنگام خندیدن ملیح است.
نمک دارد لبش در خنده پیوست |
نمک شیرین نباشد و آنِ او هست |
(نظامی، 1367: 51)
4-1-4. انواع متناقضنما بر اساس صنایع بدیعی معنوی
این متناقضنماها دو گونه است:
الف) بر مبنای ایهام
بیقیمت بودن از گرانمایگی
بیقیمت دارای ایهام است؛ یک معنیاش بیقدر و بی ارزش است که با گرانمایگی تناقض دارد و معنی دیگرش گرانبها و بیقیمت است که در این معنی تناقض رفع میشود.
گرانبهایی ما از گرانمایگی ماست.
بیقیمـــتی مــا ز گـــرانمـایگی ماست |
کایـــن چـــرخ فــرومایه ندارد ثــمن ما |
(صائب، 1375: ج1، غ822)
نمک نداشتن عالم پرشور
شور دارای دو معنی است: یک معنیاش مزۀ شور (مقابل شیرین) که نزدیک به ذهن است و با نمک نداشتن تناقض دارد و در معنی فتنه و آشوب تناقض برطرف میشود.
در این عالم پرفتنه و آشوب ملاحت و زیباییی وجود ندارد.
نمکــی نیــست درین عالم پرشـور، مگر |
از نمکــدان قیــامت دهــنی شـور کنیم؟ |
(همان، ج5، غ5704)
و نیز به برگ و بار آستین افشاندن و به نوا رسیدن (صائب، 1375: ج4، غ4174)، بینوایی نی از شکر داشتن (صائب، 1375: ج4، غ3390)، شور را موجب تازگی و بهبودی زخم دانستن (صائب، 1375: ج1، غ404).
ب) بر مبنای غلو
سوختن آب، فسردن نار، دریا شدن خاک، شخیدن برق
خشم ممدوح آن قدر با هیبت است که اگر ذرّهای از آن را به روزگار نشان بدهد، خاک دریا میشود، آب میسوزد، آتش یخ میبند و برق پژمرده میشود.
صورت خشمش ار ز هیبت خویش |
ذرّهای را بـــه دهــــر بنمـــایـــد، |
خـاک دریــا شــود، بســوزد آب |
بفْسُـــرد نـــار، بـــرق بِشخــایــد |
(دقیقی، 1347: 98)
کمتر از هیچ بودن
فلانی آن قدر پست و حقیر است که چیزی کمتر از هیچکس است.
فلان هیچ کس است و چیزی کم (وطواط، 1362: 73)
و نیز اندک نبودن اندک (کلیات شمس مولوی، 1363: ج1، غ484)، بساط نبودن بساط (یوشیج، 1369: 619)، دو جو کمتر از هیچ بودن (خاقانی، 1367: 642)
4-2. متناقضنمایی به صورت ترکیب
در این هنر بیانی دو روی یک ترکیب به لحاظ مفهوم یکدیگر را نقض میکنند (شفیعی، 1371: 54)؛ مانند: آب خشک، آتش آبدار، تقریب جدایی، جغد همایون، جمع پریشان، راه بیراهی، روض دوزخبار، زبان بیزبانان و غیره. در این ترکیبات اضافی به لحاظ مفهوم، تناقض و ناسازواری وجود دارد و اگرچه در منطق، چنین بیان نقیضی عیب محسوب میشود، در هنر اوج تعالی است (شفیعی، 1370: 37). در ادبیات فارسی این نوع کاربرد، بسامد چشمگیری ندارد. متناقضنماهای ترکیبی دو نوع است:
1ـ2ـ4. ترکیباتی دارای تضاد در ساختار ظاهری
این متناقضنماها یک نوع بیشتر ندارند: بیانی
1ـ1ـ2ـ4. انواع متناقضنما بر اساس شیوههای بیانی
این متناقضنماها پنج نوع است:
الف) بر مبنای استعاره
آتش تر
آتش استعاره از شراب سرخرنگ و خشکی زهد جمودت در عقاید است (گلچین معانی، 1381: ج1، 334).
می و بادة گلرنگ، خشکی زهد را برطرف میکند.
زهد را خون در جگر از بادة گلرنگ کن |
آتـش تر میکند درمان این سرمای خشک |
(صائب، 1375: ج5، غ5209)
یا رب چـه بلا بود کــه تردستـی سـاقی |
بـر خرمـن مخمـور فشانـد آتـش تـر را |
(بیدل، 1389: 85)
خون حلال
خون حلال استعاره از شراب سرخرنگ است.
هزار میکده می و بادة گلرنگ لازم است |
تا چشم تو را از خمارآلودگی در بیاورد. |
هـــزار میـــکده خــون حـلال میباید |
که نـــرگــس تو ز خواب خمار برخیزد |
(صائب، 1375: ج4، غ3818)
ب) بر مبنای تشبیه
آب خشک
جام با تشبیه مضمر، از غایت لطافت و صافی به آب مانند شده است. با حذف مشبهٌبه (آب) تناقض رفع می شود.
بادۀ زلال در جام بلورینِ لطیف و شفّاف مثل آب خشک و آتش تر هستند.
بـــاده در جـــام آبــگیــنه گــــهر |
راست چون آب خشک و آتش تر |
(نظامی، 1367: 140)
آتش تر
باده با تشبیه مضمر، از لحاظ شدّت تأثیر و تا اندازهای رنگ، به آتش مانند شده است. این تشبیهها ذاتاً دارای زیبایی هستند، امّا با این بیان متناقضنما، زیبایی بیت چندین برابر گردیده است.
بـــاده در جـــام آبــگیــنه گــــهر |
راست چون آب خشک و آتش تر |
(همان)
ج) بر مبنای کنایه
سوی بیسویی
بیسویی کنایه از عالم غیب و معناست. با حذف مکنیٌبه (بیسویی) تناقض رفع میشود.
ناله و زاری جانهای عاشق از سوی عالم غیب و معنا دیشب هنگام دعا مرا از خواب بیدار کرد.
غریو و نالۀ جانها ز سوی بیسویی |
مرا ز خواب جهانید دوش وقت دعا |
(مولوی، 1363: ج1، غ224)
د) بر مبنای مجاز
تقریب جدایی
تقریب مجازاً رسیدن است.
حسن و زیبایی او بیوفایی را به جایی رسانیده است که عاشقان فرارسیدن جدایی را از خدا میخواهند.
رسانیده است حسن او به جایی بی وفایی را |
که عشّاق از خدا خواهند تقریب جدایی را |
(صائب، 1375: ج1، غ449)
زبان بیزبانان
بیزبانان مجازاً حیوانات و هر چیز جز انسان است.
وقتی که از خاموشی و سکوت زبان حیوانات و هر چیز جز انسان را دریافتم، روی در دیوار کردم، برای من همزبانی شد.
تــا ز خـــاموشی زبــان بیزبـانان یافتم |
روی در دیــوار کـردم، همزبانی شـد مرا |
(همان، غ134)
و نیز آب آتشناک (همان، غ104)، دیدة ندیده (همان، غ628)، راهِ بیراهی (مولوی، 1363: دفتر ششم، ب 1226)، نقش سادهلوحان (صائب، 1375: ج5، غ5202).
هـ) بر مبنای تصویر دو وجهی
آتش آبدار
آتش استعاره از سرخی رخسار است و آبدار کنایه از لطافت و عرق رخسار است. با حذف مستعارٌمنه و مکنیٌبه (آتش و آبدار) تناقض رفع میشود.
رخسار سرخ و لطیف معشوق، آب (لطافت و عرق) را با آتش (سرخی) جمع کرده است.
صلــــح داده اســــت آب و آتـــش را |
آتـــــش آبــــــدار رخــــــســارش |
(همان، غ5101)
روضِ دوزخبار و حورِ زبانیسار
روض و حور استعارههاییاند از شمشیر؛ شمشیر در رنگِ سبز به روض و در رخشندگی به حور مانند شده است. دوزخبار کنایۀ از آزار و شکنجهدهنده است. حور (شمشیر) به زبانی، فرشتۀ کیفر و آزار در دوزخ مانند شده است. با حذف مستعارٌمنهها (روض و حور)، مکنیٌبه (دوزخ بار) و مشبهٌبه (زبانی) تناقض رفع میشود.
آن شمشیر را ببین که مثل روض، سبز، مثل دوزخ، آزار و شکنجهدهنده، مانند حور، رخشنده و نورانی، و همچون زبانی، کیفردهنده است.
آن روض دوزخبار بین، حور زبانیسار بین |
بـحر نـهنگاوبـار بیـن، آهنگ اعـدا داشته |
(خاقانی، 1367: 368)
2ـ2ـ4. ترکیباتی بدون تضاد در ساختار ظاهری
این متناقضنماها یک حالت بیشتر ندارند: بیانی
1ـ2ـ2ـ4. انواع متناقضنما بر اساس شیوههای بیانی
این متناقضنماها چهار نوع است:
الف) بر مبنای استعاره
بنای خانهبهدوشی
بنای خانهبهدوشی استعارة مکنیه است، خانهبهدوشی به ساختمانی مانند شده و سپس مشبهبه (ساختمان) حذف شده و یکی از ملائمات آن که بناست با مشبه آورده شده است و با حذف آن تناقض از بین میرود.
سبکروان به هر زمینی که پا میگذارند خانهبهدوشی را پیشة خود میکنند (شاهد متناقضنمایی بر مبنای استعارة مکنیه تنها یک مورد بود. به همین خاطر در ذیل متناقضنمایی بر مبنای استعارة مصرحه آورده شد).
سبـــکروان به زمــینی که پا گذاشتــهاند |
بنـــای خــانهبدوشــی بجا گـذاشـتهاند |
(صائب، 1375: ج4، غ3902)
ب) بر مبنای کنایه
چهرۀ بیرنگ
هر چیزی که وجود مادّی دارد نمیتواند بیرنگ باشد و در هر حال رنگی دارد و چهرۀ بیرنگ ترکیبی متناقض است. امّا منظور از بیرنگ کنایه است از بدرنگ یا سفیدرنگ.
به خاطر داشتن چهرۀ بدرنگ یا سفیدرنگ، خزان جهان محسوب میشویم.
از سیـنـۀ پــرداغ، بهــار جــگر خـاک |
از چــهرۀ بیرنــگ خــزانیم جــهان را |
(همان، غ811)
ج) بر مبنای مجاز
آب خشک
خشک مجازاً در معنی خالص، خالی و در تداول، خشک و خالی است (گلچین معانی، 1381: 1/332 و333). معنی مصرع گردش آسیای من تنها با آب خالی است.
نظر به دانــة کـس نیست سیرچشـمان را |
به آب خشک بــود گـــردش آسیای مرا |
(همان، غ630)
جغد همایون
جغد مجازاً در معنی ویرانه است.
سادهلوحانی که از جاهای آباد گنج میجویند، از ویرانة همایون (دل پردرد و داغ) ما که گنج عشق معشوق ازلی را در خود جای داده است غافل هستند.
سادهلوحانی که در معموره میجویند گنج |
غــافلـــند از سـایة جغـد همایونفـال ما |
(همان، غ258)
و نیز شراب آتشین (همان: ج6، غ6096)، گریة آتشین (همان: ج1، غ126).
د) بر مبنای تصویر دووجهی
سایۀ خورشید
سایه مجازاً به معنی نتیجه و حاصل، و خورشید عشق اضافه تشبیهی است.
دنیا و آخرت نتیجه و حاصل عشقی است که مثل خورشید نورانی و فیضبخش است، «به عشق است آسمان ایستاده».
دو عالم سایۀ خورشید عشق است |
دو گیتی حضرت جاویدِ عشق است |
(عطار، 1388: ب 598 )
انواع متناقضنماهای زیباییشناختی در ادبیات فارسی را میتوان در نمودار زیر خلاصه کرد:
نمودار 1. انواع متناقضنماهای زیباییشناختی در ادبیات فارسی
5. نتیجه گیری
متناقضنماهای زیباییشناختی ادبیات فارسی را از حیث ساختار میتوان به دو دستۀ تعبیری مانند: «خندهزنان گریه کردن»، «بیشی را در کمی دانستن» و ترکیبی مانند: « راه بیراهی»، «جغد همایون» تقسیم کرد. هر کدام از این متناقضنماها دو گونه هستند: 1ـ متناقضنماهایی که بر اساس شیوههای بیانی هستند: الف) بر مبنای استعاره، ب) بر مبنای تشبیه، ج) بر مبنای کنایه، د) بر مبنای مجاز، هـ) بر مبنای تصویر دووجهی. 2ـ متناقضنماهایی که بر اساس صنایع بدیعی معنوی است: الف) بر مبنای ایهام، ب) بر مبنای غلو. این شیوههای بیانی و بدیعی، ذاتاً دارای زیبایی هستند، امّا وقتی به صورت متناقضنما بیان میشوند، زیبایی و تأثیرگذاریشان چندین برابر میشود. اغلب متناقضنماهای زیباییشناختی در ادبیات فارسی، تعبیری هستند که این نوع تعابیر ارزش هنری و زیباییشناختی بیشتری نسبت به متناقضنماهای ترکیبی دارند و متناقضنماهای ترکیبی در ادبیات فارسی بسامد چشمگیری ندارند. در متناقضنماهای زیباییشناختی شاعران میتوانستند سخن خود را به شکل ساده و غیر متناقضنما هم بیان کنند؛ مثلاً میتوانستند به جای «آتش در آتش زدن»، «نابود کردن آتش»، به جای «آزاد بودن اسیر»، «آزاد بودن عاشق»، به جای «تقریب جدایی»، «فرارسیدن جدایی» و به جای «جمع پریشان»، «گروه پریشان» بیاورند، اما عمداً به صورت متناقضنما آوردهاند تا توجّه خواننده به سوی سخن متناقضنما جلب و شگفتی او برانگیخته شود، و چون خواننده برای دریافت حقیقتی که در ورای ظاهر متناقض است، کنجکاوی و تلاش زیادی میکند از کشف حقیقت، لذّت میبرد و آن مطلب در ذهنش ماندگار میگردد و به زودی فراموش نمیشود.
منابع